اگر
پرداختن «نامه مردم» همراه با بزرگنمایی بیجا به نوشته ای گستاخانه با
برنام «حزب آدمكش و آدم فروش توده ى ایران»۱ از قلم بمزدی فرومایه نبود، هرگز آن را نمی
خواندم. به این نکته که چرا گاهنامه ی کانونی حزب توده ایران به چنین نوشته ی بیمایه،
پیش پا افتاده و پر از دروغ و سفسطه و نیرنگ در تارنگاشتی بازاری و مزدور که سر در
آخورها و کاهدان های چندگانه ای دارد، واکنش نشان داده در اینجا نمی پردازم؛ ناسزانامه
هایی که نمونه های آن، هر از گاهی در گاهنامه های گوناگونی از آنِ چپ نماها و
تندروان چپ تا سوته دلان پادشاه از دست داده و مزدوران رژیم گذشته و کنونی، درج می
شود و هر یک بگونه ای نه تنها در دگردیسیدن و آلودن تاریخ حزب توده ایران می کوشند
که همراه با آن، حقیقت های بی برو برگرد و شناخته شده ی تاریخی را نیز تا آنجا
که نیک پژوهیده و گواهمند شده و از زیر خاک و خُل دروغ و نیرنگ زمانه سر
برآورده اند، زیر پا می نهند؛ خاکی است بر چشم حقیقت که پیش و بیش از هر کس دیگری،
نابینایی خودشان را در پی داشته و دارد.
آن
نوشته ی گستاخانه با بر زبان راندن اینکه «... این حزب، حزب توده مردم نبود؛
بلكه حزب رهبرانى بود كه با تمام وجود روس بودند و طرفدار روسیه ى به ظاهر كمونیست
شده»۲ ، دستِکم بر دو حقیقت بزرگ تاریخی، دانسته
و آگاهانه چشم فرو بسته که به نوبه ی خود، نشان از قلم بمزدی نویسنده ی آن
دارد:
الف. نشاندن «روسیه ى
به ظاهر كمونیست شده» بجای نخستین کشور زحمتکشان جهان یا همانا
«اتحادجمهوری های شوروی سوسیالیستی» که بی هیچ گمان و گفتگو نمی تواند از سرِ
ناآگاهی باشد؛ و
ب. نادیده گرفتن
بنیاد توده ای حزب توده ایران که پس از بنیادگزاری آن در کوتاه زمانی که از دیدگاه
تاریخی، چشم به هم زدنی بیش نبوده و نیست با پیشواز و روی آوری گسترده ی کارگران،
دهگانان، روشنفکران خلقی و در پی، روشنفکرانی از دیگر لایه های اجتماعی در همه جای
ایران روبرو شد و با همه ی ندانمکاری های ناگزیر و گریزپذیر آن، نقشی بسزا در
پیگیری کار برجای مانده ی «حزب کمونیست ایران»، در بیداری همبود تازه بیدار شده از
خواب سده های میانی و نیز پیشرفت و سامانیابی در زمینه های گوناگونی از زندگی توده
های مردم میهن مان بازی نمود.۳
«فَرَج
مُنکَسِره»۴ در نوشته ی گستاخانه و
بیمایه ی خویش، همه ی این تاریخ را که بخشی از آن (۱۳۲۰ ـ ۱۳۳۲)، بگونه ای برجسته
و ناگسستنی با کار و پیکار توده های مردم میهن مان در رویارویی با نیروهای
واپسگرای اجتماعی، رژیم خیانت پیشه ی پادشاهی و پشتیبانان امپریالیست آن پیوند داشته
و مُهر و نشانِ رویهمرفته درخشان تاریخی از خود برجای نهاده، نشانه گرفته و
بی آنکه بداند، خود را ریشخند نموده است:
«از اين پس مى توان و مى بايد،
حزب توده ى ايران را با آن همه چهره ى درخشان كه از بطن آن بيرون آمدند و ستارگانى
كه با نام اين حزب به ابديت پيوستند، حزب آدمكش و آدم فروش توده ى ايران ناميد.» (برجسته نمایی های متن از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر)۵
با
این همه، آماجم از این سخنان، پرداختن به چنان نوشته ای بی ارزش نیست؛ تنها اشاره
ای بود و بس! آنچه به این بهانه، یادآوری آن را بایسته می شمارم، نکته ای است که
نمونه هایی چند از آن را در سال های کنونی گواه بوده ایم و هشیاری بیش تر نیروهای پیشرو،
بویژه در کالبد چپِ راستین را خواستار است:
بگمانم
روشن است که با افتادن هرچه بیش تر پرده های نیرنگ و دروغِ رژیم تبهکار فرمانروا
بر میهن مان و آشکار شدن چهره ی راستین آن از یکسو و به گِل نشستن هرچه بیش تر کشتی
سیاست های امپریالیستی بویژه در پهنه ی اقتصادی ـ اجتماعی از دیگر سو، گرایش به چپ
و اندیشه های دورانساز «سوسیالیسم دانشورانه»، در میان بخش بزرگ تری از جوانان
ایرانی اوج می گیرد و هرچه بیش تر دامن می گسترد. از همین رو، خودفروشانی که به هر
انگیزه و شَوَندی به «راست» می غلتند یا گرایش به غلتیدن به آن سو دارند، نیازمند
پاسداری از صورتکی چپ نمایانه و نشان دادن خویش، چون آدمی خواهان پیشرفت، دمکرات و
دادخواه زحمتکشان اند؛ کسانی که در بیش تر موردها از سوی آدم هایی ناآگاه یا
خودفروختگانی در آن سوی پیشانی پیکار اجتماعی، فراخور حال هر یک، در جایگاه ناسزاوار
منتقد ادبی و سیاسی، نویسنده، پژوهشگر، هنرمند یا حتا نظریه پرداز نشانده می شوند
و نامی گولزنک دست و پا می کنند. چنانچه با اندکی باریک بینی بیش تر به کارهای هر
کدام شان نگریسته شود، می توان آماج های بیش ترشان را زود شناخت و و دردشان را
دریافت؛ از برخی موردهای دشوار ولی خوشبختانه اندک، چون آن نویسنده ی سوسیال
دمکرات سوئدی که به بهانه ی زندگینامه ی «و. ای. لنین»، بگونه ای خرمردِ رندانه
کوشیده بود تا کار و کوشش پربار آن دانشمند انقلابی را به هیچ گرفته، چهره ای
رویهمرفته بختیار۶ از وی
بسازد که گویا الله بختکی به چنان جایگاه اجتماعی دست یافته و گیج و گولی خوشباور نیز
آن را به پارسی برگردانده که بگذریم، شناسایی آماج های کوته بینانه ی سایرین که
شمار انبوه تری را دربرمی گیرد و دردی که در بیش تر موردها از نامجویی و دستیابی
به پول و پله فراتر نمی رود، چندان دشوار نیست. شوربختانه، در دوره ی کنونی با شمار
هرچه بیشتری از چنین خودفروختگان یا نامجویایی آماده ی تن دادن به پستی در جامه ی
چپ روبروییم۷ که گاه تا رهبری برخی از حزب ها و سازمان ها
نیز خود را بالا کشیده و هر یک به نوبه ی خویش و همگی با هم، بند بزرگی در هموار
شدن راه همسویی و یگانگی سازمان های گسترده و پراکنده ی چپ، در کالبد یک پیشانی با
کمینه برنامه ای پیشرو برای رویارویی با رژیم تبهکار فرمانروا بر کشورمان و
کشورهای امپریالیستی اند؛ روندی واگرایانه و ناهمتا با آنچه درون ایران از
مدتی پیش رخ داده و هر روز در همبستگی و همگرایی بیش تر نیروهای کارگری و
روشنفکران خلقی، در سازمان های رستایی ـ سیاسی، خود را به رخ می کشد: روندی همگرا نیازمند
رهبری حزب سیاسی کارآ، ورزیده و ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه»!
به هر
رو تا آنجا که از دید من به حزب توده ایران هماوند می شود، کنار نهادن سیاست
زیانبار سوسیال دمکراتیک که همچنان با پشتک وارو زدن های هر از گاهی دنبال می
شود و بهبود بنیادین سمتگیری سیاسی ـ سازمانی بر شالوده ی
«سوسیالیسم دانشورانه»۸ ، نیازی
درنگ ناپذیر برای اکنون و آینده ی این حزب است؛ آنچه روشن است و همچنان یک نارسایی
و کمبود بزرگ در همبود ایران بشمار می آید، نیاز روزافزون طبقه کارگر فداکار و
رزمنده ی میهن مان به حزبی کمونیستی ـ کارگری است که هیچکدام از حزب ها و سازمان
های مدعی رهبری آن از حزب چپ نمای «کمونیست کاغذی» گرفته تا حزب توده ایران، هم
اکنون از چنان شایستگی برخوردار نیستند.
آنچه
باز هم روشن است و با پیگیری سیاست کنونیِ کهنسال ترین حزب با گرایش چپ ایران، در آینده
بیش تر گواه آن خواهیم بود، دامن گرفتن جداسری های گسترده تر و همزمان، حزب تراشی بیش
از پیش از سوی امپریالیست ها و رژیم دزدان اسلام پیشه با همکاری و همیاری گروه
های گوناگونی از "چپ" نامور به «شرمگین» و از آن میان، بیرون رانده شدگان
حزب توده ایران است که برخی آشکارا و برخی پوشیده با بال (جناح) های گوناگونی از
رژیم ورشکسته هماوندند. بزبانی ساده تر و گویاتر:
«کِرم
از خودِ درخت است»! درختی که موریانه های سوسیال دمکرات تا بالاترین شاخه های آن
خود را رسانده، شاخ و برگ بسیاری از آن را خورده و تنه ی آن را نیز از درون پوک
نموده و فرسوده اند. واکنش «نامه مردم» در جایگاه کانونی و بازتاب دهنده ی دیدگاه
های رهبری یک حزب سیاسی ریشه دار به یادداشتی بیمایه و ریشخندآمیز در گاهنامه ای
بازاری۹، بخودی خود، حتا با نادیده گرفتن درونمایه ی پاسخ آن، بروشنی
نشان از فرسودگی دارد. این نیز بماند که آن پاسخ، هم برخی ناراستی ها در پیوند زدن
دوران سی و اندی ساله ی کنونی به گذشته ی رویهمرفته پربار و تاریخی آن حزب
دربردارد و هم با گزافه گویی، بزرگنمایی بیجا و به ریش گرفتنِ یاوه های «رهبر
دروغگو و دَبَنگ ولایت» همراه است؛ نمونه ای از آن که از «گزارش هیئت سیاسی
به سومین نشستِ کمیتۀ مرکزی حزب در تیرماه ۱۳۹۵» برگرفته و در پاسخ یادشده،
گنجانده شده، بند زیر است:
«حملههای مداوم، گسترده
و گونهگونِ ارگانهای امنیتی ـ تبلیغاتیِ رژیم به حزب و ارگان مرکزیِ آن، یعنی
”نامه مردم“ که در چند سال اخیر بر شدتِ آنها افزوده شده است، نشانگرِ تأثیر
معنوی گسترده ی نظرهای راهگشایِ حزب در مسیرِ حرکت جنبش آزادیخواهی و اصلاحطلبی
کشور است.»۱۰
(با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از
سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
کهنه
رفیقی در گفت و گویی تلفنی در این باره می گفت که آن گاهنامه ی بازاری، متن پاسخ
حزب توده ایران را نیز درج نموده است.۱۱ وی در پی افزود:
با یک
تیر دو نشانه زده اند؛ هم نشان می دهند تا چه اندازه دمکرات هستند و هم واکنش نادرست
و بیجای حزب را درج کرده اند ...
پیش
از این، در هماوندی با واپسین برگماری های دوره ای مجلس فرمایشی با اشاره به اعلامیه ی کمیته مرکزی حزب توده ایران در این باره۱۲ از آن میان، نوشته بودم:
«گرچه، این اعلامیه را هر
اندازه خوش بین نیز که باشی، هنوز نمی توان به آرش بهبود کمابیش همه سویه و
یکپارچه ی سیاست های تاکنون سردرگم آن حزب بدرازای بیش از سه دهه بشمار آورد،
درونمایه ی آن از پیشرفت نسبی در سیاست گذاری های سازگار با واقعیت و جبران گذشته از آن میان، شیوه ی برخوردی
همواره آمیخته با دودلیِ «آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه» و رویهمرفته
نادانشورانه به جُستار «انتخابات» در رژیم تبهکار اسلام پیشگان گواهی می دهد؛ افزون بر آنکه نشانه های روشنِ جدایی هرچه بیش ترِ سیاست حزب توده ایران از جریان چپ نما،
هوچی و مزدورِ «راه توده ـ پیک نت» را دربردارد. گامی به
پیش که امیدوارم با گام های استواری دیگر به بهبود بازهم بیش تر سیاست های دوربردی
و راهبردی آن حزب انجامیده، جایگاهی درخور در رهبری پیکار و دستیابی به دادگری
اجتماعی به سود طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان میهن مان به آن بخشد. چنان جایگاهی با
آنکه برای بسیاری و از آن میان برخی دست اندرکاران «سوسیال دمکرات» جاخوش کرده
درون رهبری این حزب پندارآمیز و باورنکردنی بدیده می آید از دورنمایی واقع بینانه
برخوردار است و زمینه ی آن نیز بر بستر کار سترگِ نیروهای پیشرو با گرایش چپ و
کمونیستی از دوردست تاکنون و طبقه کارگری فداکار و همواره آماده برای رزم تا پای
جان در بزنگاه های تاریخی، هموار شده است؛ گرچه با این همه، چنان آماج هایی، تنها
و تنها از دوش حزب کمونیستی استوار، رزمنده و پیگیر بر بنیاد شیوه برخورد لنینی
برمی آید؛ هیچ حزب دیگری، حتا چنانچه دانشِ سوسیالیسم در پهنه ی تئوریک را نیز خوب
فراگرفته باشد و این هنوز به آرش «سوسیالیسم دانشورانه» به عنوان دانشی کاربردی
نیست، نخواهد توانست کارگران و زحمتکشان را به پیروزی رهنمون شود. چنان حزبی باید
به یاریِ پیشروترین و فداکارترین نمایندگان طبقه کارگر چنان با کُلّ طبقه کارگر درآمیخته باشد که پیشبردِ
کنش های رستایی (صنفی) و سیاسی، بی هیچ ایستی درازمدت فراهم شده و خود، جانانه پای
در کارزارِ نبرد طبقاتی نهاده باشد ... بگمانم، دریافت آن چندان پیچیده نباشد که دستیابی
به آن آماج ها از نزدیک ترین شان گرفته تا دورترین ها بدون هستی کارگران آگاه،
پیشرو و فداکار در ترازهای گوناگون بدنه ی حزب، بویژه جایگاه های رهبری و راهبردی
آن، شدنی نیست و دستیابی به این، خود یکی از نخستین آماج ها برای حزبی است که
خواستار در پیش گرفتن و پیشبرد کار به شیوه ی لنینی باشد ...»۱۳
چگونگی
برخورد «نامه مردم» به روند رویدادهای سیاسی و اجتماعی از آن هنگام (واپسین
برگماری های دوره ای مجلس فرمایشی) تاکنون نشان می دهد، آن «پیشرفت نسبی در سیاست گذاری های سازگار با واقعیت و جبران گذشته» که با خوش بینی از آن یاد
نموده بودم، بیش از آنکه پیشرفت به آرش راستین آن باشد، نمودار به
نعل و به میخ زدن ها، بالا پایین شدن ها، چپ و راست زدن ها همراه با ادعاهای بی پایه ای چون
«تأثیر معنوی گسترده ی
نظرهای راهگشایِ حزب در مسیرِ حرکت جنبش آزادیخواهی و اصلاحطلبی کشور ...» در چارچوب و
پیرامون همان سیاست سوسیال دمکراتیک پی گرفته شده از سوی آن حزب است. این نکته بویژه از آن رو نیرومندتر می شود
که آن پیشرفت های هر از گاهی و بهبودهای کمرنگِ پیامدِ فشار خردکننده ی واقعیت های
ناسازگار با چنان سیاستی، نه تنها با هیچگونه انتقاد از خود بایسته همراه
نیست که با پرش از روی واقعیت های تلخ
گذشته با همه ی پیامدهای ساختاری و سیاسی ناگوارش همراه است؛ چنین شیوه برخوردی،
هیچگونه نمود و نشانی از حزبی کمونیستی ـ کارگری بر بنیاد خارایین «سوسیالیسم
دانشورانه» دربرندارد. دشواری کارِ گربه ای که سمور می نماید در همینجاست؛ شب
پایدار نخواهد ماند.
ب. الف. بزرگمهر
هشتم امرداد ماه ۱۳۹۵
پی نوشت:
۱
ـ «حزب آدمكش و آدم فروش توده ى ایران» (۲۴ تیر ماه ۱۳۹۵)
از یاوه گویی به نام «ف. م. سخن»، درج شده در خبرنامه ی
بازاری «گویا» که از سویی سر در آخور رژیم تبهکار دزدان اسلام پیشه و بویژه باند
«اُم الفساد والمفسدین» (اکبر نوقی بهرمانی) در ایران دارد و از سوی دیگر از
کاهدان «نیم پهلوی» و سایر سوته دلان پادشاه از چنگ داده نیز می خورد.
۲
ـ همانجا
۳
ـ خود اینجانب، هم به شَوَند دربدری پدرم در سال های نخست پس از کودتای ننگین ۱۳۳۲
که ناچار بود هر از گاهی در شهر و شهرستانی دیگر و در بیش تر موردها جاهایی دور از
تهران کار کند و تا سال ها پس از آن نیز پی گرفته شد و هم به شَوَند کار و دلبستگی
های خودم، بسیاری از شهرها و روستاهای ایران را نه تنها زیر پا نهاده که از نزدیک
با توده های مردم در هر جایی که امکان آن فراهم شده، نشست و برخاست داشته ام. جز
شنیده ها و آموخته های خود از برخی توده ای های کهنسال و زحمتکش استخوان خردکرده
در میان توده های مردم و از آن میان، یکی دو تن از هموندان «شورای متحده مرکزی
اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران» در سال های پیش از کودتای یادشده که کار و بار
و زندگی پربارشان را به هیچ رو نمی توان با نمونه رهبرانی باندباز، کم دانش،
ناکارآمد و در دوره ی کنونی، بویژه «الف بچه های سیاسی» به مرده ریگی چنگ یافته،
سنجید، خود نیز در گشت و گذار و نشست و برخاست های خود در بسیاری جاها گواه ریشه
های ژرف کار پربار کمونیست های راستکردار و باورمند به «سوسیالیسم دانشورانه» بوده
ام. اگر به عنوان نمونه، این واقعیت تاریخی را بدیده بگیریم که در دوره ی شکوفایی
و گسترش کار توده ای از سوی «حزب توده ایران»، در برخی از روستاهای شمال ایران و
شاید آذربایجان و نیز جاهای دیگر، دهگانان آن جاها برای هموند شدن (عضویت) درآن
حزب در جلوی دفتر رسمی آن در برخی روستاهای بزرگ تر و کانونی، گروه گروه گرد آمده
و گاه صف های درازی درست می کردند، دروغگویی این پاچه ورمالیده که می گوید: «...
حزبِ توده مردم نبود؛ بلكه حزب رهبرانى بود كه با تمام وجود روس بودند» را
بهتر می توان دریافت؛ توده های مردم، ممکن است درباره ی این یا آن جُستار سیاسی و
اجتماعی ناآگاه باشند و این نیز حقیقتی است که خرافات درآمیخته با کیش و آیین های
"آسمانی" در همه جای جهان، نقش آشکاری در کندذهنی آن ها بازی می کند؛
ولی این نکته نیز روشن است که شِم غریزی شان که ریشه در شکست ها و پیروزی های سده
ها و هزاره ها دارد، درست و باریک کار می کند؛ این را نیز خود به چشم جان دیده و
از آن آموخته ام. آن ها را نمی توان به آسانی گول زد. نمونه ی روشن تر آن، شیوه ی
برخورد توده های مردم به جنگ گرانبار شده از سوی امپریالیست ها و نوکرشان «صددام» در
بسیاری از جاهای ایران بود. تا آن هنگام که نیروهای دشمن در خاک ایران بودند، توده
های مردم از هیچگونه فداکاری برای بیرون راندن شان فرونگذاشتند و آنگاه که به کوشش
سوداگران ریز و درشتی که پیگیری جنگ برای شان «نعمت» بود و کار به چنگ اندازی در
خاک کشور همسایه کشید، توده های مردم، کمابیش همزمان در همه جای ایران پا پس
کشیدند و چندان بدرازا نکشید که مزدوران رژیم برای شکار سرباز، ناچار به شبیخون
های ناگهانی به اینجا و آنجا می شدند؛ این را نیز از نزدیک گواه بوده ام و نمونه
ای از آن را در داستانی راستین نوشته ام:
«نمونه
ای از هوش ایرانی»، ب. الف. بزرگمهر، سوم اسفند ۱۳۸۷
۴
ـ با سود بردن از طنز زیبای
استاد سخن و سیاست: جاودانه عُبید
زاکانی
در داستان زیر و کوتاه شده ی «ف. م. ...»، نام وی را «فَرَج مُنکَسِره» برگزیدم که
بگمانم بهتر از هر نام دیگری، حال و روزگارش را بازمی تاباند:
«یكی از خواتین خلفا
از حمام بیرون آمد؛ درآینه نگاه كرد؛ از شكل خودش خوشش آمد. بر دیوار نوشت كه:
«انا
التفاحه الحمر اعلیها الطل مرشوش» (منم آن سیب سرخی كه بر آن شبنم نشسته).
روز دیگر،
ابونواس آن نوشته بدید. در زیر آن نوشت:
«بفرج
عرضها شبر علیها العهن منقوش»
«با
فرجی به عرض یك وجب كه قَضیبِ مُنكسِری بر آن نقش بست.» (جاودانه عُبید زاکانی)
«فَرَج» و «قَضیب»، هر دو از ریشه ی عربی به آرشِ «کُس» و
«کیر» در زبان پارسی است.
«مُنکَسر» از ریشه ی عربی به آرش «شکسته،
شکننده، سست و ناتوان» است.
۵
ـ «حزب آدمكش و آدم فروش توده ى ایران» (۲۴ تیر ماه ۱۳۹۵)
از یاوه گویی به نام «ف. م. سخن»، درج شده در خبرنامه ی بازاری «گویا»
۶
ـ پارسی نویسی:
آمیخته
واژه ی «بختیار» را با اندک چشم پوشی به آرشِ آدم فرصت جو و خوش بختی که الله
بختکی و ناسزاوار به چیزی یا جایی درخور دست یافته، بکار برده ام. ب. الف. بزرگمهر
۷
ـ شناخت به هنگام از آن ها بسیار بهتر از دیرهنگام شناختن شان است. «فَرَج
مُنکَسِره» در سال ۱۳۹۲ یادداشت زیر با برنام: «حزب توده حرفش را زد٬ آیتالله خمینی
کارش را کرد!» را نگاشته است. با آنکه در این یادداشت نیز با کمی باریک بینی، رگه
هایی از ناراستی و آمیختن دوغ و دوشاب چشم را می زند، هنوز پا را فراتر نگذاشته و
به راهی رهسپار نشده که آن نوکر شناخته شده ی رژیم عربستان زیر چکمه ی خاندان سعودی
و «اداره ی ویژه ی وزارت امور خارجی یانکی ها»، سال ها پیش از وی رهسپار شده و وی به
گفته ی خویش «با ديدن
ويدئوی مصاحبه جناب دکتر نوری زاده با شهبانو فرح پهلوی»* ٬ آنچنان ذوق زده شده که «نکات جديدی» در
ستایش خاندان پادشاهی و «چهره
واقعی علیا مُخدّره» به ذهنش آمده و گشت و
گذارهایش در مهمانسرای بزرگ رامسر و «موزه ی جواهرات سلطنتی که امروز نامش
موزه ی جواهرات ملی است»* را با اندکی خرت و
پرت های دیگر بالا آورده و به خورد خواننده ی نگونبخت داده است.
آیا
چنین دگرگونی بزرگی در گفتار یا باریک تر بگویم: دگرسانی را که پشت به باد سپردن برخی
دیگر را به یاد می آورد، می توان به پای آگاهی های تازه ای نهاد که وی به یاری «جناب
نوری زاده» و نوری زاده ها به آن ها دست یافته یا جُستار دیگری در کار است؟ اکنون،
بهتر در می یابید، چرا از وی با فرنامِ «فَرَج مُنکَسِره» یاد می کنم؛ ولی وی، پیش
از همه ی اینگونه نوشته ها، یادداشت دیگری نیز در پاسخ به طنز سروده ای از هادی
خرسندی دارد که در یادداشتی به نام «اصغر آقا، دست مریزاد!» (فروردین ماه ۱۳۹۰) در
پیوند زیرا از آن یاد کرده ام:
در
آنجا منش دو پاره شده و پوست انداختن «فَرَج مُنکَسِره» را بهتر می توان دید؛ پوست
انداختنی که چهار سال بدرازا کشید تا «چهره واقعی علیا مُخدّره» را بازشناسد و یکسال پس از
آن دریافت که حزب توده ایران، «حزب آدمكش و آدم فروش» بوده است! دریافتی که برای
چنین هرزه گوی بی سر و پایی، بی هیچ گمان و گفتگو، بی مایه نیز نبوده است.
* «چهره واقعی فرح پهلوی»، ف. م. سخن، دوم تیر ماه ۱۳۹۴
«حزب
توده حرفش را زد٬ آیتالله خمینی کارش را کرد!»
«نامه کمیته مرکزی
حزب توده ایران به آیت الله خمینی که یک ماه پیش از پیروزی انقلاب نوشته شده و به
دست او رسانده شده٬ حاوی نکات جدیدی نیست. شاید در این برهه از زمان٬ جوانانی که
از جریانات سی سال قبل بی اطلاع هستند و جان شان در حکومت اسلامی فعلی به لب رسیده
با خواندن این نامه دچار خشم و طغیان شوند و حزب توده و کمیته مرکزی و شادروان
نورالدین کیانوری را لعن و نفرین کنند. چه بسا ترتیب دهندگان پرونده ی «اندیشه پویا»
نیز چنین هدفی را دنبال می کنند ولی در آذر ۹۲ نشستن و راجع به دی
۵۷ قضاوت کردن دور از انصاف است و اگر هدفمند و غرض ورزانه نباشد
دست کم از نظر سنجش تاریخی فاقد معیار و ارزش علمی ست.
برای
شناخت تاریخ حزب توده٬ اگر هم از سال تاسیس آن موضوع را پی گیری نمی کنیم لااقل باید
از سال ۱۳۵۴ به این سو هر چه سند هست را مورد مطالعه قرار دهیم. کشور در
دهه ی پنجاه در بن بست سیاسی یی که شاه برای همه ی گروه ها و دستجات به وجود آورده
گیر کرده است. اگر کسی برای این امر سند بخواهد٬ روشن ترین اش در خاطرات علم است.
مطالعه ی مجلدات این خاطرات و نیز کتاب ارزشمند «نگاهی به شاه» عباس میلانی دقیقا
نشان می دهد که شاه به عنوان تنها فرد تصمیم گیرنده مانند آیت الله خامنه ای امروز
دچار خودبزرگ بینی شدید شده و هیچ کس را -حتی هم پیمانان خارجی اش را- قبول ندارد.
بودجه
ی عظیمی را ایشان با تصمیم فردی صرف تسلیحات نظامی می کند و گروهی خاص از ثروت های
کشور بهره مند و متمتع می شوند. دقیقا همان اتفاقی که امروز هم می افتد ولی در
زمان شاه در اشلی کوچک تر و توسط افرادی سطح بالاتر و از نظر ظاهری آراسته تر.
ایران
به جایی رسیده است که نمی تواند در پوسته ای که شاه به دور آن ایجاد کرده دوام
آورد و باید این پوسته را بشکند. حزب توده ایران که بعد از ضربات مختلف درونی و بیرونی٬
ارتباط اش با ایران قطع شده این بار از طریق گروه مخفی «نوید» دست به انتشار نشریه
ای می زند که در مقیاس امروز شاید کم تیراژ باشد اما در سطح جامعه ی سیاسی بسیار
پر اثر است. اگر کسی را با این نشریه دستگیر کنند کار او به ساواک و زندان و شکنجه
و چه بسا مرگ می کشد.
حزب
توده نه در این مرحله و نه در مراحل پیشین٬ موافق کار مسلحانه چریکی نیست. با این
حال دو سازمان مجاهدین خلق و چریک های فدایی خلق ـ که بیشتر اعضای شان را جوانان
تشکیل می دهند ـ می خواهند با قدرت اسلحه به سبک امریکای لاتین پوسته ی استبداد
شاه را بشکنند و مردم را روانه ی خیابان ها کنند. نکته مهم این است که جامعه به
مرحله ی تغییر رسیده و شاه دقیقا بر خلاف جهت روند تاریخی عمل می کند. دو حزب فرمایشی
را تبدیل به یک حزب می کند ـ کاری که در کتاب های درسی آن زمان به رژیم های دیکتاتوری
نسبت داده می شد ـ و از سوی دیگر اعمالی بر خلاف باورهای مذهبی صورت می گیرد که
لااقل در آن زمان و به آن شکل حساسیت بر انگیز است.
نتیجه
این سوءسیاست ها و خودبزرگ بینی ها٬ مشتعل شدن جامعه ی آماده ی اشتعال و رشد و نمو
ناگهانی احزاب و سازمان های مخالف حکومت شاه است.
حزب
توده دقیقا همان راهی را در سال پنجاه و هفت تا شصت و دو پیمود که امروز بچه های
جنبش سبز طی می کنند. اگر به این حزب٬ ایراد وارد است که چرا از خمینی حمایت کرده
است٬ دقیقا باید ما نیز از خودمان ایراد بگیریم که چرا از مهندس موسوی و کروبی حمایت
می کنیم. کاری که در جنبش سبز صورت گرفت دقیقا کاری بود که حزب توده در سال های
انقلاب انجام داد. او می گفت و واقعا می خواست که میان نیروهای مذهبی و سازمان های
چپ اتحاد برقرار شود. برای این کار از هیچ کوتاه آمدنی هم فرو گذار نکرد. اشکال
بزرگ حزب توده دقیقا همین بود که در سیاست عملی نتوانست استقلال خود را حفظ کند.
در سیاست نظری اما ضمن کوتاه آمدن های با جا و بی جا٬ هم چنان از نیروهای دمکراتیک
و ملی سخن گفت٬ از آزادی بیان و رسانه ها حمایت کرد٬ برای وحدت با اکثریت مردم که
آن روزها در تب و تاب انقلاب بودند کوشید.
تفسیر
آن چه گذشت در این مختصر نمی گنجد. فقط همین را باید بگویم که اگر می خواهیم کمیته
مرکزی و حزب را بشناسیم و عملکرد آن را دقیقا مورد قضاوت قرار دهیم نمی توانیم
صرفا به این نامه بسنده کنیم. باید تمام پرسش و پاسخ های کیانوری را که به طور
مرتب به صورت کاست و جزوه منتشر می شد بشنویم و مطالعه کنیم. باید تمام کتاب ها و
روزنامه های «نامه مردم»٬ روزنامه های جبهه ی دمکراتیک٬ دفترهای شورای هنرمندان و
نویسندگان و هزاران هزار ورق چاپ شده و نوار ضبط شده را مطالعه کنیم و آن گاه به
قضاوت نهایی بپردازیم.
همان
طور که شاعر گران قدر ما سایه در گفت و گو با مهرنامه گفت کیانوری آدم با سوادی
بود و اصولا افراد رهبری حزب توده ی ایران که دقیقا چهار سال بعد از انقلاب دستگیر
شدند و به تدریج در زندان ها و زیر شکنجه کشته شدند افرادی با سواد و دلسوز و وطن
دوست بودند. بسیاری از آن ها بیست و پنج سال در زندان های شاه اسیر بودند و به هیچ
قیمت توبه نکردند. بسیاری از آن ها پیرانه سر زندگی راحت خود را در کشورهای سوسیالیستی
رها کردند و برای خدمت به انقلاب به ایران باز گشتند. بسیاری از آن ها و از جمله
خود دکتر کیانوری و زنده یاد مریم فیروز با همان سن و سال به زندان افتادند و وحشیانه
ترین شکنجه ها را تحمل کردند. دانشمند بزرگی مانند احسان طبری٬ شاعر بزرگی مانند
هوشنگ ابتهاج٬ مترجم بزرگی مانند م.ا.به آذین٬ ارتشی های شجاع و دلاور و وطن پرستی
چون ناخدا افضلی و سرهنگ کبیری و عطاریان٬ روزنامه نگار و انسان بزرگی مانند رحمان
هاتفی (حیدر مهرگان)٬ مترجم درجه یک آثار سوسیالیستی مانند پورهرمزان٬ به دست همین
حکومت به وحشیانه ترین صورت شکنجه شدند و برخی از آن ها در زندان های مخوف حکومت
اسلامی جان باختند.»
«حزب
توده حرفش را زد٬ آیتالله خمینی کارش را کرد!»، ف. م. سخن، ۳ آذر ماه ۱۳۹۲
۸
ـ ... و نه به عنوان نمونه، دلبستگی به «سوسیال دمکراسی» گونه ی انگلیسی،
الگوبرداری و انتزاع ناشیانه از آن و کوشش برای تعمیم آن به شرایط
میهن مان! این ها را آن «رفیق دیپلمات» نادان، خود نمی داند و من نیز جز گاه گداری
اشاره به این یا آن نمودِ چنین پدیده ای، نوشتاری جداگانه درباره ی اینگونه
الگوبرداری ها ننوشته ام.
۹
ـ «ابتذالِ نظری مدعیانِ آزادی قلم و اندیشه، و
لجنپراکنیِ آنان بر ضدِ حزب تودۀ ایران»، «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۰۴، ۴ مرداد ماه ۱۳۹۵
نویسندگان
«نامه مردم»، حتا ساده ترین جُستارهای پارسی نویسی را ـ با آنکه اینجانب، چندین
بار بسیاری از آن ها را یادآوری نموده ام ـ بگمانم دانسته و آگاهانه،
نادیده گرفته و می گیرند؛ گونه ای لجبازی کودکانه یا شاید تنبلی سرشتی در دگر
نمودن شیوه ی نگارش انگلیسی به پارسی؟! نوشتارهای «نامه مردم» در میان سایر
نوشتارها، بیش ترین اشتباهات دستوری، بویژه در زمینه ی نشانه گذاری ها را دربر
دارد. در همین برنام و تاریخ آن در بالا دو اشتباه که آن ها را برجسته نمای داده
ام، دیده می شود:
ـ
نشانه ی ایست «،» را همراه و پیش و پسِ واژه های پیوندی چون «با»، «به»، «که» و
«و» نمی توان و نباید بکار برد؛ زیرا اگر آن یکی، ایستی کوتاه در جمله است، این
یکی جنبشی برای پیوند این جمله با جمله ی دیگر دربردارد. کاربرد آن نشانه با چنین
واژه هایی، تنها در جایی درست است که این واژه ها نه در نقش پیوند میان دو جمله یا
بخش هایی از یک عبارت که به عنوان بخشی از یک فعل بکار برده شده باشند؛ در چنان
شرایطی نیز همانگونه که پیش تر در یکی دو تا از نوشتارهایم یادآور شده ام، بهتر
است آن واژه به بخش دیگر فعل چسبیده و سرهم شود؛ مانند فعلِ های «به کار بردن» و
«به دست آمدن» که نوشتن آن ها اینگونه درست است: «بکار بردن» و «بدست آمدن»؛ مگر
آنکه به شوند زیبانویسی یا همانندی نابجا با واژه ای دیگر، ناچار به جدانویسی آن
شویم؛ مانند: «به ریش گرفتن».
ـ نام
درست پنجمین ماه ایرانی، «اَمرداد» به آرش «بیمرگی» است؛ «مرداد» به آرش «مرگ» است
و پیشوند «اَ»، بسان کمابیش همه ی زبان های شاخه ی «هند و اروپایی»، آرش آن را
واژگون می کند. چنانچه قرار بود، ماهی به نام «مرگ» در پارسی می داشتیم، بیگمان
اسپند ماه، سزاوارترین ماه بود!
۱۰
ـ همانجا
۱۱
ـ مدت هاست که به این گاهنامه ی بازاری سر نمی زنم؛ نه تنها به شَوَند بیمایگی
نوشتارهای آن که بویژه به شَوَندِ آت و آشغال هایی که از این راه به رایانه ات راه
می یابند (آت و آشغال هایی بیش از کاربری بازاریابی!)
۱۲
ـ اعلامیۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران: انتخابات اسفند ۹۴ تبلور روشن
انزجار عمیق مردم از رژیم ولایت فقیه!، ۹ اسفندماه ۱۳۹۴
۱۳
ـ «برخی یادآوری ها به مناسبت اعلامیه ی کمیته مرکزی حزب توده ایران درباره ی
انتخابات اسپند ۹۴»، ب.
الف. بزرگمهر، ۱۶ اسپند ماه ۱۳۹۴
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر