«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

چگونگی برخورد به «طرح خاورمیانه نوین» در گرانیگاه آن!

پیشکش به همه ی رزمندگان سرفراز کوبانی و با گرامیداشت همه ی زنان و مردان جانباخته آن شهر قهرمان در رویارویی با اهریمن «داعش»!

به بهانه ی پیشگفتار

در نوشتار زیر، چگونگی برخورد به روند یکی شدنِ بخش های جداگانه ی سرزمین کردستان در کالبد کشوری نوپدید و چند و چون آن در چارچوب «طرح خاورمیانه نوین»۱ به میان آمده است. بجز یکی دو نوشتار پیش پا افتاده درباره ی چالش های کردستان، آنچه مرا بویژه برانگیخت تا به نکته هایی در آن باره اشاره کنم، بندی در یکی از نوشتارهای «نامه مردم» بود که در آن، چنین آمده است:
«... آنچه در این گفت‌وگوها [دُورِ تازهٔ گفت‌وگوهای دولت سوریه و مخالفانش] موردبحث است پیامدهایی فراتر از مرزهای سوریه دارد؛ و به بیانی دیگر، نشانه‌هایی پررنگ از نظم جدیدی دارد که ـ در پی تحمیلِ “طرح خاورمیانه نوین” ـ اکنون در منطقه اِعمال می‌شود.»۲ (برجسته نمایی های متن از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر)

با همه ی درستی آنچه در میان نهاده شده و با نادیده گرفتن کلّی گویی نهفته در سخن، «طرح خاورمیانه نوین» در چارچوب آماج های پیش بینی شده ی خود، هنوز از بوته ی آزمایش بیرون نیامده و با آنکه بگمان بسیار، آخشیج های تازه ای بر این طرح امپریالیستی افزوده شده و در روند بکارگیری، شاخ و برگ های تازه تری نیز یافته، هنوز نشانه هایی چندان از کامیابی آن دیده نمی شود؛ سخن از گرانباری (تحمیل) آن بر منطقه، بیش از گزافه گویی، نشان از شلختگی راه یافته در اندیشه و گفتار دارد.

می پندارم و امیدوارم درنگ بیش تر در چگونگی برخورد به روند یادشده در این نوشتار، سودمند باشد. 

***

نگاهی سنجشی به نقشه ی "خاورمیانه نوین"، دگرگونی های برجسته ای در زمینه ی کوچک و بزرگ شدن کشورهای کنونی منطقه ی باختر آسیا و پیرامون آن در آسیای میانی و نیز سرِ پل میان آسیا و آفریقا را همراه با چندین کشور نوپدید به نمایش می نهد؛ منطقه ای که بر بنیاد دیدگاه استعماری و نژادپرستانه ی هنوز برجای مانده از دو سه سده پیشِ اروپا۳ به نادرست «خاورمیانه» نامیده و خوانده می شود. در همان نگاه نخست، بروشنی پیداست که چنین نقشه ای، تنها بر بنیاد جداگانگی (تفاوت) های ملی و کیش ها و آیین های منطقه، آنگونه که در برخی پژوهش ها و ارزیابی ها به آن اشاره می شود، طرح ریزی نشده و دربرگیرنده ی آماج های گوناگون راهبردی و دوربردی در چارچوبی فراتر از منطقه یادشده در بالاست؛۴ به عنوان نمونه، اگر در بخشی از این طرح با درهم آمیختن آیین شیعه و زبان عربی۵ و زمینه چینی برای پدیداری کشوری ساختگی به نام «کشور شیعه عربی»، دستیابی سرراست به خاستگاه های انرژی (نفت و گاز) ارزان، آماج بنیادین امپریالیست های «یانکی» است، در دیگر بخش های آن، آماج های بنیادین دیگری از آن میان، چیرگی بر آسیای میانی که هم اکنون نیز «یانکی» ها در اینجا و آنجای آن ناخنی دارند، پیگیری می شود.

با همه این ها از میان دگرگونی های کوچک و بزرگ در نقشه کشورهای منطقه و پدیداری کشورهای تازه، آنچه در این طرح و نقشه بگونه ای برجسته تر خودنمایی می کند، ناپدید شدن کشور همسایه ما عراق از پهنه ی جغرافیای سیاسی و جایگزینی آن با سه کشور نوپدید و از آن میان، «کردستان آزاد» است. نگاهی به بخش خاوری نقشه، دربرگیرنده ی کشور رویهمرفته بزرگی چون ایران با پیشینه ی تاریخی و فرهنگی درخشان و نشانه گذار در پهنه ی جهانی (و نه تنها منطقه ی یپرامون خود!)،۶ بروشنی نشان از دشواری های بزرگ تر در پیاده نمودن طرح در منطقه ی از دیدگاه تاریخی و جغرافیایی برجسته ی آریانا۷ دارد. به این ترتیب، بیش از پیش روشن می شود که گرانیگاه طرح بگونه ای باریک، همان کشور ناپدید شده در نقشه است که بخش هایی در پیرامون خود از ترکیه و سوریه گرفته تا باختر، شمال باختری و جنوب باختری ایران نیز در آن می گنجند. در اینجا نیز همانگونه که آزمون ها و آروین های گذشته گواهند، هم اکنون نیز امپریالیست ها با چالش های بزرگی در پیاده نمودن طرح خویش روبرو هستند. تنها آخشیج تاریخی که در این بخش از منطقه ـ و بگمانم، بیش از هر جای دیگر آن ـ تا اندازه ای به سود امپریالیست هاست، گوناگونی ملی ـ آیینی و زمینه ای پر چالش از گذشته تاکنون میان خلق های کرد و عرب و ترک و پارس و کینه جویی های آیینی میان شیعه و سُنّی در گستره ای دامنگیر و کمابیش بزرگ است که بویژه ریشه در دوران فرمانروایی پادشاهان عثمانی و پس از آن، استعمار انگلیس داشته و دارد؛ گسیختگی ها و پیوستگی های بسیار به همراه درهم تنیدگی ها و دگردیسگی های پی در پی آخشیج های ملی و آیینی، مهر و نشان ژرف و برجسته ی خود را همچنان بر پیشانی این گرانیگاه پاس داشته اند:
جایی درخور برای آغاز، بکارگیری و پیگیری طرح ریخته شده!

بنابر  آنچه گفته شد، «طرح خاورمیانه نوین» هنوز در آغاز راهی است که روشن نیست به کجا بینجامد و «نظم جدیدی» که نوشتار «نامه مردم» از آن سخن به میان آورده، هنوز تا «اِعمال» آن راه درازی در پیش دارد. آنچه تاکنون در سوریه و عراق گواه بوده ایم، بیش از دربرداشتن نشانه هایی از روندی نو یا «نظم جدید»، سردرگمی های فراوان سیاست های راهبردی از سوی «یانکی» ها را به نمایش نهاده و می نهد. به عنوان نمونه، آیا «داعش» پدیده ای پیش بینی شده در طرح نخستین بود یا زان پس به آن افزوده شد؟ آیا چنین پدیده ای در کنار برخی دیگر پدیده های همخوان یا ناهمخوان با یکدیگر، پیامد دستبردهای خواسته یا ناخواسته ی کشورهایی چون عربستان، اسراییل، ترکیه و حتا رژیم تبهکار اسلام پیشگان فرمانروا بر میهن مان نبوده و نیستند؟ به باور من که هنوز برای آن نمودها و نشانه هایی گواهمند و بسنده ندارم، چنین است و در چنان منطقه ای با آن ویژگی ها که در بالا چکیده ای از آن را یادآور شدم، پیدایش چنین پدیده هایی به هیچ رو، شگفت انگیز نیست.

به عنوان نمونه ای از گونه ای دیگر، آیا می توان آنچه در «همایش روژآوا» در شمال سوریه رخ داد را در چارچوب «طرح خاورمیانه نوین» گنجاند؟۸  گرچه پاسخ به این پرسش، در کالبد سیاه سپیدِ «آری» یا «نه» نمی گنجد و در پی به آن خواهم پرداخت، پس از پیروزی درخشان سیاسی ـ نظامی میهن پرستان کرد در کوبانیِ قهرمان که با همه ی کوچکیِ چارچوب جغرافیایی از برجستگی تاریخی و دامنگیر جهانی برخوردار است، «همایش روژآوا» رویدادی بزرگ و فرخنده، نه تنها برای خلق ستمدیده و تکه پاره ی کرد در میان چند کشور که برای همه ی نیروهای پیشرو جهان بشمار می رود.

«همایش روژآوا» که بروشنی مهر و نشان درخشان کوبانی را بر پیشانی خویش دارد، همراه با برخی فاکت های ریز و درشت دیگر در گرانیگاه یادشده در بالا، همچنین این نکته را بیش از پیش روشن نمود که به جُستار «کردستان بزرگ» نمی توان به عنوانِ بخشی از کُلیّتی یکپارچه در «طرح خاورمیانه نوین» نگریست؛ "کُلیّتی یکپارچه" که از همان آغاز بکارگیری طرح در منطقه، کُلیّت و یکپارچگی آن به چالش کشیده شده و دربرگیرندگی و هماهنگی میان آخشیج های خویش را ـ دستِکم در چارچوب چالش های سرزمین کردستان ـ از دست داده است.۹ به این ترتیب، یکپارچه نگری به «طرح خاورمیانه نوین» که در برخی نوشتارها و یادداشت ها در این باره به آن برمی خوریم، نگرشی نادرست است و همه ی آن فاکت ها در کنار هم و رویهمرفته نشان می دهد که به جُستار «کردستان بزرگ»، خردمندانه تر، موشکافانه تر و با درنگی بیش تر در یک یک رویدادها  و پدیده های آن باید نگریست؛ پدیده هایی که گاه بسی بیش از سایر پدیده ها در زمینه هایی دیگر، در ناهمتایی با ماهیت خود پدیدار شده و از سرشتی بس گولزنک برخوردارند. همچنین، نمی توان و نباید به چنین پدیده هایی، بویژه در زمینه ی چالش های ملی، تنها از گوشه چشم نگرنده ای از بیرون و جا خوش کرده در هستی اجتماعی ـ اقتصادی و تراز فرهنگی دیگری نگریست؛ گونه ای نگرش کوته بینانه که بویژه در رسانه های نیروهای «چپ رو» به آن ها بیش تر برمی خوریم؛ شیوه نگرشی که از دیدگاه فلسفه ی دانشورانه، جداگانگی (تفاوت) میان «تاریخی» و «منطقی» را درنمی یابد و با کاربرد "منطقی" خشک مغزانه و برداشتی واژگون، «تاریخی» را در «منطقی» می گنجاند و این یک که سویه ای مطلق و جدا شده از واقعیت تاریخی خویش یافته را فرمولوار در همه جا بکار می برد.۱۰ 

پیشبرد «طرح خاورمیانه نوین» در سرزمین کردستان بر بنیادی عینی۱۱ استوار است:
رویش و گسترش شتابنده ی هماوندی های سازند سرمایه داری و همزمان، همجوشی آن با همبودهای کهنه ی اجتماعی (به همراه از میان رفتن نسبی و گام بگام این همبودهای میرنده)، چون ملاتی برای همپیوندی اقتصادی ـ اجتماعی سرزمین های پراکنده ی کردستان در کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه عمل کرده و می کند؛ این روند برای یکپارچه شدن سرزمین کردستان در چارچوبی ملی به آرش دانشورانه ی آن۱۲ و فرارویی خلق پراکنده ی کرد به ملتی یکپارچه، نقش برجسته ای داشته و از زمینه ای عینی برخوردار است؛ فرآیندی همگرایانه برای پیدایش کردستان بزرگ و بسته به این یا آن کشور تا اندازه ای واگرایانه و ناگزیر در گسیختن همپیوندی های تاریخی با خلق های پیرامون آن!

بر چنان زمینه و فرآیندی است که نقشه های تبهکارانه و اهریمنی کشورهای امپریالیستی برهبری «یانکی» ها پی گرفته می شود؛ زمینه و فرآیندی، همزمان ناهمتا با برخی از خواست ها و آماج های امپریالیسم! زیرا رویش و گسترش هم اکنون ناگزیر هماوندی های سرمایه داری در کردستان، همگام با گسترش گونه هایی از سرمایه داری وابسته (کمپرادور) و دلخواه کشورهای امپریالیستی که به آن پر و بال نیز خواهند داد، زایش و گسترش ناگزیر سرمایه داری بومی و ملی در چنان کشور یکپارچه شده با روحیات ملی گرایانه ی نیرومند را همراه خواهد داشت. روشن است که سرمایه داری ملی جان گرفته در چنین فرآیندی با همه ی پراکندگی ها، سست بنیانی ها، نارسایی های ساختاری و گیر و دارهای خویش به اندازه ی توان خویش در برابر سیاست های چنگ اندازانه ی امپریالیستی خواهد ایستاد.۱۳ روندی که از دید تحلیلگران امپریالیستی نیز دور نمانده و آن را در برآوردهای خویش بدیده گرفته اند. اینکه چگونه خواهند توانست چنان طرح و نقشه ی در سرشت خود درگیر و ناهمتایی را در چارچوبی دلخواه ـ و در اینجا تنها در چارچوب «کردستان بزرگ» سخن می گویم! ـ نگهدارند، نیازمند بررسی همه سویه و جداگانه ای است که در چارچوب این نوشتار نمی گنجد. با این همه، در اینجا به انگاره ای از آن بسنده می کنم:  «کردستان بزرگ» چون باتومی تازه برای سرکوب خلق های پیرامون!

از سال ها پیش تاکنون، بیش ترین و شاید نگران کننده ترین جنبش های خلقی برای رژیم های تبهکار منطقه و از آن میان، هر دو رژیم شاه و شیخ در کشور خودمان و کشورهای امپریالیستی پشتیبان چنین رژیم هایی، در سرزمین کردستان رخ داده است. با نادیده گرفتن کژروی ها و ندانمکاری های گاه ناگزیر این جنبش ها، نمود برجسته در بیش تر آن ها سمتگیری دادخواهانه آن ها بوده و از همین روست که نیروهای با گرایش چپ در همه ی تکه پاره های سرزمین کردستان توانسته اند کمابیش، رهبری چنین جنبش هایی را بدست گرفته، مهر و نشان خود را ـ تا آنجا که آگاهیم قَد می دهد! ـ بر بیش تر رخدادهای کوچک و بزرگ آن سرزمین بکوبند. «جمهوری کردستان ایران» به رهبری زنده یاد قاضی محمد در سال ۱۳۲۴ خورشیدی، جنبش خلقی زیر رهبری «پ ک. ک.» در ترکیه، کوبانی با همه ی درخشش خیره کننده ی آن، «همایش روژآوا» و آنچه منطقه های «خودگردانی» در شمال سوریه نام گرفته، نمونه هایی چند از میانِ آن همه اند. هر یک از چنین جنبش هایی به تنهایی و همه ی آن ها رویهمرفته، در روندی تاریخی از توان گسترش و جوانه زدن در میان سایر خلق های زیر ستم منطقه از آن میان، خلق های ایران برخوردار بوده و هستند. نگرانی و ترس همه ی آن رژیم های ضد خلقی و امپریالیست ها که از بویایی حتا تیزتری در سنجش با آن رژیم ها برخوردارند از چنین پیوندی سرچشمه گرفته و می گیرد؛ و چاره، چون موردهای کهنه تر آن در سرزمین چنگ اندازی شده ی کُره یا اسراییل، سرکوب بدست رژیمی نظامی و سرکوبگر است که همه سویه از سوی امپریالیست ها پشتیبانی شده و می شود:
ژاندارمی باتوم بدست و خوب پروار شده برای سرکوب خودی و غیر خودی! ولی، آیا خواهند توانست از چنان خلقی دلاور، خوش خوی، مهربان و مهمان نواز، چنین جانوری بسازند؟! پرسشی که پاسخ آری به آن، بس دشوار است؛ گرچه، سازند سرمایه داری است که اگر از هر کار دیگری نیز برنیاید، در دگردیسه نمودن هستی و خرد آدمی۱۴ بگونه ای که برای دستیابی به پول و سرمایه جان بدهد، استاد است! نمونه های خوب و دمِ دست آن، کهنه آخوندهای دو ریالی روضه خوان سال ها پیش و برخی پابرهنه های اسلام پناه پیش از انقلاب و به نان و نوا رسیده ی کنونی اند که سر از پا نمی شناسند و حتا خدا را هم بنده نیستند!

به این ترتیب، روشن است که «طرح خاورمیانه نوین» نه تنها طرحی یکپارچه نیست که درونمایه ی آن دربرگیرنده ی آخشیج های مثبت و منفی و رویهمرفته سفسطه آمیز است؛ زیرا از سویی ناچار و ناگزیر است که بر زمینه ی روندی عینی استوار شود تا بتواند از کالبدی زنده برخوردار شده به جنبش درآید و از دیگرسو، دربردارنده ی خواست های ذهن گرایانه و ناهمساز با روند عینی از سوی خداوندان جهان سرمایه به رهبری «یانکی» هاست؛ فرآیندی ذهنی و اراده گرایانه۱۵ که با روند پیشرفت و فرگشت سامانمند آدمی ناهمتاست و با آن درمی افتد؛۱۶ گونه ای درگیری که گرچه از توان ایستاندن روند یادشده برخوردار نیست، می تواند آن را کژ و کوله نموده و از شتاب آن بکاهد.

نکته ی دیگری را نیز در همینجا اشاره می کنم که شاید تاکنون کم تر بدیده گرفته شده است. در دستکاری ها و دستبردهای گاه زیرکانه ای که کشورهای امپریالیستی بویژه با بهره گیری از واپسین دستاوردهای دانشورانه، فنی، داده پردازی، آمار و ... در روندهای اجتماعی دوره ی کنونی بکار برده و می برند، تجزیه و تحلیل خواست ها و آماج های همه ی نیروهای درگیر از همداستان گرفته تا ناهمداستان، نقش هر روز چشمگیرتر می یابد؛ سپس آن خواست ها و آماج ها همراه با دگردیسی های درخور، در «سناریو»هایی همراستا با یکدیگر که گونه هایی از نرمش در جابجایی نرم و نازک سیاست ها را به نمایش می نهند، پیوست و در بسیاری موردها بگونه ای در طرح ها و نقشه ها گنجانده می شوند که دیگر کم تر نشانی برجسته از آن ها می توان یافت: گوارشی براستی حساب شده و باریک با بدیده گرفتن همه ی سویه ها، نسبیت بخشیدن به آن ها و پر نمودن چاله چوله ها در هر بازه ی زمانی. از دید من، این نکته ای برجسته و شایان درنگ بیش تر برای همه ی نیروهای چپ است که به هر شَوَندی که در اینجا به آن نمی پردازم، کمابیش همواره یک یا چند گام در پشتِ سر روندها و رویدادهای گاه ساخته و پرداخته و دستکاری شده، راه می روند و در جایگاهی دنباله رو و دفاعی قرار می گیرند. آیا ما نباید دستِکم از چنین هنری برخوردار شویم؟ هنری که بتوان با تجزیه و تحلیل موشکافانه ی این یا آن طرح و نقشه ی امپریالیستی، زیر و بم آن را خوب بازشناخت؛ آخشیج های مثبت هر یک را هوشمندانه در سیاست های راهبردی (تاکتیکی) خویش گنجاند و از آخشیج های منفی بگونه ای بهره برد تا یکپارچگی و هماهنگی یک یک آن طرح ها و نقشه های اهریمنی را از میان برد و آن ها را از کارآیی انداخت.    

با آنچه آمد، کاریای ما چپ ها پشتیبانی از زایش و پدیداری «کردستان یکپارچه» است؛ حتا اگر بسته به تراز نیروهای جهانی و منطقه ای، روند اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی پیش رو  نه در چارچوب دلخواه و آرمانی ما که در چارچوب بورژوازی پیش برود که بگمان نیرومند، هم اکنون و در آینده ی نزدیک، بویژه در کردستان روندی عینی و تا اندازه ای ناگزیر است. ما باید همزمان با این پشتیبانی۱۷، همه ی کوشش خود را برای پیشبرد آنچه «خودگردانی» نامیده شده در چارچوب سمتگیری سوسیالیستی بکار بندیم.

به باور من و با بدیده گرفتن دگرگونی های چشمگیر در تراز نیروهای طبقاتی ـ اجتماعی منطقه و جهان که فشار بیمانند نیروهای اهریمنی سرمایه و در بخشی مافیایی برای سرکوب آن، خود واکنش و نمادی از چنین دگرگونی های بنیادی را به نمایش می نهد، یکپارچه شدن سرزمین کردستان در کالبد یک کشور نه تنها به سود خلق در حال گذار به ملت کُرد است که در درازنا به سود دیگر خلق های منطقه و از آن میان، خلق های ایران نیز خواهد بود. به همان اندازه، چنانچه به هر شَوَندی در برابر این روند عینی بایستیم یا آن را سرکوب کنیم، تنها و تنها به سیاست امپریالیستی برای پدید آوردن ژاندارمی تازه در منطقه کمک نموده ایم. نیک که نگریسته شود، چگونگی برخورد به این جُستار، چالشی برای هر دو سوی پیشانی (جبهه) نبرد در گرانیگاهی است که سرزمین کردستان، جایی برجسته در آن دارد.

این نوشتار را با یکی از واپسین بندهای نوشتاری دیگر به پایان می برم:
با همه ی ناگواری ها و تلخی ها، آینده از آن کردها و کردستان بزرگ است؛ نه آنگونه که «یانکی» ها آن ها را به چشم ژاندارمِ باتوم بدست نوپایِ آینده در منطقه می بینند و می خواهند؛ نه! آنگونه که کوبانی قهرمان، آن را با همه ی هستی خیره کننده خویش به رخ جهانیان کشید.۱۸

ب. الف. بزرگمهر   ۱۷ فروردین ماه ۱۳۹۵   

پی نوشت:

۱ ـ در برخی خاستگاه ها از آن با برنام «طرح خاورمیانه بزرگ» نیز یاد شده است. من، برنام «طرح خاورمیانه نوین» را سزاوارتر می دانم. شایان یادآوری است که زبانزد «خاورمیانه»، چون برخی دیگر از واژه ها و مانش های ساخته و پرداخته شده در اندیشکده های سرمایه داری، ریشه در دیدگاه استعمارگرانه ی «کانون گرایی اروپا» (eurocentrism) چیره بر اروپا و جهان دو سه سده پیش دارد. روشن است که به شَوَند چنان نامگذاری، برای جلوگیری از سردرگمی خواننده، نخواستم واژه هایی دیگر جایگزین آن نمایم.

۲ ـ برگرفته از نوشتار «سوریه، آوَردگاهِ قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای»، «نامۀ مردم»، شماره ی ۹۹۵، دوم فروردین ماه ۱۳۹۵

۳ ـ آن دیدگاه استعماری و نژادپرستانه که رگه های کمابیش نیرومندی از آن، هنوز رشته های گوناگونی از دانش های اجتماعی در کشورهای باخترزمین را دربرگرفته و آلوده، بگونه ای عمده از انگاره ی نادانشورانه ی «مرکزگرایی اروپا» ریشه گرفته و در آن کالبد یافته است. آنچه در زیر از نوشتارهای پیشین خود آورده ام، بیش تر اشاره هایی گذرا به جُستاری است که درباره ی آن بسی بیش تر باید پژوهید و نوشت.

«کشورها و منطقه ای (اروپای باختری) که بخش عمده ای از تاریخ و فرهنگ و پیشرفت خود را مدیون آسیا و بویژه منطقه ای که ایران ما در مرکزش قرار دارد، است و با این همه از دوران باستان به این سو ناجوانمردانه ترین و ددمنشانه ترین جنگ ها را در جهان به راه انداخته و برای مدتی کم و بیش ۲۰۰ ـ ۲۵۰ سال فرهنگواره ای دروغین بر پایه ”مرکزگرایی اروپا“ (eurocentrism) پدید آوردند که هنوز نیز رگه های آن در کتاب های آموزشی شان از پایین تا بالا دیده می شود و از آن بدتر بچه ننرهای ایرانی که نه برای دستیابی به دانش و فن که برای مدرک گرفتن و عنوانی یافتن در این کشورها آموزش می بینند، همین آشغال ها را به خود به ایران و سایر کشورها می آورند و در دانشگاه ها توی مغز دانشجویان ایرانی یا کشورهای دیگر می کنند!»،

برگرفته از نوشتار «باغ وحشی از آدمیان در هر دو سوی پرچین ...»، ب. الف. بزرگمهر، دوم بهمن ماه ۱۳۹۲

«... با آنکه از دوره ی استعمار مستقیم چیزی کم و بیش ۶۰ سال می گذرد، هنوز رگه های نیرومند شیوه ی نگرش ”مرکزگرایی اروپا“ در دید مردم و در آموزش و پرورش آن دیده می شود که بر پایه ی آن گویا اروپا از فرهنگی و پیشینه ی تاریخی کهنه تری از سایر جاهای جهان برخوردار بوده و فرهنگ و دانش و شهرنشینی و ... از اینجا به جاهای دیگر جهان برده شده است. گرچه در جهان کنونی و بویژه پس از پیدایش نخستین کشور سوسیالیستی جهان: اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و فروپاشی سامانه ی استعماری پس از شکست رژیم های فاشیستی و نازی در آلمان و ایتالیا و جوانه های آن در دیگر کشورهای اروپا آدمی گام های بزرگی به سوی جلو برداشته و نگرش استعمارگرانه ی ”مرکزگرایی اروپا“  تا اندازه ای خرد شده، ولی ریشه های آن در این کشورها که بسیاری چیزها را از خاورزمین و آسیا و حتا آفریقا آموخته و از آنِ خود نموده اند، همچنان پابرجاست و روشن است که هر بار که شکستی در پیشانی (جبهه) نیروهای سوسیالیسم، صلح و پیشرفت اجتماعی در جهان پدید می آید، بسان دوره ی فروپاشی اردوگاه کشورهای سوسیالیستی نزدیک به دو دهه پیش که هنوز پیامدهای ناگوار آن برجاست، همه ی اینگونه ارواح خبیثه و مزخرفات پیشین نیز جان می گیرند.»

برگرفته از یادداشت «آموزه ها و شیوه های آموزشی که از بنیاد باید زیر و رو شوند!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۷ آبان ماه ۱۳۹۲

«... آنگونه که روشن است، به انگیزه های سیاسی در دورانی که بهره کشی کشورهای اروپای باختری از کشورهای دیگر دامنه می یافت و زان پس، بویژه در دوران برآمد فاشیسم و آلمان نازی، اندیشه های نژادپرستانه ”مرکزگرایی اروپا“ (Eurocentrism) و تبار برتر آریایی (Ariers) با نیروی بیش تری بوسیله ی بهره کشان اروپایی پراکنده شد. بسیار جالب توجه است که با وجود نشانه های بسیار فراوان تبارشناسی، انسان شناسی، زبانی و ...  سرمایه داری نوپای این کشورها، خاستگاه آریایی ها را در بخشی از پهنه ی اروپا معرفی می نمود. در این زمینه، کتاب های پرشماری نیز به چاپ رسیدند که هیچکدام پایه ی علمی نداشتند.»

برگرفته از نوشتار «همه از یک ریشه ایم!»، ب. الف. بزرگمهر، ١٤ آذر ماه ١٣٩٠

۴ ـ «فروپاشی اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و در پی آن اردوگاه کشورهای سوسیالیستی، در شرایطی که دور تازه ای از هماوردی امپریالیستی میان قطب های اقتصاد امپریالیستی بر سر بازتقسیم بازارهای جهان بویژه میان ایالات متحده و اروپای باختری آغاز شده بود، اشتهای امپریالست های ایالات متحده را برای قبضه کردن بی درنگ بازارهای جهان و بویژه سرزمین های نفت خیز خاورمیانه، افزایش داد. امپریالست های ایالات متحده با شتاب بسیار کوشش نمودند تا از بهم خوردن تراز جهانی در کوتاه ترین هنگام ممکن به سود خود سود برده، با چنگ اندازی بر مهم ترین منطقه های تولید انرژی جهان، امکان هماوردی را برای هماوردان کنونی و آینده خود هرچه بیشتر تنگ نموده و آن را دشوارتر نمایند. بی گفتگو، پیگیری چنین سیاست کوته بینانه ای، "نابخردی" هایی را نیز در چارچوب سیاست عمومی امپریالیستی، بویژه به زیان امپریالیست های ایالات متحده به همراه داشته و به واشدن مچ آن ها برای گروه های اجتماعی گسترده تری از مردم جهان، بویژه در کشورهای مادر سرمایه داری و شناخته شدن هرچه بیشتر چهره زشت سرمایه امپریالیستی در پشت صورتک دمکراسی انجامیده است.»

برگرفته از نوشتار «صورتکی نو بر چهره امپریالیسم ایالات متحده»، ب. الف. بزرگمهر،  ١۹ بهمن ۱۳۸۷، گاهنامه ی «فرهنگ توسعه» و سپس «ویستا ـ برگرفته از پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه»
بازانتشار:

۵ ـ شایان درنگ و چشمگیر است که بخش سترگی از مردم عرب زبان منطقه ی خوزستان که به همراه استان هرمزگان در نقشه ی آن کشور ساختگی گنجانده شده اند از دیدگاه ملی، تاریخی ـ فرهنگی و حتا تا اندازه ای نژادی با عرب زبان های کرانه ی خاوری سرزمین عربستان که چون استان خوزستان در ایران، بیش ترین خاستگاه های نفت آن کشور بیابانی را دربر می گیرد به هیچ رو، همریشه نیستند؛ داشتن کیش و آیین یگانه (اسلام شیعه) از یکسو و سخن گفتن به زبان عربی از سوی دیگر، تنها دو ویژگی از پنج ویژگی بایسته برای شناسایی یک ملت جداگانه را دربر دارد! چنان کشوری که بخشی از آن چون دو بازو در پیرامون شاخاب پارس، حوضه های نفت و گاز را چون گازانبری دربرمی گیرد و بگونه ای عمده در این دو بازو، سرزمینی کرانه ای بشمار می رود، هم برای چنگ اندازی و هم به هنگام چیرگی بر آن می تواند بی کاربرد نیروی زمینی به آسودگی و با هزینه ای نه چندان بالا از سوی تفنگداران دریایی «یانکی» ها پاسداری شود! رویایی چشم نوازتر از این برای امپریالیست ها و بویژه امپریالیست های «یانکی» نمی توان به پندار آورد؛ رویایی که با همه ی پندارآمیز بودن آن، اگر به سیاست های دور و نزدیک رژیم تبهکار اسلام پیشگان فرمانروا بر میهن مان باریک شویم، بخشی از این سیاست ها که به هیچ رو، تنها از نابخردی برنمی خیزد با سیاست امپریالیست های «یانکی» هماهنگی و همسو بوده و همچنان نیز هست! آیا جای شگفتی است؟ نه! یا دستکم با آنچه در یکی دو سال کنونی پیرامون آن قراردادهای ننگین رو شده و آبرویی برای این رژیم ضد ایرانی، ضدخلقی و خیانتکار برجای ننهاده، دیگر نه! 

۶ ـ گاو و گوساله های اسلام پناه و اسلام پیشه در رژیم تبهکار، همه ی این پیشینه را که در بنیاد خویش، حتا در دوره ی نامور به «نوزایی اسلامی» و پدیداری گروه بزرگی از دانشمندان چون فارابی و پورسینا، هیچگونه هماوندی با کیش اسلام و آیین های وامانده ی آن ندارد با گستاخی هرچه بیش تر به حساب شاخ های شکسته ی خود می گذارند!

۷ ـ سرزمین آریانای کنونی دربرگیرنده ی ایران، افغانستان و بخش جنوبی آسیای میانه است؛ گرچه در گذشته، گسترده تر بوده و افزون بر آن، سرزمین مادها (کردستان بزرگ) و پارت ها در ترکیه ی کنونی را نیز دربرمی گرفته است.

۸ ـ بر بنیاد گزارش رسانه ها، «همایش روژآوا» نه تنها نمایندگانی از کردهای سوریه که نمایندگانی از دیگر خلق های شمال سوریه را دربرگرفت.

۹ ـ بگمان بسیار نیرومند، در سایر بخش های طرح و نقشه ی «خاورمیانه نوین»، همینگونه باید باشد.

۱۰ ـ به نمونه ای از اینگونه خشک مغزی در نوشتار زیر اشاره نموده ام که درنگ بیش تر در آن را سودمند می دانم:
«کلّه هایی مکعبی، انباشته از اسناد و مدارک!»، ب. الف. بزرگمهر،  ۵ اسپند ماه  ۱۳۸۹

۱۱ ـ بی هیچ گمان و گفتگو، همین بنیاد عینی در دیگر سرزمین های دیگر نقشه و «طرح خاورمیانه نوین» از نقش کم و بیش برجسته ای برخوردار است.

۱۲ ـ «واژه ی ملت به مفهوم علمی آن با پیدایش و رشد بورژوازی در شکل کلاسیک آن در اروپای باختری همزاد و همبسته است؛ افزون بر زبان یگانه، سرزمین یگانه، ویژگی های دیگری و از آن میان، مهم تر از همه،  اندازه ای از همپیوندی اقتصادی ـ اجتماعی که آن ملت بی وابستگی به دیگران روی پای خود بتواند بایستد را خواستار است ... جُستار ملیت ها، جُستار کم و بیش پیچیده ای است که هنوز جای پژوهش بیش تر دارد؛ ولی برای آنکه منظورم تا اندازه ای روشن تر شود، نمونه ای می آورم که جای درنگ دارد: کشوری به نام مقدونیه. می دانی که این کشور پس از فروپاشانده شدن کشور یوگسلاوی همراه با چند کشور کوچک دیگر شکل گرفتند و همگی در ظاهر و دستکم بر پایه عنوان های رسمی، کشورهایی مستقل هستند؛ ولی بیش تر آن ها در کردار جز کشورهایی وابسته و به اصطلاح تحت الحمایه ی کشورهای اروپای باختری و ایالات متحد چیزی بیش نیستند؛ بخش عمده ی اقتصاد بیش تر آن ها دربرگیرنده ی گردشگری است که بخودی خود اندازه ی وابستگی شان را به اقتصاد و در نتیجه سیاست کشورهای امپریالیستی نشان می دهد ... ولی نکته ای است که تو به عنوان یک کرد هم میهنم بد نیست به آن باریک شوی و از آن بهتر به پژوهش دست بزنی. از دید من، کلید چنین پژوهشی، روشن کردن درجه همپیوندی اقتصادی (انتگراسیون) «درون خلقی» و سنجش آن با همپیوندی میان آن خلق با خلق های دیگر در چارچوب جغرافیایی ـ سیاسی یگانه است که می تواند درجه ی رشد ملی را در چارچوب سامانه ی بورژوازی نشان دهد ...»

برگرفته از «یکبار دیگر، دود از کنده برخواهد خاست!»، ب. الف. بزرگمهر، هفتم شهریور ماه ۱۳۹۲ (درج شده در «گوگل پلاس»)

پیش از این در یکی از نوشتارهایم («نکته هایی برای بازنگری و بهبود ”طرح برنامه نوین حزب توده ایران“»، ب. الف. بزرگمهر، سوم شهریور ماه ۱۳۹۰) از آن میان به «عملکرد گروه های افراطی ملی گرای کرد که شعار ”کردستان بزرگ“ را سرلوحه ی کار خود نهاده اند»، اشاره نموده بودم. با بدیده گرفتن سراشیبی ضدانقلابی پیموده شده در ایران و رخدادهایی رویهمرفته و کمابیش همسو در ترکیه، عراق و تا اندازه ای سوریه که رژیم های تبهکار این کشورها را به سرکوب هرچه بیش تر خلق پراکنده و ستمدیده ی کرد واداشته و بویژه بر بنیاد گواهمندی های اشاره شده در متن همین نوشتار با چشم اندازی دیگر روبروییم که در آن به شَوَندهایی که به برخی از آن ها در متن اشاره شده، شعار «کردستان بزرگ» را از واقع بینی بایسته برخوردار می کند:
یک تفاوت عمده که میان واژه های «ملت» و «خلق» وجود دارد و نباید آن را نادیده گرفت، این نکته است که جدا از دیگر اجزاء تعریف هر دو واژه، در واژه ی «ملت»، «همپیوندی اقتصادی» نقش مهمی در میان دیگر اجزاء تعریف آن بر دوش دارد. آن را می توان چون ملاتی انگاشت که دیگر اجزاء را به هم پیوند داده، آمیزه ای کم و بیش استوار پدید می آورد؛ در حالی که واژه ی «خلق» دربرگیرنده اجزاء دیگر همان تعریف «ملت» است، بدون چنان ملاتی. برای آنکه جُستار روشن تر شود، دو نمونه می آورم:
نمونه نخست ـ با فروپاشی کشور یوگسلاوی، برخی از مناطق برجای مانده آن با آنکه زیر فشار کشورهای مداخله گر امپریالیستی و نیرنگ و فریب شان از سوی «سازمان ملل» به عنوان کشور مستقل به رسمیت شناخته شدند؛ ولی هیچگاه تاکنون خصوصیات یک کشور ناوابسته را از خود نشان نداده اند.
آنها کشورهایی وابسته به "کمک" کشورهای امپریالیستی و زیر مهمیز آنها هستند که تنها نامی به عنوان کشور داشته، عملا از سوی دیگران اداره می شوند؛ و
نمونه دوم ـ مناطق گوناگون سرزمین مادها، کردستان را که میان کشورهای ایران، عراق، ترکیه و سوریه بخش شده اند، در نظر بگیرید. به دلیل های گوناگون جغرافیایی ـ سیاسی، این منطقه ها از اقتصادی کم رشد برخوردار بوده و سامانه اجتماعی در بسیاری از این مناطق دودمانی، ایلی ـ عشیره ای و ارباب ـ رعیتی است. همه ی این منطقه ها، از نظر اقتصادی به اندازه هایی کم و بیش بسیار به دیگر منطقه های کشورهای خود وابسته اند و درست به همین دلیل است که عملکرد گروه های افراطی ملی گرای کرد که شعار «کردستان بزرگ» را سرلوحه ی کار خود نهاده اند، نه در جهت منافع خلق های کرد این مناطق بوده و نه هیچگاه از پشتیبانی گسترده ی توده های خلق کرد برخوردار شده اند.

برگرفته از «نکته هایی برای بازنگری و بهبود ”طرح برنامه نوین حزب توده ایران“»، ب. الف. بزرگمهر، سوم شهریور ماه ۱۳۹۰

«اینجانب، کاربرد واژه ی «خلق» را بجای واژه ی «ملت»، چه درباره ی کردها و چه درباره ی پارس ها، آذری ها، ترکمن ها، بلوچ ها، لُرها و عرب ها شایسته تر می دانم. دلیل آن در هماوندی سرراست با چند و چون رشد اقتصادی و اندازه ی فرارویی سامانه ی سرمایه داری در تار و پود اقتصاد هرکدام از اقلیم های ملی است که در کشور ما به دلیل هستیِ همبودهای کهنه ی اجتماعی ـ اقتصادی و اندازه ی همجوشی (نه آمیختگی!) آن ها با سامانه ی چیره ی سرمایه داری، هنوز بسیار ناهماهنگ و ناموزون بوده و همپیوندی های اقتصادی ـ اجتماعی گونه گونی از همجوش های اقتصادی با زیربنای سرمایه داری نارسا، انگلی و بگونه ای عمده واسطه گر پدید آورده است.»

برگرفته از پی نوشت نوشتار «پاسخی به ملی گرایان تندرو!»، ب. الف. بزرگمهر، ١٠ مهر ماه ١٣٩١

۱۳ ـ نیک می دانم که چنین اشاره ای، چندان خوشایند نیروهای «چپ رو» نخواهد بود؛ چه باک! ولی برای روشنگری و اندیشیدن بیش تر، همه ی این نیروهای رویهمرفته پراکنده و سترون از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه» را که از شمار کمی در میهن مان نیز برخوردار نیستند، فرامی خوانم تا به مانش های «منطقی» و «تاریخی»  در پیوند با یکدیگر و نیز جداگانگی (تفاوت) های آن ها بیش تر باریک شوند. در زیر، بخشی از جُستار هماوند با این مانش های فلسفی را که پیش تر از کتاب ارزنده ی «ماتریالیسم دیالکتیک، بخش ششم، شماره ۲۹ ـ مقولات منطقی و تاریخی» از قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی) برگرفته و در پی نوشت یکی از نوشتارهایم درج نموده بودم، می آورم. باریک بینی و درنگ بیش تر در این زمینه، بیگمان کمک بزرگی برای آن گروه از چپ هایی است که همواره در پی بهبود دانش و بینش خویش می کوشند. چنین درنگی، شاید نه برای همه که برای بخشی از این نیروها سودمند خواهد بود تا چارچوب جُستارها را بهتر دریافته و از برکندن (انتزاع) های بی هیچ دربرگیرندگی (تعمیم) خودداری ورزیده، کم تر به نگرش هایی مطلق گرایانه و برخوردهایی سترون به واقعیت دچار شوند:
تاریخی و منطقی دو مقوله فلسفی هستند که خصوصیات مهمی از روند تکاملی را نشان می دهند. این دو مقوله رابطه متقابل و پیوند بین انعکاس منطقی یک پدیده رشد یافته در تفکر، و تاریخ رشد آن پدیده را نشان می دهند و به عبارت دیگر بیانگر پیوند بین شناخت منطقی جهات مختلف یک روند با سرگذشت و تاریخچه آن روندند.

البته منظور از تاریخی و منطقی در مبحث مقولات فلسفی همان مفاهیم عادی و روزمره  این دو واژه نیست بلکه مطالب عمیق تر است. کلیه مقولات دیالکتیک ماتریالیستی، مظهر انطباق روند تاریخی تکامل پدیده ها بر روند منطقی شناخت و تعمیم هستند.

شیئی یا پدیده، صرف نظر از سرگذشت مشخص آن، صرف نظر از فراز و نشیب تاریخچه آن، صرف نظر از همه جنبه های اتفاقی و تصادفات و امور گذرا که در جریان پیدایش و نضج و تکامل آن روی داده، هنگامی که در کل معین خود، در شکل نهایی خود، در ماهیت خود، مورد بررسی قرار می گیرد، دارای یک سلسله قانونمندی ها و حاوی جنبه های عمومی و ماهوی، ارتباطات اساسی و ضرور و قوانین روند تکاملی است که معرف جهات مختلف آن بوده و مجموعه آن ها را با مقوله «منطقی» بیان می کنیم.

«منطقی» مربوط است به حالت تکامل یافته و شکل گرفته ای که نتیجه رشد تاریخی است. بدین ترتیب درک منطقی یک پدیده و رویداد از تمام حشو و زوائد تصادفی که در تاریخچه تکامل آن پدید می آید، فارغ است. در حالی که درک تاریخی پدیده و رویداد سرشار از غنای مشخصات و همه جریان رنگارنگ رشد است.

رابطه «تاریخی» با «منطقی» همچو رابطه یک روند تکاملی با نتیجه آن است. این دو نه تنها یکدیگر را نفی نمی کنند که در وحدت دیالکتیکی قرار دارند. در منطق، به مثابه نتیجه آخری تمام ارتباطات موجود در جریان یک تاریخ واقعی، تکامل شکل قطعی گرفته و به مرحله بلوغ کامل رسیده اند. اگر به مثال ها باز گردیم، می توانیم بگوییم که در همین شرایطی که قرار دارد، نتیجه شکل گرفته تمام تاریخ تکامل آن است. مبارزه ضدامپریالیستی در مرحله تمام تاریخ پردرد و ستم رشد سرمایه داری، در شکل کنونی و بالغ آن متبلور است. همه این ها نشان می دهد که منطقی و تاریخی در وحدت دیالکتیک هستند.

«تاریخی» و «منطقی» یک جفت مقولات فلسفی هستند که رابطه میان دیالکتیک عینی تکامل واقعیت و دیالکتیک ذهنی شناخت را منعکس می کنند. وحدت این دو مقوله دارای دو جنبه مهم است: اول اینکه «تاریخی» تا درجه معینی «منطقی» را در خود در برمی گیرد و دوم اینکه «منطقی» بیان کننده تاریخی است. این دو جنبه را بررسی کنیم:
جنبه اول - هر روند تکاملی از لحظه زایش چنان قانونمندی های ویژه و هدف عینی رشد را دارد و حاوی چنان ضروریاتی است که تکامل را به نتیجه معینی می رساند.

جنبه دوم - وحدت دیالکتیکی دو مقوله «تاریخی» و «منطقی» دارای این جنبه نیز هست که مقوله «منطقی» یا روندی که به حد بلوغ رسیده بیان کننده و نشان دهنده تاریخ پیدایش و رشد آن است. مثلا سوسیالیسم با قوانین عام خود می تواند نتیجه و عصاره، فشرده و بیانگر تمامی تاریخ مشخص و جریان های خاص و مشخصی باشد که گذشته آن را تشکیل می دهد. جنبش ضد امپریالیستی و آزادیبخش نیز با تمام مختصات عام خود، ثمره و نتیجه تاریخ مشخص چند ساله مبارزه با استعمار و نو استعمار و بیان کننده تمام این روند تاریخی است.

پس از یک طرف «تاریخی»، «منطقی» را (به آن معنا و در آن حد معینی که گفتیم) دربرمی گیرد و از طرف دیگر «منطقی» بیان کننده «تاریخی» است. به عبارت دیگر «تاریخی» در خویش، مناسبات علیت و ضرور را تلویحا در برمی گیرد و «منطقی» آن ها را به صراحت بیان می کند؛ منطقی شکل خلاصه شده و فشرده تاریخی را دوره می کند (تلخیص می کند و تعیم می دهد).

وحدت «منطقی» و «تاریخی» مطلق نیست؛ دیالکتیکی است؛ چرا که یک روند تکاملی همیشه در جریان مشخص خود دارای پستی ها و بلندی ها است، ضروریات تکامل از میان انبوه تصادفات می گذرد، جوانب گذرا و اتفاقی در آن وجود دارد. همه این تصادفات در نتیجه غایی حذف می شود و در «منطقی» تمام جزئیات و مشخصات روند «تاریخی» وجود ندارد. مثلا در تاریخ تکامل سرمایه و چگونگی استثمار در این یا آن کشور در این یا آن زمان، بسیاری جزئیات و ویژگی های عناصر محلی و مشخص هست که از ورای آن ها قانونمندی بروز کرده است. ولی در بررسی منطقی نقش استثمار و عمل سرمایه و ماهیت آن کلیه این عناصر و جزئیات حذف می شود و آن چه عام و اساسی است، باقی می ماند. در این معنا است که انگلس نوشته است: «منطقی عبارت است از تنقیح شده و تصحیح شده تاریخی».

در ارتباط متقابل و وحدت دیالکتیکی «تاریخی» و «منطقی»، فلسفه مارکسیستی نشان می دهد که «تاریخی» عامل اولیه و «منطقی» همچو انعکاس آن، عامل ثانوی است. این برخورد نتیجه جهان بینی ماتریالیستی است چرا که مثلا هگل که وحدت مقولات تاریخی و منطقی را کشف کرده بود، «منطقی» را زاینده و خالق «تاریخی» می دانست و تاریخ را روند حرکت  «اندیشه مطلق» و نوعی منطق تطبیقی، معرفی می کرد. تعیین عامل اولیه در وحدت دیالکتیکی دو مقوله به معنای کم یا زیاد کردن اهمیت و نقش این یا آن جنبه نیست.

وحدت دو مقوله «تاریخی» و «منطقی» چنان است که می توان گفت «منطقی» همان «تاریخی» است؛ منتهی بدون شاخ و برگ جریان مشخص، به شکل تعمیم تئوریک. بر عکس می توان گفت که «تاریخی» نیز همان «منطقی» است؛ منتهی سرشار از بافت زنده واقعیت مشخص و پر از کلیه حوادت و رگ و پی جریان تکامل تاریخی مشخص.

برگرفته از «ماتریالیسم دیالکتیک»، بخش ششم، شماره ۲۹ ـ مقولات منطقی و تاریخی، نوشته ی قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی)، با اندک ویرایش ادبی از سوی اینجانب ب. الف. بزرگمهر.

درج شده در پی نوشت نوشتار «هولوکاست» از نگاهی دیگر ، ب. الف. بزرگمهر،  ۹ آبان ماه ۱۳۸۹

۱۴ ـ کارل مارکس با اشاره به پدیده ای که آن را «ازخود بیگانگی» (alienation) نام نهاده بود، نشان داد که چگونه با گسترش هرچه بیش تر و چیرگی شیوه ی تولید سرمایه داری، روابط اجتماعی برآمده از گردش سرمایه در پیوندهای گوناگون آدمیان با یکدیگر بازتاب یافته، آنها را از خود بیخود یا بیگانه و دگرسان (چیزی فراتر از دگرگونی!) می نماید ...»

برگرفته از  یادداشت «گوشه ای از واقعیت جهان سرمایه از زبان آمار»، ب. الف. بزرگمهر، سوم تیر ماه ١٣٩١
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/06/blog-post_1330.html

۱۵ ـ در چنین فرآیندی، دو مانش فلسفی «جبر» و «اختیار» که از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه»، پیوندی دیالکتیکی (دیالکتیک ماتریالیستی) با یکدیگر دارند، در چارچوب نگرش و برخوردی فراطبیعی و ایستا (متافیزیکی) از یکدیگر جدا می شوند؛ نسبیت و وابستگی خویش به یکدیگر را از دست داده و رویاروی هم نهاده می شوند. پیامد چنین نگرش و برخوردی، «سرنوشت گرایی» («فاتالیسم») از یکسو و «اراده گرایی» («ولونتاریسم») از دیگرسوست که هر دو پیوندی تنگاتنگ با ذهن گرایی (سوبژکتویسیم) دارند.

برخورد اراده گرایانه که همه ی آخشیج های «پندارگرایی ذهنی» («ایده آلیسم ذهنی») را نیز دربر دارد، روند عینی تاریخی را نادیده گرفته و آن را به خواست و آزادی کردار این و آن فرومی کاهد. یکی از زمینه های کورذهنی سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی با آنکه بسیاری تحلیلگران برجسته و بلندپایه را نیز به سود خویش بکار می گیرد از چنین شیوه برخوردی مایه می گیرد؛ شیوه برخوردی که در آن، خواست ها و آماج های توده های مردم در همه جا و بویژه آنگاه که به جنبش درمی آیند، نادیده گرفته می شود.

۱۶ ـ «... آنچه شایان درنگ بیش تر از سوی همگی است ـ و من تفاوتی میان این و آن بر بنیاد دین باوری یا دین ناباوری و چیزهای دیگر نمی بینم! ـ برخوردی باریک اندیشانه به این روندها، سردرگم نشدن در پیچ و خم ها و شناخت نسبیِ درست از چگونگی پیشرفت و گسترش آن هاست؛ روندهایی که بخشی از آن ها در چارچوبی تاریخی و نه آنگونه پنداربافانه و اراده گرایانه که برخی می پندارند، بگونه ای سامانمند (سیستماتیک) بویژه از سوی کشورهای امپریالیستی دستکاری شده و می شوند و شناخت و بازشناخت روندهای عینی و ذهنی از یکدیگر را گاه بسیار دشوار می کنند؛ شناخت و بازشناختی که در بنیاد خود، نیازمند برخوردی طبقاتی ـ دانشورانه به روندها و جستارهاست و این دو، در پهنه ی اجتماعی از یکدیگر جدا نیست و نمی تواند باشد.»

برگرفته از یادداشتی افزوده بر نوشتار «زمان را نیک دریابیم و برای آفرینش جبهه ی نیروهای خودی راستین بکوشیم! ـ بازانتشار»، ب. الف. بزرگمهر، دوم بهمن ماه ۱۳۹۳

دشواری بزرگ در زمینه ی جُستار «حق ملت ها در تعیین سرنوشت خویش»، چون بسیاری جُستارهای دیگر اجتماعی، از برخوردی اراده گرایانه بر زمینه ای از گرایشات طبقاتی گوناگون، مایه می گیرد. در این زمینه، چند و چون رشد اقتصادی و اندازه ی فرارویی سامانه ی سرمایه داری در تار و پود اقتصاد هرکدام از اقلیم های ملی و نیز اندازه ی همجوشی همبودهای کهنه ی اقتصادی که هنوز با آمیختگی و گوارش کامل آن ها در سامانه ی سرمایه داری فاصله دارد و از همه مهم تر اندازه، گستره و ژرفای همپیوندی اقتصادی ـ اجتماعی هر اقلیم ملی با دیگر اقلیم ها و در کلّ سامانه ی اقتصادی هر کشور نقش تعیین کننده در سمتگیری های اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی ملیت ها و خلق های ساکن هر کشور دارد. عملکرد گروه های اجتماعی و سازمان های سیاسی چه درون اقلیم و چه پیرامون آن، گرچه می توانند نقشی شتاب دهنده یا برعکس کند کننده در روند تاریخی داشته باشند، ولی از نقش تعیین کننده برخوردار نیستند. نقش تعیین کننده بر دوش «موش نقب زن تاریخ» است!

برگرفته از یادداشت «پاسخی کوتاه به تبلیغات مسموم علیه مردم کردستان»، ب. الف. بزرگمهر، ٢٢ شهریور ماه ١٣٩١

۱۷ ـ نه آنگونه که «سوسیال دمکراسی» خیانتکار با برخوردی ایستا و سفسطه گرانه به مرزبندی کردن ها و پله پله نمودن های ذهنی و ساختگی روندهای اجتماعی که گویی یکی از پی دیگری باید به انجام برسند، گرایش دارد!

۱۸ ـ  «آینده از آن کردها و کردستان بزرگ است!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۳ دی ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!