زیر برنام «بحران اروپا در پرتو آنچه در یونان گذشت»،
چنین آورده است:
«در غرفهها از جمله
در غرفه حزب چپ عضو جبهه چپ، مسئله بحران اروپا و تحمیل سیاست اقتصاد ریاضتی به
یونان موردبحث بود. قابل پیشبینی بود که پیروزی چپ در یونان، کشوری که اقتصادش
فقط ۲ درصدِ اقتصاد اروپا را تشکیل میدهد، به تغییر سیاست در اروپا منجر
نخواهد شد. بنابراین، سؤال اساسی این بود که پس چگونه
میتوان تأثیرگذار بود؟ اولین نکته که در بحثها توجه را جلب میکرد این بود که اگر
توازنِ قوا وجود نداشته باشد، تصور اینکه با گفتگو بتوان دل رهبران اروپای
لیبرال را نرم کرد تا از سیاستشان دست بردارند، بیهوده است. سپس این سؤال مطرح میشد
که آیا سیپراس میتوانست توازنِ قوایی نسبی بهوجود آوَرَد تا چنین برنامهٔ
سختی به یونان تحمیل نشود؟ همچنین این سؤال مطرح شد که اگر دولت یونان بهصراحت
میگفت که وامهایی که بهصورت نامشروع به یونان تحمیل شده را نمیپردازد، و
اصولاً هرگز توانِ پرداختِ آن را ندارد، و بهدنبال آن، بانکهای کشور را کنترل میکرد،
چه اتفاقی میافتاد؟ دلیل مطرح کنندهٔ سؤال این بود که، هیچ مکانیسمی برای
بیرون کردن یک کشورِ عضو پیشبینی نشده و
دیگر اینکه، خروج یک کشور از حوزه یورو نتایجی غیرقابلپیشبینی در برمیداشت.
خلاصه اینکه، آیا راه دیگری برای سیریزا وجود داشت و دارد؟ در مورد تجربه
مشابه دیگر در اروپا، برای مثال، در اسپانیا، چه چیزی را میتوان تغییر داد؟
آیا فرانسه از یونان مجهزتر است تا بتواند با آلمان رویارویی کند؟ آیا
بازهم میتوان امید داشت که میتوان در درون ساختار کنونی اروپا و پول واحد یورو
عملی انجام داد؟
پاتریک لو هیاریک، مدیر روزنامه اومانیته، چنین پاسخ میدهد:
”نیاز به برپاییِ جنبشی اکثریتیای است که بتواند طرفداران پول در اروپا را بهزانو
درآورد.“ در این مورد پوریا امیرشاهی، نماینده مجلس فرانسه از حزب سوسیالیست،
و مخالف برنامههای رئیسجمهور اولاند، چنین اظهارنظر میکند: ”بزرگی این چالش
[برپاییِ جنبشی اکثریتی] بهاندازهای است که هر نوع موضع مشترک را دشوار میسازد.“
بااینوجود، اکثر رهبران مترقی در اروپا بر این باورند که رسیدن به این موضع مشترک
و همگرائی ضروری است.»۱
چنانچه همه ی این سرهمبندی
آبزیرکاهانه را فشرده کنیم، کمابیش همان آروینی از آن برمی آید که آن نماینده ی
ایرانی تبار مجلس فرانسه گفته و آماج وی از بر زبان راندن «دشواری» نیز با بدیده
گرفتن اندازه ی بزرگی چالش از دیدِ وی، بی بروبرگرد «نشدنی بودن» آن است.
نیرنگبازی در گفتار با اشاره
به کوچکی اقتصاد یونان که گویا بیش از ۲ درصد اقتصاد حوزه ی یورو را دربرنمی گیرد،
می آغازد؛ گونه ای ناهمتراز بودن نیرو که درجمله های پسین بر روی آن انگشت نهاده
شده و به این ترتیب، پرسش به میان آمده با پاسخی پیشاپیش آماده همراه است:
به شَوَند نبود همترازی (۲
درصد در برابر ۹۸ درصد!)، «سیپراس» مادرمرده و بخت برگشته۲ چاره ای جز زیر بار زور رفتن نداشت! گرچه،
چنین پاسخی به هیچ رو روشنگر این پرسش نیست که برای برگزیده شدن به نخست وزیری، چرا
پُز انقلابی۳ گرفت و با دادن وعده های پوچ، توده های مردم یونان را فریفت. آیا تراز نیروها
را درست ندیده بود؟ برای آنکه داوری شتابزده و ناجوانمردانه نکنم، چنددهم درصد برای
آن باز می کنم؛ ولی آیا درباره ی حزب وی: «سیریزا» نیز می توان آن را به پای کوته
بینی نهاد؟ نه! در اینجا دیگر جای هیچ گمان و گفتگو نیست. سخن، بیش از پیش بر سرِ
اعتماد داشتن یا نداشتن به نیروی توده های مردم یونان برای در پیش گرفتن راهی دیگر
است و این تنها سویه ای از ماهیت چنان حزبی را به نمایش می نهد. میرزابنویس
آبزیرکاه، حتا این نکته ی ساده که شماری از بلندپایگان «حزب سیریزا» به هر شَوَندی۴، راه خود را از آن «مادرمرده» و برجای
مانده ی «حزب سیریزا» جدا نمودند را نادیده گرفته و تفاوتی هم نمی کند که گواهمندی
بی پایه ی خود را از زبان «حسنقلی» یا «حسینقلی» بر زبان می آورد. وی با چنین
سرهمبندی خودگولزنکی، پا را از آن هم فراتر نهاده و درباره ی اسپانیا و فرانسه که گویا کمابیش به همان اندازه ی یونان در برابر
آلمان ساز و برگ یافته اند۵ به این آروین می رسد که کاری از دست آن ها نیز
برنمی آید! گرچه، این به نعل کوبیدن ها با کوبیدن به میخی کژ و کوله نیز همراه می
شود:
«آیا بازهم میتوان امید
داشت که میتوان در درون ساختار کنونی اروپا و پول واحد یورو عملی انجام داد؟»۶
خوب! اگر نمی توان، پاسخ آن ساده است:
بیرون آمدن از حوزه ای که شیره ی جان یونان و یونانیان را
مکیده و تنها لایه های نازکی از سرمایه داری وابسته و کارچاق کن آنجا و دنبالچه
های آن از آن بهره مند شده و می شوند یا دستِکم سمتگیری برای برونرفت از آن!۷ ولی میرزابنویس که با برانگیختن ترسِ «...
چه اتفاقی میافتاد؟»۸، درباره ی پیامدهای برونرفت یونان از «حوزه
یورو» هشدار داده، پاسخ را به «پاتریک لو هیاریک»، مدیر روزنامه ی «اومانیته»، وابسته
به حزبی با گرایش های آشکار و پنهان سوسیال دمکراسی: «حزب کمونیست فرانسه» از سویی
و ایرانی تباری از «حزب سوسیالیست» آن کشور می سپارد تا از زبان آن دو، ناتوانی در
آفرینش دگرگونی و گردن سپاری به وضعیت کنونی را به پندار خویش گواهمندتر نماید:
«نیاز به
برپاییِ جنبشی اکثریتیای است که بتواند طرفداران پول در اروپا را بهزانو درآورد.»۹ و «بزرگی این چالش [برپاییِ جنبشی
اکثریتی] بهاندازهای است که هر نوع موضع مشترک را دشوار میسازد ...»۱۰ و بنابراین، باید سوخت و ساخت! یا به گفته ی
زبانزد زیبای توده ای با اندک دستبرد در آن:
«آش کشک خاله تِه؛ بخوری پاته،
نخوری با زور و نیرنگ به خوردت می دهیم»!
از این سویه ها که بگذریم،
میرزابنویس دو نکته ی پیش پاافتاده ی دیگر را نیز بدیده نگرفته است:
الف. اگر سخن تنها بر سر ترازمندی به شیوه ی درصدگیری
و گواهمندی بر بنیاد چنین نگرشی است، چرا تا جُستار برونرفت یونان دو درصدی از «حوزه
یورو»به میان آمد، همه ی «اتحادیه سرمایه داران اروپا» و سیاستمداران مزدورشان از آن
زنک کون گنده گرفته تا دیگران و دیگران آنچنان سراسیمه شده به دست و پا افتادند و
حتا زبان به تهدید گشودند تا این به گفته ی آن ها دو درصد را از دست ندهند؟! و
ب. بر بنیاد چنین نگرشی، چگونه «یک درصدی های ایالات
متحد» می توانند بر گُرده ی «نود و نه درصدی ها» یا همانا توده های مردم آن کشور
سوار باشند و خر خود را برانند؟!
آیا همه ی این ها را می توان به
پای نادانی میرزابنویس آن گاهنامه نهاد؟ یا آنکه راه و روش سیاسی سازشکارانه و
اصلاح جویانه (رِفرمیستی) آن حزب سیاسی که هر روز پررنگ تر از پیش در آن گاهنامه
رخ می نمایاند، بنیاد چنین گفتارها و نوشتارهایی است؟ بگمانم، پاسخ آن روشن است.۱۱
در پایان، نکته ای دیگر را نیز
یادآور می شوم که از سویه ای با جُستار مورد گفتگو، نزدیک و هماوند است. سال ها
پیش، آنگاه که برای نخستین بار، کتاب ارزنده ی «ده روزی که دنیا را لرزاند»۱۲ را خواندم، از چگونگی پیشرفتِ کارِ حزبی
رویهمرفته کوچک و توانایی آن در جلب اعتماد توده های مردم زحمتکش در کوران
رویدادهای انقلابی، شگفت زده شده و آنچه از آن آموختم برای همیشه در ذهنم جایگزین
شد. نویسنده ی کتاب، روزنامه نگار پیشروی امریکایی، در همان نخستین صفحه های کتاب از
آن میان، نوشته است:
«بلشويک ها كه در آن ايام يك فرقه سياسي كوچكي بودند
خويشتن را در رأس اين جنبش قرار دادند.»۱۳
چنانکه می بینید، اینجا سخن از درصد، سنگینی فیزیکی و
اندازه ی کوچکی یا بزرگی یک حزب یا جریان سیاسی در کار نیست و گرچه روشن است که بدون
کمینه کمیتی بایسته از کیفیت نیز نشانی نخواهد بود با دستیابی به کمیت و اندازه
ای درخور که در هر مورد و شرایط مکانی ـ زمانی بگونه ای دیگر بوده و خواهد بود، آنچه
بویژه برای حزب ها و سازمان های سیاسی کمونیستی یا همانا «چپ راستین»، سنگ تراز و
نشانه گذار است، چگونگی و توانایی تئوریک ـ سیاسی و سازمانی آن هاست و نه کمیت شان
که بر بنیان شناخته و پذیرفته شده ی «برتری کیفیت بر کمیت» کالبد یافته، جان می
گیرد. در این باره، بیش تر خواهم نوشت.
ب. الف. بزرگمهر ششم مهر ماه ۱۳۹۴
ب. الف. بزرگمهر ششم مهر ماه ۱۳۹۴
پی نوشت:
۱ ـ برگرفته از گزارشگونه ی «غرفه های ”نامه مردم“ در
فستیوال اومانیته و جشن ”ندای مردم“»، «نامه مردم»، شماره ۹۸۲، ۳۰ شهریورماه ۱۳۹۴
دانسته از ویرایش این نوشته که بویژه در نشانه گذاری ها
دچار نارسایی است، خودداری ورزیده ام. برجسته نمایی های متن، همه جا از آنِ
من است. ب. الف. بزرگمهر
۲ ـ بمیرم الهی برای این سیپراس مادرمرده! جگرم کباب
شد ... (از زبان مادر بزرگ ندیده ام!)
۳ ـ بیگمان همراه با پوزه ای انقلابی!
۴ ـ از
دیدِ من بیش تر از سر ناراستی
و پیگیری سردواندن، گیج نمودن و پراکندگی هرچه بیش تر نیروی توده های مردم یونان؛
زیرا اگر آن بلندپایگان جداشده از «سیریزا» راست می گفتند و می گویند، بجای آفرینش
حزبی تازه (یا همانا قارچی نوپدید در پای درخت آسیب دیده ی فرهنگی کهنسال!) به حزب
کمونیست یونان می پیوستند!
۵ ـ جمله
ی «آیا فرانسه از یونان مجهزتر است تا بتواند با آلمان رویارویی کند؟»، روشنگر
هیچ چیز نیست! ساز و برگ یافتگی در چه چیز؟ رویارویی فرانسه و یونان با آلمان برای
دستیابی به کدام آماج یا آماج هایی؟ و از سوی کدام نیروهای اجتماعی آن کشورها؟
کارگران و زحمتکشان؟ یا سرمایه داران؟ چندپهلوگویی را می بینید؟!
۶ ـ برگرفته از گزارشگونه ی «غرفه های ”نامه مردم“ در
فستیوال اومانیته و جشن ”ندای مردم“»، «نامه مردم»، شماره ۹۸۲، ۳۰ شهریورماه ۱۳۹۴
۷
ـ گرچه از دید من،
کار از سمتگیری گذشته است؛ این را دانسته و آگاهانه نوشتم؛ زیرا برخورد نویسنده ی
آن گزارشگونه ی سرهمبندی شده، حتا در این تراز نیست!
۸ ، ۹ و ۱۰ ـ
همانجا
۱۱ ـ این نکته را نیز بیفزایم که دانسته و آگاهانه،
چنین گزارشگونه ی نه چندان برجسته ای را برگزیده و به آن پرداخته ام. در سایر
نوشتارها و بویژه سرمقاله ها، چنین راه و روش سیاسی سرتاپا ناسازگار با «سوسیالیسم
دانشورانه»، آشکارتر است. هنوز به آن ها نپرداخته ام.
۱۲ ـ «ده روزی که دنیا را لرزاند»، جان رید،
برگردان از زنده یادان: رحیم نامور و بهرام دانش
۱۳ ـ همانجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر