آنچه در پی می آید مجموعه هفت شعر از ترانه های «ویکتور خارا»، خواننده، نوازنده، ترانه سرا و آهنگساز شیلیایی، می باشد که توسط آقای «مهرداد» در فروردین ۱۳٦۰ به فارسی برگردان شده و به لطف ایشان برای اولین بار در «کوخ» منتشر می شود.
۱ـ به یاد می آورمت آماندا (۱٩٦٨)
این ترانه، که بیان عشق یک زوج کارگر در زمینه ای از مبارزات خشونت آمیز گریز ناپذیر است، قبل از پیروزی انتخاباتی جنبش خلق در شیلی و امید به راهی صلح آمیز برای تغییرات اساسی تصنیف شده بود و دربرگیرنده خاطراتی از زندگی خودِ ویکتور خارا ست. مادر او آماندا نام داشت و پدرش مانوئل.
تراژدی نهفته در پس این ترانه امروز نیز به همان اندازه حقیقی است که در زمان نوشتن آن بود.
به یاد می آورمت آماندا:
در خیابانهای بارانی
به سوی کارخانه می دویدی،
کارخانه ای که مانوئل درآن کار می کرد،
با لبخندی بر پهنای صورتت
و باران در گیسوانت،
دیدارش می خواستی
******
فقط پنج دقیقه،
تمام زندگیت در پنج دقیقه!
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است
و تو، با گام برداشت ات
همه چیز را روشنایی می بخشی.
آن پنج دقیقه،
چون گل شکوفایت کرده ست.
******
به یاد می آورمت آماندا
در خیابانهای بارانی
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت،
دیدارش می خواستی
با لبخندی بر پهنای صورتت
و باران در گیسوانت
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش می خواستی
******
و او هوای مبارزه در سر، سر به به کوهها نهاد
اویی که هرگز حتی پشه ای را نیازرده بود.
سر به کوهها اما و
در پنج دقیقه
همه چیز پایان یافت!
سوت کارخانه به صدا درآمده و
زمان بازگشت به کار است
اما بسیاری باز نخواهند گشت
و .....یکی از آنها مانوئل است.
******
به یاد می آورمت آماندا
در خیابانهای بارانی
هیچ چیز دیگر اهمیتی نداشت
دیدارش می خواستی .
۲- ترانه آزاد (۱٩٦٩)
این ترانه به هنگام خوشبینی های فراوان نوشته شده و آلات موسیقی فولکور آمریکای لاتین را آزادانه به کار می گیرد. بازیابی این آلات موسیقی بومی و بکار گرفتن آنها به نحوی زیبا عواملی اساسی در شکل گیری جنبش نوین ترانه های شیلیایی را تشکیل می دهد.
کبوتری است کلماتم
به جستجوی مکانی،
آشیانه ای مگر بر پا کند.
******
بال می گشاید و می گستراند بال
تا کند پرواز، پرواز، و بازهم پرواز
******
ترانه ام ترانه ایست آزاد
می خواهد تا سپارد او خود را
به هر آنکس که گشایدش دستی
و بع هر ان کس که در سرش دارد حال و هوای اوج
******
بی ابتدا و انتهایی زنجیری است ترانه ام
و در هر حلقه اش خواهید یافت
برای همه انسانهای دیگر ترانه ای.
******
بیا تا با یکدیگر ترانه سردهیم
برای همه انسانهای روی زمین.
بخوانیم که ترانه کبوتری است
که پرواز می کند و اوج می گیرد،
بال می گشاید و می گستراند
تا پرواز، پرواز و باز هم پرواز
۳- من در اینجا خواهم ماند (۱٩۷۳)
در ژانویه ۱٩۷۳، پابلو نرودا، شاعر بزرگ شیلیایی، به سوی هنرمندان سراسر جهان دست دراز کرد تا در تلاش برای جلوگیری از فاشیسم و جنگ داخلی در شیلی به وی بپیوندند. این ترانه که به وسیله ویکتورخارا بر روی شعر پابلو نرودا ساخته شده پاسخ ویکتور به تقاضای نرودا است.
سرزمینم را پاره پاره نمی خواهم
و نه با هفت دشنه به خون کشیده می خواهم.
******
خواهان تابش نور شیلی ام
بر فراز خانه ی نو بنیادم.
******
سرزمینم را پاره پاره نمی خواهم
و نه با هفت دشنه به خون کشیده می خواهم.
******
سرزمینم را پاره پاره نمی خواهم
برای همه مان در سرزمین ام، اینجا، جا هست
آنها که پندارندش"زندان"، لیک
در راه درازی پیش باید گیرند و نغمه جای دگر ساز کنند.
توانگران (این همیشه بیگانه )
خوبست پیش گیرند راه میامی و جوارعمه هایشان را !
******
سرزمینم را پاره پاره نمی خواهم
بگذار جای دگر روند و نغمه ساز کنند
سرزمینم را پاره پاره نمی خواهم
برای همه مان در سرزمین ام،اینجا،جا هست.
******
و من می مانم هم اینجا، کارگران را ترانه می خوانم:
ترانه از تاریخی نوین و جغرافیایی نوین .
۴- آنژلیتا هونومان*
آنژلیتا زنی دهقان و از سرخپوستان ماپوچی بود که در جنوب شیلی و در میان تپه ها، دریاچه ها و جنگلهای آراکو، که ویکتور خارا عاشق شان بود، زندگی می کرد. ویکتور در یکی از سفرهای بی شمار خود و، از روی اتفاق، به خانه کوچک آنژلیتا، که فرسنگها تا نزدیکترین دهکده فاصله داشت، آمد و بینشان پیوند دوستی شکل گرفت. آنژلیتا پتوی فوق العاده زیبای نیمه تمامی را که مشغول بافتنش بود به ویکتور نشان داد و گفت که تا پایان فصل برداشت محصول، وقت تمام کردن آن را ندارد ولی در زمستان تمامش خواهد کرد. این پتو ماهها بعد جای خود را در خانه ویکتور در سانتیاگو یافت، زمانی که او نیز ترانه خویش را در مورد آنژلیتا به پایان رسانیده بود.
*هونومان؛ یکی از قبایل سرخپوست شیلی است.
در دره پوکانو،
که از بادهای دریایی شیلی شیار یافته
و آنجا که خزه ها از باران سیراب می شوند
آنژلیتا هونومان مأوا گزیده است.
******
در میان درختان بلوط و نیزارها
درختان فندق و دارچین
و در میان رایحه فوچیاهای وحشی
آنژلیا هونومان مأوا گزیده است.
******
پنج سگ و یگانه پسری ( یادگار یک عشق)
پاسدار اویند
دنیا، ساده چون مزرعه کوچک او،
دور او می چرخد
******
خون سرخ کوپیهو
در رگهای هونومانی او جاری است.
در روشنای پنجره،
او به بافتن زندگی اش سرگرم است
******
وقت بافتن، دستهایش
گویی،
بالهای پرنده در قفس است.
گل بافتن اش سحر و معجزه است
رایحه گل را گویی که می توان حس کرد.
******
آنژلیتا ! در هنر بافندگی ات،
زمان، اشک و عرق جبین نهفته است.
و دستهای بی نام و نشان مردم خلاق سرزمین من.
******
درپی ماهها کار آنژلیتا
پتوی زیبا در انتظار یک خریدار است
و چون پرنده ای در قفس
بهترین مشتری را به سوی خویش می خواند
******
در میان درختان بلوط و نیزارها،
در میان درختان فندق و دارچین،
و در رایحه فوچیاهای وحشی،
آنژلیتا هونومان مأوا گزیده است.
۵- تمنایی از یک رنجبر (۱٩٦٩)
برخیز !
به کوه ها بنگر
که سرچشمه باد است، و خورشید و آب.
******
ای تو
که مسیر رود را دگرگون می کنی
و به گاه بذر افشانی،
روح به پرواز در آمده ات را، همراه بذرها، به خاک می سپاری،
برخیز!
دستان خویش را بنگر
برادر را دست در دست گیر
علو و بزرگی در پی است.
با همرهسپار می گردیم
چنانکه گویی خونمان ما را پیوند وحدت می بخشد.
آینده از همین امروز آغازیدن تواند گرفت .
ما را از ارباب، که عامل سیه روزی، برهان
"سرزمین موعود عدالت و برابری" تو فرا خواهد رسید.
******
ای گل وحشی گردنه کوهستان!
به وزش در آی،
آن سان که باد در آی.
لوله آتش شلیک، پاک کن لوله تفنگم را.
سرانجام بر روی زمین تحقق خواهی یافت.
به ما نیرو و شهامت رزمیدن ببخش.
ای گل وحشی گردنه کوهستان!
به وزش در آی،
آن سان که باد می وزد.
چون آتش شلیک، پاک کن لوله تفنگم را.
******
برخیز!
دستان خویش را بنگر و
برادر را دست در دست گیر
علو و بزرگی در پی است
******
با یکدیگر رهسپار می شویم
چنانکه گویی خونمان ما را پیوند وحدت می بخشد
هم اکنون و هم در ساعت مرگمان،
آمین !
٦- در راهم به سوی کار (۱٩۷۳)
ویکتوریا در آخرین ماه های زندگی اش، گرچه نه شکست خورده و نه اندوهگین بود، با امکان مرگ خویش با واقع بینی کامل روبرو شد. ترانه هایی که وی در این زمان سرود همه نشانه های یکسانی از یک نوع احساس قبل از حادثه دارد. با در نظر داشتن این پیش زمینه، این ترانه تأیید مجدد وی است بر اهمیتی که وی برای روابط انسانی قائل بود و ظرفیت او را برای زندگی و عشق نشان می دهد.
در راهم به سوی کار،
به تو می اندیشم .
در گذر از خیابانهای شهر
به تو می اندیشم.
از میان پنجره های بخار کرده
وقتی به چهره ها می نگرم
(چهره های آنانی که نه می دانم کیستند و نه کدامین سو می روند) ،
به تو می اندیشم عشق من!
به تو می اندیشم، به تو ای همراه زندگیم
و به آینده
به تلخی کامی ها و خوشی ها
به اینکه می توانم تنها باشیم
و آغاز قصه ای را بسازیم
قصه ای که سر انجامش را نمی دانیم .
******
در پایان کار روزانه
آنگاه که شب فرا می رسد و سایه بر سقفی که افراشته ایم برمی گسترد،
وقتی از کار بازگشته، با دوستان گرم گفت و گپم
و هر چیز امروز و فردا را به بحث و برهان می گذاریم،
به تو می اندیشم عشق من!
به تو می اندیشم، تو ای همراه زندگیم
و به آینده
به تلخ کامی ها و خوشی ها
به اینکه می توانیم زنده باشیم
و آغاز قصه ای را بسازیم
قصه ای که سر انجامش را نمی دانیم .
******
به خانه که می آیم
تو نیز آنجایی
رویاهایمان را به هم می بافیم ......
آغاز قصه ای را می سازیم
قصه ای که سر انجامش را نمی دانیم .
۷- طوفان انسانها (۱٩۷۳)
این ترانه، که همزمان با «در راهم به سوی کار» نوشته شده، اگرچه نشان از احساس وقوع و پیش بینی مشابهی دارد ولی، توامان، مالامال از ایمان فوق العاده ی ویکتور خارا به پیروزی نهایی مردمش است.
دگر باره بر آنند
بیالایند به خون کارگران خاک وطنم را
آلوده دستانی که ورد زبانشان آزادی است
آنان که می خواهند جدا کنند مادر را از فرزندانش،
و از نو به پا کنند صلیبی را
صلیبی با "مسیح بازمصلوب " بر پیکره اش
******
نهان می خواهند کنند بد نامی شان را
(که میراث چندین ساله ی آنان است).
نمی توانند آدمکشان، اما،
بزدایند رنگ آلودگی ز رخ هاشان.
******
هزاران هزار جان کنون فدا شده است
و حاصل کشت چندین برابر شده است اکنون.
از نهر وسیع خون انسانها.
در پی زندگی ام اکنون لیک
(پسر و برادرانم به کنار)
تا که شاید بهار را سازم
بهاری که همه، هر روزه،در پی ساخننش خواهیم بود
******
و شما ای اربابان سیه روزی !
ز تهدید هایتان هراس ام نیست
از این روی که ستاره امید
همچنان از آنِ ما خواهد بود.
******
طوفان انسانهاست که با من سخن می گوید
و طوفان انسانهاست که به پیش ام می راند،
ذره ذره ی قلبم را به سوی انسانها می پراکند،
و از حنجره ام سخن می گوید.
و این شاعر تا جان در بدن دارد،
در راه انسانها نغمه خواهد سرود.
حالا و همیشه!
برگرفته از وبلاگ کوخ:
http://koukh.blogfa.com/post-488.aspx
«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی
والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه
۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سهشنبه
سروده ای از غاده السمان زن سروده سرای سوری
اگر به خانه ی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشههایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می دانی که؟ باید واقعبین بود!
صداخفهکن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم!
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم!
با سپاس از فرستنده: ف. کبیری
برایم مداد بیاور مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشههایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می دانی که؟ باید واقعبین بود!
صداخفهکن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم!
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم!
با سپاس از فرستنده: ف. کبیری
۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه
اعلامیه کمیته مرکزی حزب توده ایران ـ ضرورت مقابله با برنامه های کودتاچیان برای سرکوب کامل و خشن جنبش مردمی!
حزب توده ایران سخنان تهدید آمیز علی خامنه ای، ولی فقیه رژیم، تشدید حملات دستگاه امنیتی ارتجاع به رهبران جنبش اصلاحات و دستگیری های روزهای اخیر را شدیدا محکوم می کند و معتقد است با هوشیاری کامل باید نیروهای ملی و آزادی خواه کشور را برای مقابله با آخرین تلاش های رژیم استبدادی برای سرکوب کامل جنبش مردمی آماده کرد. نمی توان و نباید در برابر تهدیدات تاریک اندیشان حاکم میدان مبارزه را ترک کرد. روند حوادث و سیاست های نابخرادنه ولی فقیه رژیم کشور را به سرعت به سوی درگیری های وسیع اجتماعی می کشاند.
مردم آگاه و مبارز!
رژیم ضد مردمی و استبدادی ولایت فقیه آخرین مراحل سرکوب کامل و خشن جنبش اعتراضی توده ها را به سرعت تدارک دیده و به مرحله اجرا می گذارد. سخنان تهدید آمیز علی خامنه ای در نماز جمعه این هفته تهران، در کنار اخبار رسیده مبنی بر تصمیم گیری رژیم درباره دستگیری کروبی و موسوی، تهدیدات فرماندهان سپاه پاسداران، یورش به دفتر کروبی و مهر و موم کردن آن توسط نیروهای وزارت اطلاعات و دستگیری مرتضی الویری، حمله به دفتر موسوی و دستگیری علی رضا بهشتی، سخنان تهدید آمیز باهنر، نایب رئیس مجلس و از چهره های شاخص ارتجاع درباره کروبی، و مقالات تحریک آمیز دستگاه های تبلیغاتی وابسته به دستگاه ولایت و تاریک اندیشی همگی نشانگر آماده شدن زمینه برای آغاز مرحله نهایی یورش دستگاه های سرکوب برای از بین بردن رهبری جنبش اصلاحات، پایان دادن به نا آرامی های اجتماعی، نابودی جمهوریت و حق حاکمیت مردم، حتی در حد محدود آن و حاکم کردن اختناق سیاه قرون وسطایی در میهن ماست.
ولی فقیه رژیم که این روزها بیش از پیش به عنوان یک فرد بی اعتبار، چه از نظر مذهبی و چه از نظر سیاسی، تنها با حمایت بخش کوچکی از روحانیت و با اتکاء به دستگاه ضد مردمی سرکوب و گروه های شدیدا قشری اعوان و انصارش به حیات سیاسی خود ادامه می دهد با سازمان دهی تقلبات بی سابقه انتخاباتی ۲۲ خرداد و زیر پا گذاشتن رای میلیون ها ایرانی و فرمان یورش گسترده نظامی و امنیتی به نیروهای معترض، دستگیری هزاران فعال جنبش اجتماعی، کشتار ده ها تن از هم میهنان آزادی خواه و سازمان دهی جنایات تکان دهنده در زندان های و شکنجه گاه های سپاه و وزارت اطلاعات، عملاً هرگونه راه حل میانی را اختلافات بی سابقه در درون و پیرامون حاکمیت جمهوری اسلامی از بین برده است. پیام کودتاچیان و سرکوبگران حقوق مردم به معترضان روشن است: تسلیم شدن کامل و یا سرکوب خشن و خونین، حضور در بیدادگاه های شبه نظامی و ”اعترافات“ آنچنانی درباره همکاری با ”استکبار“ جهانی و سازمان دهی ”انقلاب رنگین“ به فرمان آمریکا.
نیروهای آزادی خواه، مردم آگاه و مبارز!
مسئله اساسی امروز چگونگی مقابله با برنامه های مخرب سران رژیم جهل و جنایت و نجات کشور از فاجعه یی است که در حال تکوین است. بر اساس آخرین گزارش های رسیده و موضع گیری های انجام شده در نماز جمعه های شهرهای مختلف و سخنان علی خامنه ای، ولی فقیه رژیم، سران استبداد تصمیم نهایی خود را مبنی بر یورش خشن و گسترده برای نابودی رهبری جنبش اصلاحات گرفته اند. رژیم با درک خطر بیش از پیش ریزش اجتماعی پایگاه های سنتی اش، مخالفت روز افزون بخش های پرنفوذی از روحانیت که زمانی ”استوانه حفظ نظام“ بود به سمت نظامی ـ انتظامی کردن حیات کشور می رود و تنها با تشدید سرکوب خشن و خونین جنبش مردمی است که می تواند به حیات خود ادامه دهد.
به گمان ما در شرایط حساس و بغرنج کنونی باید با اتکاء به خواست های مشترک جنبش بر ضرورت اتحاد عمل وسیع ترین قشرها و نیروهای اجتماعی تأکید کرد. امروز مسئله یی که در مقابل جنبش قرار دارد این است که با توجه به بسته شدن همه راه های مخالفت و اعتراض مسالمت آمیز، از جمله برگزاری راه پیمایی و همایش های اعتراضی و با توجه به نظامی شدن بیش از پیش حیات جامعه چگونه می توان امید و تلاش حکام جابر را برای خسته و نومید ساختن معترضان فعال در عرصه مقاومت مردمی ناکام گذاشت. به گمان ما باید با واقع بینی و درک شرایط حساس کنونی سیاست های مبارزاتی را اتخاذ کرد که وسیع ترین قشرهای اجتماعی بتوانند در آن شرکت کنند. تحریم وسیع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی رژیم، از جمله راه های برخورد فعال با برنامه های رژیم برای تشدید جو اختناق و سرکوب کامل و خشن جنبش مردمی است. مبارزه بر ضد استبداد از طریق تحریم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حکومت ریشه های نیرومندی در تاریخ مبارزات نیروهای آزادی خواه جهان داشته و دارد. تحریم اجتماعی گسترده حکومت روشی بود که درجنبشی رهایی بخش هندوستان، به رهبری مهاتما گاندی برای استقلال هند از امپریالیسم بریتانیا استفاده شد. همین شیوه مبارزه در جنبش ضد نژاد پرستی در آفریقای جنوبی، و جنبش حقوق مدنی آمریکا توانست دست آوردهای مهمی را به دست بیاورد.
امروز میهن ما بیش از هرزمان دیگری به همدلی و همکاری وسیع ترین قشر نیروهای سیاسی و اجتماعی نیازمند است. تنها در صورت عمل مشترک و سازمان یافته ماست که می توان برنامه های کودتاچیان را با شکست رو به رو کرد. صدور اعلامیه مشترک از سوی مراجع تقلید مذهبی و منع کردن مردم از هرگونه همکاری با دستگاه های دولتی و حکومتی، همکاری نزدیک نیروهای اجتماعی، از جمله کارگران و زحمتکشان، با جنبش دانشجویی و مبارزات زنان و در مجموع سازمان دهی نافرمانی مدنی در وسیع ترین شکل ممکن و به چالش کشیدن امکان ادامه حاکمیت زور و سر نیزه از جمله راهکارهای ممکن برای مقابله با برنامه های رژیم است.
حزب توده ایران سخنان تهدید آمیز علی خامنه ای، ولی فقیه رژیم، و تشدید حملات دستگاه امنیتی ارتجاع به رهبران جنبش اصلاحات و دستگیری های روزهای اخیر را شدیدا محکوم می کند و معتقد است با هوشیاری کامل باید نیروهای ملی و آزادی خواه کشور را برای مقابله با آخرین تلاش های رژیم استبدادی برای سرکوب کامل جنبش مردمی آماده کرد. نمی توان و نباید در برابر تهدیدات تاریک اندیشان حاکم میدان مبارزه را ترک کرد. روند حوادث و سیاست های نابخرادنه ولی فقیه رژیم کشور را به سرعت به سوی درگیری های وسیع اجتماعی می کشاند. میهن ما روزهای حساس و سرنوشت سازی را از سر می گذراند، موفقیت کودتاچیان در اجرای برنامه هایشان اثرات عمیقاً فاجعه باری برای مردم ما به همراه خواهد داشت باید با تمام توان و با حرکت و مبارزه مشترک برنامه های رژیم ولایت فقیه را با شکست رو به رو کرد.
کمیته مرکزی حزب توده ایران
۲۲ شهریور ۱۳٨٨
مردم آگاه و مبارز!
رژیم ضد مردمی و استبدادی ولایت فقیه آخرین مراحل سرکوب کامل و خشن جنبش اعتراضی توده ها را به سرعت تدارک دیده و به مرحله اجرا می گذارد. سخنان تهدید آمیز علی خامنه ای در نماز جمعه این هفته تهران، در کنار اخبار رسیده مبنی بر تصمیم گیری رژیم درباره دستگیری کروبی و موسوی، تهدیدات فرماندهان سپاه پاسداران، یورش به دفتر کروبی و مهر و موم کردن آن توسط نیروهای وزارت اطلاعات و دستگیری مرتضی الویری، حمله به دفتر موسوی و دستگیری علی رضا بهشتی، سخنان تهدید آمیز باهنر، نایب رئیس مجلس و از چهره های شاخص ارتجاع درباره کروبی، و مقالات تحریک آمیز دستگاه های تبلیغاتی وابسته به دستگاه ولایت و تاریک اندیشی همگی نشانگر آماده شدن زمینه برای آغاز مرحله نهایی یورش دستگاه های سرکوب برای از بین بردن رهبری جنبش اصلاحات، پایان دادن به نا آرامی های اجتماعی، نابودی جمهوریت و حق حاکمیت مردم، حتی در حد محدود آن و حاکم کردن اختناق سیاه قرون وسطایی در میهن ماست.
ولی فقیه رژیم که این روزها بیش از پیش به عنوان یک فرد بی اعتبار، چه از نظر مذهبی و چه از نظر سیاسی، تنها با حمایت بخش کوچکی از روحانیت و با اتکاء به دستگاه ضد مردمی سرکوب و گروه های شدیدا قشری اعوان و انصارش به حیات سیاسی خود ادامه می دهد با سازمان دهی تقلبات بی سابقه انتخاباتی ۲۲ خرداد و زیر پا گذاشتن رای میلیون ها ایرانی و فرمان یورش گسترده نظامی و امنیتی به نیروهای معترض، دستگیری هزاران فعال جنبش اجتماعی، کشتار ده ها تن از هم میهنان آزادی خواه و سازمان دهی جنایات تکان دهنده در زندان های و شکنجه گاه های سپاه و وزارت اطلاعات، عملاً هرگونه راه حل میانی را اختلافات بی سابقه در درون و پیرامون حاکمیت جمهوری اسلامی از بین برده است. پیام کودتاچیان و سرکوبگران حقوق مردم به معترضان روشن است: تسلیم شدن کامل و یا سرکوب خشن و خونین، حضور در بیدادگاه های شبه نظامی و ”اعترافات“ آنچنانی درباره همکاری با ”استکبار“ جهانی و سازمان دهی ”انقلاب رنگین“ به فرمان آمریکا.
نیروهای آزادی خواه، مردم آگاه و مبارز!
مسئله اساسی امروز چگونگی مقابله با برنامه های مخرب سران رژیم جهل و جنایت و نجات کشور از فاجعه یی است که در حال تکوین است. بر اساس آخرین گزارش های رسیده و موضع گیری های انجام شده در نماز جمعه های شهرهای مختلف و سخنان علی خامنه ای، ولی فقیه رژیم، سران استبداد تصمیم نهایی خود را مبنی بر یورش خشن و گسترده برای نابودی رهبری جنبش اصلاحات گرفته اند. رژیم با درک خطر بیش از پیش ریزش اجتماعی پایگاه های سنتی اش، مخالفت روز افزون بخش های پرنفوذی از روحانیت که زمانی ”استوانه حفظ نظام“ بود به سمت نظامی ـ انتظامی کردن حیات کشور می رود و تنها با تشدید سرکوب خشن و خونین جنبش مردمی است که می تواند به حیات خود ادامه دهد.
به گمان ما در شرایط حساس و بغرنج کنونی باید با اتکاء به خواست های مشترک جنبش بر ضرورت اتحاد عمل وسیع ترین قشرها و نیروهای اجتماعی تأکید کرد. امروز مسئله یی که در مقابل جنبش قرار دارد این است که با توجه به بسته شدن همه راه های مخالفت و اعتراض مسالمت آمیز، از جمله برگزاری راه پیمایی و همایش های اعتراضی و با توجه به نظامی شدن بیش از پیش حیات جامعه چگونه می توان امید و تلاش حکام جابر را برای خسته و نومید ساختن معترضان فعال در عرصه مقاومت مردمی ناکام گذاشت. به گمان ما باید با واقع بینی و درک شرایط حساس کنونی سیاست های مبارزاتی را اتخاذ کرد که وسیع ترین قشرهای اجتماعی بتوانند در آن شرکت کنند. تحریم وسیع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی رژیم، از جمله راه های برخورد فعال با برنامه های رژیم برای تشدید جو اختناق و سرکوب کامل و خشن جنبش مردمی است. مبارزه بر ضد استبداد از طریق تحریم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حکومت ریشه های نیرومندی در تاریخ مبارزات نیروهای آزادی خواه جهان داشته و دارد. تحریم اجتماعی گسترده حکومت روشی بود که درجنبشی رهایی بخش هندوستان، به رهبری مهاتما گاندی برای استقلال هند از امپریالیسم بریتانیا استفاده شد. همین شیوه مبارزه در جنبش ضد نژاد پرستی در آفریقای جنوبی، و جنبش حقوق مدنی آمریکا توانست دست آوردهای مهمی را به دست بیاورد.
امروز میهن ما بیش از هرزمان دیگری به همدلی و همکاری وسیع ترین قشر نیروهای سیاسی و اجتماعی نیازمند است. تنها در صورت عمل مشترک و سازمان یافته ماست که می توان برنامه های کودتاچیان را با شکست رو به رو کرد. صدور اعلامیه مشترک از سوی مراجع تقلید مذهبی و منع کردن مردم از هرگونه همکاری با دستگاه های دولتی و حکومتی، همکاری نزدیک نیروهای اجتماعی، از جمله کارگران و زحمتکشان، با جنبش دانشجویی و مبارزات زنان و در مجموع سازمان دهی نافرمانی مدنی در وسیع ترین شکل ممکن و به چالش کشیدن امکان ادامه حاکمیت زور و سر نیزه از جمله راهکارهای ممکن برای مقابله با برنامه های رژیم است.
حزب توده ایران سخنان تهدید آمیز علی خامنه ای، ولی فقیه رژیم، و تشدید حملات دستگاه امنیتی ارتجاع به رهبران جنبش اصلاحات و دستگیری های روزهای اخیر را شدیدا محکوم می کند و معتقد است با هوشیاری کامل باید نیروهای ملی و آزادی خواه کشور را برای مقابله با آخرین تلاش های رژیم استبدادی برای سرکوب کامل جنبش مردمی آماده کرد. نمی توان و نباید در برابر تهدیدات تاریک اندیشان حاکم میدان مبارزه را ترک کرد. روند حوادث و سیاست های نابخرادنه ولی فقیه رژیم کشور را به سرعت به سوی درگیری های وسیع اجتماعی می کشاند. میهن ما روزهای حساس و سرنوشت سازی را از سر می گذراند، موفقیت کودتاچیان در اجرای برنامه هایشان اثرات عمیقاً فاجعه باری برای مردم ما به همراه خواهد داشت باید با تمام توان و با حرکت و مبارزه مشترک برنامه های رژیم ولایت فقیه را با شکست رو به رو کرد.
کمیته مرکزی حزب توده ایران
۲۲ شهریور ۱۳٨٨
۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه
از کهنه جاسوس ها نیز می توان و باید آموخت!
به بهانه پیشگفتار
در تارنگاشت «روشنگری»۱، گفتگوی داريوش همايون با یکی از خبرنگاران که از تارنگاشت دیگری به نام «شهرگان» برگرفته شده بود، به چند دلیل توجهم را جلب کرد:
ـ دقت نظر، سنجیدگی و پختگی پاسخ های آقای همایون به پرسش های خبرنگار؛
ـ مانورهای سنجیده و دور زدن برخی مسایل "فرعی" و "حاشیه ای" از دیدگاه نامبرده؛
ـ کوشش سنجیده و ماهرانه وی برای گردهم آوردن طیف گسترده ای از نیروهای مخالف رژیم جمهوری اسلامی زیر پرچم "مشروطه خواهی" و بازگشت به دوران گذشته، در جبهه ای سراسری و فراگیر.
گرچه با شناخت نسبی که از شیوه سخن گفتن، منش، بینش و دانش سیاسی نامبرده دارم، نمی توانم همه این سنجیدگی، دقت نظر و پختگی را به حساب شخص وی بگذارم و می دانم که دانش و تجربه سیاسی و کارآیی «بخش ویژه» وزارت امور خارجه ایالات متحده و شاید کشوری دیگر پشتوانه چنین ارزیابی هایی است؛ ولی توجه به نکته هایی که وی بر آن ها انگشت می گذارد و دورنمایی که برای پیشبرد آماج های خود برگزیده است، می تواند شایان توجه، بویژه برای نمایندگان چپ باورمند به سوسیالیسم علمی باشد تا صف خود را به یکباره از نیروهای وابسته به امپریالیسم جدا نموده و به سیاست دنباله روی از نیروهای بورژوا ـ لیبرال در بیش از دو دهه کنونی پایان دهند.
آقای داریوش همایون که پیش از این نیز، با سوء استفاده از سستی ها، کاستی ها و سردرگمی های چپ، گام های پیروزمندی در گردآوردن برخی خودفروختگان "چپ" به زیر پرچم "دورنگ" خود داشته و برخی از آنها را به پابوسی رضا پهلوی نیز برده، اکنون گام های بعدی را ـ شاید بتوان گفت با گستاخی و جسارت بیش تری ـ برمی دارد و پرچمش را با مهربانی و دست و دلبازی بیش از اندازه ای به چپ ها پیشکش می کند.
برای وی و پشتیبانان او و نیز همه آنها که میهن شان در چمدان های پر پولشان۲ جای گرفته، کوچکترین اهمیتی ندارد که «آب بر زمین ریخته را دیگر جمع نتوان کرد». آنها "ظرف" و درونمایه آن را با هم نشانه گرفته اند. شاید بسیاری ندانند به کجا رهسپارند، ولی او، همدستان و پشتیبانانش نیک می دانند که گردآوری نیروهای با خواست های متضاد طبقاتی در زیر پرچم یگانه، به هر بهانه ای که باشد، هر روز دشوارتر و دشوارتر می شود. با این همه، آنها با گستاخی چنین راهی را، درست به این دلیل که چپ سردرگم هنوز در کردار وابستگی و پیوستگی دمکراسی، برابری و حقوق بشر را با عدالت اجتماعی به سود زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز خوب درنیافته، چنین سمت و سویی را برگزیده اند؛ سمت و سویی که سرانجام قطعی آن جز فروپاشی اقتصادی ـ سیاسی و سرزمینی ایران ـ زمین و هجوم گُرازان به میهن مان چیزی دربرنخواهد داشت.
بخش هایی از این پرسش و پاسخ کم و بیش آموزنده را برگزیده و در اینجا آورده ام. برجسته نمایی ها در همه جا از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر است.
***
در تارنگاشت «روشنگری»۱، گفتگوی داريوش همايون با یکی از خبرنگاران که از تارنگاشت دیگری به نام «شهرگان» برگرفته شده بود، به چند دلیل توجهم را جلب کرد:
ـ دقت نظر، سنجیدگی و پختگی پاسخ های آقای همایون به پرسش های خبرنگار؛
ـ مانورهای سنجیده و دور زدن برخی مسایل "فرعی" و "حاشیه ای" از دیدگاه نامبرده؛
ـ کوشش سنجیده و ماهرانه وی برای گردهم آوردن طیف گسترده ای از نیروهای مخالف رژیم جمهوری اسلامی زیر پرچم "مشروطه خواهی" و بازگشت به دوران گذشته، در جبهه ای سراسری و فراگیر.
گرچه با شناخت نسبی که از شیوه سخن گفتن، منش، بینش و دانش سیاسی نامبرده دارم، نمی توانم همه این سنجیدگی، دقت نظر و پختگی را به حساب شخص وی بگذارم و می دانم که دانش و تجربه سیاسی و کارآیی «بخش ویژه» وزارت امور خارجه ایالات متحده و شاید کشوری دیگر پشتوانه چنین ارزیابی هایی است؛ ولی توجه به نکته هایی که وی بر آن ها انگشت می گذارد و دورنمایی که برای پیشبرد آماج های خود برگزیده است، می تواند شایان توجه، بویژه برای نمایندگان چپ باورمند به سوسیالیسم علمی باشد تا صف خود را به یکباره از نیروهای وابسته به امپریالیسم جدا نموده و به سیاست دنباله روی از نیروهای بورژوا ـ لیبرال در بیش از دو دهه کنونی پایان دهند.
آقای داریوش همایون که پیش از این نیز، با سوء استفاده از سستی ها، کاستی ها و سردرگمی های چپ، گام های پیروزمندی در گردآوردن برخی خودفروختگان "چپ" به زیر پرچم "دورنگ" خود داشته و برخی از آنها را به پابوسی رضا پهلوی نیز برده، اکنون گام های بعدی را ـ شاید بتوان گفت با گستاخی و جسارت بیش تری ـ برمی دارد و پرچمش را با مهربانی و دست و دلبازی بیش از اندازه ای به چپ ها پیشکش می کند.
برای وی و پشتیبانان او و نیز همه آنها که میهن شان در چمدان های پر پولشان۲ جای گرفته، کوچکترین اهمیتی ندارد که «آب بر زمین ریخته را دیگر جمع نتوان کرد». آنها "ظرف" و درونمایه آن را با هم نشانه گرفته اند. شاید بسیاری ندانند به کجا رهسپارند، ولی او، همدستان و پشتیبانانش نیک می دانند که گردآوری نیروهای با خواست های متضاد طبقاتی در زیر پرچم یگانه، به هر بهانه ای که باشد، هر روز دشوارتر و دشوارتر می شود. با این همه، آنها با گستاخی چنین راهی را، درست به این دلیل که چپ سردرگم هنوز در کردار وابستگی و پیوستگی دمکراسی، برابری و حقوق بشر را با عدالت اجتماعی به سود زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز خوب درنیافته، چنین سمت و سویی را برگزیده اند؛ سمت و سویی که سرانجام قطعی آن جز فروپاشی اقتصادی ـ سیاسی و سرزمینی ایران ـ زمین و هجوم گُرازان به میهن مان چیزی دربرنخواهد داشت.
بخش هایی از این پرسش و پاسخ کم و بیش آموزنده را برگزیده و در اینجا آورده ام. برجسته نمایی ها در همه جا از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر است.
***
ـ جناب دکتر داريوش همايون، جنبش جاری در ايران را چگونه می بينيد و روند آن را در ماههای آينده چگونه ارزيابی می کنيد؟
... امروز منظره سياسی و رابطه قدرت در ايران عوض شده است. به عبارتی ساختار جمهوری اسلامی عوض شده است. چون يک عنصر تازه وارد سياست جمهوری اسلامی شده و آن عنصر مردمی است. حضور اين عنصر جديد، ناگزير به تغييراتی خواهد انجاميد. اين تغييرات را نميتوان پيش بيني کرد ولي بدون شک تغيير پيش خواهد آمد.
تا امروز يک دستگاه روحانيت سنتي در راس امور بود و بقيه نيروها ی اجتماعی در خدمتش بودند، از اين به بعد اين برتری مثل سابق نيست و ترکيبات ديگری جانشين آن خواهد شد. يا از طرف مردم يا سپاه پاسداران.
به هر حال، حرکتی که در ايران شروع شده، توقف ناپذير است. چون ايران ۲ تغيير اساسي کرده است که ناگزير به تغيير سوم خواهند انجاميد : يک: تغيير جمعيّت و نسلی دو: تغيير گفتمان، نسل جديد گفتمان متفاوتی دارد.
به گمان من اين دو تغيير ناگزير به تغيير رژيم خواهند انجاميد.
ـ ... به عنوان رايزن حزب مشروطه حتما از گستردگی پيوندهای اين حزب با داخل کشور آگاه هستيد. اين پيوند تا چه حد گسترده و با کدام بخش از جامعه داخل جريان دارد؟
... سخن ما سخنی ست که امروز جوانان ميگويند. اگر شما امروز، منشور حزب مشروطه ايران را با مثلا گفتمان مطالبه محور مقايسه کنيد ميبينيد که تفاوت زيادی وجود ندارد. اين گفتمان الان گفتمان مسلط در ايران است.
ـ به نظر شما رهبری جنبش داخل در دست موسوی و کروبی است يا اينکه جنبش موجود اصلا رهبری ندارد؟
رهبری اين جريان، دنباله روی خود جريان است و نه بر عکس. سمبل ها، اصلاح طلب هستند؛ ولي رهبران را جنبش انتخاب کرده. يعنی اگر اين رهبران خواستهای مردم را پاسخ نمی دادند، مردم دنبال آنها نمی رفتند. برای همين من تأکيد ميکنم که اکنون رهبری در ايران در دست يک گفتمان است و نه يک رهبر و فرد. اين يک گفتمان جديد است که رهبری جنبش در ايران را در دست دارد. به عبارت ديگر اين گفتمان است که هم رهبر را دنبال خودش کشيده و هم توده مردم را.
ـ يعنی می خواهيد بگوييد موسوی و کروبی نقش رهبری ندارند؟
... در واقع اول مردم يک سری حرفهايي زدند، و اينها (موسوي، کروبي، ...) برای اينکه جلوی خامنهای و احمدی نژاد بايستند به مردم متوسل شدند و مردم هم آنها را پذيرفتند. اينها رهبر نيستند، بلکه سمبل هستند. نمادهای مبارزه هستند. البته آنها ممکن است رهبر هم بشوند. ممکن است به تدريج رهبر بشوند.
ـ حالا رابطه شما به عنوان يک جريان سياسی با اين دو نفری که به قول شما "نماد جنبش" شده ا ند چيست؟
پيش از اين انتخابات ما يک اعلاميهای داديم که کاری به اين انتخابات نداريم، رأی هم نمی دهيم، ولي ما پشتيبان اين جنبش هستيم. چون ما ديديم که جنبشی در جريان است که از انتخابات مهم تر است. موضوع اين جنبش فقط رأی دادن و مساله ی اين و آن کانديدا نيست. موضع ما هنوز همين است. امروز مردم ايستاده اند روی موضوع انتخابات، که بايد بايستند. اگر موسوی و کروبی نمايندگان اين مبارزه هستند، چون رأی آورده اند و رأيشان دزديده شده، پس چون ما پشتيبان جنبش مردم هستيم، پشتيباني ما شامل موسوی و کروبی هم می شود. ما خيلي خوشحال هستيم که موسوی و کروبی ايستاده اند در ميدان و مثل خاتمی نرفتند دنبال کارشان. و پشتيباني ميکنيم از آنها. ولی اينکه بگوييم موسوی و کروبی رهبران ما هستند، به هيچ وجه چنين چيزی را نمی پذيريم. ما اصلا کل اين ماجرا را قبول نداريم، اصولا هيچ چيز جمهوری اسلامی را قبول نداريم. ولي معتقديم که مردم آگاهانه دارند در چارچوب امکانات مبارزه می کنند و ما به هيچ وجه با اين موضوع مخالفتی نداريم.
ـ اقبال مشروطه خواهي سلطنتی را چگونه ميبينيد؟ کدام پايگاه اجتماعی را برای اين ديدگاه ميبينيد؟
در مبارزهای که فعلا جريان دارد، موضوع پادشاهی اصلا در ميان نيست. حتا نام مشروطه در بين نيست. اينها مسائل آينده است. اول بايد جامعه ايراني گشاده بشود و همه ی نيروها ميدان فعاليت پيدا کنند. آن وقت معلوم خواهد شد که هر گروه و سازمان چه بختی خواهد داشت. الان اصلا جای اين حرف ها نيست ... طبيعی است که هر گرايشی يک پايگاهی دارد و نميشود فکر کرد جامعه يکپارچه است. جامعه چند صدايی ست. همه جور هستند. ما هم طرفدارهايي داريم و ديگران هم همين طور. ولي فعلا موضوع بحث چيز ديگری است. مساله الان نه پادشاهی ست، نه پهلوی يا غير پهلوی. مساله الان اين است که ولايت فقيه شکسته بشود. و اين ارتباطي به پادشاهی ندارد.
ـ يعني در دستور کار حزب مشروطه نيست که برای يک حکومت سلطنتی مبارزه کند؟
آلآن به هيچ وجه، ما فقط برای پيشبرد مبارزه کنونی مردم ايران مبارزه ميکنيم.
ـ به عنوان موضوع آخر برسيم به بحث پرچم. اگر ببينيد حضور پرچم شيروخورشيد به جنبش جاری و يا حمايت از آن در خارج کشور صدمه می زند آيا حاضر هستيد به ياران خود بگوييد که در برنامه های جمعی پرچم نياورند؟
... من حق هر کس که اعتقاد به اين پرچم دارد می دانم که با اين پرچم به تظاهرات بيايد. همين موضوع در مورد پرچم سرخ داس و چکش هم هست. همين طور در مورد پرچم ساده سه رنگ. مگر پرچم جمهوری اسلامی! که اصولا نقض غرض است. آنچه اهميت دارد اين است که ما يک گفتمان واحد داشته باشيم و نه يک پرچم واحد. اگر ما همه همان گفتمان داخل ايران را داشته باشيم، فرقي نمی کند که افراد چه پرچمی بياورند. نکته عمده از نظر ما اين است که پرچم شير و خورشيد در ايران برنده است. در حال و آينده ايران. اين پرچم هيچ ارتباطي با پادشاهی ندارد. پيش از پادشاهی در انقلاب مشروطه وجود داشته. ۱۰۰۰ سال هم سابقه دارد. مثل نام ايران جزو خود آگاهي ملي ماست. توصيه من به چپ ايران اين است که اين پرچم را بگيرد و از آن خود بکند و نگذارد که فقط در انحصار ما (طرفداران پادشاهی) باشد. ما هيچ ادعايی روی اين پرچم نداريم. اين پرچم چون بوده، ما آن را گرفتيم. هيچ تقدسی هم در آن نيست. ولي به هيچ وجه صلاح نمی دانيم که مردم به خاطر پرچم نتوانند در مهمترين مسائل توافق کنند. ما اين پرچم را به عنوان پرچم تمامي گرايش های سياسی ايران می خواهيم. و با کمال خوشحالي اين پرچم را با آنها شريک خواهيم شد.
ـ حال با وجود تمام بحث هايی که حول پرچم ها و نشانه ها وجود دارد علت اين تاکيد شما چيست؟
علت اينکه من سر اين موضوع تأکيد ميکنم اين است که نبايد يک پرچمی که هيچ زيانی به هيچ کس نمی زند، باعث بشود که ما نتوانيم تظاهرات مشترک داشته باشيم. من معتقدم که مردم ايران بالاخره بايد سر يک سری اصول با هم توافق کنند. مثل نام ايران، مثل تماميت ايران، مثل يک پرچم ملي. اين پرچم ملي است، پرچم شاهنشاهی نيست.
پی نوشت ها:
۱ ـ http://www.roshangari.net/as/sitedata/20090901103807/20090901103807.html
۲ ـ گرچه اکنون دیگر این ضرب المثل را چندان نمی توان بکار برد و حساب های بانکی و سپرده های مالی پولساز در کشورهایی مانند سوییس که آقای داریوش همایون و تنی چند از سرسپردگان رژیم پهلوی در آنجا ساکن هستند، جای چمدان های کهنه را گرفته اند!
۱ ـ http://www.roshangari.net/as/sitedata/20090901103807/20090901103807.html
۲ ـ گرچه اکنون دیگر این ضرب المثل را چندان نمی توان بکار برد و حساب های بانکی و سپرده های مالی پولساز در کشورهایی مانند سوییس که آقای داریوش همایون و تنی چند از سرسپردگان رژیم پهلوی در آنجا ساکن هستند، جای چمدان های کهنه را گرفته اند!
۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سهشنبه
برای همه کارگران و کوشندگان طبقه کارگر و به یاد رحمان هاتفی
این تصویری از جنگلی تازه به آتش کشیده شده است. سبزه ها دوباره از میان خاک سوخته سربرآورده اند. دیر نیست که نهال های سبز و نورسته نیز چندی دیگر رُخنمون شوند و سپس بازهم به درختانی تنومند و پر سایه فرارویند. می توان جنگل را آتش زد، ولی از ریشه هایی که تا ژرفا در خاک فرو رفته اند، دوباره سبزه و نهال های جوان خواهد رُست و زخم ِ زمین سوخته را مرهم خواهند گذاشت. جنگل دوباره سبز خواهد شد!
۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه
به سرکوب و کشتار درکردستان پایان دهید!
کودتاچیان برای پیشبرد اهداف شوم خود، استان های شمال غرب کشور شامل، آذربایجان غربی و کردستان را به میدان تاخت وتاز و جنایت بدل ساخته اند.
برپایه گزارشات منتشره، سپاه پاسداران یک سلسله عملیات نظامی ـ اطلاعاتی را در مناطق کرد نشین کشور آغاز کرده است که طی آن ده ها تن از هم میهنان ما به خاک و خون کشیده شده اند. خبرگزاری فارس که از عمده ترین بلندگوهای تبلیغاتی کودتاچیان است، اول شهریور ماه درگزارشی به آغاز این عملیات نظامی اشاره کرده و از جمله می نویسد:
«... پاسداران انقلاب اسلامی برای انجام ماموریت های خطیرخود درتامین امنیت منطقه و تامین آسایش و آرامش مردم عزیز و ولایت مدار استان های شمال غرب کشور از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و با هرگونه عوامل ناامنی که از سوی ضد انقلاب داخلی و خارجی بخواهد امنیت شهروندان و ساکنین این مناطق را سلب نماید با قاطعیت برخورد خواهند کرد ... فرمانده نیروی زمینی سپاه ... تاکید کرد، ضد انقلاب و گروهک های تروریستی باید بدانند در هیچ نقطه از کشور بویژه در مناطق غرب و شمال غرب کشور نقطه امنی نخواهند داشت و هرگونه تحرک و رفتار آنان توسط نیروهای نظامی و امنیتی رصد و با آنان به شدت برخورد خواهد شد ...». این عملیات نظامی خونین، مقارن با سالگرد جنگ برادر کشی کردستان در اوایل انقلاب بوده و بی تردید با هدف های معین سیاسی انجام می پذیرد. تلاش هدفمند کودتاچیان را باید درراستای ایجاد تشنج و فضای ارعاب در جامعه ارزیابی کرد. پیش از انجام این عملیات، سپاه پاسداران به عنوان یکی از طراحان و مجریان کودتای انتخاباتی، به فضای سرکوب و خشونت در منطقه دامن زد و با توسل به خشونت و وحشی گری بسیاری از کسبه خرد مرزنشین را به نام ”مبارزه با قاچاق کالا“ قتل عام کرد. در این زمینه کمیته کردستان مجموعه فعالان حقوق بشر ایران با انتشار اطلاعیه ای به تاریخ ۲۴ مرداد ماه خواستار توقف حملات به مرزنشینان فقیر و بی پناه شده بود. در این اطلاعیه از جمله تاکید می شد:
«... فقط در ۲۰ روز گذشته دست کم ۱۰ نفر از شهروندان کرد کشته و ۱۲ نفر دیگر زخمی شده اند ... وجود نگاه امنیتی به مناطق کردنشین، عدم سرمایه گذاری کلان اقتصادی و عدم وجود فرصت های شغلی در مناطق کوهستانی ـ مرزی غرب کشور سبب شده که داد و ستد غیر قانونی مرزی (از جمله لوازم صوتی و تصویری، پارچه، چای و لوازم آرایشی) به عنوان یکی از منابع امرار معاش شهروندان مرزنشین تبدیل شود ... این کمیته از مسئولین جمهوری اسلامی می خواهد با اتخاذ راهکارهای مورد نیاز، کشتار کاسبکاران بی دفاعی که تنها برای امرار معاش و بر اثر فقر تن به این مخاطرات داده اند را متوقف کند ...».
همچنین در هفته های اخیر شورای هماهنگی اصلاح طلبان کرد در بیانیه ای در محکوم ساختن کودتای انتخاباتی خطاب به مردم ایران تاکید کرده است:
«افکار عمومی ملت شریف ایران و کردهای آزادیخواه چنان از این بازداشت های خود سرانه و غیرقانونی رنجیده شده که جز با اعاده حیثیت، آزادی زندانیان سیاسی و دستگیری عاملان و آمران شکنجه، آن را التیام نخواهد بخشید.».
این موضعگیری در کنار مواضع امیدوار کننده احزاب و نهادهای مدافع منافع مردم کرد و رفع ستم ملی، به نزدیکی و تعامل هر چه بیشتر مبارزان راه الغای ستم ملی با جنبش دمکراتیک و آزادیخواهانه سراسری منجر گردیده و دقیقا باید علت حملات نظامی کنونی سپاه پاسداران به مناطق کردنشین و ایجاد فضای امنیتی در استان های کردستان و آذربایجان غربی را در این مساله جستجو کرد. به عبارت دقیق، کودتاچیان با درک این موضوع یعنی پیوند میان جنبش های ملی با جنبش سراسری، حملات نظامی و سرکوب را در کردستان سازمان داده اند و می کوشند با ایجاد جو رعب و وحشت و پدید آوردن درگیری نظامی مانع از اتصال پیوند مبارزه خلق کُرد با پیکارعلیه کودتای انتخاباتی شوند. پی بردن به علت اینکه چرا در این اوضاع حساس ناگهان نیروی زمینی سپاه پاسداران با همیاری واحدها و تیم های عملیاتی وزارت اطلاعات به درگیری نظامی نسبتا گسترده مبادرت می کنند، دشوار نیست، منطقه کردستان به دلایل مختلف در التهاب دایمی بسر می برد و برخورد خشن نیروهای نظامی و امنیتی بستر مناسبی را برای تنش آفرینی فراهم می آورد. جدای از تحریکات جریانات وابسته و ضد ملی که در میان مردم کرد و جنبش ملی در راه لغو ستم ملی، پایگاه محکم و قابل اتکایی ندارند و اقدامات آنان در خدمت منافع ارتجاع داخلی و استعمار و امپریالیسم قرار دارد، مبارزه بر حق نیروهای میهن دوست کردستان بخشی از جنبش سراسری آزادیخواهانه مردم ایران به شمار می آید که در جریان پیکار برضد کودتای انتخاباتی این ارتباط پر اهمیت قوام بیشتری یافت و همین امر نگرانی و هراس کودتاچیان به ویژه سپاه پاسداران را برانگیخته است. حملات نظامی و ایجاد تشنج با سرکوب مردم فقیر و بی دفاع صرفا در راستای امنیتی کردن فضای کشور قرار دارد و توطئه ای حساب شده ارزیابی می گردد. نباید گذاشت مزدوران کودتاچی پیوند در حال رشد جنبش ملی برای رفع ستم ملی با مبارزات دمکراتیک سراسری را قطع کنند و با جنایت و کشتار، جو بی اعتمادی و تفرقه ملی را حاکم سازند. نظامی کردن مناطق کرد نشین و اجحاف و سرکوب هم میهنان کرد توطئه ای برنامه ریزی شده علیه مبارزه آزادیخواهانه و دمکراتیک سراسری است. این اقدامات بخشی از برنامه کودتای انتخاباتی قلمداد می گردد و همانند بازداشت های گسترده، اعترافات اجباری، دادگاه های نمایشی و جنایت در زندان ها در راستای اهداف مشخص کودتاچیان قرار دارد. حزب ما ضمن محکوم ساختن جنگ و خون ریزی درکردستان و دفاع از حقوق هم میهنان کرد، برتقویت هر چه بیشتر پیوند میان جنبش ملی در راه الغای ستم ملی با پیکار سراسری برضد کودتای انتخاباتی تاکید می کند. مبارزه با دولت کودتا به امکانات جنبش ملی برای الغای ستم ملی می افزاید، این واقعیت را نمی توان و نباید لحظه ای به فراموشی سپرد. هدف اصلی حملات نظامی اخیر در کردستان قطع و یا آسیب رساندن به این پیوند و ارتباط حیاتی است!
برگرفته از تارنگاشت حزب توده ایران:
http://tudehpartyiran.org/detail.asp?id=815
http://tudehpartyiran.org/detail.asp?id=815
باز خوانی یک سند تاریخی: نامه رفیق شهید احمد دانش، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران از شکنجه گاه های رژیم ولایت فقیه
ریشه فجایع امروز را باید درکشتار و جنایت های دیروز بویژه فاجعه ملی جستجو کرد!
رفیق احمد دانش، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران:
کوشش برای تغییر عقیده از طریق اعمال فشار و زور بیهوده است!
امسال در اوضاعی متفاوت به استقبال بیست و یکمین سالگرد فاجعه ملی کشتار دستجمعی زندانیان سیاسی می رویم. رژیم ضد مردمی ولایت فقیه بیست و یک سال پس از جنایت بزرگ و بی سابقه درسال ۱۳٦۷، باردیگر زندان ها و شکنجه گاه ها را از آزادیخواهان و میهن دوستان انباشته و باز هم با وحشی گری توصیف ناپذیر به کشتار پیر و جوان، مرد و زن مشغول است. گزارشات متعددی از وضعیت ضد انسانی حاکم بر زندان ها در جامعه بازتاب یافته و گوشه هایی از شیوه و روش کودتاچیان در آزار و شکنجه و قتل به بیرون درز پیدا کرده است. بیست و یک سال پیش همین نوع رفتار و در برخی زمینه ها رفتاری به مراتب بدتر از آنچه امروز دیده و گزارش می شود، در زندان ها جریان داشت. محافل و اشخاصی که امروز دادگاه نمایشی ”علنی“ برپا می کنند، دیروز در تاریک خانه های اوین، گوهر دشت و سایر زندان های کشور بیدادگاه های سه نفره مرگ تشکیل داده بودند و هزاران انسان شریف، میهن دوست و انقلابی را در عرض کمتر از ۲ ماه در جلسات تفتیش عقاید که فقط بین ۲ تا ۳ دقیقه زمان می برد، به مرگ محکوم کرده و دستجمعی جان باختند، حتی علت صدور حکم اعدام، زمان اجرای ان و محل خاکسپاری تاکنون روشن نشده است. دادگاه های سه نفره مرگ که به دستور خمینی تشکیل شده بود، به زن و مرد، پیر و جوان، بیمار و مجروح رحم نکرد. در میان شهدای حزب ما، جوانانی مانند رفیق شهید مهرداد دستگیر با نزدیک به بیست سال سن وجود دارند و هم مبارز کهنسالی چون دکتر حسین جودت با بیش از هشتاد سال سن به چشم می خورد.
امروزه از برگزاری دادگاه های نمایشی با عنوان «لکه ننگ در تاریخ قضایی ایران» یاد می شود که توصیفی به حق و به جا است. ولی باید پرسید به بیدادگاه های چند دقیقه ای دهه شصت و سال ۱۳٦۷ چه نامی می توان نهاد؟ صدای مظلومیت جان باختگان قهرمان فاجعه ملی و همه جان باختگان جنبش مردمی، اینک در فریاد میلیونی توده ها علیه کودتای انتخاباتی و دولت برآمده از کودتا طنین انداز است. فجایعی که امروز در زندان ها و بازداشتگاه هایی چون کهریزک رخ داده و می دهد، ادامه و امتداد جنایت و کشتار دیروز بویژه کشتار زندانیان سیاسی در جریان فاجعه ملی است. برای پی بردن به واقعیت امروز، شناخت و آشنایی با گذشته ضرور است. از این رو بازخوانی نامه سرگشاده زنده یاد دکتر احمد دانش عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران که خود از شهدای قهرمان فاجعه ملی در سال ۱۳٦۷ به شمار می آید، به عنوان یک سند معتبر تاریخی از اهمیت اساسی و روشنگرانه برخوردار است. ما به مناسبت سالگرد فاجعه ملی و برای گرامیداشت یاد و خاطره مبارزان دلاور و سربلند مردم، این نامه سرگشاده تاریخی را که از درون زندان خطاب به آیت الله منتظری نوشته شده باز انتشار می دهیم. سراسر این نامه سرگشاده، فریاد حقانیت، شرافتمندی و استواری رفیق شهید دکتر احمد دانش و دیگر شهدای مردم است و سندی غیر قابل انکار در محکومیت ظلم، استبداد و عوام فریبی! باهم این سند افشاگرانه را که پس از بیش از بیست سال موضوعیت خود را حفظ کرده، مرور کنیم!
رفیق احمد دانش، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران:
کوشش برای تغییر عقیده از طریق اعمال فشار و زور بیهوده است!
رفیق احمد دانش از زندان درنامه سرگشاده به آیت الله منتظری می نویسد:
حضرت آیت الله العظمی منتظری! پس از سلام و ادای احترام، این نامه را با تردید و نوعی احساس شک و بدبینی نسبت به اجرای قانون و رعایت عدالت در جمهوری اسلامی ایران برایتان می نویسم. امیدوارم مرا خواهید بخشید که چنین صریح و بی تکلف صحبت می کنم. آنقدر درد در سینه و زخم در پیکر دارم که بیان آنها در چارچوب تنگ گفتار و نوشتار پر تکلف و پر تعارف نمی گنجد. آنقدر بی تفاوتی و از آن بدتر خصومت نسبت به سرنوشت انسان ها دیده ام که در باره موثر بودن و نتیجه دادن هر گونه اعتراض و شکایت عمیقا بدبینم. حتما سئوال خواهید کرد که علت این همه شک و تردید چیست و چرا من که اینقدر بدبینیم، اقدام به نوشتن این نامه کرده ام؟ در جواب سئوال اول باید بگویم، اکنون پنجمین سال است که در زندان به سر می برم و با وجودی که به عنوان یک پزشک جراح هر کمکی که از دستم بر می آمده است بر طبق سوگندی که برای حفاظت از زندگی و کاستی از درد بیماران یاد کرده ام، انجام داده ام و در نتیجه تعداد زیادی از مقامات دادستانی و زندان مرا شخصا می شناسند، و علیرغم این که در تمام پرونده من حتی یک مورد خطا که به استناد آن حتی بتوان کسی را به بازجویی دعوت کرد، وجود ندارد، و با وجودی که بسیاری از مقامات به خوبی می دانند که تمام زندگی من وقف خدمت به این مردم و این آب و خاک شده است، همچنان بلاتکلیف و در شرایط سخت زندانی هستم. این تنها من نیستم که دچار چنین وضعی هستم. عده زیادی از کم سالان و جوانان و پیران، از زن و مرد و از گروه های مختلف سیاسی و طیف عقاید کاملا متفاوت و از جمله تعداد زیادی از رفقای من، به این وضع دچارند که به جای رسیدگی به وضع حقوقی و قضایی آنها، تحت انواع فشارها برای پذیرفتن موقعیت و وضعیتی به نام ”تواب“-بخوانید تن دادن به ریا و تزویر و نفاق واقعی ـ قرار دارند. در چنین شرایطی که باید تعجب کرد که در زندان های جمهوری اسلامی ایران به کارخانه های ناراضی تراشی- نه تنها در داخل زندان ها که در جامعه و در بین خانواده ها و بستگان زندانیان، به مزارع پرورش میوه های مسموم و ریا و تزویر و نفاق تبدیل شده اند- به جز شکاف عمیق بین گفتار و کردار ندیده ام و این عمده ترین علت ایجاد شک و تردید و بی اعتمادی در من است. در حالیکه از زبانی می شنیدم که فحش دادن با اخلاق اسلامی مغایر است، از همان زبان فحش های رکیک شنیده ام، در حالیکه از زبانی می شنیدم که تهمت زدن و کوشش برای هتک آبرو و حیثیت افراد از گناهان کبیره است، مورد شدیدترین تهمت ها و افتراهای سیاسی و ناموسی قرار گرفته ام. تهمت زدن و بی آبرو کردن دیگران جزیی از زندگی روزانه شده است. در حالی که شما در یکی از پیام هایتان گفته بودید که کسی که به دیگران تهمت بزند و بکوشد تا با فشار و ارعاب متهم را مجبور به قبول تهمت نماید، گناهش مانند کسی است که در خانه کعبه با مادر خود زنا کند. بارها و بارها شاهد ارتکاب چنین گناهی از سوی عده ای که خود را مسلمان می نامند و من به نوبه خود آنها را مسلمان نما، می نامم، بوده ام. در حالیکه از زبانی می شنیدم که کتک زدن و آزار زندانی به دور از رفتار اسلامی است، از دست همان زبان، بدون کوچکترین مجوزی کتک خورده ام و شاهد کتک خوردن و آزار زندانیان دیگر بوده ام. بدون اینکه حداقل این حق ساده و این اجازه طبیعی را داشته باشم که چشم در چشم شکنجه گر خود بیاندازم. قلم من که تحمل بار بیان این همه زشتی و پلیدی را ندارد، ولی نمی دانم شما که خود مدتی گرفتار ددمنشان رژیم طاغوت و زندانی بوده اید، آیا می توانید حال انسانی را نزد خود مجسم کنید که اغلب در نیمه های شب با چشمانی بسته و در گوشه های خلوت و تاریک زندان، با این احساس که تنهای تنهاست، کوچکترین حقی ندارد و هیچکس به فریادش نمی رسد، باید انواع شکنجه های روانی و جسمی را تحمل می کردم. در حالیکه بارها و بارها شنیده و در قانون اساسی جمهوری اسلامی خوانده بودم که شکنجه ممنوع است، خود شکنجه شده و بارها و بارها شاهد شکنجه های بیرحمانه ی انسان های دیگر بوده ام. انسان هایی که صدای خش خش خزیدن پیکر علیل آنها را شنیده و از زیرچشم بند دیده ام که چون در اثر شکنجه قادر به راه رفتن نبوده اند و برای نقل مکان بر روی پای خود می خزیدند و من با دیدن این صحنه ها، درد خود را فراموش می کردم و با خود فکر می کردم این کیست؟ و جواب می دادم مهم نیست که اسمش چیست و عقیده اش کدام است. این دیگر یک فرد و یک انسان نیست، همه انسانیت و همه بشریت است که چنین ذلیل و بیچاره بر روی زمین می خزد. انسان هایی را دیده ام که در اثر زخم ها و دردهای ناشی از شکنجه استفراغ می کردند و در نتیجه آنقدر آب از دست می دادند که پوستشان خشک می شد و خطر مرگ تهدیدشان می کرد و برای نجات جانشان که اکثریت خواهان این نبودند، می بایست به تزریق سرم متوسل شد. انسان هایی را دیده ام که از شدت ضربه های شلاق خون ادرار می کردند و به علت از کار افتادن کلیه ها می بایست دیالیز شوند. البته از حق نگذریم که نام این اعمال را ”تعزیر“ گذاشته بودند. و بالاخره در حالیکه بارها و بارها از زبان مسئولین بلند پایه جمهوری اسلامی ایران شنیده ایم که در جمهوری اسلامی ایران کسی را به خاطر عقیده زندانی نمی کنند و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم ـ که شما در تدوین و تصویب آن نقش عمده داشته اید ـ بر این مساله صراحت دارد، مورد مشخص من که بدون شک تنها مورد نیست، بهترین گواه نادرست بودن این ادعاست. کار به جایی رسیده بود که استناد به قانون اساسی در جریان به اصطلاح بازجویی ها با مسخره کردن و ضرب و شتم همراه می شد. ولی تاسف آورتر اینکه کار تجاوز و بی اعتنایی به حقوق انسان و اصول قانون اساسی تا بدان حد رسیده است که افرادی در این جمهوری به خود جرات داده اند که بدون کوچکترین بیم و هراس از عاقبت قانون شکنی های خود ـ با صراحتی اعجاب برانگیز ـ ضدیت خودشان با قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را نشان داده اند، یا همان هایی که باید حافظ قانون اساسی باشند، با خیره سری خاصی، آن را مورد تجاوز قرار داده اند.
در کیفرخواستی که برای من تدوین شده است، ضمن شمردن تاریخچه زندگی سیاسی من از سال ۱۳۲٩ تاکنون، در بند آخر به عنوان یکی از موارد جرم اینطور مطرح شده است که چون «نامبرده بر سراعتقادات خود باقی است، برای وی تقاضای مجازات شدید شرعی می شود» و عجیب تر اینکه همین سئوال در دادگاه هم مطرح شده است. در موارد عدیده شاهد بوده ام و شاهد هستم که انسان ها را فقط و فقط به خاطر داشتن عقیده و آن هم عقیده ای- که چه با آن موافق یا مخالف باشم- خیلی ساده و بی آلایش طرفدار اجرای عدالت اجتماعی است و نه هیچ چیز دیگر، در زندان نگه داشته اند و از قرار معلوم هیچ مقامی هم، برای رسیدگی به این موارد و جلو گیری از قانونی شکن ها، خودسری ها و احیانا خرابکاری و اقدام دشمنانه برای بد نام کردن هر چه بیشتر و بیشتر انقلاب، وجود ندارد. هم اکنون انسان هایی از گروه های مختلف سیاسی در زندان به سر می برند که اصلا حکمی نگرفته اند. زیرا محتویات پرونده آنها قابلیت صدور هیچگونه حکمی را ندارد و آزادی آنها موکول به ”مصاحبه“ و ابراز تنفر و در واقع فحاشی به خودشان شده است و هستند تعداد زیادی که حکم آنها به پایان رسیده و با وجودی که دوران زندانی آنها به پایان رسیده است، (شاید با این اصطلاح زندانیان که از زمان طاغوت مانده است شما هم آشنا هستید) ”ملی کشی“ می کنند. آزادی آنها موکول به ”مصاحبه“ یعنی حاضر شدن پشت دوربین فیلمبرداری و به خود فحش دادن و خود را بی آبرو کردن شده است ...
برای رفع ظلم و خلع ید از آنهایی که موقعیت و مقام خود را وسیله ای برای زورگویی و تجاوز به جان و ناموس مردم و مال اندوزی قرار داده اند و من بر اثر تصادفی که به یک شوخی تاریخ شبیه است با عده ای از آنها هم بند بوده ام و در نتیجه به کار آنها آشنا شده ام، اقدام کنید. حضرت آیت الله، زمانی که سفید پوستان مهاجر اروپایی قدم به قاره آمریکا گذاشتند و دست به کشتار جمعی سرخپوستان زدند و درصدد براندازی نسل آنها برآمدند، در مقابل اعتراض های بین المللی و اعتراض به آنهایی که هنوز ذره ای حس انسان دوستی و اعتقاد به رعایت موازین قانونی در مغزشان باقی مانده بود، این شعار را مطرح کردند که ”یک سرخ پوست خوب، سرخ پوست مرده است.“ منظورشان این بود که هر سرخ پوستی را بدون توجه به خصوصیات شخصی وی و بدون تحقیق در باره اینکه آیا گناهی مرتکب شده است یا نه، می توان کشت و یا چون حیوان داخل اردوگاه های مخصوص راند و چون سرخ پوست ”ذاتا“ بد جنس و خبیث است، پس تنها مرده او بی ضرر و در نتیجه خوب است، و این شعار تبدیل به قانون شد و خوب می دانیم که چه جنایت های مهیب و وحشتناک با تکیه به این شعار در حق سرخ پوستان و از آن گذشته در حق انسان هایی که از نظر نژاد و عقیده با سفید پوستان اروپایی فرق داشتند و حتی در حق دگراندیشان سفید پوست و سفید پوستانی که با این شعار هولناک و ضد بشری مخالف بودند، بوقوع پیوست و به عنوان لکه ننگی بردامن همه بشریت نشست. به این مساله تاریخی، که هنوز آثار شوم آن از بین نرفته است، بدین جهت اشاره کردم که احساس می کنم امروز در جمهوری اسلامی ایران، شعار ”یک توده ای خوب، توده ای مرده است“ از جانب پاره ای محافل و قشرهای اجتماعی که اقلیت ناچیز ولی از نظر اقتصادی گروه پر قدرتی را تشکیل می دهند و بحث درباره آنها از حوصله این نوشته خارج است، به میان کشیده شد، و به قانون نوشته نشده ای که متاسفانه فراگیر شده، تبدیل گردیده است. طبیعی است وقتی که چنین شعاری نزد کسانی که بر سرنوشت انسان ها حاکمند، به یک اصل فکری تبدیل گشت، دیگر هر گونه شکایت، هرگونه استدلال درباره بیگناه بودن این یا آن فرد و این یا آن گروه اجتماعی و خواست هر گونه اجرای قانون و رعایت اصول عدالت، بیجا و بی مورد است. زیرا وقتی اصل برگناه جمعی قرار گرفت و این یا آن گروه اجتماعی، با هو و جنجال و تبلیغات کر و کور کننده و حتی پژوهش های شبه علمی گناهکار جلوه داده شد، دیگر جایی برای اجرای قانون و رعایت عدالت باقی نمی ماند ...
این همه را به خاطر مسائل شخصی و برای رهایی فردی، از ظلمی که بدان دچار شده ام، برایتان نمی نویسم. نه طالب عفوم و نه در پی برانگیختن احساس ترحم دیگران، آنچه می خواهم احقاق حق برای همه و احترام گذاشتن به حقوق تک تک افراد جامعه، رفع ظلم و ستم و از بین بردن هر گونه تعرض به جان و ناموس و عقاید افراد و آزادی همه کسانی است که بیگناه در بندند. صحبت بر سرشیوه زندگی سیاسی به طور کلی و صحبت بر سر یک جریان سیاسی در ایران، صحبت درباره حقوق عام انسان ها و صحبت بر سر آن انسان هایی است که همه چیز خود را وقف بهروزی و سعادت به قول شما «مستضعفین» و به قول ما «قشرهای محروم و زحمتکش جامعه» ایران، چون کارگران و دهقانان و اجرای عدالت اجتماعی کرده اند و از همه مهمتر صحبت بر سر انقلابی ست که اگر به شعار عمومی خود عمل نکند از داخل خواهد پوسید ...
در حالیکه تعقیب و کشتار و زندانی کردن پویندگان راه طبقه کارگر و طرفداران جدی و پیگیر اجرای عدالت اجتماعی در دو رژیم طاغوتی رضا خان و پسر منفورش، عکس العملی از طرف نیروهای ارتجاعی جامعه برای جلوگیری از تحول انقلابی و برای حفظ منافع غارتگرانه آنها و اربابانشان و در نتیجه کاملا طبیعی و قابل فهم بود، تعقیب و آزار این گروه پس از انقلاب و در جمهوری اسلامی ایران لااقل از نظر ظاهر قضیه و تا موقعی که همه اسناد و مدارک مربوط به این فاجعه تاریخی دقیقا مورد بررسی علمی قرار نگیرد، نامفهوم می نماید و سئوال برانگیز است.
راستی چرا؟ چرا در این مورد ویژه، جمهوری اسلامی ایران راه رژیم های سلطنتی را ادامه داده است؟ و راستی چرا امروز باید افرادی که در زمان رضاخان و پسرش زندانی و در بسیاری موارد هم بند و هم زنجیر نیروهای انقلابی مذهبی بوده اند، در جمهوری اسلامی ایران و در شرایطی به مراتب سخت تر از آن زمان ها، زندانی باشند؟
ابهام این علامت های سئوال آن وقت بیشتر می شود، وقتی که توجه کنیم که اولا این بار هم آنها در واقع به جرم دفاع بیدریغ از انقلاب مورد هجوم قرار گرفته اند و ثانیا تمام ”اعتراف ها“ی بعضی از اعضای کادر رهبری حزب، در جریان ”بازجویی ها“، چون مساله ”جاسوسی“ و مساله ”کودتا“، براندازی و جمع کردن ”اسلحه“، طبق قوانین اساسی جمهوری اسلامی ایران و طبق همه قوانین جوامع بشری، فاقد ارزش و اعتبار تاریخی ـ قضایی است، زیرا تحت شکنجه های مافوق تحمل انسان گرفته شده اند.
علیرغم جو مسمومی که علیه جنبش کارگری ایران ایجاد کرده اند، من به نوبه خود، چون با مطالعه دقیق و با چشم های باز و کاملا آگاهانه راه مبارزه علیه امپریالیسم و استثمار سرمایه داری را برگزیده ام، همه برنامه ها و تصمیماتی را که در جلسات رسمی حزب چون کنگره ها، کنفرانس ها و پلنوم های حزبی به تصویب رسیده اند و بنابر این تصمیم جمعی اند و نه اقدام فردی این یا آن شخص، بدون چون و چرا تایید و جمله به جمله آنها را امضاء می کنم و حاضرم در هر هنگامی و در هر دادگاهی از آنها دفاع کنم و هرگونه مسئولیت ناشی از آنها را به عهده بگیرم. ولی اگر شخص یا اشخاصی مدعی اعمال خلاف، خودسرانه و فردی اند و چنانچه در یک دادگاه علنی به آنها اعتراف کنند، باید شخصا جوابگوی افعال و اعمال خود باشند. منظور من از نوشتن این واقعیت ها، تطهیر خود و خطا ناپذیر جلوه دادن حزب توده ایران نیست. بدون شک ما هم به مانند همه گروه ها و احزاب دیگر و در محاسبات و برداشت های خود از مسائل اجتماعی، اینجا و آنجا دچار اشتباه شده ایم، نه آن که هیچگونه تعصبی در خطا ناپذیر جلوه دادن خود نداریم، که قبل و بیش از همه نیروهای دیگر علاقمند به شناختن اشتباهات خود، رفع کردن آنها و درس گرفتن از آنها برای آینده هستیم. آنچه که در این نامه به روی آن تاکید خاص دارم، دفاع از آبرو و حیثیت خود و همه انسان هایی است که جان برکف و با پشت پا زدن به رفاه فردی و زندگی مادی، بیش از نیم قرن است که همراه با سایر نیروهای انقلابی پرچم مبارزه علیه امپریالیسم و پرچم مبارزه علیه غارتگری سرمایه داری و هرگونه بهره کشی انسان از انسان را به دوش کشیده اند و با وجود زخم های عمیق و مهلک که برتن دارند، هرگز این پرچم را به زمین نخواهند انداخت. دفاع از آبرو و حیثیت خود، چو دفاع از جان و ناموس، حق هر انسان زنده و آزاده است. در اینجا اجازه بدهید مختصری درباره پرونده خود برایتان بنویسم که دوست دارم این اظهارات نه به عنوان دفاع شخصی بلکه فقط به عنوان کوشش برای ارائه نمونه مشخص برای بررسی دقیق تر و درک بهتر یک مساله عام، مساله مربوط به یک جریان سیاسی و مربوط به سرنوشت هزاران انسانی که نمونه هایی از آنها را شما در زندان های شاه شناخته اید، تلقی کنید.
نمونه مشخص: در سحرگاه هفتم اردیبهشت ماه ۱۳٦۲ عده ای جوان مسلح به خانه شخصی من حمله کردند و پس از ایجاد رعب و وحشت برای زن و دو دخترم و در هم ریختن خانه، چشم هایم را بسته و با خود بردند. من تنها با چشم بسته و در گوشه یک راهرو افتاده بودم. بدون آن که بدانم و یا خانواده ام بداند که من کجا هستم. در این مدت بارها و بارها به بهانه کج شدن چشم بند، حتی در خواب، مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و یا شاهد ضرب و شتم دیگران بودم. ماه ها از هر گونه تماس با محیط و حتی به دست آوردن کوچک ترین خبر از وضع خانواده خود محروم بودم. تماس من با محیط از حد چشم بندی که جهان خارج و حتی قطع رابطه با وجود خودم بیش از هر چیز دیگری آزارم می داد. پس از چند ماه اجازه یافتم هر دو هفته یکبار و گاهی هم ماهی یکبار تلفنی با خانواده خود تماس بگیرم. آن هم فقط برای چند دقیقه با چشم های بسته و در حالی که مامور به گفتگوی تلفنی من و زنم و من و بچه هایم که شریف ترین و با احساس ترین ارتباطی است که هر انسان در زندگی خود برقرار می کند و باید از چشم و گوش اغیار در امان بماند، گوش می داد. از آنچه که در هنگام به اصطلاح ”بازجویی ها“ گذشته است، می گذرم. بیشتر جلسات، شکنجه روانی و جسمی بود تا جلسه بازجویی، در همه این جلسات متهم با چشم بسته شرکت می کرد و همه آنها با فحاشی شدید و کتک همراه بود. بیش از یکسال و نیم از هرگونه ملاقات با خانواده خود محروم بودم و چون تماس تلفنی هم بعد از مدتی قطع شد، خانواده من ماهها نمی دانست که چه بلایی به سر من آمده است. از زمانی که هر دو هفته یکبار برای مدت ۱۰ ـ ۱۵ دقیقه ملاقات دارم، این ملاقات از پشت شیشه های به قول زندانی ها ”آکواریوم“ و از طریق گوشی تلفن انجام می شود. حدود دو سال و نیم را در سلول های انفرادی و گاهی در شرایط بدتر از سلول انفرادی گذرانده ام.
حضرت آیت الله! نه قلم من قادر است آنچه را که در این مدت بر من و رفقای من رفته است بازگو کند و نه مایلم وقت شما را با طرح جزئیات بگیرم، همینقدر می گویم که آن شرایط را برای دشمنان خودم هم آرزو نمی کنم. باری، بالاخره پس از بیش از دو سال زندانی بودن در شرایط سخت و بلاتکلیفی، یک روز صبح زود مرا صدا کردند، مانند همیشه با چشم های بسته از سلول بیرون آمدم و توسط مامورین به اطاقی هدایت شدم. در آنجا برای اولین بار اجازه یافتم که چشم بند خود را بردارم. روحانی جوانی پشت یک میز تحریر نشسته بود و شروع کرد از داخل پرونده ای که در مقابلش بود سئوال مطرح کردن، که به آنها جواب داده شد و من فکر کردم این جلسه ادامه بازجویی های سابق و برای جمع و جور کردن پرونده است. زیرا همان سئوال های دوران بازجویی های کذایی مطرح بود و از جمله سئوال ها اینکه آیا شما هنوز برسر عقاید خود باقی هستید؟ ظاهر جلسه هیچگونه نشانه و اثری از یک جلسه دادگاه نداشت و من بعدها متوجه شدم که این جلسه می بایست جلسه دادگاه باشد. زیرا تنها من بودم و آقای روحانی که پشت میز نشسته بود. ایشان هم سئوال می کرد و هم خود می نوشت. اگر درست باشد که آن جلسه، جلسه دادگاه بوده است، ایشان هم رییس دادگاه، هم دادستان، هم هیئت منصفه و هم نماینده منافع متهم در یک شخص بوده است. این جلسه که می بایست در آن درباره سرنوشت یک حزب سیاسی با چهل سال سابقه فعالیت ضد امپریالیستی و درباره سرنوشت یک انسان تصمیم گیری شود، چند دقیقه بیشتر طول نکشید و من چقدر خوشحال بودم که جلسه خیلی سریع خاتمه یافت و من اجازه داشتم دوباره به چاردیوار سلول خود بازگردم. زیرا تنها در سلول احساس امنیت می کردم. نمی دانم می توانید جو آن روز زندان را از این واقعیت که زندانی از بازگشتن به سلول خود خوشحال می شد، پهلوی خود مجسم کنید؟ اکنون دو سال از تاریخ آن جلسه که فکر می کنم دادگاه من بوده است، می گذرد و من هنوز بلاتکلیف در زندانم. بیش از این سرتان را درد نمی آورم و فکر می کنم هر چه در اینجا درباره وضع خود در زندان و وضع پرونده خود و صدها انسان دیگر برایتان بگویم، زیاده گویی است. بهتر است پرونده من را به عنوان نمونه و یا هر پرونده دیگری از رفقای من و یا سایر زندانیان سیاسی را بخواهید و مطالعه کنید. همان طوری که در بالا اشاره کردم در پرونده من و با جرات می توانم ادعا کنم که در پرونده اکثریت قریب باتفاق رفقای من که امروز در زندان هستند، حتی یک مورد خطا که به استناد آن حتی بتوان کسی را به بازجویی دعوت کرد وجود ندارد، چه رسد به دستگیری و زندانی کردن. آنچه که به عنوان جزء کوچکی از یک فاجعه بزرگ تاریخی در بالا آمد مربوط به گذشته ـ گذشته ای بسیار تلخ است که عوارض آن هنوز ادامه دارد ولی سئوال عمده این است که با این حادثه تاریخی اسفناک و وضعی که ایجاد شده است چه می شود کرد؟ به عقیده من برای حل این مسئله دو راه وجود دارد: تجدید بررسی این پرونده حزب توده ایران توسط هیئتی بی طرف و به خصوص هیئتی که گرفتار پیشداوری «یک توده ای خوب، توده ای مرده است» نباشد. آزادی فوری همه افرادی که جرمی ندارند و به عقیده من اکثریت قریب به اتفاق اعضای رهبری و کادرهای حزبی جزء این گروهند. با توجه به اینکه همه افرادی که امروز در زندان به سر می برند در یک حزب قانونی و دارای فعالیت علنی عضویت داشته اند، طبق هیچ قانونی نمی توان آنها را به جرم عضویت در چنین حزبی محاکمه و یا محکوم کرد. ولی چنانچه مقامات قضایی جمهوری اسلامی ایران واقعا فکر می کنند که در این پرونده و پرونده های افراد، مسائل قابل طرح در یک دادگاه وجود دارند، همانطوریکه بارها و بارها قول داده اند، جلسات علنی دادگاه را در شرایط عادی (امکان خواندن و بررسی پرونده توسط متهمین و ایجاد امکانات لازم برای دسترسی داشتن به اسناد و مدارکی که برای دفاع از خود لازم است) برای بررسی عادلانه پرونده ای که دارای ابعاد تاریخی وسیع و ابعاد جهانی است، تشکیل دهند. اگر واقعا خواهان رفع ظلم و اجرای عدالت هستید، تجدید نظر سریع در پرونده همه افرادی که به جرم سیاسی در زندان به سر می برند ضرورت حیاتی دارد و کوشش برای تغییر عقیده افراد از طریق اعمال فشار و زور بیهوده است.
در پایان با تشکر از حوصله شما و با پوزش از اینکه نامه به درازا کشید، یادآور می شوم که محتویات این نامه نظریات شخصی من است و هیچ کس به جز خودم و هیچ ارگانی مسئولیتی درباره مسائل ذکر شده در این نامه را ندارد.
با سلام و ادای احترام مجدد دکتر احمد دانش
تهران ـ زندان اوین ۱۳٦٦ /۲ /۱٦
برگرفته از تارنگاشت حزب توده ایران:
http://tudehpartyiran.org/detail.asp?id=817
برجسته نمایی ها در همه جا از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر است.
رفیق احمد دانش، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران:
کوشش برای تغییر عقیده از طریق اعمال فشار و زور بیهوده است!
امسال در اوضاعی متفاوت به استقبال بیست و یکمین سالگرد فاجعه ملی کشتار دستجمعی زندانیان سیاسی می رویم. رژیم ضد مردمی ولایت فقیه بیست و یک سال پس از جنایت بزرگ و بی سابقه درسال ۱۳٦۷، باردیگر زندان ها و شکنجه گاه ها را از آزادیخواهان و میهن دوستان انباشته و باز هم با وحشی گری توصیف ناپذیر به کشتار پیر و جوان، مرد و زن مشغول است. گزارشات متعددی از وضعیت ضد انسانی حاکم بر زندان ها در جامعه بازتاب یافته و گوشه هایی از شیوه و روش کودتاچیان در آزار و شکنجه و قتل به بیرون درز پیدا کرده است. بیست و یک سال پیش همین نوع رفتار و در برخی زمینه ها رفتاری به مراتب بدتر از آنچه امروز دیده و گزارش می شود، در زندان ها جریان داشت. محافل و اشخاصی که امروز دادگاه نمایشی ”علنی“ برپا می کنند، دیروز در تاریک خانه های اوین، گوهر دشت و سایر زندان های کشور بیدادگاه های سه نفره مرگ تشکیل داده بودند و هزاران انسان شریف، میهن دوست و انقلابی را در عرض کمتر از ۲ ماه در جلسات تفتیش عقاید که فقط بین ۲ تا ۳ دقیقه زمان می برد، به مرگ محکوم کرده و دستجمعی جان باختند، حتی علت صدور حکم اعدام، زمان اجرای ان و محل خاکسپاری تاکنون روشن نشده است. دادگاه های سه نفره مرگ که به دستور خمینی تشکیل شده بود، به زن و مرد، پیر و جوان، بیمار و مجروح رحم نکرد. در میان شهدای حزب ما، جوانانی مانند رفیق شهید مهرداد دستگیر با نزدیک به بیست سال سن وجود دارند و هم مبارز کهنسالی چون دکتر حسین جودت با بیش از هشتاد سال سن به چشم می خورد.
امروزه از برگزاری دادگاه های نمایشی با عنوان «لکه ننگ در تاریخ قضایی ایران» یاد می شود که توصیفی به حق و به جا است. ولی باید پرسید به بیدادگاه های چند دقیقه ای دهه شصت و سال ۱۳٦۷ چه نامی می توان نهاد؟ صدای مظلومیت جان باختگان قهرمان فاجعه ملی و همه جان باختگان جنبش مردمی، اینک در فریاد میلیونی توده ها علیه کودتای انتخاباتی و دولت برآمده از کودتا طنین انداز است. فجایعی که امروز در زندان ها و بازداشتگاه هایی چون کهریزک رخ داده و می دهد، ادامه و امتداد جنایت و کشتار دیروز بویژه کشتار زندانیان سیاسی در جریان فاجعه ملی است. برای پی بردن به واقعیت امروز، شناخت و آشنایی با گذشته ضرور است. از این رو بازخوانی نامه سرگشاده زنده یاد دکتر احمد دانش عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران که خود از شهدای قهرمان فاجعه ملی در سال ۱۳٦۷ به شمار می آید، به عنوان یک سند معتبر تاریخی از اهمیت اساسی و روشنگرانه برخوردار است. ما به مناسبت سالگرد فاجعه ملی و برای گرامیداشت یاد و خاطره مبارزان دلاور و سربلند مردم، این نامه سرگشاده تاریخی را که از درون زندان خطاب به آیت الله منتظری نوشته شده باز انتشار می دهیم. سراسر این نامه سرگشاده، فریاد حقانیت، شرافتمندی و استواری رفیق شهید دکتر احمد دانش و دیگر شهدای مردم است و سندی غیر قابل انکار در محکومیت ظلم، استبداد و عوام فریبی! باهم این سند افشاگرانه را که پس از بیش از بیست سال موضوعیت خود را حفظ کرده، مرور کنیم!
رفیق احمد دانش، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران:
کوشش برای تغییر عقیده از طریق اعمال فشار و زور بیهوده است!
رفیق احمد دانش از زندان درنامه سرگشاده به آیت الله منتظری می نویسد:
حضرت آیت الله العظمی منتظری! پس از سلام و ادای احترام، این نامه را با تردید و نوعی احساس شک و بدبینی نسبت به اجرای قانون و رعایت عدالت در جمهوری اسلامی ایران برایتان می نویسم. امیدوارم مرا خواهید بخشید که چنین صریح و بی تکلف صحبت می کنم. آنقدر درد در سینه و زخم در پیکر دارم که بیان آنها در چارچوب تنگ گفتار و نوشتار پر تکلف و پر تعارف نمی گنجد. آنقدر بی تفاوتی و از آن بدتر خصومت نسبت به سرنوشت انسان ها دیده ام که در باره موثر بودن و نتیجه دادن هر گونه اعتراض و شکایت عمیقا بدبینم. حتما سئوال خواهید کرد که علت این همه شک و تردید چیست و چرا من که اینقدر بدبینیم، اقدام به نوشتن این نامه کرده ام؟ در جواب سئوال اول باید بگویم، اکنون پنجمین سال است که در زندان به سر می برم و با وجودی که به عنوان یک پزشک جراح هر کمکی که از دستم بر می آمده است بر طبق سوگندی که برای حفاظت از زندگی و کاستی از درد بیماران یاد کرده ام، انجام داده ام و در نتیجه تعداد زیادی از مقامات دادستانی و زندان مرا شخصا می شناسند، و علیرغم این که در تمام پرونده من حتی یک مورد خطا که به استناد آن حتی بتوان کسی را به بازجویی دعوت کرد، وجود ندارد، و با وجودی که بسیاری از مقامات به خوبی می دانند که تمام زندگی من وقف خدمت به این مردم و این آب و خاک شده است، همچنان بلاتکلیف و در شرایط سخت زندانی هستم. این تنها من نیستم که دچار چنین وضعی هستم. عده زیادی از کم سالان و جوانان و پیران، از زن و مرد و از گروه های مختلف سیاسی و طیف عقاید کاملا متفاوت و از جمله تعداد زیادی از رفقای من، به این وضع دچارند که به جای رسیدگی به وضع حقوقی و قضایی آنها، تحت انواع فشارها برای پذیرفتن موقعیت و وضعیتی به نام ”تواب“-بخوانید تن دادن به ریا و تزویر و نفاق واقعی ـ قرار دارند. در چنین شرایطی که باید تعجب کرد که در زندان های جمهوری اسلامی ایران به کارخانه های ناراضی تراشی- نه تنها در داخل زندان ها که در جامعه و در بین خانواده ها و بستگان زندانیان، به مزارع پرورش میوه های مسموم و ریا و تزویر و نفاق تبدیل شده اند- به جز شکاف عمیق بین گفتار و کردار ندیده ام و این عمده ترین علت ایجاد شک و تردید و بی اعتمادی در من است. در حالیکه از زبانی می شنیدم که فحش دادن با اخلاق اسلامی مغایر است، از همان زبان فحش های رکیک شنیده ام، در حالیکه از زبانی می شنیدم که تهمت زدن و کوشش برای هتک آبرو و حیثیت افراد از گناهان کبیره است، مورد شدیدترین تهمت ها و افتراهای سیاسی و ناموسی قرار گرفته ام. تهمت زدن و بی آبرو کردن دیگران جزیی از زندگی روزانه شده است. در حالی که شما در یکی از پیام هایتان گفته بودید که کسی که به دیگران تهمت بزند و بکوشد تا با فشار و ارعاب متهم را مجبور به قبول تهمت نماید، گناهش مانند کسی است که در خانه کعبه با مادر خود زنا کند. بارها و بارها شاهد ارتکاب چنین گناهی از سوی عده ای که خود را مسلمان می نامند و من به نوبه خود آنها را مسلمان نما، می نامم، بوده ام. در حالیکه از زبانی می شنیدم که کتک زدن و آزار زندانی به دور از رفتار اسلامی است، از دست همان زبان، بدون کوچکترین مجوزی کتک خورده ام و شاهد کتک خوردن و آزار زندانیان دیگر بوده ام. بدون اینکه حداقل این حق ساده و این اجازه طبیعی را داشته باشم که چشم در چشم شکنجه گر خود بیاندازم. قلم من که تحمل بار بیان این همه زشتی و پلیدی را ندارد، ولی نمی دانم شما که خود مدتی گرفتار ددمنشان رژیم طاغوت و زندانی بوده اید، آیا می توانید حال انسانی را نزد خود مجسم کنید که اغلب در نیمه های شب با چشمانی بسته و در گوشه های خلوت و تاریک زندان، با این احساس که تنهای تنهاست، کوچکترین حقی ندارد و هیچکس به فریادش نمی رسد، باید انواع شکنجه های روانی و جسمی را تحمل می کردم. در حالیکه بارها و بارها شنیده و در قانون اساسی جمهوری اسلامی خوانده بودم که شکنجه ممنوع است، خود شکنجه شده و بارها و بارها شاهد شکنجه های بیرحمانه ی انسان های دیگر بوده ام. انسان هایی که صدای خش خش خزیدن پیکر علیل آنها را شنیده و از زیرچشم بند دیده ام که چون در اثر شکنجه قادر به راه رفتن نبوده اند و برای نقل مکان بر روی پای خود می خزیدند و من با دیدن این صحنه ها، درد خود را فراموش می کردم و با خود فکر می کردم این کیست؟ و جواب می دادم مهم نیست که اسمش چیست و عقیده اش کدام است. این دیگر یک فرد و یک انسان نیست، همه انسانیت و همه بشریت است که چنین ذلیل و بیچاره بر روی زمین می خزد. انسان هایی را دیده ام که در اثر زخم ها و دردهای ناشی از شکنجه استفراغ می کردند و در نتیجه آنقدر آب از دست می دادند که پوستشان خشک می شد و خطر مرگ تهدیدشان می کرد و برای نجات جانشان که اکثریت خواهان این نبودند، می بایست به تزریق سرم متوسل شد. انسان هایی را دیده ام که از شدت ضربه های شلاق خون ادرار می کردند و به علت از کار افتادن کلیه ها می بایست دیالیز شوند. البته از حق نگذریم که نام این اعمال را ”تعزیر“ گذاشته بودند. و بالاخره در حالیکه بارها و بارها از زبان مسئولین بلند پایه جمهوری اسلامی ایران شنیده ایم که در جمهوری اسلامی ایران کسی را به خاطر عقیده زندانی نمی کنند و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم ـ که شما در تدوین و تصویب آن نقش عمده داشته اید ـ بر این مساله صراحت دارد، مورد مشخص من که بدون شک تنها مورد نیست، بهترین گواه نادرست بودن این ادعاست. کار به جایی رسیده بود که استناد به قانون اساسی در جریان به اصطلاح بازجویی ها با مسخره کردن و ضرب و شتم همراه می شد. ولی تاسف آورتر اینکه کار تجاوز و بی اعتنایی به حقوق انسان و اصول قانون اساسی تا بدان حد رسیده است که افرادی در این جمهوری به خود جرات داده اند که بدون کوچکترین بیم و هراس از عاقبت قانون شکنی های خود ـ با صراحتی اعجاب برانگیز ـ ضدیت خودشان با قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را نشان داده اند، یا همان هایی که باید حافظ قانون اساسی باشند، با خیره سری خاصی، آن را مورد تجاوز قرار داده اند.
در کیفرخواستی که برای من تدوین شده است، ضمن شمردن تاریخچه زندگی سیاسی من از سال ۱۳۲٩ تاکنون، در بند آخر به عنوان یکی از موارد جرم اینطور مطرح شده است که چون «نامبرده بر سراعتقادات خود باقی است، برای وی تقاضای مجازات شدید شرعی می شود» و عجیب تر اینکه همین سئوال در دادگاه هم مطرح شده است. در موارد عدیده شاهد بوده ام و شاهد هستم که انسان ها را فقط و فقط به خاطر داشتن عقیده و آن هم عقیده ای- که چه با آن موافق یا مخالف باشم- خیلی ساده و بی آلایش طرفدار اجرای عدالت اجتماعی است و نه هیچ چیز دیگر، در زندان نگه داشته اند و از قرار معلوم هیچ مقامی هم، برای رسیدگی به این موارد و جلو گیری از قانونی شکن ها، خودسری ها و احیانا خرابکاری و اقدام دشمنانه برای بد نام کردن هر چه بیشتر و بیشتر انقلاب، وجود ندارد. هم اکنون انسان هایی از گروه های مختلف سیاسی در زندان به سر می برند که اصلا حکمی نگرفته اند. زیرا محتویات پرونده آنها قابلیت صدور هیچگونه حکمی را ندارد و آزادی آنها موکول به ”مصاحبه“ و ابراز تنفر و در واقع فحاشی به خودشان شده است و هستند تعداد زیادی که حکم آنها به پایان رسیده و با وجودی که دوران زندانی آنها به پایان رسیده است، (شاید با این اصطلاح زندانیان که از زمان طاغوت مانده است شما هم آشنا هستید) ”ملی کشی“ می کنند. آزادی آنها موکول به ”مصاحبه“ یعنی حاضر شدن پشت دوربین فیلمبرداری و به خود فحش دادن و خود را بی آبرو کردن شده است ...
برای رفع ظلم و خلع ید از آنهایی که موقعیت و مقام خود را وسیله ای برای زورگویی و تجاوز به جان و ناموس مردم و مال اندوزی قرار داده اند و من بر اثر تصادفی که به یک شوخی تاریخ شبیه است با عده ای از آنها هم بند بوده ام و در نتیجه به کار آنها آشنا شده ام، اقدام کنید. حضرت آیت الله، زمانی که سفید پوستان مهاجر اروپایی قدم به قاره آمریکا گذاشتند و دست به کشتار جمعی سرخپوستان زدند و درصدد براندازی نسل آنها برآمدند، در مقابل اعتراض های بین المللی و اعتراض به آنهایی که هنوز ذره ای حس انسان دوستی و اعتقاد به رعایت موازین قانونی در مغزشان باقی مانده بود، این شعار را مطرح کردند که ”یک سرخ پوست خوب، سرخ پوست مرده است.“ منظورشان این بود که هر سرخ پوستی را بدون توجه به خصوصیات شخصی وی و بدون تحقیق در باره اینکه آیا گناهی مرتکب شده است یا نه، می توان کشت و یا چون حیوان داخل اردوگاه های مخصوص راند و چون سرخ پوست ”ذاتا“ بد جنس و خبیث است، پس تنها مرده او بی ضرر و در نتیجه خوب است، و این شعار تبدیل به قانون شد و خوب می دانیم که چه جنایت های مهیب و وحشتناک با تکیه به این شعار در حق سرخ پوستان و از آن گذشته در حق انسان هایی که از نظر نژاد و عقیده با سفید پوستان اروپایی فرق داشتند و حتی در حق دگراندیشان سفید پوست و سفید پوستانی که با این شعار هولناک و ضد بشری مخالف بودند، بوقوع پیوست و به عنوان لکه ننگی بردامن همه بشریت نشست. به این مساله تاریخی، که هنوز آثار شوم آن از بین نرفته است، بدین جهت اشاره کردم که احساس می کنم امروز در جمهوری اسلامی ایران، شعار ”یک توده ای خوب، توده ای مرده است“ از جانب پاره ای محافل و قشرهای اجتماعی که اقلیت ناچیز ولی از نظر اقتصادی گروه پر قدرتی را تشکیل می دهند و بحث درباره آنها از حوصله این نوشته خارج است، به میان کشیده شد، و به قانون نوشته نشده ای که متاسفانه فراگیر شده، تبدیل گردیده است. طبیعی است وقتی که چنین شعاری نزد کسانی که بر سرنوشت انسان ها حاکمند، به یک اصل فکری تبدیل گشت، دیگر هر گونه شکایت، هرگونه استدلال درباره بیگناه بودن این یا آن فرد و این یا آن گروه اجتماعی و خواست هر گونه اجرای قانون و رعایت اصول عدالت، بیجا و بی مورد است. زیرا وقتی اصل برگناه جمعی قرار گرفت و این یا آن گروه اجتماعی، با هو و جنجال و تبلیغات کر و کور کننده و حتی پژوهش های شبه علمی گناهکار جلوه داده شد، دیگر جایی برای اجرای قانون و رعایت عدالت باقی نمی ماند ...
این همه را به خاطر مسائل شخصی و برای رهایی فردی، از ظلمی که بدان دچار شده ام، برایتان نمی نویسم. نه طالب عفوم و نه در پی برانگیختن احساس ترحم دیگران، آنچه می خواهم احقاق حق برای همه و احترام گذاشتن به حقوق تک تک افراد جامعه، رفع ظلم و ستم و از بین بردن هر گونه تعرض به جان و ناموس و عقاید افراد و آزادی همه کسانی است که بیگناه در بندند. صحبت بر سرشیوه زندگی سیاسی به طور کلی و صحبت بر سر یک جریان سیاسی در ایران، صحبت درباره حقوق عام انسان ها و صحبت بر سر آن انسان هایی است که همه چیز خود را وقف بهروزی و سعادت به قول شما «مستضعفین» و به قول ما «قشرهای محروم و زحمتکش جامعه» ایران، چون کارگران و دهقانان و اجرای عدالت اجتماعی کرده اند و از همه مهمتر صحبت بر سر انقلابی ست که اگر به شعار عمومی خود عمل نکند از داخل خواهد پوسید ...
در حالیکه تعقیب و کشتار و زندانی کردن پویندگان راه طبقه کارگر و طرفداران جدی و پیگیر اجرای عدالت اجتماعی در دو رژیم طاغوتی رضا خان و پسر منفورش، عکس العملی از طرف نیروهای ارتجاعی جامعه برای جلوگیری از تحول انقلابی و برای حفظ منافع غارتگرانه آنها و اربابانشان و در نتیجه کاملا طبیعی و قابل فهم بود، تعقیب و آزار این گروه پس از انقلاب و در جمهوری اسلامی ایران لااقل از نظر ظاهر قضیه و تا موقعی که همه اسناد و مدارک مربوط به این فاجعه تاریخی دقیقا مورد بررسی علمی قرار نگیرد، نامفهوم می نماید و سئوال برانگیز است.
راستی چرا؟ چرا در این مورد ویژه، جمهوری اسلامی ایران راه رژیم های سلطنتی را ادامه داده است؟ و راستی چرا امروز باید افرادی که در زمان رضاخان و پسرش زندانی و در بسیاری موارد هم بند و هم زنجیر نیروهای انقلابی مذهبی بوده اند، در جمهوری اسلامی ایران و در شرایطی به مراتب سخت تر از آن زمان ها، زندانی باشند؟
ابهام این علامت های سئوال آن وقت بیشتر می شود، وقتی که توجه کنیم که اولا این بار هم آنها در واقع به جرم دفاع بیدریغ از انقلاب مورد هجوم قرار گرفته اند و ثانیا تمام ”اعتراف ها“ی بعضی از اعضای کادر رهبری حزب، در جریان ”بازجویی ها“، چون مساله ”جاسوسی“ و مساله ”کودتا“، براندازی و جمع کردن ”اسلحه“، طبق قوانین اساسی جمهوری اسلامی ایران و طبق همه قوانین جوامع بشری، فاقد ارزش و اعتبار تاریخی ـ قضایی است، زیرا تحت شکنجه های مافوق تحمل انسان گرفته شده اند.
علیرغم جو مسمومی که علیه جنبش کارگری ایران ایجاد کرده اند، من به نوبه خود، چون با مطالعه دقیق و با چشم های باز و کاملا آگاهانه راه مبارزه علیه امپریالیسم و استثمار سرمایه داری را برگزیده ام، همه برنامه ها و تصمیماتی را که در جلسات رسمی حزب چون کنگره ها، کنفرانس ها و پلنوم های حزبی به تصویب رسیده اند و بنابر این تصمیم جمعی اند و نه اقدام فردی این یا آن شخص، بدون چون و چرا تایید و جمله به جمله آنها را امضاء می کنم و حاضرم در هر هنگامی و در هر دادگاهی از آنها دفاع کنم و هرگونه مسئولیت ناشی از آنها را به عهده بگیرم. ولی اگر شخص یا اشخاصی مدعی اعمال خلاف، خودسرانه و فردی اند و چنانچه در یک دادگاه علنی به آنها اعتراف کنند، باید شخصا جوابگوی افعال و اعمال خود باشند. منظور من از نوشتن این واقعیت ها، تطهیر خود و خطا ناپذیر جلوه دادن حزب توده ایران نیست. بدون شک ما هم به مانند همه گروه ها و احزاب دیگر و در محاسبات و برداشت های خود از مسائل اجتماعی، اینجا و آنجا دچار اشتباه شده ایم، نه آن که هیچگونه تعصبی در خطا ناپذیر جلوه دادن خود نداریم، که قبل و بیش از همه نیروهای دیگر علاقمند به شناختن اشتباهات خود، رفع کردن آنها و درس گرفتن از آنها برای آینده هستیم. آنچه که در این نامه به روی آن تاکید خاص دارم، دفاع از آبرو و حیثیت خود و همه انسان هایی است که جان برکف و با پشت پا زدن به رفاه فردی و زندگی مادی، بیش از نیم قرن است که همراه با سایر نیروهای انقلابی پرچم مبارزه علیه امپریالیسم و پرچم مبارزه علیه غارتگری سرمایه داری و هرگونه بهره کشی انسان از انسان را به دوش کشیده اند و با وجود زخم های عمیق و مهلک که برتن دارند، هرگز این پرچم را به زمین نخواهند انداخت. دفاع از آبرو و حیثیت خود، چو دفاع از جان و ناموس، حق هر انسان زنده و آزاده است. در اینجا اجازه بدهید مختصری درباره پرونده خود برایتان بنویسم که دوست دارم این اظهارات نه به عنوان دفاع شخصی بلکه فقط به عنوان کوشش برای ارائه نمونه مشخص برای بررسی دقیق تر و درک بهتر یک مساله عام، مساله مربوط به یک جریان سیاسی و مربوط به سرنوشت هزاران انسانی که نمونه هایی از آنها را شما در زندان های شاه شناخته اید، تلقی کنید.
نمونه مشخص: در سحرگاه هفتم اردیبهشت ماه ۱۳٦۲ عده ای جوان مسلح به خانه شخصی من حمله کردند و پس از ایجاد رعب و وحشت برای زن و دو دخترم و در هم ریختن خانه، چشم هایم را بسته و با خود بردند. من تنها با چشم بسته و در گوشه یک راهرو افتاده بودم. بدون آن که بدانم و یا خانواده ام بداند که من کجا هستم. در این مدت بارها و بارها به بهانه کج شدن چشم بند، حتی در خواب، مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و یا شاهد ضرب و شتم دیگران بودم. ماه ها از هر گونه تماس با محیط و حتی به دست آوردن کوچک ترین خبر از وضع خانواده خود محروم بودم. تماس من با محیط از حد چشم بندی که جهان خارج و حتی قطع رابطه با وجود خودم بیش از هر چیز دیگری آزارم می داد. پس از چند ماه اجازه یافتم هر دو هفته یکبار و گاهی هم ماهی یکبار تلفنی با خانواده خود تماس بگیرم. آن هم فقط برای چند دقیقه با چشم های بسته و در حالی که مامور به گفتگوی تلفنی من و زنم و من و بچه هایم که شریف ترین و با احساس ترین ارتباطی است که هر انسان در زندگی خود برقرار می کند و باید از چشم و گوش اغیار در امان بماند، گوش می داد. از آنچه که در هنگام به اصطلاح ”بازجویی ها“ گذشته است، می گذرم. بیشتر جلسات، شکنجه روانی و جسمی بود تا جلسه بازجویی، در همه این جلسات متهم با چشم بسته شرکت می کرد و همه آنها با فحاشی شدید و کتک همراه بود. بیش از یکسال و نیم از هرگونه ملاقات با خانواده خود محروم بودم و چون تماس تلفنی هم بعد از مدتی قطع شد، خانواده من ماهها نمی دانست که چه بلایی به سر من آمده است. از زمانی که هر دو هفته یکبار برای مدت ۱۰ ـ ۱۵ دقیقه ملاقات دارم، این ملاقات از پشت شیشه های به قول زندانی ها ”آکواریوم“ و از طریق گوشی تلفن انجام می شود. حدود دو سال و نیم را در سلول های انفرادی و گاهی در شرایط بدتر از سلول انفرادی گذرانده ام.
حضرت آیت الله! نه قلم من قادر است آنچه را که در این مدت بر من و رفقای من رفته است بازگو کند و نه مایلم وقت شما را با طرح جزئیات بگیرم، همینقدر می گویم که آن شرایط را برای دشمنان خودم هم آرزو نمی کنم. باری، بالاخره پس از بیش از دو سال زندانی بودن در شرایط سخت و بلاتکلیفی، یک روز صبح زود مرا صدا کردند، مانند همیشه با چشم های بسته از سلول بیرون آمدم و توسط مامورین به اطاقی هدایت شدم. در آنجا برای اولین بار اجازه یافتم که چشم بند خود را بردارم. روحانی جوانی پشت یک میز تحریر نشسته بود و شروع کرد از داخل پرونده ای که در مقابلش بود سئوال مطرح کردن، که به آنها جواب داده شد و من فکر کردم این جلسه ادامه بازجویی های سابق و برای جمع و جور کردن پرونده است. زیرا همان سئوال های دوران بازجویی های کذایی مطرح بود و از جمله سئوال ها اینکه آیا شما هنوز برسر عقاید خود باقی هستید؟ ظاهر جلسه هیچگونه نشانه و اثری از یک جلسه دادگاه نداشت و من بعدها متوجه شدم که این جلسه می بایست جلسه دادگاه باشد. زیرا تنها من بودم و آقای روحانی که پشت میز نشسته بود. ایشان هم سئوال می کرد و هم خود می نوشت. اگر درست باشد که آن جلسه، جلسه دادگاه بوده است، ایشان هم رییس دادگاه، هم دادستان، هم هیئت منصفه و هم نماینده منافع متهم در یک شخص بوده است. این جلسه که می بایست در آن درباره سرنوشت یک حزب سیاسی با چهل سال سابقه فعالیت ضد امپریالیستی و درباره سرنوشت یک انسان تصمیم گیری شود، چند دقیقه بیشتر طول نکشید و من چقدر خوشحال بودم که جلسه خیلی سریع خاتمه یافت و من اجازه داشتم دوباره به چاردیوار سلول خود بازگردم. زیرا تنها در سلول احساس امنیت می کردم. نمی دانم می توانید جو آن روز زندان را از این واقعیت که زندانی از بازگشتن به سلول خود خوشحال می شد، پهلوی خود مجسم کنید؟ اکنون دو سال از تاریخ آن جلسه که فکر می کنم دادگاه من بوده است، می گذرد و من هنوز بلاتکلیف در زندانم. بیش از این سرتان را درد نمی آورم و فکر می کنم هر چه در اینجا درباره وضع خود در زندان و وضع پرونده خود و صدها انسان دیگر برایتان بگویم، زیاده گویی است. بهتر است پرونده من را به عنوان نمونه و یا هر پرونده دیگری از رفقای من و یا سایر زندانیان سیاسی را بخواهید و مطالعه کنید. همان طوری که در بالا اشاره کردم در پرونده من و با جرات می توانم ادعا کنم که در پرونده اکثریت قریب باتفاق رفقای من که امروز در زندان هستند، حتی یک مورد خطا که به استناد آن حتی بتوان کسی را به بازجویی دعوت کرد وجود ندارد، چه رسد به دستگیری و زندانی کردن. آنچه که به عنوان جزء کوچکی از یک فاجعه بزرگ تاریخی در بالا آمد مربوط به گذشته ـ گذشته ای بسیار تلخ است که عوارض آن هنوز ادامه دارد ولی سئوال عمده این است که با این حادثه تاریخی اسفناک و وضعی که ایجاد شده است چه می شود کرد؟ به عقیده من برای حل این مسئله دو راه وجود دارد: تجدید بررسی این پرونده حزب توده ایران توسط هیئتی بی طرف و به خصوص هیئتی که گرفتار پیشداوری «یک توده ای خوب، توده ای مرده است» نباشد. آزادی فوری همه افرادی که جرمی ندارند و به عقیده من اکثریت قریب به اتفاق اعضای رهبری و کادرهای حزبی جزء این گروهند. با توجه به اینکه همه افرادی که امروز در زندان به سر می برند در یک حزب قانونی و دارای فعالیت علنی عضویت داشته اند، طبق هیچ قانونی نمی توان آنها را به جرم عضویت در چنین حزبی محاکمه و یا محکوم کرد. ولی چنانچه مقامات قضایی جمهوری اسلامی ایران واقعا فکر می کنند که در این پرونده و پرونده های افراد، مسائل قابل طرح در یک دادگاه وجود دارند، همانطوریکه بارها و بارها قول داده اند، جلسات علنی دادگاه را در شرایط عادی (امکان خواندن و بررسی پرونده توسط متهمین و ایجاد امکانات لازم برای دسترسی داشتن به اسناد و مدارکی که برای دفاع از خود لازم است) برای بررسی عادلانه پرونده ای که دارای ابعاد تاریخی وسیع و ابعاد جهانی است، تشکیل دهند. اگر واقعا خواهان رفع ظلم و اجرای عدالت هستید، تجدید نظر سریع در پرونده همه افرادی که به جرم سیاسی در زندان به سر می برند ضرورت حیاتی دارد و کوشش برای تغییر عقیده افراد از طریق اعمال فشار و زور بیهوده است.
در پایان با تشکر از حوصله شما و با پوزش از اینکه نامه به درازا کشید، یادآور می شوم که محتویات این نامه نظریات شخصی من است و هیچ کس به جز خودم و هیچ ارگانی مسئولیتی درباره مسائل ذکر شده در این نامه را ندارد.
با سلام و ادای احترام مجدد دکتر احمد دانش
تهران ـ زندان اوین ۱۳٦٦ /۲ /۱٦
برگرفته از تارنگاشت حزب توده ایران:
http://tudehpartyiran.org/detail.asp?id=817
برجسته نمایی ها در همه جا از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر است.
اشتراک در:
پستها (Atom)
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!
درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!