رژیم مردم فریب ، دزد، دروغگو، ضد مردمی و کارگرستیز جمهوری اسلامی که همواره به معاملات پرسود و جیب پرکن با چپاولگران جهانی سرگرم بوده و هست و اکنون نیز در کار حل هرچه پر شتاب تر "سوء تفاهم" هایش با امپریالیست های ایالات متحده گام بر می دارد، همان آن که به دست و پای توده های مردم افتاده و برای کشاندن آن ها به «سیاه بازی» انتخاباتی مسخره برای گزینش «سگ زرد» یا «شغال» پیشاپیش دست چین شده، همه پادوهایش را از "چپ" و راست به میدان فرستاده، کوچک ترین حرکت سازمان یافته صنفی کارگران و زحمتکشان کارورز و اندیشه ورز را که تولیدکنندگان راستین ثروت های مادی و معنوی در میهن ما و در همه جای جهان هستند، برنمی تابد و حتا گردهمایی مسالمت آمیز «روز جهانی کارگر» را با بی شرمی برهم می زند.
دزدیدن، زندانی نمودن غیرقانونی و زیرفشار نهادن منصور اسانلو رئیس هیئت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد تهران و حومه به مدت سه سال، سرشت کارگر ستیز و ضدمردمی این رژیم فریبکار، دروغگو و پشتِ پازن به منافع ملی ایران را هرچه بیشتر و آشکارتر به نمایش می گذارد.
بر ماست که از راه های درست و استفاده از اهرم هایی که اینجا و آنجا در دست داریم، همه کوشش و توان خود را برای آزادی وی و دیگر کارگران در بند رژیم به کار گیریم. بی گفتگو، این وظیفه ای فراجناحی، فراحزبی و ملی برای همه ایرانیانی است که به آب و خاک و فرهنگ میهن خود علاقمندند و نگران آینده کشور خود هستند. جان وی و بسیاری دیگر چون او در خطر جدی قرار گرفته است.
رژیم ضدمردمی، به محض آنکه کوچکترین چراغ سبزی از سوی امپریالیست ها برای توافق ها و تضمین های درخواست نموده خود، دریافت نماید، از خونریزی بیشتر فروگزار نخواهد کرد. به هوش باشیم!
متن زیر، نامه مادر آقای منصور اسانلو به ریاست قوه «بیدادگری» این رژیم پلید، اسلام پیشه و دین فروش است که به نام اسلام و با فریبکاری بر کشور ما حکم می راند.
ب. الف. بزرگمهر
۲۴/۲/۱۳۸۸
***
به نام خدا
ریاست محترم قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران
جناب آقای شاهرودی
با سلام و احترام
اینجانب فاطمه گل گزی مادر منصور اسانلو رئیس هیئت مدیره سندیکای شرکت واحد که برای دفاع از حق و حقوق صنفی خود و همکاران ، مدت سه سال است به صورتی ناعادلانه در زندان بسر می برد ، تقاضا دارم به وضعیت فرزندم رسیدگی شود.
منصور اسانلو طی دستگیری ها و طولانی شدن مدت زندانیش آسیب های فراوان جدی جسمی و روحی دیده است و طبق دستور پزشکی قانونی عدم تحمل کیفر برای دومین بار برای ایشان صادر شده است ولی متاسفانه با مخالفت مقامات قضایی روبرو شده است . اینجانب به عنوان یک مادر ار آن مقام که بالاترین و عالی ترین مقام قضایی کشور می باشد سوالم اینست که:
ـ آیا با کسی که برای خدمت به مردم سال ها صادقانه در شرکت واحد انجام وظیفه نموده است باید اینگونه برخورد شود ؟
ـ آیا به جای پاسخ به خانواده و آزادی بدون قید و شرط ایشان باید با بدترین برخوردها و بی تفاوتی های مسولان قضایی روبرو شویم ؟
ـ آیا این عدالت است که عروس من در سخت ترین شرایط با داشتن دو فرزند در رنج و عذاب باشد؟ در حالی که همسرش در چارچوب قانون اساسی و قانون کار جمهوری اسلامی ایران در جهت احقاق حقوق صنفی اش تلاش نموده است؟
ـ فرزند من منصور اسانلو جز دفاع از حق و حقیقت که در قوانین ما مکتوب است ، گناه دیگری ندارد و جایش در زندان نیست.
من از آن مقام و تمام مقامات مسئول کشورو مردم دلسوز ایران و جهان و همین طور از همه نهاد های مردمی و حقوق بشری درخواست دارم برای آزادی بدون قید و شرط پسرم به من مادر پیر و بیمار که حتی برای ملاقات فرزندم که در زندان رجائی شهر کرج است دچار مشکل هستم ، تاعمری از من باقی است کمک کنند و مادری را که با سختی های فراوان فرزندش را دلسوز و متعهد و وطن دوست تربیت کرده از رنج و سختی نجات دهند.
ضمنا پسرم پس از سال ها سابقه کار در شرکت واحد که دارای 27 سال سابقه کار می باشد بدون هیچ حق و حقوقی اخراج شده است . چرا با کسانی که دلسوز و وفاداربه این آب و خاک هستند اینطور رفتار می شود.
فاطمه گل گزی
۱۲/۲/۱۳۸۸
۲ نظر:
رژیم ولایت فقیه با چنین رفتار ضد بشری بیش از پیش ماهیت خود را نزد همگان افشا میکند و راهی به جز طرد شدن خود در عرصه ی سیاسی ایران وجهان باقی نمیگذارد
منظور شما دوست ناشناس را خوب درمی یابم: «طرد رژیم ولایت فقیه»!
به نظر من این شعار که مدتی بیش از پانزده سال، اصلی ترین شعار کهن ترین حزب سیاسی ایران بوده و همچنان نیز هست، در بنیان خود جز جایگزین نمودن شکل (برونزد) با محتوای (درونمایه) «رژیم ولایت فقیه» که به درازای این پانزده سال دگرگونی های چندی نیز داشته است، چیز دیگری دربر نداشته و ندارد و همان حزب برومند میهن مان را به حاشیه نبرد اجتماعی و در همسویی با نیروهای نولیبرال سرمایه و گاه از آن بدتر، ناخواسته به هم آغوشی نیروهای خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی رانده است.
به نظرم، این شعار، همانگونه که نخستین بار یکی از رفقای جوان و تیزبین همان حزب سیاسی برایم استدلال نمود، کمترین تفاوتی با شعار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نداشته و تنها شکل تعدیل شده و پوشیده آن است؛ شعاری که همواره از بیان روشن آن طفره رفته شده است.
اگر بنا بود حزب توده ایران برپایه چنین نگرشی در آعاز انقلاب به رویدادهای انقلابی میهن مان می نگریست، بی گفتگو، نه به «جمهوری اسلامی» رای می داد و نه درونمایه انقلابی آن را در آن هنگام، در می یافت.
جای گفتگوی بیشتر در اینجا نیست و من به همین بسنده می کنم؛ ولی سخن شما خاطره ای کمی خنده دار را نیز در من زنده کرد:
پیش از انقلاب دوست بسیار نزدیکی داشتم. هر دو ما در آن هنگام به «سازمان چریک های فدایی خلق ایران» گرایش داشتیم و آرزوی چریک شدن در سر می پروراندیم (برای اینجانب تا سال ۱۳۵۶ و پیش از آشنایی با گاهنامه های «نوید»). او تا پس از انقلاب نیز به همان مشی چریکی مسلحانه باور داشت. با وی گاهی ستیزه داشتم که انقلاب کار توده هاست، نه گروه کوچک روشنفکر انقلابی به عنوان «موتور انقلاب» یا مانند آن.
در یکی از آخرین روزهای انقلابی سال ۵۷ که نبردهای کوچک مسلحانه ای نیز اینجا و آنجا شکل گرفته بود، وی را بطور اتفاقی در خیابان دیدم.
به من گفت: «دیدی حق با من بود و سرانجام انقلاب مسلحانه شکل گرفت؟»!!!
جایی برای گفتگوی بیشتر در آن شرایط نبود و هر یک به راه خود رفتیم.
اکنون شما نیز همان لبخند را برایم به ارمغان آوردید که به وی تقدیم کردم.
با سپاس از شما
ب. الف. بزرگمهر
ارسال یک نظر