برده ی اعصارم و دارم بر روی شانه های خسته ام
مهر تحقیر
هزاره ها گذشته
هنوزم پای کوه غم
بسته به زنجیر
نام من زن
نام من آ لوده با زهرابه های تلخ تبعیض
تنم مجروح ...
کبود...
از ضرب لبریز
جان من مصلوب بر دروازه های شهر و ده
هر گذر
هر دشت و هامون
به فرمان ترازو های نامیزان قانون
آه...
راه من همواره بسته
قلب من از ظلم سیاه قرن ها
اندر هم شکسته
باورم کن
باورم کن
گشته ام
از رنج خسته
جسم من همیشه غالب
جان من همواره غایب
کار من در خانه بی مزد
رنج من همواره بی اجر
نام من زن
جرم من زن بودن،زن بودن و زن
نام من زن
نام من
آلوده با زهرابه های تلخ تبعیض
تن مجروح من
از درد لبریز
من بدهکار و بدهکار و بدهکار مکرر
سال ها قبل از ولادت
سهمم از سرمایه هم
در بلندای حیاتم
شد غرامت
در قبال انتخاب همسر و فرزند
نیستم از مرد کمتر
خسته ام از ظلم و بیداد
گشته ام از خشم فریاد
در پی حق برابر
نیستم از مرد کمتر
من چو مرد انسانم انسان
کی رسد این ظلم به پایان
نیستم دیگر کنیزی ساکت و خوار
بس است
نمی خواهم دگر
ارباب و سالار
نمی خواهم ،نمی خواهم ، نمی خواهم
دگر ارباب و سالار
فرح نوتاش
٢٧/٧/١٣٧٢
تهران
با سپاس از فرستنده: شهلا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر