تصویر فنجانی تک از قهوه یا چای بر روی میز!
چه اندازه بدم می آید و نگاه
می کنم به روی میز خودم که هم اکنون، چای درست کرده و باید همزمان با کار آن را
بنوشم. به خودم می گویم:
خودت هم که همینگونه هستی ...
همین هنگام، بوزینه ای پیر جلوی
چشمم سبز می شود و در حالی که به درختی پر از میمون و میمون بچه اشاره می کند،
دهانش را به اندازه ای باز می کند که همه ی دندان های بزرگش با آن نیش های گنده نمایان
می شود؛ چیزی مانند پوزخند ...
ـ خوب! حق داری به ریش ما آدم
ها بخندی! تو با بچه ها و نوه هایت روی یک درخت خوشید و ما آدم ها، سرور جانداران، بیش از پیش تنهاییم و شاید بزودی با آمدن عروسک
های سخنگو به بازار تنهاتر نیز بشویم.
دانشمندان خواهند گفت: برای
تان خوب است از بچگی تا پیری، عروسک بازی می کنید! عروسک بازی برای آفرینندگی ذهن چیز
خوبی است ...
ـ ... ولی این آفرینندگی را
مگر به گور می خواهیم ببریم؟ به چه دردمان می خورد؟!
تنها ریشی است که می جنبد و
پرت و پلایی اینچنین که می شنوی یا نمی شنوی:
ـ خوب! دیگر تنها نیستید ...
سرگرمی دارید؛ یک عروسک زنده ...
کمی مکث می کند و می افزاید:
ـ گناه از خودتان است که با
همدیگر نمی سازید ...
و برای اینکه آزرده نشوم، خود
را نیز بشمار آورده، می گوید:
ـ موجودات خودخواهی هستیم؛
همگی مان! ولی، راهی برای بازگشت به گذشته هم نیست ... دوست داشتید مانند بوزینه
ها زندگی می کردید؟
... و دوباره همان بوزینه ی
پیر که با دستش به بچه میمونی اشاره می کند؛ گویی می گوید:
ببین! چه خوب و خوش هستیم ...
سرم را برمی گردانم و بوزینه
نیز ناپدید می شود.
ب. الف. بزرگمهر ۱۱ شهریور ماه ۱۳۹۳
پی نوشت:
از آنچه نوشتم، مبادا دلسوزی
کسی برانگیخته شود و از آن بدتر هوس پر کردن جای عروسک هنوز به بازار نیامده را در
سر بپروراند. این برای همه است؛ درون من، جهانی است تو در تو و جهان های دیگری
درون هر کدام؛ یکی از یکی سبز تر ... نگران من نباشید! بسان یکی از فرشتگان بالدار
خدا، جایی در آسمان هفتم پرواز می کنم و باید مراقب باشم که بال های بیش از اندازه
بزرگم به پر و بال فرشته ای دیگر نگیرد و آزرده خاطرش نکند. فرشته ها رویهمرفته، اگر
از جبراییل و میکاییل و اسرافیل و عزراییل و خودم بگذریم، آفریده شدگانی لطیف و
نازک تر از برگ گل هستند.
ب. الف. بزرگمهر ۱۱ شهریور ماه ۱۳۹۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر