واعظا! گمان کردی، داد به معرفت دادی
گر مقابل عارف، ایستادی، استادی؟
پار در سر منبر داده حکم تکفیرم،
شکر کنم کامروز، از بزرگی افتادی.
گر قباله جنت، پیشکش کنی، ندهم
یک نفس کشیدن را، در هوای آزادی.
از خرابی یک مشت رنجبر چه می خواهی
تا به کی توانی کرد زین خرابی، آبادی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر