درآمد سخن
گفتگوها و ستیزه های اخیر، از جمله پیرامون یکی از سند های مصوب١ نشست وسیع کمیته مرکزی حزب توده ایران در آذرماه ١٣۸۷ و شیوه برخورد برخی کسان که با ساده نگری و آمیختن جُستارها با یکدیگر، بر دشواری های موجود می افزایند و در کردار به همان راهی می روند که هوچی گران، مدعیان «حق آب و گِل» و دشمنان حزب و جنبش توده ای خواهان آنند، مرا بر آن داشت که این نوشتار را آماده نمایم.
امیدوارم، این نوشتار برای برونرفت از گفتگوها و ستیزه های بیهوده ـ گرچه هر گفتگو و ستیزه ای را بیهوده نمی دانم ـ سودمند بوده و خود بر پراکندگی و آشفتگی بیشتر نیفزاید که بی گفتگو، نه تنها خواهان آن نیستم که آن را بسیار زیانبار، بویژه در شرایط کنونی می دانم. همچنین، امیدوارم این نوشتار، راهگشایی برای بهبود برخی سیاست های نادرست باشد که سرچشمه و بنیان سایر کژی ها و کاستی ها، دربرگیرنده آشفتگی ها و پراکندگی های سازمانی ـ سیاسی درون و پیرامون حزب توده ایران می باشند.
اشاره ام، در اینجا و آنجای این نوشتار به برخی گفته ها یا نوشته ها، تنها برای نمونه دادن است و با کسی سر ستیز نداشته و ندارم.
***
سر نخ های گم شده کلاف را بیابیم و آنها را با شکیبایی بگشاییم!
برای آنکه کلاف را که سردرگم می نماید، بگشاییم، ناچاریم نخست سرنخ های آن را جستجو نموده، بیابیم و با شکیبایی آن ها را یک به یک از هم باز کنیم. گرچه، همزمان باید درنظر داشته باشیم که باز نمودن یک یک آن ها که به هم خوب گره خورده و درهم تافته اند، براستی کار دشواری است و ناچاریم، همواره رابطه این یک با آن دیگری و نیز رابطه همه آنها با مجموعه کلاف را که خود سازنده آن بوده ایم، درنظر داشته باشیم. خوشبختانه، دست ها کم نیستند؛ همان دست ها، می توانند با یاری یکدیگر و بدون آنکه به یکدیگر بپیچند و کلاف را (هرچه بیشتر) سردرگم نمایند، کار را با شکیبایی به پیش برده، کلاف را از هم باز کنند.
اجازه بدهید، جستجو و یافتن سرنخ ها و کوشش برای گشودن کلاف را در دو زمینه عمده زیر، جداگانه پی گیریم:
الف ـ یگانگی، یکپارچگی و انضباط سازمانی حزب توده ایران؛ و
ب ـ یگانگی راه و روش سیاسی حزب، داشتن استراتژی و تاکتیک (سیاست های دور و نزدیک) شایسته و درخور دگرگونی های پرشتاب میهن ما.
پیوستگی و آمیختگی این دو با یکدیگر، در آرمانی ترین شرایط، یگانگی اراده و کردار حزب را پدید می آورد که برای مبارزه نیرومند و سازنده حزب پرولتری تراز نو (لنینی)، بایسته است.
الف ـ یگانگی، یکپارچگی و انضباط سازمانی حزب توده ایران
در زمینه یگانگی، یکپارچگی و انضباط سازمانی حزب توده ایران و چگونگی ارتباط آن با "نزدیک ترین" طیف نیروهای پیرامونی، از میان چند نوشتاری که جُستارهایی در این باره در میان گذاشته اند، به نوشتاری با عنوان: «بحثی در ماهیت مدعیان»٢ اشاره می کنم که در سخنی صادقانه، درست و از موضع اصولی، به پشتیبانی از هستی اجتماعی حزب توده ایران، پرداخته است. نویسنده، با درمیان نهادن این پرسش که: «... آیا این مدعیان به لحاظ منطقی اصلا حق دارند خودرا توده ای بنامند یا نه ؟»٣، چارچوب بسته، ولی شایسته ای برای ادامه گفتار خود برگزیده و تا پایان نوشتارش، به آن وفادار مانده است.
در آنجا، بدرستی چنین آمده است:
«حزب توده ایران یک هستی اجتماعی با کلیتی تاریخی، منطقی و حقیقی یک پارچه در جغرافیای ایران است ... این حزب ... بر رخدادهای تاریخ اثر گذاشته ... شاهد دست آوردهای گرانقدری بوده وفلاکت شکست های گوناگونی را متحمل شده است. اما با استواری، نسل های مختلف جامعه ایران را به دامان گرفته، پرورش داده، و درعرصه مبارزه ،آرمان رزم درراه آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم را در آن ها نهادینه کرده ... و همواره در بیلان خود، بند و زندان اعضا، هواداران و جانباخنگان خود را حاصل جمع تلاش تاریخی همه توده ای ها مد نظر قرارداده است. دراین هویت تاریخی، حزب تجسم توده ای، و توده ای تبلور حزب بوده است و هست. [تاکیدها در همه جای این نوشتار از من است.]
... منطقی، به این لحاظ ... که بر بستر ضرورت تحول خواهی جامعه ایران و بعنوان مدافع و سخنگوی منافع زحمتکشان ایران پا به عرصه نهاده و در همان کلیت تاریخی خویش بر این امر پای فشرده است .علیرغم اعوجاج شرایط داخلی و خارجی و اعضا و رهبران، تن به استحاله نداده و مدافع خستگی ناپذیر آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم باقی مانده است. حاصل این ضرورت منطقی تاثیر حیرت آور حزب توده ایران بر فرهنگ، سیاست واقتصاد ایران است که دوست و دشمن بر آن اعتراف آشکار دارند.
و از باب حقیقی بودن نیز موجود زنده ای است که بر اساس زیستمندی ارگانیک در بستر زمان پیش رفته و از وحدت سازمانی ـ تشکیلاتی، تربیتی، برنامه، تاکتیک ها و استراتژی های سیاسی ویژه خود برخوردار بوده است.
هرگونه تفکیک مکانیکی در این عناصر متشکله کلیت حزب توده ایران بعنوان یک هستی اجتماعی، که هویت آن را می سازد، جفا به تاریخ این سرزمین و ناسپاسی در برابر صدها هزار ها رزمنده توده ای و انکار هویت راستین حزب توده ایران و جعل تاریخ است»۴.
و سپس چنین نتیجه گیری شده است:
«... آشکار است که جای آن که مدعی "توده ای" بودن است فقط می تواند در دفاع از وحدت سازمانی و سیاسی حزب توده ایران متجلی باشد.
... برنامه و تاکتیک ها و استراتژی های سیاسی حزب توده ایران برآمد خرد جمعی متبلور در حزب توده ایران است. این کلیت حزب است که ماهیت آن را تعیین می کند و نه جمع اجزا آن ... آنچه حزب توده ایران را تعین می بخشد، همان تبلور خرد جمعی در برنامه واحد و تاکتیک ها و استراتژی های حزب است که به صورت وحدت سازمانی، انضباط حزبی و دموکراسی درونی نمود می یابد. ... حزب به لحاظ این که ارگانیسمی زنده است، هماره می تواند محل تجمع دیدگاه های متفاوت و گاه حتی متضادی باشد که خود عامل پویایی هر حزب وسازمانی است، اما این تنوع دیدگاه ها تنها بنا به تعهد به خرد جمعی و گزینش رای اکثریت با کاربست اصول اساسنامه ای حزب تراز نوین و مدیریت آن توسط روش سانترالیسم دموکراتیک به زندگی مسالمت آمیز زیر سقف حزب ادامه می دهند. ...
افراد با تبعیت از مرکزیت حزبی بر آمده از گزینش اکثریت صاحبان صلاحیت رای در درون حزب و رعایت اصول اساسنامه و پای بندی به برنامه حزب است که هویت توده ای کسب می کنند. این مدعیان که به هیچ یک از این عناصر پای بند نیستند هم به لحاظ تئوریک و هم به لحاظ منطقی و هم از نظر اخلاقی حق ندارند خود را "توده ای" بنامند. میزان صداقت این افراد صرف نظر از انتقاداتی که به حزب توده ایران دارند با این امر روشن می شود که در ابتدا هویت خود را تعریف نمایند»۵.
این پیامی روشن، درست و منطقی است که دو نکته مهم دربر دارد:
١ ـ برپایه ساختار حزبی لنینی، تنها کسانی بطور منطقی، اجازه دارند خود را توده ای یا حتا هوادار حزب توده ایران بنامند که خط مشی سیاسی ـ سازمانی آن را دنبال نموده، ترویج و تبلیغ نمایند. بدین ترتیب، هر کسی، به هر انگیزه ای جز این رفتار نماید و همچنان خود را توده ای بنامد یا نادان یا بدخواه خواهد بود؛
٢ ـ باید هستی حزب را همواره در کُلّیت تاریخی آن درنظر گرفت. با آنکه حزب نیز مانند هر زیستمند۶ دیگری، دگرگونی می پذیرد، در یک بررسی منطقی (به مفهوم فلسفی آن)، با آن که «در منطقی تمام جزئیات و مشخصات روند "تاریخی" وجود ندارد»٧، نباید یگانگی روند تاریخی آن را نادیده گرفت و زیرپا گذاشت. به عنوان نمونه اگر بگوییم در فلان نشست حزبی، کسی اراده گرایانه سرنوشت سیاسی حزب را به دست گرفت و همه دستاوردهای آن را تا آن تاریخ به باد داد، منطقی، دستکم به مفهوم فلسفی آن، سخن نگفته ایم.
«در بررسی علمی جدا کردن تاریخی از منطقی و مطلق کردن تاریخی، خطر وقایع نگاری سطحی و تشریح ساده رویدادها بدون دستیابی به ماهیت ها و علل و قانونمندی ها را به وجود می آورد برعکس جدا کردن منطقی از تاریخی و مطلق کردن منطقی منجر به ردیف کردن انتزاعات و مطلق گویی و جدا شدن از واقعیت می گردد.» ٨
در نوشتار دیگری با عنوان: «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»٩، که به نظرم با ساده انگاری، گزافه گویی و گاه درآمیختن و پیچیده نمودن جُستارها همراه است، به کوشش «مدعیان وفاداری به حزب و آرمان های آن»١٠، برای «القای وجود "تشتت فکری" در صفوف حزب»١١ و اثبات «این که حزب دارای مرکزیت مشخصی نیست ...»١٢، اشاره شده است
این که «پیشنهاد برای "وحدت" ... نمی تواند و نباید مورد تایید و پذیرش حزب توده ایران باشد ... تلاش می شود تا رفیق خاوری را از حزب توده ایران جدا سازند و چنین القا ... کنند که گویا رفیق خاوری در تصمیمات حزب شرکت ندارد[،] در واقع ... شگرد فریبکارانه ... برای کاهش اعتبار حزب و رهبری آن است ...[یا] با "داستان نویسی" و "مصاحبه" ها سعی می کنند تا با جعل وقایع به سود خود و با شیوه ای فریبکارانه و مخرب، وانمود کنند که ، چه پیش و چه پس از انقلاب، [آنها] نقش اصلی را در هدایت برنامه های حزب به عهده داشته اند ... »١۳ مورد تایید نگارنده این نوشتار نیز هست.
آنکه، به گفته خود، نیازمند داشتن «تشکیلات ویژه» برای خود بوده و آنچنانکه پیداست، همچنان نیز هست، بگذار چنین «تشکیلات ویژه» ای را برای خود بسازد و نامش را «شورای» "غیبی"، "زیرزمینی" یا "زیرآبی" بگذارد؛ ولی جای وی در حزبی که در آن رهبری جمعی باید حکمفرما باشد، نیست.
آن ره گم کرده ای که مهم ترین دشواری اش، بدست آوردن "جایگاه" از دست رفته است و کمترین دغدغه ای برای توده های مردم میهنش ندارد؛ آنکه، حزب یا سازمان را نه به عنوان وسیله ای برای خدمت به توده های مردم که هدفی برای دستیابی به آماج خودبینانه خود، می پندارد و برای رسیدن به آن، به هرکاری دست می یازد، بگذار جایگاه واقعی خود را بازیابد و سرانجام نیز خواهد یافت؛ ولی جای وی در حزبی که باید تنها دربرگیرنده بخش پیشاهنگ و آگاه طبقه کارگر١۴ باشد، نیست.
هنگامی که کار اجتماعی آدم ها، از درونمایه خود تهی و هدف، جایگزین وسیله می شود، آیا چارچوب و اسکلتی به جز "رفیق"بازی و همدست شدن با این و آن برای رسیدن به آماج های کوچک و بی ارزش فردی، چیزی برجای می ماند؟ مانند داربستی از یک ساختمان نیمه کاره رها شده یا فرسوده و پوسیده. گرچه نباید فراموش نمود که آنها نیز به هنگام خود و به هر انگیزه ای، در همان حزبی بوده اند که اکنون از آن رانده شده اند و برخی، مانند «خلیل ملکی ها و امیر خسروی ها» مسوولیت های مهم در رهبری آن نیز داشته اند. آیا این نمونه ها، نشانه ای از آن نیست که سرچشمه چنین پدیده و دشواری های پیرامون آن را درون خود حزب باید جستجو نمود؟ آیا سرنخ گرایش های انحرافی سازمان شکنانه، در خود حزب و ساختارهای آن نیست؟ آیا، کسانی که رانده شده اند، نفوذ فیزیکی ـ افزون بر نفوذ روانی ـ در حزب و ساختارهای آن ندارند؟ و آیا این دشواری ها، ریشه در راه و روش سیاسی حزب، نداشته و ندارد؟
تجربه تل انبار شده، نشان می دهد که پاسخ همه این پرسش ها، مثبت است. آن ورشکسته سیاسی پرمدعا، آن ره گم کرده و "جایگاه" از کف داده و ... نه تنها به جنگ و ستیز روانی با حزب می پردازند که برپایه شواهد و قرائن، در آن نفوذ فیزیکی نیز دارند. اگر چنین نبود، نمی توانستند در حزب، کوچک ترین نیروی گریز از مرکزی پدید آورند. علت آن هم به درستی راه و روش سیاسی حزب است که چنین زمینه ای را فراهم می کند. به این ترتیب، ادعای این که «وحدت حزبی نیرومندی در درون حزب وجود دارد و خط سیاسی آن نشان می دهد که تفکری واحد و بدون "تشتت" نیز در اکثریت آن وجود دارد.»١۵ در بهترین حالت، ساده اندیشی و خودفریبی بیش نیست.
این که با اشاره «به تغییرات سازمانی ... در کنگره چهارم حزب و در اساسنامه آن ... "مقام" دبیر اولی حذف شده و به جای آن سخنگوی حزب جایگزین شده است [و] این به مفهوم حذف قدرت فردی در تصمیم گیری های حزب و حاکم کردن خرد جمعی است.» ١۶ به خودی خود، به معنای آن است که پیش از آن در حزب خرد جمعی حکمفرما نبوده است که به نظرم بیشتر نشانگر اشتباه نوشتاری نگارنده نوشتار: «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای» می باشد؛ زیرا در حزب توده ایران، پیش از آن نیز خرد و رهبری جمعی برقرار بوده است و اگر چنین نبود این حزب نیز به سرنوشت بسیاری از حزب ها و گروه های سیاسی دیگر دچار می شد و بسیار زود ازهم می پاشید؛ ولی آنچه اهمیت دارد و تصمیم های «کنگره چهارم» در این باره را نیز ناکافی نشان می دهد، جستار چگونگی پدید آوردن چنان ساختارهایی در سازمان حزب است که اصل مهم «رهبری جمعی» را به آرمانی ترین شکل آن نزدیک کند. به نظرم، در این زمینه هنوز کار بسیاری باید انجام پذیرفته و سمت و سوی کار سازمان های حزبی، دگرگونی های ژرف تری یابد. نوسازی و بازسازی ساختارهای حزبی یا پدید آوردن ساختارهای نو با سود بردن از روش های مدیریت علمی، می تواند از پدید آمدن و گسترش گرایش های انحرافی، فرصت طلبانه و سازمان شکنانه، به هنگام جلوگیری نماید.
یافتن و کاربرد روش های علمی درخور دوران کنونی، برای بازبینی بهنگام راه ها و روش هایی که حزب، بویژه در سیاست روزمره خود، در پیش می گیرد، از نیازهای امروز و فردای حزب توده ایران است. در کنار و همراه با آن، یافتن و کاربرد راهکارهای نوین برای تامین هدفمند و پیگیرانه رهبری جمعی، از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
نمونه بابک امیر خسروی که به باور من، بزرگترین زیان های تاریخ حزب توده ایران را برای این حزب آنچنان فراهم آورده که دنباله های آن هنوز نبز برجای مانده، یادآور یکی از نتیجه گیری های ارزشمند آنتون ماکارنکو در بخشی از کتاب ارزشمندش «داستان پداگوژیکی» است. ماکارنکو که در نخستین سال های حاکمیت روسیه شوروی، هنگامی که نابسامانی های اجتماعی برجای مانده از رژیم گذشته همچنان برجای مانده و بیداد می کند، مسوولیت بازآموزی اجتماعی ـ فرهنگی گروهی افزایش یابنده از کودکان و نوجوانان بزهکار را بر دوش دارد، پس از چندی کار و درگیری و گرانباری دشواری هایی بی اندازه که با پُرشَر و شور ترین نوجوانان گروه پیدا می کند، در روندی یکی دو ساله، به این نتیجه آموزنده می رسد که دشوارترین کودکان بزهکار و «تیپ» های شخصیتی ـ روانی برای بازآموزی و بازگرداندن شان به کار و کوشش و زندگی سازنده، نه این گروه از کودکان ـ که برخی از آن ها، بعدها در جنگ میهنی با نیروهای نازی به بزرگترین قهرمانی ها دست می زنند و حتا یکی از آنها عنوان پرافتخار «قهرمان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را نیز به دست می آورد ـ که گروهی دنباله رو، فرصت طلب و ترسویی است که برای هیچ کاری پیشگام نیست، همیشه به منافع فردی خود می اندیشد، از انتقاد کردن و انتقاد شدن می ترسد و همواره منتظر فرصتی است تا به دنبال آن چیزی برود که آسودگی بیشتری برایش فراهم نماید. به باور من، بابک امیر خسروی و نه تنها او که آن «کردارگر»١۷ که پایش را در کفش اندیشه پردازی فرو می کند که سال ها در سایهء وی دویده و اکنون در همه امری، از امور سیاسی و سر توی سوراخ دیگران کردن گرفته تا امور فضایی و نظامی، "صاحب نظر" است و نیز آن "اندیشه پرداز"ی که تنها سخن این و آن را می قاپد و بازگو می کند و خود نیز از آنچه می گوید یا می نویسد، کمتر سر در می آورد و نیز بسیاری دیگر را که همواره در "سایه" دیگران راه رفته اند و می روند، در گروه دنباله رویی که در بالا از آن یاد شد، می گنجند. همه آنها، هنگامی که از "سایه" بیرون آمده و به جلو صحنه پرتاب شده اند، کاری جز خرابکاری، «تشکیلات ویژه» ساختن، «جایگاه ویژه» جستجو نمودن، «حق آب و گل» درخواست کردن، آلت دست دشمنان مردم قرار گرفتن و گاه مانند نمونه هایی چون بابک امیرخسروی به نوکری واپسگرایان درون و بیرون ایران تن در دادن، کاری انجام نداده و نمی دهند.
اکنون، کار به جایی رسیده است که آن "جایگاه" از کف داده که به «مکتب» های گوناگون دلبستگی دارد یا آن دیگری که سال هاست گوشهء چشمی به «عالیجناب کوسه» دارد و روزی نیست که به هر بهانه ای شده، تعریفی از "محاسن" «حضرت اجل» توی یکی از گاهنامه هایش ننویسد، زمینه های خرابکاری های هرچه بیشتر در سازمان حزب را فراهم می آورند. آن دیگری و دیگری که تا پابوسی رضا پهلوی پیش رفته و اکنون همکاسه داریوش همایون ها شده اند، نیز که جای خود دارند و شگفتا که همه آن ها، چون گربه ای که در شب سمور می نماید، هنوز گستاخانه عنوان چپ را یدک می کشند.
آیا، همه یا دستکم بخشی از این پدیده ها، از سستی ها و کاستی های حزب توده ایران، نه تنها در زمینه یکپارچگی و انضباط سازمانی که بویژه در زمینه راه و روش سیاسی در پیش گرفته در دو دهه اخیر، سرچشمه نمی گیرد؟
باید روشن نمود که کدام انگیزه ها و شرایطی سبب می شوند تا:
ـ پای چنین کسانی به حزب پرولتری تراز نو ـ اگر براستی می خواهد چنین حزبی باشد! ـ باز شود؛
ـ چنین کسانی بتوانند گاه سالیان دراز در "سایه" دیگران، جایی تضمین شده درون سازمان حزب برای خود بیابند و یا در مسوولیت های گاه حساس رهبری که با جان آدم های فداکار سر و کار پیدا می کند، قرار گیرند.
چه راهکارهایی باید اندیشید که چنین کسانی به حزب پرولتری تراز نو راه نیابند یا در صورت راهیابی، با شتاب کنار رانده شده و از حزب بیرون رانده شوند؟
از سوی دیگر، پافشاری روی سیاست هایی که نادرستی آنها از زاویه های گوناگون واقعیت و «پراتیک» اجتماعی ـ که سنگ محک نظریه نیز هست ـ به روشنی دیده می شود و درهم آمیزی (اکلکتیسم) نظریه ها و روش های ناهمگون و نیز نوسان سیاسی که به پیشبرد سیاست یک بام و دو هوا انجامیده، نشانه هایی جدی از راه و روش های جزم گرایانه ای است که در دوره کم و بیش درازی، همچنان بی هیچ دگرگونی و بدون یک ارزیابی و بازبینی جدی دنبال شده است. همه این ها، از هر دو سو به سردرگم شدن هرچه بیشتر کلاف انجامیده و می انجامد.
نخواسته ام برخوردی «پاکیزه خواهانه» با جُستار و چالش پیش روی حزب توده ایران انجام دهم؛ ولی به باور من، همه نمونه های تاریخی و کنونی یادشده در بالا، نشانگر گفته ارزشمند آن انقلابی فرزانه است که: «فقط با گسترش حزب از طریق عناصر پرولتری است که می توان، به مناسبت پرداختن به فعالیت توده ای آشکار، تمام آثار محفل گرایی ... ناساز با وظایف دوران کنونی را ریشه کن ساخت.»١۸ و نیز همه این ها در مجموع خود، بدون آنکه این یا آن نمونه را بزرگ نماییم یا دستکم گیریم، یا فلان یا بهمان انگیزه را برای توضیح ـ و تنها توضیح! ـ چنین پدیده هایی یادآوری نماییم، یادآور آن است که:
«... بدون وجود این عامل [درنظرگرفتن استعداد سازمان یابی طبقه کارگر]، سازمان انقلابیون حرفه ای چیزی جز یک بازیچه، ماجراجویی و نمای توخالی از کار در نمی آمد و به همین جهت ... سازمانی که به دفاع از آن [منظور طبقه کارگر است. نگ] می پردازد، فقط در صورت پیوند با طبقه واقعا انقلابی که خودانگیخته به پیکار برمی خیزد، مفهوم خواهد داشت …»١۹ .
«انضباط حزب انقلابی پرولتاریا برچه بنیادی استوار می گردد؟ با چه وسیله ای به محک آزمایش گذاشته می شود؟ با چه نیرویی تقویت می پذیرد؟ اولا بر بنیاد آگاهی پیشاهنگ پرولتری و وفاداری آن به انقلاب، بردباری، جانفشانی و قهرمانی آن. ثانیا بوسیله مهارت این پیشاهنگ در برقراری پیوند و نزدیکی و تا حدودی حتی درآمیختن با انبوه ترین توده زحمتکشان ـ البته در درجه اول با توده پرولتر ولی ایضا با توده زحمتکش غیر پرولتر. ثالثا به نیروی صحت رهبری سیاسی و صحت استراتژی و تاکتیک سیاسی این پیشاهنگ و آن هم مشروط بر آنکه انبوه ترین توده ها با تجربه شخصی خویش به صحت آن یقین حاصل کنند. بدون وجود این شرایط، برقراری انضباط در یک حزب انقلابی، که واقعا بتواند نقش حزب طبقه پیشتاز قادر به سرنگونی بورژوازی و دگرگونی سراسر جامعه را ایفا کند، تحقق پذیر نخواهد بود. بدون وجود این شرایط، تلاش برای ایجاد انضباط حتما تلاش پوچ، جمله پردازی و ادا و اطوار از کار درخواهد آمد. … عاملی که موجب تسهیل ایجاد آن ها می گردد، تئوری انقلابی صحیح است که آن نیز به نوبه خود … در پیوند استوار با فعالیت عملی جنبش واقعا توده ای و واقعا انقلابی شکل نهایی به خود می گیرد.»۲٠.
آیا نباید، با سود بردن از تجربه های گذشته، از هم اکنون و همواره، این اندرز آن دانشمند انقلابی را بکار بست که:
«نزدیکی هرچه بیشتر اتحادیه ها با حزب، یگانه اصل صحیح است. کوشش برای برقراری نزدیکی و پیوند میان اتحادیه ها و حزب باید سیاست ما باشد و ضمنا این سیاست را باید در تمام فعالیت ترویجی و تبلیغاتی و سازمانی با سخت کوشی و استواری تعقیب کرد …»٢١؟ آیا تجربه ارزشمند حزب کمونیست سودان «... که ریشه های قدرتمندی در جنبش کارگری و سندیکایی کشور دارد ...» ٢٢ و راه و روش آن که «... اولین آماج مبارزه خود را سازماندهی جنبش کارگری ... قرار داده است.»٢٣ گواه بر آن نیست؟
من این استدلال توجیه گرانه را که گویا «طی ٢۵ سال از کودتای ننگین ٢٨ اَمرداد تا انقلاب، روحانیون تنها گروهی بودند که به مراتب بیش از سایر گروه ها و سازمان های سیاسی امکان داشتند از راه مساجد، تکایا، جلسات مذهبی و نیز برخی نهادها همچون انجمن سلطنتی فلسفه به ترویج وتبلیغ افکار و نظرات خود بپردازند و این درحالی بود که جبهه ملی از امکان تماس با مردم برخوردار نبود و نیروهای انقلابی و چپ مانند حزب ما، فداییان و مجاهدین خلق درزیر شدیدترین سرکوب قرار داشتند و امکان تماس مستقیم و بی واسطه وجود نداشت. [و گویا] همین امر درتقویت و تسلط نقش خمینی و نیروهای هوادار او دررهبری انقلاب بسیار موثر افتاد.»٢۴، نه در گذشته و نه اکنون، هیچگاه نپذیرفته ام؛ زیرا خوشبختانه از این امکان برخوردار بوده ام که آنچه را در سینه توده ای هایی که در ژرفای توده های زحمتکش، در کنار و همراه با آنها رزمیده بودند، از زبان خودشان و با اندوه همراه با خوش بینی برای آینده بهتر، به گوش جان بشنوم. آنها، برایم گفته اند که چگونه در بسیاری از روستاهای ایران، آنگاه که توده ها به حزب توده ای خود، مانند چشمان خود اعتماد کرده بودند، گروه گروه در برابر دفترها و خانه های حزب توده ایران، برای عضویت در این حزب صف می کشیدند و به آن چشم امید داشتند. همان ها، به چشم خود، دیده بودند که چگونه کودتاچیان سرمست از پیروزی کم و بیش آسان بدست آمده، بسیاری از همان توده های روستایی اینک آگاه شده به منافع خود را، در همان روستای زادگاه خود، گروه گروه به دار آویخته بودند. روستاییانی که در سنجش با دوران کنونی بسی مذهبی تر و آغشته به خرافات بیشتر بوده اند؛ و بازهم زیرا در همان هنگام « ... نیروی متفکر، پاکدامن، فداکار و بانفوذ این طبقه [طبقه کارگر] ... قادر [بود] قشرهای عقب مانده را با خود همگام سازد یا به شوق برانگیزد …»٢۵ و حزب توده ایران توانسته بود، حتا برخی آخوندها و ملاها را ـ به هر انگیزه ای که به سوی حزب آمده بودند ـ در گوشه و کنار کشور، به کار و پیکار به سود زحمتکشان روستایی و شهری، وادارد.
در بخشی از سند مصوب پلنوم (وسیع) کمیته مرکزی «درباره وحدت و دشواری های فعالیت و مبارزه حزب توده ایران پس از یورش رژیم ولایت فقیه»٢۶، ازجمله چنین آمده است:
«برگزاری سومین کنگره حزب توده ایران، در بهمن ماه ۱۳۷٠، یعنی پس از گذشت نزدیک به ۴٣ سال از کنگره دوم حزب، و در اوج تبلیغات همه جانبه رسانه های امپریالیستی در مورد شکست تاریخی سوسیالیسم و هم صدایی وازدگان وطنی، و تصویب برنامه و اساسنامه حزب با حراست و پایداری دلیرانه از ماهیت طبقاتی و جهان بینی مارکسیستی ـ لنینیستی حزب توده ایران در آن دوران دشوار تاریخی دست آورد با اهمیتی است که همه توده ای ها به حق به آن با غرور و سربلندی می نگرند.
بدیهی است که چنین موفقیت های حزب ما نمی توانست با بی تفاوتی ارگان های سرکوب و رهبران رژیم ولایت فقیه که برای نابودی حزب توده ایران امکانات گسترده یی را به میدان آورده بودند، رو به رو گردد. تاریک اندیشان حاکم با درک خطر جدی یی که از سوی ادامه این فعالیت های منسجم حزب و مقبولیت سیاست های درست و علمی آن می توانست منافع آن را تهدید کند دور تازه ای از کارزار تبلیغاتی را برای فلج کردن و در انتها نابودی حزب توده ایران آغاز کردند
... رژیم خوب می دانست که اگر بتواند رهبری و سیاست های حزب توده ایران را بی اعتبار نماید آنوقت خواهد توانست نه تنها به وحدت صفوف حزب توده ایران لطمه بزند بلکه خواهد توانست روند حزب سازی و ”رهبر تراشی“ را با امکانات جدیدی دنبال کند.» ٢٧
به باور من، سند یادشده در بالا، در صورتی می تواند به یگانگی و یکپارچگی هرچه بیشتر حزب و یگانگی اراده و عمل آن یاری رساند که نخست به دشواری های درون خود نگاه نموده و کار را از آنجا آغاز نماید. تا هنگامی که حزب، به هر انگیزه ای، نخواهد یا نتواند با کاربرد درست اصل «برتری کیفیت بر کمیت»، عناصر حرف و عمل را درون حزب جدا نماید و بیکارگان و جاخوش کردگان را که در کردار به هیچ کاری دست نمی زنند و تنها عنوان توده ای را بر دوش می کشند، از درون سازمان های حزبی، به پیرامون آن جابجا نماید و نیز تا هنگامی که حزب، نتواند ارزیابی و جمع بندی درست و استوار بر بنیان واقعیت ها از کارکرد دو دهه اخیر خود ارائه داده، کمبودها، کاستی ها و اشتباهات خود را بدون لاپوشانی و با شهامت به انتقاد بکشد، نخواهد توانست، راهکار های شایسته ای برای غلبه بر دشواری های کنونی بیابد.
روند «حزب سازی» و «رهبر تراشی»، از سوی نیروهای اهریمنی سرمایه و رژیم جمهوری اسلامی که در این زمینه دست در دست یکدیگر کار می کنند، برای آن گروه از آدم هایی که تنها اندکی ژرف تر به ریشه های این دشواری ها می اندیشند، نشانه های بسیار نگران کننده ای از کاستی ها و سستی ها در سیاست و سازمان حزب است. اگر چنین کاستی هایی وجود نداشت و بر آنها پافشاری نمی شد، دشمنان حزب توده ایران، همچنان سیاست نفوذ از درون را پی می گرفتند. اکنون، آنها هم از درون و هم از بیرون دست به کار تکه تکه نمودن و نابودی سازمان حزب هستند و هر دو این راه ها به یکدیگر گره خورده و به هم پیوسته اند.
به باور نگارنده، تا هنگامی که حزب توده ایران نتواند همه رگه ها و نشانه های دنباله روی از سیاست های نولیبرالی را که هنوز به این یا آن شکل دامنگیر آن است، از سیاست ها و تاکتیک های خود بزداید، تا هنگامی که نتواند صف خود را به روشنی از شاه پرست ها، سلطنت طلب ها و همه گروه ها و عناصر وازده خدمتکار امپریالسم که «چپ های شرمگین» را نیز دربرمی گیرد، جدا نموده و مانند گذشته، با همه نیرو و توان خود در جبهه توده های مردم زحمتکش قرار گیرد، نخواهد توانست کوچک ترین گامی حتا برای ارتباط درست با نیروهای توده ای پیرامون خود برقرار نماید؛ ارتباط گسترده تر با توده های زحمتکشان و سازماندهی آن ها که جای خود دارد. دشواری و چالش بزرگ برای حزب توده ایران، نه تنها در آن سو، از سوی محفل بازان، رهبر تراشان و حزب سازان که درون خود حزب و سیاست های گاه آمیخته و درهم برهمی است که پی می گیرد.
نمی توان و نباید، بسیاری از کاستی ها را در تحلیل مسایل روز و گزینش تاکتیک های مناسب، به پای «پیچیدگی ها و ویژگی های ... مسیر و حیات انقلاب»، گذاشت. نمی توان لنگ لنگان، به دنبال رویدادها کشیده شد و این پا، آن پا کرد و همزمان ادعای «فصل نوینی در تاریخ پر افتخار حزب» را به میان آورد. همه این ها، حزب توده ایران را در روبرو شدن و برابری با دشواری ها بیش از پیش ناتوان و رهبر تراشان و حزب سازان را گستاخ تر خواهد نمود.
شاید بتوان مرا نیز یکی از آن هوچی ها پنداشت؛ ولی این پندار، هیچکدام از دشواری ها را از سر راه برنمی دارد. باید، از جمله، توانست دوغ و دوشاب را از یکدیگر جدا نمود. باید انگاشت که هیچکدام از آن ها که زبان به انتقاد گشوده اند و می گشایند «... به لحاظ منطقی اصلا حق دارند خودرا توده ای بنامند»٢٨؛ ولی آیا می توان زبان «غیر توده ای» ها یا حتا ضد توده ای ها را بست؟ آیا بهتر نیست، پوسته سخن «مدعیان»، حریفان، رندان و دشمنان حزب را بشکافیم و اگر هسته ای منطقی در آن هست، آن را بکار گیریم؟ مگر نه آنکه از دشمن نیز باید آموخت؟
آیا حزب توده ایران، به انتقادهایی که از درون آن برمی خیزد یا از بیرون بدنه سازمان حزب به گوش می خورد، با هشیاری برخورد کرده و می کند؟ به باور من، هنوز چنین نیست و گزافه گویی ها و خوش باوری هایی که در اینجا یا آنجای سند یاد شده به چشم می خورد، بخوبی گویای آن است.
نوشتار «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»، به نکته دیگری نیز، به درستی اشاره می کند:
«... پاسخ گویی ، باید از طرف کسانی باشد که دارای مسئولیت های حزبی هستند»٢٩. در آنجا، جُستارهای دیگری نیز در رابطه با سیاست های دور و نزدیک حزب توده ایران به میان آمده که به آنها در بخش «ب» این نوشتار خواهم پرداخت.
*** پایان بخش الف ***
ب. الف. بزرگمهر ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
پی نوشت ها:
١ـ درباره وحدت و دشواری های فعالیت و مبارزه حزب توده ایران پس از یورش رژیم ولایت فقیه سند مصوب پلنوم (وسیع) کمیته مرکزی، برگرفته از تارنگاشت «صدای مردم»
http://www.gallari.sedayemardom.net/maghalat/articles_detail_siasi.php?aid=233
٢ ـ «بحثی در ماهیت مدعیان»، هاتف رحمانی
http://www.rahman-hatefi.net/bahsi%20dar%20mahiat-siasat-440-871201.htm
٣ ـ همانجا
۴ ـ همانجا
۵ ـ همانجا
۶ ـ این واژه را بجای واژه موجود به کار برده ام.
۷ ـ ماتریالیسم دیالکتیک، فصل چهارم: مقولات دیالکتیک، امیرنیک آئین، انتشارات حزب توده ایران
۸ ـ همانجا
۹ ـ «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»، عزت الله سیامک
http://www.sedayemardom.net/didgah/articles_detail_didgah.php?aid=144
١٠ ـ همانجا
۹ـ همانجا
١١ ـ همانجا
١٢ ـ همانجا
١٣ ـ همانجا
۱۴ ـ طبقه کارگر در روزگار ما نه تنها کارگران دست ورز که کارگران اندیشه ورز را نیز دربرمی گیرد.
١۵ ـ «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»، عزت الله سیامک
١۶ ـ همانجا
Pratician١۷ ـ
١۸ ـ پیشگفتار مجموعه مقالات دوران ١٢ ساله، لنین، مجموعه کامل آثار، جلد ١٦
١۹ ـ همانجا
۲٠ ـ بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین
۲۱ ـ پیشگفتار مجموعه مقالات دوران ١٢ ساله، لنین، مجموعه کامل آثار، جلد ١٦
۲٢ ـ «به موج تضییقات حکومتی برضد حزب کمونیست سودان پایان دهید!»، نامه مردم، شماره ۸۱۱، ۱۱ اسفند ۱۳۸۷
http://tudehpartyiran.org/811.pdf
۲٣ ـ همانجا
۲۴ ـ «ایران سی سال پس از انقلاب شکوهمند بهمن ـ فاجعه رژیم ولایت فقیه سد اساسی تحقق آزادی، دموکراسی، استقلال، صلح و عدالت اجتماعی»،
http://www.tudehpartyiran.org/detail.asp?id=581
۲۵ ـ بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم، لنین
٢۶ ـ «درباره وحدت و دشواری های فعالیت و مبارزه حزب توده ایران پس از یورش رژیم ولایت فقیه سند مصوب پلنوم (وسیع) کمیته مرکزی»، آذرماه ۱۳۸۷
٢٧ ـ همانجا
٢۸ ـ «بحثی در ماهیت مدعیان»، هاتف رحمانی
٢۹ ـ «مدعیان و فعالیت های ضد توده ای»، عزت الله سیامک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر