بجای بازی با واژه ها و
جابجایی شعاری سردرگم با شعاری سردرگم تر از آن، همه ی نیروی خویش را برای سرنگونی
رژیم دزدان اسلام پیشه بسیج کنیم!
آیا این نیروها از روی ناتوانی یا هر انگیزه ی دیگری، چشم به آن دوخته اند که رژیم تبهکار، میهن مان را بازهم بیش تر در باتلاق مرگ و گسستگی بیش از پیش پیوند خلق های ایران به پیش برد و آنگاه از جای بجنبند؟! گرچه به چنان جنبیدنی دیرهنگام نیز بدگمان هستم، آیا بسان آنچه در کشور همسایه مان: عراق پیش آمد و شاید حتا بدتر از آن، در چنان هنگامه ای، کاری جز برداشتن گام هایی لرزان در پشتِ سرِ نیروهای نظامی امپریالیستی و همدستان شان در منطقه که به خاک میهن مان چنگ خواهند انداخت، برجای می ماند؟»۲۳
یک یادداشت بایسته
در زیر به نکته هایی چند از نوشتار «حذفِ کامل حاکمیت
ولایت فقیه را به شعار محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم» پرداخته ام. واپسین بند این
نوشتار بویژه شایان درنگ است:
«شواهد نشان میدهند که
در شرایط کنونی ذهنیت جامعه به آنچنان درجهای از قوام رسیده است که با اتحاد عمل
نیروهای سیاسی آزادیخواه میتوان شعار "حذف کامل حاکمیت ولایت فقیه" را
همچون هدف محوری و مشترکِ جنبش مردمی برای بهوجود آوردن تغییرهای لازم در سطح
جامعه مطرح کرد. در این مسیر مهم و تعیینکننده، ابتکار عمل نیروهای چپ، دمکرات و ترقیخواه
در شکل گرفتن هسته اولیه با مقبولیتی تودهای، نقشی مهم خواهد داشت. برای نجات
کشور از مهلکهٔ تهدید جنگ و استمرار رژیم
ولایی، ایدهٔ اتحاد عمل را باید به واقعیت جبهه واحد ضد دیکتاتوری فرا برویانیم.
این وظیفهٔ تاریخی تعویق و تعطیلی پذیر نیست. فردا دیر خواهد بود.»۱
سایر بندهای نوشتار، رویهمرفته سردرگم، سفسطه آمیز، در
برخی جاها دوپهلو و اینجا و آنجا آمیخته به یاوه گویی و «توتولوژی» است؛ و چنانچه
واپسین بند نوشتار در کار نبود، پرداختن به آن کاری بیهوده بود. با این همه، پیش
از پرداختن به واپسین بند که در نارسایی و بویژه کمبود در گواهمندی با بسیاری دیگر
بندهایِ نوشتار پهلو می زند، نخست به موردهایی چند از سفسطه ها و دوپهلوگویی های
نوشتار در یکی دو بند اشاره می کنم و بگاه بایسته، نکته هایی را نیز در میان می
نهم.
***
نوشتار «نامه مردم» پس از برشماری برخی پدیده های شناخته
شده از روند بحرانی و بیم برانگیز کنونی ایران که رویهمرفته چیزی جز کوشش جانکاه
رژیم سگ مذهب برای پیوند زدن هر چه بیش تر سرنوشت خویش با سرنوشت توده های مردم
ایران بیش نیست با بزرگنمایی بیش از اندازه ی «محور حاکمیت مطلق ولی فقیه و
شخص علی خامنهای»۲ و
دوپهلوگویی چنین پی گرفته می شود:
«واقعیت امر این است که
ساختار و پیوندهای شکلدهنده به هرم قدرت، توازنِ نیروئی مشخص را میان جناحها و
رقابتهای موجود بینشان بر محور حاکمیت مطلق ولی فقیه و شخص علی خامنهای بهوجود
آورده است. برآیند مجموع کل این ساختار و پیوندها و توازنِ نیرو بین جناحها است
که برداشتن هرگونه گام مؤثر و ضروریای از سوی سران "نظام"- و بهویژه
دولت- بهمنظور حلِ بحرانهایی که میهن را تهدید میکنند امکانناپذیر کرده
است. مهم اینکه در شرایط مشخص کنونی مسئلهٔ
"حفظ نظام" برای اصحاب قدرت هرروز چالشبرانگیزتر میشود و در
این عرصه هنوز بهغیر از اتحادهایی تاکتیکی بین جناحها (بهطور مثال، رسانهای
شدن تصویر سران سه قوه در کنار هم)، هیچ گام چشمگیر و مؤثری در داخل کشور برداشته
نشده است.»۳ به این ترتیب، چنانچه فردای
روزگار، تصویر طوطی سخنگوی این جریان وامانده با کسی دیگر (به عنوان نمونه، آخوند
پفیوز امنیتی: حسن فریدون روحانی شده) در رسانه ها درج شد، باید آن را بی کم و
کاست، نشانه ای از یگانگی راهبردی («اتحاد تاکتیکی») میان آن جریان وامانده با
رژیم وامانده تر از آن بشمار آورد! شیوه ی نگارش جمله که نمونه های دیگری از آن نیز
در همین نوشتار، چشم را می آزارد بگونه ای است که گویا نویسنده، چشم براه یگانگی
های فراتر از «اتحادهایی تاکتیکی بین جناح ها» یا همانا «یگانگی های دوربردی»
(استراتژیک) میان بازوهای رژیم سگ مذهب برای «برداشتنِ ... گام مؤثر و ضروری از
سوی سران ”نظام“ ـ و بهویژه دولت ـ بهمنظور حلِ بحرانها» است!
نگاهی باریک تر به سرتاپای بند یاد شده، گزینه ی نارسایی در شیوه ی نگارش و لغزش شیوانگاری را به صفر نزدیک می کند؛ بویژه آنکه همین نکته، همراه
با بزرگنمایی بسیار بیجا و سراپا یاوه درباره ی نیرومندی رژیم با دوپهلوگویی
آشکارتر، در بند پسین نیز پی گرفته می شود:
«متحد شدن جناحهای
قدرتمند رژیم که از سر استیصال و هراس از ورود مردم به صحنهٔ تحولات است را نمیتوان
اقدامی مهم و کارا ارزیابی کرد، زیرا کنار گذاشتن موقتی نزاعهای جناحی و اتحاد
بین جناحهای اصلی بر گِرد ولی فقیه در برابر بحرانهایی که "حفظ نظام"
را تهدید میکنند همواره یکی از خصلتهای شاخص ساختار رژیم ولایی بوده است ... ساختمان
و فعلوانفعال درون رژیم ولایت فقیه بدان درجه از قوام رسیده است که جناحهای
مطرح در "نظام"- بهرغم رقابت و تقابلهای گاه سنگین با یکدیگر- همزمان
وحدت عمل و اشتراک مساعیشان بر گِرد ولی فقیه برای "حفظ نظام" امکانپذیر
بوده است.»۴
روشن نیست بر چه بنیادی، نیرومندی بازوهای آنچه «نظام»
خوانده می شود، اندازه گیری شده و چرا اگر چنین است، یگانه شدن شان را «نمیتوان
اقدامی مهم و کارا ارزیابی کرد»؟! و اگر چنین نیست، چرا اینگونه دوپهلو با گزافه
گویی در آن باره سخن سرایی شده است؟ آیا «جناح های قدرتمند» و «جناح های اصلی» و
«جناح های مطرح» که در همین بند از آن ها یاد شده، همگی یکی هستند؟ و اگر چنین
است، چرا در یک بند با سه ویژگی جداگانه از آن ها یاد شده است؟! بخش دوم برگرفته
که آن را برجسته نمایش داده ام، سرتاپا یاوه گویی است. درباره ی جُستارِ آن
در نوشتارهای گوناگونی به اندازه ای بسنده نوشته ام؛ افزون بر آنکه نمودها و نشانه
های بسیاری، گویای پوشالی بودن و ورشکستگی نظامی ایلخانی است۵ که تنها با بندبازی به پشتوانه ی پایوری های گذرا
دریافت شده از کشورهای امپریالیستی از یکسو و از آن برجسته تر، نبود گزینه و پیشانی
پیشرویی ساز و برگ یافته به کمینه برنامه ی درخور برای سرنگونی این رژیم تبهکار، همچنان
سرِ پاست.
روند فروپاشی درونی رژیم سگ مذهب، همزمان با دستِ بالا
یافتن کشورهای امپریالیستی و ریزه خواران چینی و روسی شان در میهن مان و هرچه بیش
تر بیگانه انگاشته شدن توده های مردم در
سرزمینی که از آنِ خودشان است، گام بگام به داستانک آن زن و مردِ گرمِ
هماغوشی در دهلیز خانه و درویشی گرسنه بر در که چیزی برای خوردن می خواهد،۶ مانند می شود؛ با این تفاوت که آن مرد در اینجا لاتِ
نابکارِی بزور و نیرنگ به خانه درآمده است که زن را از آنِ خود نموده از وی کام می
گیرد؛ زن همانا رژیم ورشکسته ای است که تخمی حرام در شکمش کاشته و پرورش می دهند
(«دولت زهدان اجاره ای») و گاه گداری با نواختن سیلی های نرم و نازکی بگوش لات
زورگو، توانمندیِ دروغین خویش را به نمایش می نهد و درویش گرسنه، خداوند همان خانه
است که بیرون رانده شده و اینک از گرسنگی و تشنگی، نای راه رفتن نیز ندارد.
نوشتار سردرگم، پس از مشتی پرچانگی های درست و نادرست،
کمی جلوتر چنین پی گرفته می شود:
«... به دیگر سخن، در
شرایط مشخص کنونی بدون حل بنیادی بحران اقتصادی ـ بحرانی که امکان برطرف کردن آن
مدتهاست برای رژیم حاکم معضلی کلیدی بوده و میشود گفت امکان برطرف کردنش درواقع
از بین رفته است ـ امکان حتی تخفیف دادن دیگر بحرانهای رویهم تلنبار شده برای
سران قدرت نیز بسیار محدود شده است»۷ ، بی آنکه به چگونگی «گره گشایی (حل) بنیادی
بحران اقتصادی» کم ترین اشاره ای نماید و سمتگیری آن را روشن نماید!۸ که با
خود می گویی:
پس از آن پرچانگی های سمت و سو نیافته، آن «به دیگر سخن»
برای چیست؟! تو که چیزی را روشن نکرده ای ...
باز هم جلوتر، در بندی انباشته از یاوه گویی و توتولوژی،
چنین آمده است:
«عاملهای عینی و
پیوندهای مادی برآمده از ترکیب منافع طبقاتی و گروهبندی نمایندگان سیاسی سرمایههای
کلان در هرم قدرت، پدیدآورندهٔ ماهیت رژیم حاکم بودهاند؛ ماهیتی که اکنون رژیم را
برای حل بحرانهای فراروی میهن ما ناتوان و تهی از ارادهٔ لازم کرده است. برای
مثال، دولت حسن روحانی و جناح اعتدالگرایی- اصلاحطلبی، در مقام نمایندگان
سیاسی بورژوازی مدرن نولیبرال ایران، نیز مستثنا از این قاعده نبوده و
نخواهند بود. منافع کلان اقتصادی و نفوذ سیاسی بخشی بزرگ از سرمایهدارانی کلان که
کسانی از سنخ روحانی و جهانگیری آنان را نمایندگی میکنند، هیچگاه خارج از
چارچوب رژیم ولایی نمیتوانند وجود داشته باشند. بنابراین، از نمایندگان سیاسی
این سرمایههای کلان که وجودشان به "تداوم نظام" گره خورده است، بهجز
مانورهایی سیاسی در چارچوب رقابتهایی جناحی، انجام رفرمهایی سطحی و آراستن
ویترینهایی از وعدههایی غیرعملی در هنگامه انتخابات، انتظار دیگری نمیتوان
داشت. هواداران حسن روحانی که این روزها گلهمند شدهاند و کسانی مانند صادق
زیباکلام از او دلخور میشوند که چرا مسائل را برای مردم افشا نمیکند و دلایل
واقعی وضعیت موجود را بیان نمیکند، آب در هاون میکوبند و هنوز از جامعه و تحولهای
درون آن بسیار عقباند. ...»۹
در کُلِّ رژیم سگ مذهب اسلام پیشگان فرمانروا بر ایران می
توان دو گرایشِ تا اندازه ای کالبد یافته در دو بازوی (یا بال) بورژوازی
نولیبرال و واپسگرایان بازشناخت؛ دو بازویی که یکی با گرایش های آشکارتر و
نیرومندتر بسوی امپریالیست های «یانکی» سمت و سو یافته و صورتکی از گونه هایی
دمکراسی پوشالی، آبکی و پُفکی بر چهره دارد و دیگری با گرایش های نیرومندتر بسوی
امپریالیست های کهنه کار و فرسوده ی انگلیسی شناخته می شود و نمودی از لای و لجن
برجای مانده از همبودهای کهنه ی تاریخی در کشورمان را به نمایش می نهد. «تا
اندازه ای کالبد یافته» نیز به این آرش که هر دو گرایش، یکی کم تر و دیگری بیش
تر، دربردارنده ی جَک و جانورانی است که یا میان دو گرایش تاب می خورند یا صورتکی
از این یکی بر چهره می زنند؛ ولی کار و بارشان بیش تر با آن یکی است و یا می کوشند
میان هر دو جای گیرند و همراه با بده بستان های نان و آبدار اندرز گویند. همه ی
این جَک و جانوران را با اندک چشم پوشی می توان «لُمپن های سیاسی» نام نهاد که
بویژه در دوره ای از تاریخ کنونی ایران که بورژوازی وابسته (کُمپرادور) دست
بالاتری در اقتصاد و سیاست کشور یافته، رویش و گسترش یافته اند و در دوره های
کوتاه مدت بحران های سیاسی در کشورمان، نقشی بس شگرف، نفرت انگیز و ایران برانداز
بازی نموده اند. به این ترتیب، چنین گروهبندی های بسیار ناپایدار و آمیزه ای از
همه گونه جک و جانور از تاریک اندیش و دَم خزینه نشین گرفته تا جان ننه شان: اصلاح
طلب و خبرچین این و آن را نه می توان به عنوان بازو (جناح) انگاشت و نه از آن
بدتر: «نمایندگان سیاسی بورژوازی مدرن نولیبرال ایران» جا زد. این نیز
بماند که واژه ی «مُدرن» در اینجا افزونه (زائده) ای بی آرش است. پیشوند «نو» جلوی
«لیبرال» و همراه با آن، همان آرش را دربردارد و تنها همین بس که بگوییم:
«بورژوازی نولیبرال ایران»! چنانچه در برابر «بورژوازی مدرن نولیبرال»، «بورژوازی
کهنه ی نولیبرال» بیاوریم، نادرستی و ریشخندآمیز بودن آن آشکارتر می شود.
جمله ی پسین در بند بالا که نمونه های دیگری از آن نیز در
نوشتار دیده می شود، یاوه گویی آشکاری دربردارد که از آن میان، ترازِ
پایینِ دانش و بینش ایدئولوژیک ـ سیاسی الف بچه های "سیاسی" لمیده در
این جریان وامانده را به نمایش می نهد:
«منافع کلان اقتصادی و
نفوذ سیاسی بخشی بزرگ از سرمایهدارانی کلان که کسانی از سنخ روحانی و جهانگیری
آنان را نمایندگی میکنند، هیچگاه خارج از چارچوب رژیم ولایی نمیتوانند وجود
داشته باشند.»۱۰ درست واژگون آن، سرمایه
داری وابسته ی دوباره بازسازی شده در پی نیروگرفتن دوباره ی ضدانقلاب۱۱که
بخش سترگی از آن را کلان سرمایه داری سوداگر و بازرگان پیشه دربرمی گیرد، همگام و
همسو با کلان سرمایه داری امپریالیستی، خواهان دورپیمایی بی سرِ خرِ سرمایه، بی
هیچگونه شیتیلی بگیرِ «رانت خوار» و «خُمس و زِکات بگیر» بگونه ای است که دستی
بالاتر در سیاست های اقتصادی ـ اجتماعی و در سمت و سو دادنِ سیاست های کلان کشور بیابد.
این جریان، نه تنها «چارچوب رژیم ولایی» در کلّیت کنونی آن را نمی خواهد که در
همدستی آشکار و پنهان با کشورهای امپریالیستی، توسری خوردن بیش تر و سر جای خویش
تمرگیدن بازوی واپسگرا و تاریک اندیش رژیم سگ مذهب را می آماید؛۱۲ بازویی که همچنان، گرچه باید افزود: تا اندازه
ای از پشتوانه ی نیروهای ساز و برگ یافته به جنگ ابزار بویژه در میانِ «سپاه
پاسداران واپسگرایی و تاریک اندیشی» برخوردار است. همه ی کوشش امپریالیست ها
برهبری «یانکی» ها در دگرگونی از درونِ رژیم سگ مذهب یا بزبانِ گاومیش ریده بر آن:
«رژیم چِنج» نیز در همین سو آماج یافته است. آماج هایی که همزمان، ناتوان نمودن پشتوانه
ی نظامی کشور را نیز نشانه گرفته و دشواری بزرگ، نه تنها برای آن ها که سرنوشتی
چون کشورهای همسایه: عراق و افغانستان، برای ایران پیش چشم دارند و از آن بدتر به
شَوَندِ بزرگی ایران، تکه تکه شدن ایران زمین را در سرمی پرورند که برای نیروهای
انقلابی و پیشرو نیز گرهگاه بزرگی برای پرهیز از هرگونه ساده اندیشی و خودداری از
کرداری نابجا بسود آن کشورهای اهریمنی در فروپاشاندن کشور است. همانگونه که پیش از
این، در یادداشتی به آن اشاره نموده بودم:
«این نکته نیز باید، دستِکم برای آگاهان سیاسی، روشن باشد که فروپاشی
با سرنگونی رژیم سگ مذهب اسلام پیشه، یکی نیست! هر اندازه که سرنگونی چنین
رژیم تبهکاری با همه ی زیان های ناگزیری که در دوره ای کوتاه می تواند در پی داشته
باشد، نیاز بی درنگ و روزافزون کشور ماست، چالِ بسیار بزرگی که در پیِ فروپاشی اقتصادی
ـ اجتماعی و سیاسی پدیدار می شود، می تواند بسادگی و با کم ترین هزینه جولانگاه هر
نیروی نیرومندتر در پهنه ی جهانی و پیرامون ایران شود. با بدیده گرفتن بزرگی و
گوناگونی ایران و از آن میان، بویژه ناهمترازی رویش اقتصادی ـ اجتماعی که در این
چهل سال به گسست های آشکاری نیز در اینجا و آنجا انجامیده، چنانکه کار به فروپاشی
انجامد، هرج و مرج بسیار گسترده و فراگیر با بیش ترین زیان برای یکپارچگی ایران و
پیوندهای تاریخیِ تک تکِ خلق های آن ببار خواهد آورد. این نکته را نیز همینجا
بیفزایم که هر واماندن و درجا زدنی از سرنگونی این رژیم پلید که برخلاف همه
ی یاوه گویی های ”ضد استکباری“ اش به پشتوانه ی سرراست و ناسرراست امپریالیست ها و
دستیاری نوچگان منطقه ای آن بر سر کارِ است و به زنهارخواهی های کوچک و بزرگی در
پشت پرده نیز تن داده و همچنان تن می دهد، هر بار، بخت فروپاشی بسود
کشورهای امپریالیستی و نوچه های ریز و درشت آن در پیرامون ایران را بیش تر می کند.
این، بدترین چشم اندازِ پیشِ روست که ... بیش از پیش رُخ می نمایاند و نیازمندِ
برخوردی باریک تر و همگرایی روزافزون همه ی نیروهای میهن پرست ایران است. در چنان
چشم انداز سخت ناگواری، دست امپریالیست ها برای پیشبرد سیاست های دوربردی و
راهبردی خود، بگونه ای نسنجیدنی با هر چشم انداز دیگری، باز خواهد شد و افزون بر
نهادینه کردن جنگ های برادرکشی میان خلق ها، خواهند توانست بیشمار گروهک های اسلام
پیشه و ملی گرایان تندروی منطقه ای در اینجا و آنجا سبز کنند که همگی سر در آخور
خودشان داشته و آب به آسیاب آن ها بریزند.»۱۳
با آنچه در میان نهاده شد، آماج آگاه ترین نیروهای پیشرو
و انقلابی ایران، کوشش پیگیر برای زایش یک پیشانی با برنامه ای درخور برای سرنگونی
رژیم و جایگزینی آن با رژیمی است که به بهبود انقلابی در زمینه های گسترده ی
اجتماعی و اقتصادی و از آن میان بویژه ملی کردن بی درنگِ بازرگانی بیرونی از راه بُریدن
دست سرمایه داری وابسته به امپریالیسم (کمپرادور) دست یازد و هوده ی برابرِ همه ی
خلق های ایران زمین و حتا پذیرش هوده ی جدایی از سایر خلق ها و در پیش گرفتن راهی
جداگانه برای هر یک از آن ها را برسمیت بشناسد.۱۴ به این ترتیب، در آن پیشانی، هیچکدام از نیروهای
خودفروخته و از آن میان: سازمان دوزخی نامور به نام ریشخندآمیزِ «مجاهدین خلق» و
«سرتَنَت خواهان» که در فروپاشاندن ایران زمین، همسو و همگام با امپریالیست ها گام
برمی دارند، جایی نمی ماند؛ مزدورانی که چنانچه کار بالا گیرد و به درگیری
بینجامد، چون بُزهای پیشمرگِ «یانکی» ها و روبهکان دنباله روی آن ها در اروپای
باختری و سایر جاها بکار گرفته خواهند شد. در اینجا مرز روشنی میان نیروهای
خواهان سرنگونی رژیم ایران بربادده با نیروهایی که خواه ناخواه، آگاهانه یا از سرِ
ناآگاهی، در رکاب امپریالیست ها گام برمی دارند، کشیده می شود.
برای آنکه یاوه گویی یاد شده در بالا از سویه ی تئوریک ـ
سیاسی آن نیز بیش تر روشن شود، افزون بر آنچه آمد و آنچه در پی نوشت های هماوند با
جُستار در میان نهاده شد، باید این نکته را نیز بدیده گرفت که بازوی واپسگرایی
رژیم تبهکار، هم به شَوَند طبقاتی و هم به شَوَند تاریخی از هیچگونه چشم اندازی
درخورِ آینده برخوردار نیست؛ زیرا رویش و بالش سامانه ی بورژوازی از سویی به هرچه
بیش تر و پرشتاب ترِ خرد شدن و پراکنده شدنِ یک یک آخشیج های همبودهای برجای مانده
از سامانه های ایلخانی و خاوندی در گذشته ای دورتر انجامیده و از سوی دیگر، لای و
لجن برجای مانده از این همبودهای کهنه ی تاریخی را نیز تا آنجا که شدنی است،
در خود گواریده یا بخود وابسته می نماید و همراه با آن، در روندی دردناک و تا
اندازه ای کُند،۱۵ گام
بگام به خُشک مغزی و تاریک اندیشی لاپوشانی شده در کتاب آسمانی ـ ریسمانی پایان
خواهد داد. بازوی بورژوازی نولیبرال رژیم سگ مذهب نیز گرچه با دشواری هایی
رویهمرفته همانند روبروست، هم به شَوَند نارسایی های چشمگیر ساختارهای توده ای ـ
شورایی و رَستایی (صنفی) و هم بویژه به شَوَندِ نبود ساختار ریشه دار حزبِ چپی
راستین در میان کارگران و زحمتکشان کشور از یکسو و پشتوانه ی کلان سرمایه داری
امپریالیستی از سوی دیگر می تواند همچنان در سایه ی این سرمایه ی جهانی شده، جُنب
و جوشی داشته باشد و در نقش کارچاق کنِ خداوندان بزرگ سرمایه، دَمی برآورد. اگر
بازوی واپسگرایی چون بیماری در بستر مرگ جان می کَنَد، بازوی بورژوازی نولیبرال
نیز از توان برداشتن کوچک ترین گامی بسود توده های کار و زحمت برخوردار نیست و
تنها به یاری سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی که خود نیز در پهنه ی جهانی هر روز
بیش تر زمینگیر می شود، نیمه جانی دارد. «ناهمتایی (تضاد) دیالکتیکی» یاد شده در
پی نوشت شماره ۱۵ در این باره، گرچه کوتاه، ولی به اندازه ای بسنده روشنگر است.
واپسین جمله از بند برگرفته شده در بالا درباره ی «هواداران
حسن روحانی» و آن مردک خایه مال، افزون بر خاله زنکی بودن گفتار، «توتولوژی» است و
آنجا که از واپس ماندن شان از «جامعه و تحولهای درون آن» یاد می کند، برخوردی
نادانشورانه و غیر طبقاتی دربردارد؛ گویی دشواری کار، تنها در درنیافتن و اندازه ی
خرد یا نابخردی آن پاچه ورمالیده ها می گنجد و بس!
از این ها که بگذریم به واپسین بند نوشتار که در آغاز به
آن اشاره نمودم، می پردازم. آنچه در این بند چشمگیر است، در میان نهادن شعار
کمابیش تازه ی «حذف کامل حاکمیت ولایت فقیه» است. در نگاه نخست بویژه برای خواننده
ای ناآشنا به ماهیت و چگونگی شعارها که همه ی گوسپندان سیاسی جا خوش کرده درون و
پیرامون اینگونه گروهبندی ها را نیز دربرمی گیرد، چنین بدیده می آید که شعار تازه
با گُزینش و کاربرد واژه ی «حذف» بجای «طرد» و افزودنِ واژه ی «کامل» در پیِ آن،
گامی به پیش و فراتر از شعارِ «طرد رژیم ولایت فقیه» است که پیشینه ی این یکی از
آنِ بیش از سه دهه پیش است و تا پیش از این، شعار کانونی این گروهبندی وامانده بشمار
می رفت؛ شعاری که بویژه به شَوَندِ کاربردِ واژه ی از ریشه عربیِ «طرد» در آن که
جایگزین واژه ی گویا و روشنِ «سرنگونی» شده بود، پرسش برانگیز، سردرگم و گمراه
کننده بود و افزون بر آن، در دوره ای که هنوز زمینه های عینی سرنگونی رژیمی
که سپس گام بگام به «رژیم جمهوری دزدان اسلام پیشه» دگردیسید، فراهم نشده بود از
سمتگیری بسیار نادرستی نیز برخوردار بود و این گروهبندی آغشته به ویروس «سوسیال
دمکراسی» را در کردار به دنباله رَویِ سیاسی از نیروهای راست کشاند و از درون میان
تُهی تر و پوچ تر نمود.۱۶
با این همه، آیا شعار تازه سر داده شده ی «حذف کامل
حاکمیت ولایت فقیه»، کم ترین نشانه ای از پیشرفت در آفرینش شعار دوربردی
(استراتژیکی) یا حتا راهبردی (تاکتیکی) درخور اوضاع کنونی ایران را دربردارد؟ از
دید من، نه تنها چنین نیست و شعار تازه نمودار گامی به پیش نیست که حتا تا اندازه
ای سردرگم تر، گمراه کننده تر و پوچ تر از شعار پیشین است و بیش تر به بازی با
واژه ها می ماند تا برخورد ی پاسخگویانه از سوی جریانی سیاسی. برای روشن تر شدن
جُستار، ناچارم از پایه کار را بیاغازم و نخست، جداگانگی (تفاوت) میان دو واژه ی
از ریشه عربی «حذف» و «طرد» را روشن نمایم. در «واژه نامه دهخدا»، واژه ی «حذف» به آرش های «افکندن یا انداختن چیزی»، «بُریدن
پاره ای از چیزی» یا «دور کردن» آمده است. از دید من که می پندارم در این مورد،۱۷ باریک تر از دید زنده یاد دهخداست، آرش باریک تر
این واژه ی عربی در پارسی: «ستُردن یا زدودن چیزی از یک اندام یا اندامواره» باشد.
در همین واژه نامه و نیز «فرهنگ پارسی استاد معین»، واژه ی «طرد» از آن میان به
آرشِ «راندن»، «دور کردن» و «تبعید کردن» آمده است؛ بسان راندن و دور کردنِ مگس و
زنبور و موش و پشه و مار یا تبعید کردن کسی به جایی دوردست و بدآب و هوا. به این
ترتیب، بازهم از دید من، «راندن و دور کردن چیزی یا کسی» و از آن میان، «از خود
راندن»، آرش فشرده و باریک واژه ی «طرد» است. در همینجا پوچ بودن چنین شعاری با
کاربرد واژه ای از ریشه عربی بگمانم بر سردرگمی نهفته در آن، دانسته سرپوش نهاده
شده به اندازه ای بسنده آشکار است؛ زیرا «رژیم ولایت فقیه» یا آنگونه که خوش دارند
آن را هر از گاهی، «رژیم ولایی» بنامند، مگس و زنبور و ... نیست که آن را بتوان
راند؛ همچنین آن را چون آدمی به تبعید نیز نمی توان فرستاد. این نیز بماند که کسی
که به تبعید فرستاده می شود، زمانی بازخواهد گشت و در اینجا کاربرد عبارت «طرد رژیم
ولایت فقیه» سویه ای ریشخندآمیز نیز می یابد که بخواهی رژیمی که خود ریشه در بد آب
و هواترین جاها دارد را برای زمانی چند به همانجا بفرستی و دوباره بازگردانی! ۱۸
درباره ی شعار تازه نیز چه آن را به آرش های یاد شده در
واژه نامه ی دهخدا بکار گیریم و چه به آرشِ «ستُردن یا زدودن چیزی از یک اندام» که
بگمان من باریک تر از آن است با دشواری های یاد شده در بند بالا، گرچه با اندک
جداگانگی هایی چشم پوشی پذیر، روبروییم:
از کدام اندام قرار است «حاکمیت ولایت فقیه»، آن هم بگونه
ای «کامل» بُریده شده و یا بدور افکنده شود؟! و بیگمان سخن بر سر ختنه کردن آن
اندام یا بریدن دست و پا و زبان و گوش آن نیست. اگر باید چیزی بریده شده و بدور
افکنده شود، سرِ آن است؛ و سرش را که بِبُری و بدور افکنی، همان سرنگونی از آب
درمی آید که دستِکم از کودتای خزنده و رخدادهای در پی آن در سال ۱۳۸۸ به این سو،
باریک ترین شعار دوربردی است. می بینید چگونه هم خود و هم دیگران و از همه بیش تر،
هوادارانِ خویش را با شعارهایی یکی از دیگری کودنوارتر سرگرم نموده و بزبان توده ی
مردم: سرِ کار گذاشته اند؟! و چنانچه بینگاریم که این شعارها در چارچوب آماج های
دوربردی و راهبردی شناخته و پذیرفته شده ای در میان نهاده شده اند و باید نیز چنین
باشد، دشواری کار به چالشی بسیار بزرگ تر فرامی روید و هموندان و هواداران و
دلبندان و ... چنین جریان هایی باید سال ها بر سر و مغز هم بکوبند تا این یا آن
شعار ناهماوند با یکدیگر را به هم چفت و بست کنند؛ تا اندازه ای بسان گفتگو و
ستیزه های بی پایان میان آخوندها و ملاها بر سر این یا آن گفته یا ناگفته ی پیامبر
تازی یا این یا آن آیه در کتاب آسمانی ـ ریسمانی! زیرا بر این پایه ی من درآوردی
که از کاربرد «سوسیالیسم دانشورانه» در ساخت و پرداخت چنین شعارهایی کم ترین نشانه
ای در آن ها دیده نمی شود، می توان بیشمار شعارهای ریز و درشت به همان شیوه ساخت و
سال ها سر داد؛ بی آنکه بجایی بربخورد و آبی برای توده ی کار و زحمت گرم کند.
این سردرگمی را یکی از هموندان یا هواداران آن جریان
وامانده با رویکرد چفت و بست زدن آن شعارهای سردرگم به یکدیگر در تارنگاشتی سردرگم
که آن را خوش ندارم و تنها هر از گاهی به آن سر می زنم به نمایش نهاده و تا اندازه
ای کار مرا ساده تر نموده است. وی در آغاز، خوشبختانه آماج و چارچوب نوشته اش را
روشن نموده و از آن میان، چنین آورده است:
«یکی از مواردی که در بحث
پیرامون برنامه ی حزب توده ی ایران [کنگره ششم آن حزب] مورد مناقشهی گسترده
است، مفهوم عبارت ”طرد رژیم ولایت فقیه“ است که در شعار حزب، به عنوان یکی از
اهداف و نیز محورهای تشکیل جبههی واحد ضد دیکتاتوری، بر آن تاکید شده است. به
باور من، عدم درک صحیح از این شعار می تواند، موجب درکی کژدیسه از بخش های دیگر
برنامه ی حزب شود و در مقابل نیز برای درک مفهوم عبارت”طرد رژیم ولایت فقیه“،
ناگزیر از مراجعه به سایر قسمت های برنامه ی حزب هستیم.
بخشی از هواداران و نیز منتقدان حزب توده ی ایران از این
شعار، مفهوم سرنگونی را استنباط می کنند و مطابقِ دیدگاه خویش، این شعار را تایید یا
تقبیح میکنند و از دیگر سو، عده ای نیز این شعار را تنها به مفهوم مخالفت با اصل
ولایت فقیه و نه تمامیت جمهوری اسلامی، قلمداد کرده و از آن نوعی رویکرد مبتنی بر
اصلاح طلبی را نتیجه می گیرند؛ اما به نظر می رسد با بررسی دقیق تر برنامه ی حزب
تراز نوین طبقهی کارگر ایران۱۹[و] نیز
مراجعه به سایر اسناد و دیدگاه های منتشر شده از سوی این حزب، مفهوم طرد رژیم ولایت
فقیه، متفاوت با دو دیدگاه مطرح شده باشد و نمی توان آن را به سادگی به یکی از دو
مفهوم پیش گفته فروکاست. این شعار به مفهوم درخواست اصلاح ساختار ”ج. ا.“ و حفظ حاکمیت آن بدون
ولایت فقیه نیست: در صفحه ی ۷۳ برنامهی مصوب کنگرهی ششم به تصریح بیان شده است که: ”حزب تودهی ایران مدت هاست
به هدف برچیدن بساط استبداد قرون وسطایی و برقراری آزادی های دموکراتیک، بر ضرورت وحدت،
همکاری و همیاری نیروهای مترقی و آزادی خواه کشور، در برپایی یک جبههی واحد در
برابر استبداد پای فشاری کرده است.“ و نیز در ادامهی همان مطلب، مهمترین و نخستین
وظیفهی جبههی متحد را برچیدن بساط حاکمیت رژیم استبدادی و طرد رژیم ولایت فقیه بیان
میکند. اگر برای حزب تودهی ایران، تنها بحث حفظ ”ج. ا.“ بدون ولایت فقیه یا
محدود کردن اختیارات ولی فقیه مورد نظر میبود، می توانست به سادگی شعار حذف اصل
ولایت فقیه یا اجرای بی تنازل قانون اساسی را سر دهد، در حالی که شعار طرد ”رژیم“
ولایت فقیه را مطرح کرده است.»۲۰
وی یکی دو بند پایین تر از آن میان، می نویسد:
«... طرد رژیم دیکتاتوری
ولایت فقیه، دقیقا به مفهوم حذف رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه و استقرار یک حکومت ملی
و دموکراتیک است؛ اما چرا حزب به صراحت از لفظ سرنگونی استفاده نمی کند؟
البته پاسخ دقیق این سوال را باید از رفقای نگارنده ی برنامه پرسید؛ اما به باور
من، حزب به درستی از کاربردِ لفظ ”سرنگونی“ اجتناب می کند؛ زیرا اولا بخش عمده
ای از نیروهای اپوزیسیونِ سرنگونی طلب، جریانات هوادار سیاست موسوم به ”رژیم چنج“
هستند و حزب توده ی ایران، همواره با جریانات وابسته و غیر مردمی که برای سرنگونی ”ج.
ا.“ خواستار مداخله ی نظامیِ کشورهای امپریالیستی و ارتجاع منطقه ـ اسراییل،
عربستان و ... ـ هستند، مرزبندی اصولی و قاطعی داشته و دارد؛ و ثانیا استفاده از این
شعار بجای سرنگونی، این حُسن را دارد که امکان تجمیع نیروهای بیشتری را در جبهه ی
متحد، دستِکم برای مدتي و تا مرحله ی خاصی از مبارزه، فراهم می آورد.»۲۱
خواندن این بخش از نوشته، ناخودآگاه مرا به یاد بندی
کوتاه از کتاب ارزنده ی «مکتب دیکتاتورها»، نوشته ی «ایگناتسیو سیلونه» انداخت که
در آن، چنین آمده است:
«کم هزینه ترین و بی زیان
ترین شیوه ی گشودن گره دشواری ها و برخورد با چالش ها این است که نام آن ها را
جابجا کنیم؛ به عنوان نمونه، ”فاشیسم“ ایتالیایی، در کردار، حقوق و امتیازات
سرمایه داران را افزایش داده است؛ ولی در ”قانون کار“ این رژیم آمده که سامانه ی
سرمایه داری در کشور از میان رفته است! واقعیت این است که تنها تعبیر تازه ی
”سامانه ی اتحادیه های رَستایی“ را بجای عبارت ”سرمایه داری“ نشانده اند؛ درست
مانند پادشاهی که برای پیروی از مقررات دوره ی ”پرهیز“ مسیحی که خوردن گوشت
چارپایان و پرندگان را مجاز نمی داند، پیش از آغاز به خوردن بیفتک خود، آن را ماهی
می نامید!»۲۲
بگمانم با آنچه در بالا آن را برجسته نمایش داده ام،
نیازمند گواهمندی بیش تری نیست که جنان «مرزبندی اصولی و قاطع» که نویسنده از آن
یاد نموده، نه آنگونه بچگانه و بیفتک خود را ماهی نامیدن که بگونه ای است که
بالاتر در همین نوشتار، پیرامون جداگانگی های میان نیروهای خواهان فروپاشی با
نیروهای خواهان سرنگونی رژیم آوردم. این نکته نیز شایان درنگ است که بایستگی
سرنگونی رژیم نه شعاری خواست (اراده) گرایانه به خواست این و آن و از آن میان، ب.
الف. بزرگمهر که روندی ناگزیر و عینی است. برای آن، شاید بتوان ده ها و صدها شَوَند
یادآور شد که برخی از برجسته ترینِ آن ها را بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» در
نوشتارهایم یادآور شده ام. چنین روندی بسان میوه ای است که هنگام رسیدنش باید چیده
شود ـ و هر که، راست یا چپ، از آمادگی بیش تر و بهتر برخوردار باشد، سرانجام آن را
خواهد چید؛ ـ وگرنه بزمین می افتد و می گندد و پیرامون خویش را نیز می گنداند. چشم
های تان را خوب بگشایید و وضع سخت ناگوار توده های مردم ایران که رژیم تبهکار و
ددمنش آن ها را به مرگ گرفته تا بکشد را ببینید و در کنار تبهکاری های گسترده ی
مالی و نوزاد فروشی و گرسنگی و بیکاری و هزار دردِ بی درمانِ دیگر بگذارید تا آرش
گندیدگی که بسیار بیم برانگیزتر از سرنگونی چنان رژیمی است و کار را به فروپاشی سرزمین
و جنگ برادرکشی خواهد کشاند و امپریالیست ها نیز با شکیبایی درخور در پی آنند را
دریابید!
نکته ی شایان درنگ دیگری را نیز در اینجا یادآور می شوم. شعارهای
سیاسی بویژه شعارهای سیاسی حزب ها و سازمان هایی که بر بنیاد «سوسیالیسم
دانشورانه» کار و بار خویش را پی می گیرند، چکیده ترین و فشرده ترین برونزدِ
برنامه ی آن حزب ها و سازمان ها هستند و به همان نسبتی که آن برنامه ها با واقعیت
های عینی و روندهای رو به گسترش و بالنده، همخوان و همسوست و شناخت و برکشیدن آن
ها، یکی از برجسته ترین کاریاهای کانون های رهبری حزب های راستین چپ است، آن
شعارها نیز گویاتر، روشن تر و برای توده های گسترده تری از مردم دریافتنی تر می
شوند. با این یادآوری فشرده که درباره ی آن بیش تر نیز می توان گفت و ناچارم از
کنار آن درگذرم، همینکه «برای درک مفهوم عبارت”طرد رژیم ولایت فقیه“، ناگزیر از
مراجعه به سایر قسمت های برنامه ی حزب هستیم»، بخودی خود گویای سردرگم بودن چنان
شعارهایی است.
از این ها که بگذریم و دوباره سری به واپسین بندِ نوشتارِ
«حذفِ کامل حاکمیت ولایت فقیه را به شعار محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم» بزنیم،
شیوه ی گواهمندی نارسا و خودفریبانه ی آن نیز چشم را می آزارد. زیرا آن «شرایط
کنونی ذهنیت جامعه» از سال های ۱۳۸۸ ـ ۸۹ به این سو با شمار فزاینده ای از پرخاش
های کارگری و زحمتکشان پیرامون آن و آذرخش خیره کننده و تاریخی دی ماه سال گذشته،
چندان کنونی نیز نیست. نبود حزب راستین کارگری ـ کمونیستی در میدان که برای آن بویژه
با دلاوری ها و از جان گذشتگی های طبقه کارگر و زحمتکشان پیرامون آن و نیز کارهای
کارستانِ دلاورمردان و دلاورزنانی از لایه های میانی و میان به بالای اجتماعی که
اوج پاسخگویی طبقاتی و حتا فراطبقاتی خویش را به بهای گاه سنگینی به نمایش
نهاده و جانفشانی می کنند، هیچگونه بهانه ای نمی توان تراشید و بجای کار سازنده در
میدان کارزار، اینجا و آنجا نشست و با رفقای اروپایی و «چوخ بختیار»های تن به هزار
گند و گه داده ی چپ نما آش رشته و کباب لُنباند یا در بهترین حالت، در پی گرفتن
گواهی دکترای دانشگاهی در این یا آن رشته بود و خود را «سخنگوی صادق» مردمی بجان
آمده جا زد که در خیابان ها به پیشواز گلوله می روند! آدمی است و راستی و
درستکاری؛ دستِکم با خود! می دانم که شنیدن چنین سخنانی از آدمی رُک و پوست کنده
گو چندان خوشایندتان نیست؛ ولی چه باک! باید حقیقت هستی تان، دستکم در چارچوب چنان
گروهبندی های وامانده ای را جلوی روی تان نهاد. فشرده و نارسا می گویم:
کارکرد شما تاکنون اینگونه بود که لنگ لنگان در پی
رویدادها از جای تان تا اندازه ای جنبیده اید یا باریک تر بگویم: کون تان را کمی
جابجا نموده یا از این دنده به آن دنده غلتیده، کار سازنده ی دیگران را بجیب
خودتان ریخته و با ناراستی از کنار بیشمار ندانمکاری ها و سیاست های نادرست تان
گذشته اید؛ بی آنکه دستِکم بگونه ای دانشورانه و از سرِ راستی بگویید و بنویسید:
اینجا یا آنجا راه را درست نرفتیم و اینک، راه درست چنین است و چنان و ما سیاست
مان را بهبود می بخشیم. اینک که روند رویدادهای ناگوار در میهن مان شتابی سرسام
آور می گیرد، این شمایید که با پس گردنی خوردن، نه تنها چون گذشته، لنگ لنگان که
تلو تلوخوران گامی کژ و کوله به این سو و آن سو برمی دارید و «ذهنیت [تان] به
آنچنان درجهای از قوام ...» نرسیده که دست از بهانه تراشی های روشنفکرانه بردارید
و دستِکم با خود درستکار باشید. شما در همین واپسین بند، آنجا که با کلی گویی و یکسان
انگاری رژیم ایلخانی ناکانونمند و زهوار دررفته با رژیم خودکامه ی پادشاهی کانونمند
از «اتحاد عمل [با] نیروهای سیاسی آزادیخواه ...» سخن به میان می آورید، گوش های
دراز خود را به نمایش می نهید و پرچانگی های بیمایه تان که هیچگاه با کرداری درخور
برای آزمودن شان در میدان کارزار همراه نبوده و نیست را همچون گذشته پی می گیرید.
شما با در میان نهادن شعارهای سردرگم و بیمایه ای که جز
بازی با واژه ها نیست و به گمراهی هواداران خود می انجامد، نه تنها بیکارگی خود را
پنهان می کنید که برای آن بهانه نیز می تراشید. در این باره، پیش تر نوشته بودم:
«... آیا می ترسند تا شعار ”سرنگونی رژیم ولایت فقیه“ را که تنها سرانگشتی فراتر از ”طرد“ آن است، سر دهند؟! آیا نباید از هم اکنون که دیر نیز شده است، برای سرنگونی رژیم اهریمنی فرسوده و پوسیده از درون، سمتگیری نمود و همه ی نیروهای پیشروی اجتماعی و سیاسی میهن را به این وظیفه ی ملی ـ میهنی فراخواند و برانگیخت؟
«... آیا می ترسند تا شعار ”سرنگونی رژیم ولایت فقیه“ را که تنها سرانگشتی فراتر از ”طرد“ آن است، سر دهند؟! آیا نباید از هم اکنون که دیر نیز شده است، برای سرنگونی رژیم اهریمنی فرسوده و پوسیده از درون، سمتگیری نمود و همه ی نیروهای پیشروی اجتماعی و سیاسی میهن را به این وظیفه ی ملی ـ میهنی فراخواند و برانگیخت؟
آیا این نیروها از روی ناتوانی یا هر انگیزه ی دیگری، چشم به آن دوخته اند که رژیم تبهکار، میهن مان را بازهم بیش تر در باتلاق مرگ و گسستگی بیش از پیش پیوند خلق های ایران به پیش برد و آنگاه از جای بجنبند؟! گرچه به چنان جنبیدنی دیرهنگام نیز بدگمان هستم، آیا بسان آنچه در کشور همسایه مان: عراق پیش آمد و شاید حتا بدتر از آن، در چنان هنگامه ای، کاری جز برداشتن گام هایی لرزان در پشتِ سرِ نیروهای نظامی امپریالیستی و همدستان شان در منطقه که به خاک میهن مان چنگ خواهند انداخت، برجای می ماند؟»۲۳
برای آنکه سخن را کوتاه نمایم و نوشتار را به پایان
برسانم، گفته ای باریک تر از این سخنان فرزانه ی تیزبین انقلابی: و. ای. لنین، نمی یابم:
«پرولتاریای انقلابی ... خواستار جابجایی دربستِ
نیروی فرمانروایی بدست ”مجلس موسسان“ است و برای دستیابی به این آماج، نه
تنها در راه هوده ی ”گزینش عمومی“ و نه
تنها در راه آزادی همه سویه ی تبلیغات که افزون بر آن، در راه سرنگون نمودن بی
درنگ حکومت تزاری و جابجایی آن با ”حکومت انقلابی موقت“ نیز می کوشد. ... ”بورژوازی
لیبرال“ ... خواستار سرنگونی حکومت تزاری نیست ... و برای پایوری راستین این
جُستار که گزینشی همه سویه آزاد و درست باشد و مجلس نمایندگان بتواند براستی
همگانی و براستی موسسان باشد، پانمی فشارد. ”بورزوازی لیبرال“ ... در ماهیت امر
می کوشد تا آنجا که در توان دارد، یک بند و بستِ آشتی جویانه تری میان تزار و توده
ی انقلابی پدید آید و آن هم بند و بستی که در پی آن، نیرو هرچه بیش تر بدست وی یا
همانا بورژوازی و هرچه کم تر بدست توده ی انقلابی یا همانا پرولتاریا و دهگانان
بیفتد.»۲۴
بجای بازی با واژه ها و جابجایی شعاری سردرگم با شعاری
سردرگم تر از آن، همه ی نیروی خویش را برای سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه بسیج کنیم!
با سمتگیری برای سرنگونی رژیم سگ مذهب اسلام پیشه از
فروپاشی ایران جلوگیریم!
ب. الف. بزرگمهر دوم شهریور ماه ۱۳۹۷
پی نوشت:
۱ ـ
«حذفِ کامل حاکمیت ولایت فقیه را به شعار محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم»، «نامه
مردم»، شماره ۱۰۵۷، ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۷ (دانسته
از ویرایش و پارسی نویسی همه سویه ی این نوشتار خودداری ورزیده ام. برجسته نمایی های متن در همه جا از آنِ من
است. ب. الف. بزرگمهر)
۲ ، ۳ و ۴ ـ
همانجا
۵ ـ هر
بزمچه، بوزینه، الاغ، کفتار، لاشخور، گراز و حتا موش ساده زیست کون نشور ولی خوب
نمازگزاری در هر جا که گماشته شده، هر کاری بخواهد می کند و هر اندازه تیغش
بِبُرد، می بُرد؛ نه پاسخگو به مردم است و نه حتا در بیش تر موردها پاسخگو به
بالاسری های نادان تر از خود که هرمی واژگونه از دانایی و نادانی را در حاکمیت این
کشور نگونبخت ساخته اند:
نادان ترین ها در بالای هِرَم و داناترین هایی که بخش
بزرگی از آن ها در آن دم و دستگاه آلوده، دربرگیرنده ی چابلوسان و کاسه لیسان و
.... مالان است در پایین ترین تراز هرم، جای گرفته اند. کشوری که کارشناسان دانش
آموخته و باوجدان آن که تن به پستی نداده اند، ناچار به رفتگری و جاروکشی شده و
زنان فرهیخته ای که حتا کتاب از زبانی دیگر به پارسی برگردانده اند در شمار «کارتن
خواب» ها گنجیده اند ...
برگرفته از نوشتار «پایش بیفتد، کاسه کوزه ی همه چیز را
به گردن خدای بیچاره در آسمان خواهند افکند!»، ب. الف. بزرگمهر ۲۰ تیر ماه ۱۳۹۴
روند پیموده شده در این شش
سال، همراه با گواهی های بیشمار و از آن میان، گریزِ حجم گسترده ای از سرمایه به
بیرون مرزهای ایران از یکسو و از هم پاشی درونی رژیمی ناسازگار با نیازهای جامعه و
ایلخانی که هرچه بیش تر نیازمند پشتوانه ای برونی می شود از سوی دیگر، نشاندهنده ی
نیاز فزاینده و ناگزیر جامعه ایران به از میان برداشتن «روبنا»یی پوشالی و از درون
پوسیده است که با «پایه» در ناهمتایی بیمانندی درگیر شده و به شَوَند گشوده نشدن
گرهِ کار و سمت و سو نیافتنِ جنبش اجتماعی که با دستکاری های زیرکانه ی نیروهای
مزدور امپریالیستی از آن میان در جامه ی «چپ سوسیال دمکرات» نیز همراه است، چون
آواری بر سرِ توده های مردم ایران فرود می آید و از درون نیز جامعه را می فرساید و
به نابودی می کشاند.
برگرفته از نوشتار «همداستانی بر سر برنامه ای کمینه و گرد آمدن در یک پیشانی پیشرو، نیازی درنگ
ناپذیر!»، ب. الف. بزرگمهر سوم شهریور
ماه ۱۳۹۴
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/08/blog-post_909.html
۶ ـ «شخصی
در دهلیز خانه، زن خود را می گائید و زن گاه گاهی سیلی نرم بر گردن شوهر می
زد. درویشی، چیزی خواست. زن گفت:
خیرت باد.
گفت:
شما هم در این خانه چیزی می خورید به من دهید.
زن گفت:
من كیر می خورم و شوهرم سیلی!
گفت: من رفتم؛ این نعمت بدین خاندان ارزانی باد.» (از جاودانه عبید زاکانی با
اندک ویرایش اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
۷ ـ
«حذفِ کامل حاکمیت ولایت فقیه را به شعار محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم»، «نامه
مردم»، شماره ۱۰۵۷، ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۷
۸ ـ
اندکی باریک تر که بنگری، پیشبرد سیاستی بر بنیاد «سوسیال دمکراسی باختر زمین» که پیشبرد
آن در کشورمان، کاریکاتوری از آب در آمده و می آید از سوی این گروهبندیِ هر روز
بیش از پیش ناهنجار، نویسنده را از اشاره ای حتا کوتاه و نارسا به اینکه گشایش
بنیادینِ بحران اقتصادی ـ اجتماعی (و نیز بیگمان، سیاسی!)، بدون سمتگیری روشن،
شناخته شده و باریک بسود نیروهای کار و زحمت و پیشبردِ «راه رویش با سمتگیری
سوسیالیستی» شدنی نیست، بازمی دارد و وی را به کلی گویی وامی دارد.
۹ ـ «حذفِ کامل حاکمیت ولایت فقیه را به شعار
محوریِ جنبش مردمی تبدیل کنیم»، «نامه مردم»، شماره ۱۰۵۷، ۱۵ اَمرداد ماه ۱۳۹۷
۱۰ ـ
همانجا
۱۱ ـ انقلاب
بزرگ بهمن ۵۷ که «...در نخستين مرحله خود
(فاز سياسی) نظام شاهنشاهی را درهم کوبيد و به سرمايهداری وابسته
(کمپرادور) و همبود بزرگ مالکی آسيب بزرگی رسانيد، در مرحله پسين، آنجا که سرنوشت
نهايی انقلاب از جهت سمتگيری اقتصادی- اجتماعی آن میبايست تعيين میشد، دچار چالشهای
بسيار جدی شد که همچنان نيز ادامه دارد.» این انقلاب، بهترین امکان تاریخی را برای
جامعه استبداد زده ایرانی فراهم آورد تا با استفاده بهینه از همه توان بالقوه و
بالفعل اقتصادی – اجتماعی خود، بسود طبقات و قشرهای زحمتکش و میانی سمتگیری کرده،
روند انقلابی را در عرصه اقتصادی بسود این قشرها و طبقات تثبیت نماید. متاسفانه با
آغاز جنگ ایران و عراق، اشتباهات و کوته بینی های برخی نیروهای انقلابی درون و
پیرامون حاکمیت و نیز سرکوب همزمان پیشروترین گردانهای انقلابی خلق و جنبش بدست
حاکمیت خرده بورژوا ـ بورژوا لیبرال، شرایطی پدید آمد که بورژوازی شکست خورده
وابسته به امپریالیسم (کمپرادور) با دستیاری و کمک بورژوازی نوخاسته لیبرال،
بورژوازی اداری ـ بوروکراتیک و نیروهای واپسگرای وابسته به همبودهای اقتصادی –
اجتماعی کهنه، آرام آرام خود را بازیابد و در صدد بدست آوردن جایگاه داخلی و
پیوندهای بین المللی پیشین خود برآید؛ امری که هم اکنون شاهد آن هستیم.
...
هنوز هم مانند گذشته، «سرمایه بازرگانی ایران واسط میان بازار داخلی ایران و
اقتصاد چند شاخه ای آن با بازار جهانی و قبل از همه بازار امپریالیستی است.» («اقتصاد
سیاسی، شیوه تولید سرمایه داری»، ف.م. جوانشیر،
انتشارات حزب توده ایران) و همچنان نقش برتری را نسبت به سرمایه صنعتی در
اقتصاد کشورمان دارد. قشر فوقانی سرمایه بازرگانی ایران (سرمایه داری کمپرادور یا
وابسته)که ده ها سال پیش از این با سرمایه امپریالیستی در آمیخته بود و واسطه گری
آن را بر عهده داشت، اینک خون تازه ای یافته است. این قشر دیگر به «شتر سواری دولا
دولا» خشنود نیست و خواهان همان نقش و قدرت سیاسی است که در دوران پیش از انقلاب
بهمن داشت و بهمین دلیل خواهان رفع مشکلات سر راه بصورتی قطعی با امپریالیستهای
یانکی و دیگر امپریالیستهاست. همانگونه که تجربه تاریخی نشان می دهد، آن گروه از
آخوندهای شکمباره واپسگرا که "حفظ بیضه اسلام" برایشان از جان و ناموس
ایرانیان مهم تر است، بار دیگر با این قشر انگل سرمایه بازرگانی کنار خواهند آمد ـ
و کنار نیز آمده اند ـ و به یوغ خارجی نیز گردن خواهند گذاشت.
برگرفته از نوشتار «کدامین
گزینه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر ۲۵
مهر ۱۳۸۵
درج شده در تارنگاشت «طرفداران
چپ در بلوچستان» به تاریخ سه شنبه، ۳۱ اکتبر ۲۰۰۶ در پیوند زیر:
۱۲ ـ
«حاکمیت پلید و نابخردِ کشورمان را در برابر دو گزینه نهاده اند که هر دوی آن
ها، هر کدام به شکلی، نه تنها هیچ بُردی برای این حاکمیت و مردم ایران دربرندارد
که از هم پاشیدگی سرزمین ایران فرجامین پیامد آن خواهد بود؛ آن دو گزینه که شانه
به شانه یکدیگر ساییده و در ستیزی بی فرجام، کارِ نابودی ایران زمین را به سود
بهره کشان فرمانروا بر جهانِ سرمایه به پیش می برند در کلی ترین حالت خود،
بدینگونه اند:
از سویی، واپسگرایی بیش تر و پرداختن به جُستارهای حاشیه
ای چون ”حجاب“ و ”بدحجابی“ که نه تنها هیچگونه هماوندی با دشواری های اقتصادی ـ
اجتماعی جانفرسای گریبانگیر مردم ایران ندارد که نشانه ای از نداشتن هیچ برنامه ی
روشن و چشم انداز امیدبخش برای برونرفت از بن بست کنونی است و بر هرج و مرج و بدتر
شدن اوضاع نابسامان کنونی می افزاید؛ و از سوی دیگر، گردن نهادن بازهم بیش تر در
برابر برنامه ها و سیاست های سرمایه داری امپریالیستی در کشورمان که بیکاری بیش تر
و تنگدستی گسترده تر و خانمانسوزتر مردم، افزایش شکاف طبقاتی و از همه مهم تر
گسستن پیوندهای اقتصادی ـ اجتماعی خلق های کشور را به دلیل نیرو گرفتن و گردنکشی
هرچه بیش تر بورژوازی بومی در پی خواهد داشت.»
برگرفته از نوشتار «تا دیر نشده باید حاکمیت پلید جمهوری اسلامی را سرنگون نمود!»،
ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ اردی بهشت ماه ۱۳۹۳
۱۳ ـ برگرفته از یادداشتِ «منافع ملی، آن میلیاردها
تومان سکه ای است که سود آن به جیب کلان سوداگران چپاولگر می رود»، ب. الف. بزرگمهر هفتم تیر ماه
۱۳۹۷
۱۴ ـ دشواری بزرگ در زمینه ی جُستار
«حق ملت ها در تعیین سرنوشت خویش»، چون بسیاری جُستارهای دیگر اجتماعی، از برخوردی
اراده گرایانه بر زمینه ای از گرایشات طبقاتی گوناگون، مایه می گیرد. در این
زمینه، چند و چون رشد اقتصادی و اندازه ی فرارویی سامانه ی سرمایه داری در تار و
پود اقتصاد هرکدام از اقلیم های ملی و نیز اندازه ی همجوشی همبودهای کهنه ی
اقتصادی که هنوز با آمیختگی و گوارش کامل آن ها در سامانه ی سرمایه داری فاصله
دارد و از همه مهم تر اندازه، گستره و ژرفای همپیوندی اقتصادی ـ اجتماعی هر اقلیم
ملی با دیگر اقلیم ها و در کلّ سامانه ی اقتصادی هر کشور نقش تعیین کننده در
سمتگیری های اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی ملیت ها و خلق های ساکن هر کشور دارد.
عملکرد گروه های اجتماعی و سازمان های سیاسی چه درون اقلیم و چه پیرامون آن، گرچه
می توانند نقشی شتاب دهنده یا برعکس کند کننده در روند تاریخی داشته باشند، ولی از
نقش تعیین کننده برخوردار نیستند. نقش تعیین کننده بر دوش «موش نقب زن تاریخ» است!
فرزانه ی بزرگ انقلابی: لنین،
در پاسخ بورژوا ـ لیبرالی به نام «کوکوشکین»، این جُستار را به شکل دیگری، چنین در
میان گذاشته است:
«ﺁﻗﺎﯼ ﮐﻮﮐﻮﺷﮑﻴﻦ ... ﺑﺎ ﻣﻄﺮح ﻧﻤﻮدن ﻣﻮﺿﻮع ﺧﻄﺮ ”از هم
ﭘﺎﺷﻴﺪن ﮐﺸﻮر“ ﻧﺸﺎن داد ﮐﻪ ﺧﻴﻠﯽ ﺧﻮب می فهمد ﺗﻌﻴﻴﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺳﻴﺎﺳﯽ نمی تواند ﻣﻌﻨﺎﯼ
دﯾﮕﺮﯼ به جز ﺣﻖ ﺟﺪا ﺷﺪن و ﺗﺸﮑﻴﻞ دوﻟﺖ ﻣﻠﯽ ﻣﺴﺘﻘﻞ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﺣﺎل سووال می شود ﺁﯾﺎ
از نقطه ی ﻧﻈﺮ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ ﻋﻤﻮﻣﺎ و بویژه از نقطه ﻧﻈﺮ ﻣﺒﺎرزه ی ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ به این ﺑﻴﻢ و ﻧﮕﺮاﻧﯽ ﺁﻗﺎﯼ ﮐﻮﮐﻮﺷﮑﻴﻦ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ؟
ﺁﻗﺎﯼ ﮐﻮﮐﻮﺷﮑﻴﻦ ﻣﻴﺨﻮاهد ﻣﺎ را ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺳﺎزد ﮐﻪ ﺷﻨﺎﺳﺎیی ﺣﻖ
ﺟﺪا ﺷﺪن ﺑﺮ ﺧﻄﺮ ”از هم ﭘﺎﺷﻴﺪن ﮐﺸﻮر“ می افزاید. اﯾﻦ همان ﻧﻈﺮﯾﻪ ﻣﻴﻤﺮﺗﺴﻒ ﭘﺎﺳﺒﺎن اﺳﺖ
ﮐﻪ ﺷﻌﺎرش ”ﺑﮕﻴﺮ و ببند“ ﺑﻮد. از نقطه ﻧﻈﺮ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ، ﺑﻄﻮرﮐﻠﯽ ﻗﻀﻴﻪ درﺳﺖ ﻋﮑﺲ اﯾﻨﺴﺖ:
ﺷﻨﺎﺳﺎﺋﯽ ﺣﻖ ﺟﺪا ﺷﺪن، ﺧﻄﺮ ”از هم ﭘﺎﺷﻴﺪن ﮐﺸﻮر“ را می کاهد.
... هر ﮐﺲ ﭘﻴﺮو نقطه ی ﻧﻈﺮ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺣﻞ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﮐﺸﻮر
ﺑﺪﺳﺖ ﺗﻮده ی ﻣﺮدم اﺳﺖ، ﺑﺨﻮﺑﯽ ﻣﻴﺪاﻧﺪ ﺑﻴﻦ ﯾﺎوﻩ ﺳﺮایﯽ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺑﺎزان ﺗﺎ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺗﻮدﻩ ها
«فاصله ی ﻋﻈﻴﻤﯽ وﺟﻮد دارد». ﺗﻮدﻩ هاﯼ اهالی ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﺤﻮﯼ از روﯼ ﺗﺠﺮبه ی روزﻣﺮه
ی ﺧﻮد به اهمیت رواﺑﻂ ﺟﻐﺮاﻓﻴﺎﯾﯽ و اﻗﺘﺼﺎدﯼ و رﺟﺤﺎن ﺑﺎزار ﺑﺰرگ و ﮐﺸﻮر ﺑﺰرگ واﻗﻔﻨﺪ
و ﻓﻘﻂ وﻗﺘﯽ ﺗﺼﻤﻴﻢ به جدا ﺷﺪن می گیرند ﮐﻪ ﺳﺘﻤﮕﺮﯼ ﻣﻠﯽ و اﺻﻄﮑﺎﮎ های ﻣﻠﯽ زﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ
را ﮐﺎﻣﻼ ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﺪ و به کلیه ی ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﮔﻮﻧﺎﮔﻮن اﻗﺘﺼﺎدﯼ ﭘﺎﺑﻨﺪ ﺑﺰﻧﺪ. در
ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻮردﯼ هم ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ و ﺁزادﯼ ﻣﺒﺎرزه ی ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ به سود ﺟﺪاﺷﻮﻧﺪﮔﺎن ﺗﻤﺎم
ﻣﻴﺸﻮد.»
نوشتار «درباره ی حق ملت ها در تعیین سرنوشت خویش»، و. ای. لنین
پی افزوده ی یادداشت «پاسخی کوتاه به تبلیغات مسموم علیه
مردم کردستان»، ب. الف. بزرگمهر ٢٢ شهریور ماه ١٣٩١
۱۵ ـ زمینگیر شدن سیاست نولیبرالی کشورهای امپریالیستی و به بن
بست رسیدن این سامانه تبهکار که دیگر از کمترین افق و چشم اندازی روشن برای حرکت
به جلو برخوردار است و راه بازگشت به گذشته و پیگیری الگوهای کهنه اقتصادی ـ
اجتماعی چون «کینزیانیسم» را نیز بسته می بیند، فشار هرچه بیشتر بر «کشورهای
پیرامونی» سامانه سرمایه داری را برای پذیرش و بدوش گرفتن پیامدهای بحران سرمایه
داری جهانی، موجب شده و می شود. هراندازه درجه رشد اقتصادی ـ اجتماعی در این
کشورها پایین تر و سازمان های توده ای و کارگری سست تر و بی بنیه تر، به همان
اندازه همکاری سامانه امپریالیستی با همبودهای اقتصادی ـ اجتماعی کهنه و نمایندگان
سیاسی آنها بیشتر و استوارتر است. گرچه بنیاد حاکمیت های خودکامه در این کشورها بر
همبودهای کهنه و فرهنگ واپسمانده آن استوار است، دیرپایی و جان سختی شان بیشتر
ریشه در تاریخ استعماری و نواستعماری دو سده واپسین دارد. از همین روست که چنین
حاکمیت هایی در همه جا پیوندهایی بسیار نزدیک و ناگسستنی با کشورهای امپریالیستی
داشته و کم و بیش دست نشانده آنها بشمار می آیند. تضاد دیالکتیکی کم و بیش
پیچیده و دردناک رشد سامانه ی سرمایه داری در چنین کشورهایی از سویی گسترش سرمایه
داری کم و بیش بی ریشه، وابسته و انگلی را سبب می شود و از سوی دیگر همین گسترش،
به دلیل هستی ریشه دار همبودهای کهنه ی اجتماعی، در پوسته می ماند؛ رویشی درخور و
ژرفایی در آن اندازه که ریشه بگیرد و بومی شود، نمی یابد. برعکس، هرچه بیشتر با
همبودهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی جفت و جور می شود و گونه ای همجوش ـ و نه سامانه
ـ سرمایه داری وابسته با روبناهای کهنه سیاسی ـ اجتماعی پدید می آورد که
ملات آن را حاکمیت های خودکامه و فرهنگ های واپسمانده خاوندی و دودمانی فراهم می
کنند. در اینجا، همپیوندی ژرف و ریشه دار اقتصادی ـ اجتماعی، درآمیختگی یا
آب شدن همبودهای کهنه ی اجتماعی در سامانه سرمایه داری در کار نیست که بیشتر
همجوشی در کار است و از همین رو همواره نااستوار، دچار نارسایی های بنیادی، بی
دورنما و چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی برجای مانده، نه تنها پیشرفت جامعه را برنمی
انگیزد که فرو ریختن و نابودی اقتصاد بومی را بی آنکه جانشینی درخور برای آن فراهم
کند، در پی دارد. به زبانی ساده تر، سامانه سرمایه داری امپریالیستی مانند
خرچنگی، پوسته ی بیرونی شکار خود (نرم تنانی چون دوکفه ای ها و صدف ها) را می
شکافد و درون آن فرو رفته، جای می گیرد. گوشت و نرمه ی آن را می خورد و گاه از
پوسته ی بیرونی شکار برای پوشش و پنهان نگاه داشتن سرشت چپاولگرانه ی خود سود می
برد.
برگرفته از نوشتار «سمتگیری
سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰
بهمن ۱۳۸۹
۱۶ ـ «... انتظار بیهوده ای است که خودکامگی چند هزار ساله که تار و پود جامعه ما را فرا گرفته است، به این زودی و در دوره زمانی ۱۰۰ ـ ۱۵۰ ساله [از مشروطیت به این سو] از میان برداشته شده و جایگزینی شایسته برای آن یافت شود. بهترین دلیل آن، بدون در نظرگرفتن علت ها و عواملی که تنها برهه کوتاهی از تاریخ را دربرمی گیرند و به هیچ رو نمی توانند روشنگر ماهیت و درونمایه پدیده ای تاریخی به مقیاس چند هزار ساله باشند، بازتولید خودکامگی (و نه دیکتاتوری!)، این بار زیر پوشش مذهب و «حاکمیت مطلقه ولایت فقیه» در میهن ماست. با این همه، برخلاف آن گروه از چپ هایی که حاکمیت یاد شده را در شرایطی کاملا دگرگون و سنجش ناپذیر با دوران استبداد شاهی، با آن یکی می پندارند و شعار «جبهه واحد ضد دیکتاتوری» سر می دهند، ترکیب آخرین دولت روی کار آمده [دولت احمدی نژاد]، نمودار سازش طبقاتی ـ ملوک الطوایفی شکننده ای از واپسگراترین لایه های اجتماعی سرمایه داری بازرگانی و بزرگ مالکین تا خرده بورژواهای برجای مانده در حاکمیت و منتقد سرمایه داری و نولیبرالیسم است؛ انتقادی نه از موضع پیشرفت خواهانه و با دورنمای روشن اجتماعی ـ اقتصادی به سود طبقه کارگر و زحمتکشان که از زاویه بسیار تنگ، واپسگرایانه و ضد آزادی های مدنی ـ اجتماعی با دورنمای فروپاشی ایران زمین.
...
...
آنها با تکیه بر تعریف های خشک کلاسیک از مفهوم هایی مانند «انقلاب» و «ضد
انقلاب»، سراشیبی روند انقلابی را که تقریبا از همان نخستین روزهای پس از سرنگونی
حاکمیت شاهنشاهی و جابجایی آن با حاکمیت جمهوری اسلامی آغاز شده بود به حساب شکست
قطعی انقلاب گذاشتند. یکی از آنها شعار داد: «انقلاب مرد! زنده باد انقلاب.» و
دیگری کمی دیرتر سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی را خواستار و سپس آن را با شعار
«طرد رژیم ولایت فقیه» تراز نمود. این گردش تند به "چپ"، مانند همیشه،
آنگونه که تاریخ تاکنون و همه جا نشان داده است، بزودی این نیروها را درکردار، با
وجود شعارهای چپ روانه یا چپ نمایانه شان، با وجود ژست های سیاسی در زمینه
پشتیبانی از طبقه کارگر و زحمتکشان، در کنار راست ترین نیروهای سیاسی نشاند و به
دنباله روی از سیاست های نولیبرالی واداشت. این سیاست نادرست، زمینه ای فراهم نمود
که حتا نیروهای بسیار مشکوک وابسته و مزدبگیر جناح هایی از حاکمیت ایران (رفسنجانی
و شریکان وی) در پوشش چپ هنوز بتوانند خود را چپی جا بزنند و سردرگمی و نیروی گریز
از مرکز را در میان طیف گسترده ای از هواداران و نیروهای پیرامونی آنها، شتاب باز
هم بیشتری بخشند.
سیاست این گروه از نیروهای چپ در دوره ای به درازای بیش از دو دهه، شکاف میان طبقه کارگر و سایر زحمتکشان را با لایه های میانی جامعه ایران افزایش چشمگیری بخشید و از چارچوب خواست آزادی های مدنی ـ اجتماعی مورد درخواست بویژه لایه های میانی جامعه و آنچه بویژه سیاست های نولیبرالیستی در زمینه اجتماعی درمیان می گذاشت، چندان فراتر نرفت و آزادی های مورد نیاز طبقه کارگر و سایر زحمتکشان در زمینه حقوق صنفی ـ سندیکایی و نیرو گرفتن بیشتر در شوراهای شهر و روستا را دربرنگرفت و یا بسیار کمرنگ در میان گذاشته و پیگیری شد. با وجود شکست سخت نسبی ولی بسیار پراهمیت نولیبرالیسم در همه زمینه های اقتصادی ـ اجتماعی در ایران و جهان، هنوز این نیروها آنچنان که باید و شاید نتوانسته اند بازنگری جدی در سیاست های نادرست خود نمایند و تعیین کننده عرصه هایی از مبارزه باشند که بسی بیشتر از آزادی های لیبرالی، مورد نیاز طبقه کارگر و سایر زحمتکشان و به طور کلی همه تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه است. هیچکدام از این نیروها درک نکردند و هنوز نیز درک نمی کنند که اگر جایگزینی برای «خاور خودکامگی» یافت شود، این جایگزین بی تردید دمکراسی از گونه سرمایه داری آن نخواهد بود. زیرا امکان بوجود آوردن چنین جامعه ای، درست آنگونه یا چیزی مانند آنچه چهار ـ پنج سده پیش از این در اروپای باختری پدید آمده، به بار نشسته و اکنون دوره پوسیدگی و تجزیه خود را می پیماید، نه برای کشور ما و نه برای هیچ کشور دیگری در جهان شدنی نیست. این قانون سرسخت و دیالکتیک طبیعت و جامعه است که نمی توان آن را زیر پا گذاشت.»
برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!»، ب. الف. بزرگمهر، ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷ ، گاهنامه ی «فرهنگ توسعه» و بازانتشار در پیوند زیر:
http://www.behzadbozorgmehr.com/2009/03/blog-post_23.html
۱۷ ـ ... و نیز بسیاری موردهای دیگر یاد شده در آن واژه نامه که نه تنها چندان باریک بینانه نیست که گاه با اشتباهاتی آشکار همراه است.
سیاست این گروه از نیروهای چپ در دوره ای به درازای بیش از دو دهه، شکاف میان طبقه کارگر و سایر زحمتکشان را با لایه های میانی جامعه ایران افزایش چشمگیری بخشید و از چارچوب خواست آزادی های مدنی ـ اجتماعی مورد درخواست بویژه لایه های میانی جامعه و آنچه بویژه سیاست های نولیبرالیستی در زمینه اجتماعی درمیان می گذاشت، چندان فراتر نرفت و آزادی های مورد نیاز طبقه کارگر و سایر زحمتکشان در زمینه حقوق صنفی ـ سندیکایی و نیرو گرفتن بیشتر در شوراهای شهر و روستا را دربرنگرفت و یا بسیار کمرنگ در میان گذاشته و پیگیری شد. با وجود شکست سخت نسبی ولی بسیار پراهمیت نولیبرالیسم در همه زمینه های اقتصادی ـ اجتماعی در ایران و جهان، هنوز این نیروها آنچنان که باید و شاید نتوانسته اند بازنگری جدی در سیاست های نادرست خود نمایند و تعیین کننده عرصه هایی از مبارزه باشند که بسی بیشتر از آزادی های لیبرالی، مورد نیاز طبقه کارگر و سایر زحمتکشان و به طور کلی همه تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه است. هیچکدام از این نیروها درک نکردند و هنوز نیز درک نمی کنند که اگر جایگزینی برای «خاور خودکامگی» یافت شود، این جایگزین بی تردید دمکراسی از گونه سرمایه داری آن نخواهد بود. زیرا امکان بوجود آوردن چنین جامعه ای، درست آنگونه یا چیزی مانند آنچه چهار ـ پنج سده پیش از این در اروپای باختری پدید آمده، به بار نشسته و اکنون دوره پوسیدگی و تجزیه خود را می پیماید، نه برای کشور ما و نه برای هیچ کشور دیگری در جهان شدنی نیست. این قانون سرسخت و دیالکتیک طبیعت و جامعه است که نمی توان آن را زیر پا گذاشت.»
برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!»، ب. الف. بزرگمهر، ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷ ، گاهنامه ی «فرهنگ توسعه» و بازانتشار در پیوند زیر:
http://www.behzadbozorgmehr.com/2009/03/blog-post_23.html
۱۷ ـ ... و نیز بسیاری موردهای دیگر یاد شده در آن واژه نامه که نه تنها چندان باریک بینانه نیست که گاه با اشتباهاتی آشکار همراه است.
۱۸ ـ
برایم روشن تر از روز است که چنین شعاری، نخست در ذهن روشنفکری بیمار، آز آن ها که
لنین درباره شان گفته بود بیخود به مغز خود فشار می آورند، زاییده شده و در میان
گرد و خاک به هوا خاسته، سرانجام جایی درخور برای خویش یافته است! حتا اگر
بینگاریم که چنان شعار سردرگم و پوچی بر بنیاد راندن مگس و پشه و ... ساخته شده
باشد، راندن آن ها که هر آن می توانند بازگردند با زیر پا له کردن و نابود کردن
شان، یکی نیست و سردرگمی، همچنان برجای می ماند.
۱۹ ـ آماج
این گنده گویی، گروهبندی وامانده ی «کاریکاتور سوسیال دمکراسی انگلیسی»، پنهان شده
زیرِ نامی تاریخی است.
۲۰ ـ ـ
برگرفته از تارنگاشتی رویهمرفته سردرگم (با اندک
ویرایش درخور، تنها در نشانه گذاری ها از اینجانب؛ برجسته نمایی های متن و افزوده های
درون [ ] نیز از آنِ من است. دانسته از ویرایش و پارسی نویسی همه سویه ی آن خودداری ورزیده
ام. ب. الف. بزرگمهر)
۲۱ ـ
همانجا
۲۲ ـ برگرفته
از کتاب «مکتب دیکتاتورها»، نوشته ی «ایگناتسیو سیلونه»، برگردان از مهدی سحابی،
«نشر نو»، تهران، ۱۳۶۳ (با ویرایش و پارسی نویسی درخور
از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)
۲۳ ـ برگرفته از یادداشتِ «آیا از سمتگیری برایِ سرنگونی رژیم ولایت فقیه می ترسند؟!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۳
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/06/blog-post_2.html
http://www.behzadbozorgmehr.com/2014/06/blog-post_2.html
۲۴ ـ «دو تاکتیک
سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک»، «و. ای. لنین»،
انتشارات حزب توده ایران، سال ۱۳۵۴ (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب؛ برجسته
نمایی های متن نیز از آنِ من است. ب. الف.
بزرگمهر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر