این سو با لگد یک فیلمبردار به
پناهجویی، افکار عمومی مردم اروپا (بویژه اروپای باختری) و جهان را سمت و سویی
دیگر می دهند و آن سو، در کشور اسلام زده ی ما، دست دادن مردک مزدوری که با خداوند
خود یا آنگونه که به گوش بیش تر آشناست: «ولی نعمت» اش دست داده را بهانه ی
تبلیغاتی پردامنه برای دگردیسه نمودن افکار عمومی مردم خوار و سرافکنده شده ی
ایران از بدبختی های پی در پی قرار می دهند!
این سو افکار عمومی برانگیخته
ی توده های مردم اروپا که افزون بر دشواری کهنه ی بیکاری، پس از فروپاشی نخستین
کشور زحمتکشان جهان و اردوگاه کشورهای سوسیالیستی خاورِ اروپا به این سو، هر روز
با دشواری های تازه تر و از دست دادن هرچه بیش تر امکانات رفاهی روبرو هستند را از
چرایی و چگونگی یورش ناگهانی شمار سترگی از پناهجویان به اروپا دگردیسه می کنند و
خود را که کردگارِ بنیادین آفرینش بحران ها و تبهکاری های مالی، پرورش گله ی دزدان
و رشوه خواران از گونه ی اسلام پیشه ی آن گرفته تا هرگونه ی دیگر، جنگ، بدبختی و
بیخانمانی توده های مردم در کشورهای بخت برگشته ای چون کشور خودمان اند تا جایگاه
«فرشته ی رهایی» بالا می کشند؛ و آن سو، هر روز بهانه ای تازه و پوچ برای نشخوار
روشنفکرانی فراهم می کنند که یا کاریا (وظیفه)ی راستین خویش را نمی دانند یا
تبهکارانه روی آن ماله می کشند و چه سوژه هایی کارآتر از برانگیختن نگاه به خواست
فلان «ایران نشناس» برای به خاک سپرده شدن در کنار زاینده رودی که دیگر زاینده
نیست یا دست دادن این مردک با پیشینه و تباری سخت گمان برانگیز و کارنامه ای از آن
بدتر؛ سوژه هایی یکی از دیگری پوچ تر برای راندن گله به سویی که بیش ترشان نیز به همان
سو گرایش دارند: چیزی برای خاییدن و فرونشاندن خارش دندان هایی که به همدیگر
ساییده نشوند. جلوی دیدگان شان، دلاورترین زندانیان سیاسی ایران را می کشند؛ جیک
شان درنمی آید؛ ولی آماده اند در همان نمایشی که رژیم سرتاپا تبهکار جمهوری
اسلامی با به میدان آوردن مشتی دله دزدِ دلواپسِ سهمی بیش تر از سویی و کلان دزدانی
بسان همان ها و ریزه خواران "اصلاح طلب" از سوی دیگر برپا نموده، دستی
بیفشانند و پایی بکوبند. «کمپین» پشتیبانی از فلان پاچه ورمالیده راه بیندازند و دُمی
بجنبانند. نفرت انگیزتر از این نمی شود ...*
آن سو لگدی بس بود و این سو
دست دادنی!
ب. الف. بزرگمهر نهم مهر ماه ۱۳۹۴
* ... مرا به یاد بخشی از کتاب ارزنده «مکتب
دیکتاتورها» نوشته نویسنده تیزبین ایتالیایی «ایگناتسیو سیلونه» انداخت که در آن
«قهرمان داستان» برای «میلیاردر آمریکایی» و «دستیارش» که به دیدن وی آمده بودند،
خرافات رایج در اروپا را با پرستش کانگورو بوسیله قبیله استرالیایی می سنجید و به
آقای «میلیاردر» نژادپرست که برای مشورت با وی به اروپا آمده بود تا پس از آن در ایالات
متحده دیکتاتوری به شیوه هیتلر و موسولینی راه بیندازد، می فهماند که از این
جهت بشریت در همه جای کره زمین تا چه اندازه یکسان و همانند، عقب مانده و خرافاتی
هستند!
براستی نیز نظر «قهرمان
داستان» که کسی جر خود «سیلونه» نیست، بگونه ای شگفت انگیز همچنان درست می نماید:
گروهی کانگورو می پرستند؛ گروهی
دیگر، چلیپا بر گردن جلوی تندیسی گلی یا چوبی به نیایش پرداخته، «پسر آسمانی» را
به بازگشت به زمین دعوت می کنند؛ در جایی دیگر برای بیرون آمدن کودکی پنج ـ شش
ساله از چاهی که خود برایش کنده اند، دست به آسمان برمی دارند؛ و سرکردگان هر دو
گروه بر سر این که آیا این کودک به ته چاه پناه برده یا آن پسر آسمانی، کدامیک
سوار بر خر و دیگری در کنارش پیاده، به زمین بازخواهندگشت تا بی چیزان را به نان و
نوایی برسانند، سده هاست که با یکدیگر در ستیزند و این همه در شرایطی است که
کانگورو دستکم هر از گاهی نیایش و رقص های مذهبی پرستندگانش را پاسخ گفته، خودی
نشان می دهد تا پرستندگان را که از فشار و آزار انگلیسی های بافرهنگ سر به بیابان
ها گذاشته اند، شکارش کنند و لقمه ای چرب تر از روزهای دیگر بخورند ...
برگرفته از نوشتار «یادی از نابغه بزرگ سینما»، ب. الف. بزرگمهر،
۱۳ آبان ماه ۱۳۸۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر