پی نوشت
کسی می پرسد:
«سازند سرمایه داری همون نظام سرمایه داریه؟ اگه آره، چرا
ممکن نیست؟ مگه آمریکا اینطوری نیست الان؟»
از «گوگل پلاس»
به وی پاسخ می دهم:
واژه ی «سازند» را می توان همتراز
«formation» گرفت. واژه ی «سامانه» را هم می توان از زاویه
کارکردی آن بکار برد که همتراز «system» هست. واژه ی «نظام» هم از سویی واژه ای عمومی تر و در برآیند خود، گنگ
تری است و هم از سوی دیگر، دربرگیرندگی هر دو واژه ی «سازند» یا «سامانه» را
ندارد؛ گرچه آن را نیز تا اندازه ای می توان همتراز «سامانه» بشمار آورد. من در این
مورد، واژه ای «سازند» را به آن های دیگر ترجیح می دهم.
نه! آمریکا، نمونه ای از ناهمتایی (تضاد) های سازند سرمایه
داری را به بهترین شکلی نشان می دهد. کشوری است که حتا در سنجش با کشورهای سرمایه
داری اروپای باختری، ناهمتایی میان «نیروی کار» و سرمایه به اوج خود رسیده است
(نگاه کن به ماجرای ۹۹ درصدی ها و یک درصدی ها از دیدگاه شیوه ی بخش ثروت جامعه!)
افزون بر آن، بهره کشی سرمایه داری در آنجا بگونه ای ترسناک و خردکننده بالاست و
افزون بر بهره کشی معمول درونزاد آن، فشار بهره کشی پیامد افزایش «آهنگ کار» در آن
بسیار بالاست. برای آنکه جُستار روشن تر شود از یکی از دوستانم که در آنجا مهندس
ارشد یکی از شرکت هاست، نمونه می آورم. وی در گفتگویی چند سال پیش می گفت:
اینجا روی کاغذ ما ۴۰ ساعت در هفته کار می کنیم؛ ولی در عمل
برای آنکه کارت را بتوانی نگه داری، ناچاری گاه تا ۶۰ ـ ۷۰ ساعت در هفته کار کنی. خودم نیز این را در یک شرکت آمریکایی فعال در
اروپا تجربه کرده ام که با آنکه ناچار به رعایت مقررات اروپایی بودند، شیوه و آهنگ
کار در آنجا بگونه ای علمی افزایش بهره کشی برده وار از آدم ها را در پی داشت.
دانشی که تنها در خدمت افزایش سود سرمایه داران بکار می رود و آدم ها در آن برده
هایی بیش نیستند. کاربرد عبارت «برده داری نوین» درباره ی این سامانه، چیزی از روی
احساسات نیست؛ کاملن واقعی و ملموس است.
به این ترتیب، ناهمتایی طبقاتی و آشتی ناپذیری میان «نیروی
کار» و «سرمایه» («آنتاگونیسم») در این کشور بیش از هر کشور جهان است. نکته ای در
اینجا باید یادآور شوم و آن درباره ی اندازه ی درستی یا نادرستی سنجش میان مرز
تنگدستی و بدبختی در کشورهای مادر سرمایه داری (متروپل) و کشورهای پیرامونی است.
در گفتگوها و ستیزه (بحث) هایی که در اینجا گاهی، حتا با آقایان پروفسور سوسیال
دمکرات کشور کوچکی در اروپای باختری که در آن زندگی می کنم، داشته ام، هنگامی که
به نارسایی های این سامانه که کسی در آن به آرش راستین، خوشبخت نیست (باید این را
از نزدیک دید تا دریافت!)، می رسی، بی درنگ آن را با تنگدستی در کشورهای پیرامونی
سرمایه داری می سنجند (سنجش مطلق!) و می گویند:
خوب! در اینجا دستِکم کسی از گرسنگی نمی میرد! این سنجشی
از نظر علمی بطور کلی و از دیدگاه اقتصاد سیاسی بگونه ای ویژه نارواست. در اینجا،
مورد کشورهایی چون ایران که در آن افزون
بر همه ی این دشواری ها، سوء مدیریت بی پیشینه در ایران و جهان فرمانرواست و هنوز
دوره ی گذار از نبرد ضدانقلاب فرمانروا شده و انقلابی زیرخاکستر را می گذراند،
استثناء می کنم و به آن نمی پردازم؛ چون اصل جُستار از میان می رود یا کمرنگ می
شود. تنها آن را با رودخانه ای سیلابی می سنجم که هیچ چیز در جریان فشار پرشتاب آبی
که همیشه در بستر خود نیز جاری نیست (turbulence) بر پایه ی سنگینی و برخی پارامترهای دیگر در جای خود آرام نگرفته است!
بگونه ای فشرده وشاید تا اندازه نارسا ناچارم به آن اشاره
کنم که مرز تنگدستی در اینجا و آنجا و نیز در هر کشور جداگانه در چارچوب دربرگیرندگی
جُستار مورد گفتگو (نه برون از آن!) با هم تفاوت های گاه بنیادین دارند. به عنوان
نمونه در کشوری اروپایی، خواندن روزنامه، داشتن تلویزیون و ... بخشی از
دستمزد کارگری که تنها نیروی کار خود را می فروشد برای
بازیافت نیروی کار خود است و در کشوری دیگر چون بسیاری کشورهای آفریقایی نه! به این
دلیل و دلیل های دیگری وابسته به آن که باید برای دریافت بهتر به کتاب های اقتصاد
سیاسی نگاه کرد و من ناچارم آن را اینجا درز بگیرم، نمی توان اینگونه سنجش سفسطه
آمیزی انجام داد؛ سنجش نسبی مورد دیگری است و حتا در آن نیز باید بسیار بااحتیاط
بود که از چارچوب علمی و واقعیت پا فراتر نگذاریم. چیزهای دیگری هم می توان افزود
که اینجا و آنجا با هم تفاوت دارند. به عنوان نمونه، لایه های میانی و میان به
بالای جامعه ی ایران هنوز از این امکان برخوردارند که کم و بیش هرگاه دلشان خواست
به سفر بروند. در اینجا که من هستم، مردم و کارمندان و کارگران باید از پیش برنامه
ریزی و با کارفرما و ... هماهنگ کنند تا بتوانند سالی یک بار به مدت دو سه هفته به
سفری بروند که آن هم برای کاهش دادن استرسی است که در دوره ی کاری به آن دچار شده
اند. «آهنگ کار» که چیزی فراتر از بهره کشی معمول سرمایه داری است، پوست بسیاری را
در این کشورها می کند! برای همین بیش تر می روند جایی که حمام آفتاب بگیرند و ...
سن بازنشستگی در اینجا به ۶۷ سال رسیده است. اگر می پندارید
که چون خوب زندگی می کنند، سن ها افزایش یافته، اشتباه می کنید. آمارها نشاندهنده ی
افزایش بسیار بالای بیماری های پیامد کار و بیماری های روحی و ... است. بسیاری چیزهای
کوچک و بزرگ دیگری نیز هست که بخشی از آن ها در اینجا سازمان بهتری یافته اند. ولی
این سازماندهی بهتر به آرش سازمان بهتر برای بهبود زندگی مردم نیست؛ برای سر پا
نگه داشتن و به قول آن آقا «بانشاط» نگاه داشتن برده های نوین است که در برابر
فشار کاری که گام به گام به کارکرد آدمواره ها (رابوت) نزدیک می شود؛ نشکنند.
چالش بزرگ دیگر، بیکاری فزاینده است که روزبروز بیش تر نیز
می شود. در اینجا نیز آمارهای غیر رسمی بیکاری بسی بالاتر از آمارهای رسمی آن است.
خودم یکبار آمارگیری جالبی انجام دادم؛ گرچه این آمارها به شدت پنهان نگاه داشته می
شوند. در این کشور شمار بسیاری
شرکت های واسطه ی کاریابی وجود دارد که نیروی کار از سوی آن ها به شرکت های اصلی
عرضه می شود و این شرکت های دلال نیز گاه سهمی بالای ۵۰ درصد از فروش نیروی کار
سود می برند. پرسشی که پیش روی خود گذاشته بودم، این بود که چه شمار کارمند در اینگونه
شرکت های واسطه به کار سرگرمند و چه شمار آدم از سوی آن ها براستی وارد بازار کار
می شوند و دست شان جایی بند می شود. نتیجه های سرانگشتی آن، شگفت انگیز بود؛ در
دوره هایی، شمار کارمندان این شرکت ها بیش از شمار کسانی بود که از سوی آن ها به
کار فرستاده شده بودند؛ این آرشی جز بیکاری پنهان و بازیافتی منفی ندارد. طبعن آن
ها که آمار می دهند نیز ظاهرن درست می گویند؛ ولی این همه ی جُستار نیست. با این
ترتیب، آمارهایشان ساختگی از آب در می آید. همان پژوهش سرانگشتی برای من یادآور
گفته ی آن به اصطلاح اقتصاددان رمال فرانسوی (نمونه ی صادق زیباکلام ایرانی!) بود
که برای گره گشایی دشواری سترگ بیکاری در این سامانه، نمونه ای چنین آورده بود:
ما ترانشه ای تعیین می کنیم که گروهی کارگر آن را می کنند
و گروهی دیگر آن را پر می کنند!
می بینید؟! چه راه حل خوبی این رمال ارائه داده است؟
در آمریکا اصلن اینگونه نیست که پنداشته اید. شوربختانه
تبلیغات کشورهای باختری گاه آنچنان بهشتی از دمکراسی و چیزهای دیگر به پندار آدم
هایی که در کشورهای پیرامونی می زیند، می کارد که ماجرای همان «آوازه دهل شنیدن از
دور خوش است!» را خاطرنشان می کند.
در همان آمریکا به نسبت جمعیت خود، بزرگترین رقم زندانی
در جهان را داراست که بسیاری از آن ها سیاهپوستان و رنگین پوستان بیگناه هستند.
همه ی این ها پیامدی مهم تر نیز داشته است که نمونه هایی
از آن را در کشور خودمان نیز می بینیم؛ ولی همچنان سرشت و ویژگی جامعه نشده و
سرتاپای آن را فرانگرفته است:
از خود بیگانگی
(Alienation) ! درباره ی آن یادم می آید که توضیح فشرده و
خوبی در همین گوگل پلاس داده ام. می توانی آن را بیابی و بخوانی! فرمانروایی پول و
سرمایه بر سرتا پای جامعه آنچنان تار و پود آن را فرا گرفته که در خصوصی ترین
هماوندی های میان آدم ها، زناشویی نیز بازتاب بسیار منفی داشته و جامعه ی آدمی را
از آدمیت خود بیرون آورده و جایگزین آن شده است (همان از خود بیگانگی)!
همین ها را می توانم برای شما بگویم که بیگمان در این یادداشت
با شتاب نوشته شده، تهی از نارسایی نیست. پرسشی داشتی و در صورت امکان، پرسش مشخص
در خدمت هستم.
شاد باشی!
ب. الف. بزرگمهر دوم دی ماه ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر