«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

یادآوری هایی شاید سودمند


نوشتار "«نامۀ مردم» در مکتب فرانکفورت؛ لیبرالیسم سیاسی، نولیبرالیسم اقتصادی"١، مندرج در تارنگاشت «عدالت»، از بسیاری جهت ها، نوشتاری پربار و سودمند به نظرم رسید. در این نوشتار، برخی کاستی ها و سستی های دامنگیر حزب توده ایران که در«نامه مردم»، ارگان مرکزی آن، پیوسته و به درازای نزدیک به دودهه بازتاب یافته و می یابد، به خوبی موشکافی شده است. با این همه، در نوشتار یادشده، آنجا که به هواداری ضمنی یا غیرمستقیم از جناحی از حاکمیت جمهوری اسلامی می پردازد، سردرگم شده و راه درستی پیش پای جنبش چپ نمی گذارد.

شاید از سویی و تنها در یک سنجش نسبی با حاکمیت مافیایی روسیه، بتوان این کاستی را که در تحلیل آن نوشتار به چشم می خورد، روشن تر نمود. در روسیه، حاکمیت مافیایی و دولت هایی که با نیرنگ های گوناگون انتخاباتی ـ تبلیغاتی و سرکوب کمونیست ها و دیگر نیروهای پیشرو به شکل های آشکار و نهان و نیز همدستی آشکار با نیروهای امپریالیستی باخترزمین بر سر کار آمده، همچنان ناچار به پشتیبانی و دفاع از منافع ملی روسیه و تکیه نسبی به نیروهای ملی گرا و حتا پیشرو این کشور است. آنها به خوبی می دانند که اگرچنین تکیه گاهی را بطور کامل از دست دهند، منافع غارتگرانه خود را نیز از دست داده و این کشور را با خطر بلعیده شدن یکباره بوسیله نیروهای امپریالیستی روبرو خواهند نمود. از سویی دیگر، فشار توده های مردم که آسایش و امنیت زندگی در سامانه سوسیالیستی را از دست داده و بیش از پیش به هوش می آیند، بر گرده آنها فشار می آورد و گردش به راست را هرچه بیشتر کند می کند.

همانگونه که ایستادگی های گهگاهی حاکمیت و دولت های مافیایی در روسیه در برابر فشارهای روزافزون امپریالیست ها را در شیوه برخورد به چالش های منطقه ای و جهانی ـ به عنوان نمونه در مورد برخی پشتیبانی های مشروط و نیم بند از کشورمان ـ نمی توان سرراست به حساب حاکمیت مافیایی و دولت همدست امپریالیست ها در آن کشور گذاشت، نمونه های کم و بیش همانند را در سیاست خارجی ایران نیز نمی توان به حساب بخشی از حاکمیت کشورمان که به شیوه ای فریبکارانه هنوز ناچار به چپ نمایی است، نهاد. چنین کاری، به نوبه خود اشتباهی بشدت زیانبار برای جنبش چپ خواهد بود. در این باره، توجه به نکته‌های زیر اهمیت بیشتری می یابد:
عمده نیروهای حاکمیت جمهوری اسلامی، از جناح های "اصلاح طلب"، نولیبرال ها و سرمایه داری بازرگانی گرفته تا جناح های محافظه کار، زمینداران بزرگ و لایه های فربه شده سرمایه داری بازار و طیف کم دامنه ای از نیروهای پیرامون آنها در لایه های فرادست خرده بورژوازی، در ترمز نمودن و به شکست کشاندن روند انقلابی نقش داشته و دارند. سرشت طبقاتی این نیروها، آن‌ها را از انتقاد دانش پژوهانه، پیگیر و کارساز از سامانه سرمایه داری بطورکلی و سیاست سرمایه امپریالیستی بطور ویژه، باز می‌دارد و ناتوان می سازد. در این باره، تجربه تاریخ پیدایش، رشد و گسترش سامانه سرمایه داری، بویژه پس از پیدایش سرمایه داری امپریالیستی و رشد و گسترش طفیلی گری در اقتصاد این سامانه، نشاندهنده گرایش های واپسگرایانه و همکاری این سامانه تبهکار با واپسمانده ترین طبقات و لایه‌های ستمگر همه همبودهای کهنه و فرسوده اجتماعی در همه کشورهاست.

هنگامی که سامانه ای نو و پیشرو رُخ می نمایاند یا پدید می‌آید، سامانه ای که رو به سراشیبی نهاده، به ناگزیر به همدستی، همیاری و همکاری هرچه بیشتر با واپسمانده ترین نیروهای اجتماعی در اینجا و آنجا، گرایش می یابد. چنین روندی، سوی دیگر رابطه، یعنی واپسمانده ترین نیروهای اجتماعی همبودهای کهنه را نیز دربرمی گیرد و ترس از دگرگونی، آن‌ ها را به همکاری و در دوران کنونی، پذیرش هرچه بیشتر نقش نوکری و کارچاق کنی سرمایه امپریالیستی وامی دارد. کشور ما نیز در این میان تافته ای جدابافته نیست و نخواهد بود. در اینجا نیز، امکان همدستی و وابستگی میان محافظه کارترین طبقات و لایه‌های اجتماعی بطور عمده دربرگیرنده بزرگ ـ زمینداران و سرمایه داری بازرگانی و نمایندگان سیاسی شان با سرمایه امپریالیستی بسی بیشتر از دیگر جناح های حاکمیت ایران است. درست همین نیروها هستند که بیشترین سوء‌استفاده از احساسات دینی و مذهبی توده ها را دستمایه سیاست خود نهاده اند. مارکس و انگلس در «مانیفست حزب کمونیست»، آنجا که گونه «سوسیالیسم فئودالی» را توصیف می کنند، به بهترین شکلی این نیروها را توصیف نموده اند:
«آنها بورژوازی را از آن جهت که پرولتاریای انقلابی پدید می آورد به مراتب بیشتر سرزنش می کنند تا از آن جهت که به طور کلی پرولتاریا پدید می آورد.
بدین جهت آن ها به هنگام مبارزات سیاسی، در تمام اقدامات قهرآمیز علیه طبقه کارگر شرکت می ورزند و در زندگی عادی نیز به رغم تمام عبارت پردازی های پرطمطراق خود، هیچ فرصتی را برای جمع کردن سیب های زرین و مبادله وفا و محبت و شرف با سودهای ناشی از فروش پشم گوسفند و چغندر قند و عرق، از دست نمی دهند.»٢

در کشور ما نیز همین عبارت پردازی های پرطمطراق درباره «وفاداری به ارزش های اسلامی»، «حفظ بیضه اسلام» و مانند آنها، وابستگی تنگاتنگی نه تنها با فروش پشم گوسپند و چغندر قند و … داشته که حراج نفت خام و حتا ناموس زنان ایرانی و صادرات آن‌ها، بویژه به شیخ نشین های خلیج فارس، زیر پوشش‌های حقوق و عقود اسلامی را نیز دربرمی گیرد.

درست در شرایطی که اصل ٤٤ قانون اساسی به شکل نخستین آن زیرپا نهاده شده و جناح های گوناگون حاکمیت، هر یک با انگیزه‌ها و شیوه‌های درخور با منافع طبقاتی خود رو به همکاری هرچه بیشتر با امپریالیست ها نهاده و هست و نیست خود را با منافع آن‌ها گره می زنند، سرکوب نهادهای کارگری، مدنی و اجتماعی شتاب بازهم بیشتری می یابد. در شرایطی که مجموعه حاکمیت جمهوری اسلامی، به بن‌بست اجتماعی ـ اقتصادی و نیز سیاسی دچار شده٣ ، جستجوی «دمکرات های انقلابی» درون چنین حاکمیتی، کوششی بیهوده و در بهترین حالت، خودفریبی است.

واقعیت آن است که همه جناح های حاکمیت، در سرکوب نیروهای پیشرو اجتماعی، در جلوگیری از شکل گیری سازمان های کارگری و مدنی دست در دست یکدیگر دارند. اگر هنگامی پیش تر، در نخستین دوره انقلاب بهمن، سرشت سرکوبگرانه نیروهای درون و پیرامون حاکمیت را می شد در نتیجه ناآگاهی بخش عمده ای از آنها پنداشت، اکنون و در شرایطی دیگر، چنین پدیده ای سرشتی جاافتاده و سامان یافته داشته و به عبارتی دیگر، ناشی از ناآگاهی نیروهای سرکوبگر نیست. بورژوازی سربرآورده و رشد و گسترش یافته ایرانی، در بهترین حالت، چیزی بیش از انقلاب بورژوازی نمی خواست و نمی خواهد و چون آماج های انقلاب ملی ـ دمکراتیک بهمن بسی فراتر از این خواسته بورژوازی بوده و هست، با شتاب به سوی سازش با واپسمانده ترین و محافظه کارترین لایه های اجتماعی گام برداشته است. سرشت ضد انقلاب و دیالکتیک کردار اجتماعی این نیروها در همه جای جهان چنین بوده و هست. از همین رو، انقلاب های بورژوازی در شکل های کلاسیک آن نیز، در بیشتر کشورهای اروپایی با سازش و همدستی فئودال ها و سپس زمینداران بزرگ . همراه بوده است. بورژوازی، هیچ‌گاه و از همان نخست نتوانست و نمی‌توانست به شعار «برادری و برابری» خود جامه عمل بپوشاند.

در شرایطی که طبقه کارگر ایران، با وجود پراکندگی و سستی نسبی برآمده از آن، با فداکاری بسیار که به هیچ رو با عملکرد سایر لایه های اجتماعی پیشرو و حتا نیروهای سیاسی مدعی پشتیبانی از آن سنجش پذیر نیست، بگونه ای آشکار پا به عرصه مبارزه گذاشته و در راه بازیافت حقوق صنفی ـ سیاسی خود می کوشد، کاستی ها وسستی های نیروهای چپ راستین، ناتوانی هرچه بیشتر در سازماندهی این نیروها و از آن بدتر گمراه نمودن و سردرگمی بیشتر میان آنها را دامن زده و می زند. براستی، همانگونه که در بیانیه حزب کمونیست یونان درباره رویدادهای کشور ما نیز زیرکانه به آن اشاره شده است، «... پیش شرط خنثی کردن نقشه‌های امپریالیستی و هر گونه تلاش نیروهای بورژوازی به منظور منحرف کردن مردم از راه ایجاد تغییرات مثبت به نفع مردم، رشد مبارزه ضد امپریالیستی با پیشاهنگی جنبش کارگری است»٤.

به نظرم، باید به بن بستی که مجموعه حاکمیت جمهوری اسلامی (و نه جناحی از آن) با آن روبرو شده، چرایی و چگونگی چنین بن بستی که به نوبه خود می تواند هست و نیست جمهوری اسلامی و همراه با آن یکپارچگی ایران را برباد دهد، توجه بیشتری نمود. در این باره، به برخی نکته های به نظرم عمده و سودمند در نوشتارهای پیشین اشاره می کنم:
«به نظر می‌رسد که در مجموع، دو «گزينه» عمده بيش‌تر پيش روی جنبش نيست:
نخست، پيروی از نسخه‌های ليبرال دمکراسی و سوسيال دمکراسی؛ و آفرينش نوعی دمکراتيسم بورژوايی. اين راهی است که همه ليبرال دمکرات‌های مکلا و معمم، انواع گوناگون سوسيال دمکرات‌ها و «سوسياليست‌»های تازه دمکرات شده، کسانی که به تازگی قرمه سبزی ليبراليسم به دهانشان مزه کرده و نيز همۀ آن‌ها که دانسته يا ندانسته دمکراسی را بی‌پشتوانۀ عدالت اجتماعی خواهانند، برای اقتصاد ايران پيشنهاد می‌کنند. همه اين گروه‌ها از راه‌های گوناگون با سرمايه غارتگر جهانی پيوندهای آشکار و نهان دارند؛ از پشتوانه آتشباری سنگين تبليغات نوليبراليستی سرمايه امپرياليستی برخوردارند و مستقيم و غيرمستقيم مورد پشتيبانی گستردۀ مالی آن هستند.
دوم، درپيش گرفتن راه رشد با سمت‌گيری سوسياليستی (غير سرمايه‌داری) و آفرينش نوعی دمکراتيسم خلقی با پشتوانۀ عدالت اجتماعی. طرفداران اين راه، کمونيست‌ها و نمايندگان پيگير دمکراتيسم خلقی، صرف‌نظر از اين که باورهای مذهبی دارند يا ندارند، هستند.
به نظر نگارنده اين سطور، ، ليبرال دمکراسی و همتای آن سوسيال دمکراسی و به طور کلی، انواع سامانه‌های دمکراسی بورژوايی که نقش توده‌های مردم را در گزينش دوره‌ای سگ زرد و شغال محدود می‌کنند، راه‌حل جامعه ايران نيستند. «گزينه» نخست، آنگونه که برخی سوسيال دمکرات‌ها و "سوسياليست‌" های تازه دمکرات شده می‌پندارند، پلی برای رسيدن به عدالت اجتماعی در کشور ما نيست و در سير خود به گزينۀ دوم که تنها گزينۀ درست، واقع‌بينانه و پيگيرانه انقلاب بهمن است، نمی‌انجامد. پيروی از نسخه‌های ليبرال دمکراسی و سوسيال دمکراسی، از نگاه اجتماعی- اقتصادی و نيز تاريخی، برای کشور ما گامی به پس و در جهت سياست‌های امپرياليستی است و در نهايت به پراکندگی هر چه بيش‌تر نيروها انجاميده و روند تجزيه و تلاشی کشور را که با درپيش گرفتن و ادامه سياست‌های نوليبرالی از بيش از دو دهۀ گذشته آغاز شده، شتاب بيش‌تری خواهد بخشيد. سرانجام پيمودن اين راه بن بست اجتماعی- اقتصادی است».
«کدامین گزینه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر، تارنگاشت «عدالت»، مهرماه ۱۳۸۵
http://www.edalat.org/sys/content/view/470/5

«همه نشانه ها حاکی است که تضاد رو برشد لیبرالیسم در کشور ما با پیشرفت و توسعه اقتصادی بسود طبقه کارگر و زحمتکشان، در شرایط نبود رهبری آگاه و انقلابی نیروهای چپ، سرانجام سبب از هم پاشیدگی اقتصادی ـ اجتماعی کشور خواهد شد. ادامه پیشرفت در جهت انقلابی و بسود زحمتکشان بدون رهبری طبقه کارگر و نیروهای پیگیر انقلابی یعنی کمونیست ها کم کم ناممکن می شود. دلیل هرج و مرج پیوسته سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی در کشور نیز در همین مساله است. انقلاب ایران بدون درپیش گرفتن راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی، در خون غرق خواهد شد. همین مساله مهم ترین نکته ای است که با آگاهی از آن باید جلوی توافق های پشت پرده بورژوا ـ لیبرالها با امپریالیستها را گرفت. گرچه، برخی از آنها با شم طبقاتی خود نیک درک می کنند که امپریالیستها درصورت دستیابی به اولین دستاوردها آنها را زیر خواهند گرفت. آنها بخویی به کمک غریزه طبفاتی خود، شمشیر داموکلسی را که برفراز سرشان قرار گرفته است، حس می کنند و به همین دلیل از شتاب بیش از اندازه برای همدستی با امپریالیست ها خودداری می ورزند و ار آنها تضمین های پایدار و استوار می خواهند. اگر چنین وضعیتی ـ که ناشی از ارتجاعی تر شدن و طفیلی گری بیش از پیش سرمایه امپریالیستی و هار شدن آن برای گوارش همه سرمایه های ملی و منطقه ای است ـ نبود، بورژوا ـ لیبرال های میهن ما که بنا بر ماهیت جهان ـ وطنی شان، "میهن شان" در چمدان هایشان جای دارد، بسی زودتر با سرمایه امپریالیستی پیوند یافته بودند. این نکته ای است که کموننیست ها و نیروهای چپ راستین بخوبی می توانند از آن به عنوان عاملی مثبت در جهت پیشبرد آماجهای انقلابی سود ببرند؛ کاری که تاکنون صورت نگرفته است.»
«رفقا، به وظیفه خود عمل کنیم!»، ب. الف. بزرگمهر، تارنگاشت «عدالت»، آذرماه ۱۳۸۶
http://www.edalat.org/sys/content/view/837/5/

«انقلاب بزرگ ملی- دمکراتيک بهمن ۱٣۵٧ در فرارويی خود چاره‌ای جز در پيش گرفتن راه رشد سوسياليستی ندارد، وگرنه محکوم به شکست است. شکستی که به دليل تحميل «گزينه» نخست [بورژوا ـ لیبرالی] به اقتصاد و سياست کشور ما، طلايه‌های آن از هم‌اکنون در چشم‌انداز ديده می‌شود. راه رشد با سمت‌گيری سوسياليستی (غير سرمايه‌داری) و برقراری نوعی دمکراتيسم خلقی با پشتوانۀ عدالت اجتماعی از بنيان با دمکراتيسم بورژوايی تفاوت دارد. می‌توان آن را راهی برای رسيدن به «جامعه عدل علی» يا «جامعه بی‌طبقه توحيدی» و مانند آن‌ها نيز پنداشت و تعريف نمود».
«کدامین گزینه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر، تارنگاشت «عدالت»، مهرماه ۱۳۸۵
http://www.edalat.org/sys/content/view/470/5/

«اکنون و سرانجام، دست اندرکاران جمهوری اسلامی، برخی دانسته، برخی نادانسته و برخی دیگر ناگزیر و در برزخ میان این دو ، به بن بستی که امپریالیست ها و نوچه های "ایرانی" آنها ، نشانشان داده اند، رهسپارند. پیامدهای مستقیم و نزدیک آن را هم اکنون به چشم می بینیم. پیامدهای دورتر آن، حتا برای آنها نیز که خوش خیالانه و به بهای نابودی ایران زمین، سرگرم چانه زنی ـ «چانه زنی در بالا» ـ با نمایندگان امپریالیستی هستند، بسی ناگوارتر از آن است که آنها می پندارند. آنها، با دور شدن از آرمانهای خلق های ایران و ساخت و پاخت با نیروهای اهریمنی سرمایه داری بزرگ، تیشه به ریشه خود نیز می زنند. برای توده های میلیونی مردمی که آرزوهای خود را برباد رفته می بینند و به خاک سیاه نشسته اند، آنها که بجای "جامعه عدل علی" یا "جامعه بی طبقه توحیدی"، تنها وعده سرخرمن "بهشت در آن دنیا" دریافت نموده اند، "بالاتر از سیاهی رنگی نیست"».
«نقش نولیبرالیسم در فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی ایران زمین»، ب. الف. بزرگمهر، قسمت دوم (پایان)، تارنگاشت «روند نو»، ۱۵ اگوست ۲۰۰۸
http://ravandno.net/articles_detail.php?aid=1241

«توجه و نگرشی کمی ژرف تر به رویدادهای میهن مان، بویژه پس از دستبردهای فراقانونی به اصل ٤٤ قانون اساسی و زد و بندهایی با نیروهای امپریالیستی که دیگر آشکارا از پرده برون افتاده و حتا منافع ملی کشورمان را با خطر جدی روبرو نموده، شاید کمکی برای آن گروه های چپ باشد که هنوز در پس رویدادها گام برمی دارند و دگرگونی های منفی و پیامدهای آن ها را به درستی ارزیابی نکرده اند.
معمولا در توصیف رژیم های فاشیستی بگونه ای فشرده گفته می شود که آنها چهره ای مردم گرا در زمینه اجتماعی و کرداری راستگرایانه در عرصه اقتصادی به سود هارترین نیروهای سرمایه داری درون و پیرامون از خود نشان می دهند. همین امر را ما در شرایط کنونی میهن مان به چشم می بینیم. درباره علت پیدایش چنین وضعیت ناپایداری که چه در عرصه طبیعت و چه در عرصه اجتماعی در برهه های کوتاه زمانی پدید می آید، بطور فشرده می توان گفت از بن بستی سرچشمه می گیرد که مجموعه حاکمیتی که می رود پاره پاره شود، با آن روبروست. از سویی بورژوازی لیبرال که از مدت ها پیش به سوی همکاری با امپریالیسم گام برداشته و خواهان سهمی برابر یا دستکم پیشکاری نیروهای امپریالیستی درعرصه های اقتصادی و سیاسی ـ مانند پیش از انقلاب ایران ـ حتا به بهای خیانت به منافع ملی ایران است؛ ولی با شم طبقاتی خود به خوبی پی برده است که راه چنین همکاری حتا در سطح پیشکاری برای امپریالیست ها بسته است، زیرا به انگیزه هایی که بیرون از چارچوب این نوشتار است، امپریالیست ها، در بهترین حالت در شرایط کنونی به نوکری گوش به فرمان و دست به سینه مانند حامد کرزای ـ و نه همکار یا پیشکار ـ نیاز دارند و ماه عسل شان با بورژوا ـ لیبرال ها، سوسیال ـ لیبرال ها از هرگونه شان، از مشروطه خواه گرفته تا جمهوری خواه، اسلام پناه یا کمونیست شرمگین، عمری به درازای برف در یک روز گرم تابستانی خواهد داشت؛ و از سوی دیگر، نمایندگان واپس مانده ترین نیروهای اجتماعی جامعه از بزرگ مالکان گرفته تا محافظه کاران اسلامگرای بورژوازی بازرگانی و حتا آنها که هنوز نمی دانند که با کدام پا باید از درون مستراح سرمایه داری امپریالیستی به بیرون گام نهند، با سیاست های عمیقا ضد کارگری و ضد مردمی خود در کردار آب به آسیاب سیاست های امپریالیستی می ریزند. از سویی راه همکاری کم و بیش برابر حقوق با سرمایه داری بزرگ جهانی بسته است و از سوی دیگر، برپایه خصلت طبقاتی خود، طبقه کارگر و سایر زحمتکشان را تنها برای چانه زنی لازم دارند و بازهم برپایه خصلت طبقاتی خود، توانایی در پیش گرفتن راه رشد اقتصادی شایسته برای جامعه ایران را ندارند.
همه رویدادها و نشانه ها یک بار دیگر گواه آن است که جز با درپیش گرفتن راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی (زیر پرچم اسلام یا پرچمی دیگر)، راه دیگری برای از میان برداشتن بن بست کنونی به سود طبقه کارگر و زحمتکشان، به سود همه تولید کنندگان ثروتهای مادی و معنوی جامعه وجود نداشته و نخواهد داشت. توجه به این نکته بسیار ضروری است که سرنوشت سایر لایه های اجتماعی در ایران، حتا بخش هایی از لایه های مفتخوار جامعه، در شرایط کنونی جهان و حاد شدن تضادهای آشتی ناپذیر بخش عمده ای از جامعه آدم ها در کره زمین با منافع امپریالیستی، به درپیش گرفتن چنین راه رشدی وابسته است. هر روز که می گذرد، بن بست ناپایدار کنونی تنها به سود سامانه سرمایه داری امپریالیستی است که برای رسیدن به آماج هایی فراتر از «خاورمیانه بزرگ» یا حتا دسترسی مستقیم به نفت ارزان قیمت، خیز برداشته است. همه اینها، رویهمرفته سنگینی هرچه بیشتری بر دوش طبقه دلاور کارگر ایران و نمایندگان راستین سیاسی آن گذاشته و می گذارد. یاید با همه نیرو کوشید تا ارّه را از چنگ آنها که خود نیز بر شاخه نشسته، بن شاخه می بُرند، بدر آورد.
همه این رویدادها، باید چشمان گروه بزرگی از نیروهای باورمند به سوسییالیسم علمی را باز کرده باشد که چرا دیگر حتا ابزارهای حاکمیت بورژوازی (مانند مجلس و نهادهای دیگر) در کشوری نیازمند برآورده شدن خواستهایی فراتر از انقلاب بورژوازی، دیگرکارساز و پاسخگوی نیازهای جامعه نیست؛ این رویدادها باید به همگی نشان داده باشد که چرا در شرایط بن بست کنونی، مراجعه مستقیم به توده های مردم و در راس آنها طبقه کارگر به عنوان استوارترین سنگر مبارزه برای عدالت اجتماعی، صلح و برضد نیروهای امپریالیستی، یگانه راه درست است؛ این رویدادها باید به همه آنها نشان داده باشد که چرا درجازدن در شعارهای دموکراسی خواهی و راه افتادن به دنبال «سبز» های اسلامی و غیر اسلامی که یکی سوده لوحانه رویای بازگشت به دوران نخست انقلاب در سر می پروراند و دیگری خوش خیالانه خواهان برقراری دمکراسی بورژوازی به شیوه باختری و یا برقراری حاکمیت فدرال در ایران است، تنها گمراه نمودن خود و دیگران است.»
یادداشتی کوتاه درباره نوشتار«نقش جنبش کارگری در پیروزی مبارزه برای تغییرات پایه ای و ضرورت حمایت ملی از آن»
http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/12/blog-post_11.html

ب. الف. بزرگمهر

١٧ بهمن ١٣٨٨


پی نوشت:

١ ـ «نامۀ مردم» در مکتب فرانکفورت؛ لیبرالیسم سیاسی، نولیبرالیسم اقتصادی
تارنگاشت «عدالت» ۲٠ دی ۱۳۸۸
http://www.edalat.org/sys/content/view/4101/1/
٢ ـ مانیفست حزب کمونیست، کارل مارکس و فریدریش انگلس، برگردان قهرمان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ دوم، ۱۳۵۸ ، انتشارات حزب توده ایران
٣ ـ درباره چرایی و انگیزه‌های چنین بن بستی، پیش از این بگونه ای فشرده در برخی نوشتارهایم، اشاره نموده ام .
٤ ـ دایره مطبوعاتی کمیته مرکزی حزب کمونیست یونان، برگرفته از تارنگاشت حزب توده ایران:
http://tudehpartyiran.org/detail.asp?id=961

۱ نظر:

بهروز گفت...

در پي كنكاش در سير تحولات و اين كه حاكميت دين با ملك و ملت ايران در اين دوران پرمخاطره چه كرد . ناچاريم مهر سكوت بشكنيم . پرده اعتراف بدريم و عقده دل برگشائيم. و تجربه اي تلخ از زبان مردم عادي و بيطرف بشنويم .

1- در بعد عقیدتی پوسته ظاهری دین به معرض نمايش درآمد . تا به هدف عوامفریبی از کیسه اعتبار و هیثیت آن خرج شود .

تعبیر و تفسیر و برداشت از احكام شرع آن شد كه توجيه گر سیاست حاکمیت باشد . و چهره مسئولین در پشت نقاب دین مخفی شد . تا از فقاهت استفاده ابزاری شود .

در واقع دين عين سياست شد و سياست عين دين . استبداد به كسوت دين درآمد ودين بر مسند استبداد نشست . دين ابزار فريب و نردبان تزوير شد تا فرصت طلبان به دست آويز آن بر بام قدرت برآيند . و شد آنچه نبايد .

مسئولين با احكام شرع برخوردي دوگانه كردند . آن قسمت که رباخواری بانکها و بيعدالتي دادگاهها بود اغماض شد و آنچه در جهت تحدید آزادی و دوشیدن مردم بود اجرا .

بازار مقدس مآبي رونق گرفت . معنويات لباس تظاهر پوشيد . خرد به محاصره خرافه درآمد و انديشه از چاره بازماند .

وجهه قداست در بازار سياست . چوب حراج خورد . دكان دين فروشي اعتبار خرقه برباد داد . فضائل به كام رذائل رفت . و عقيده رخ در نقاب تقيه كشيد .

تحميل احكام شرع دين باوري را به مرز دين گريزي كشاند . و ولايت پذيري به ولايت ستيزي رسيد .


سيل واژگان تفرقه افكن شيطاني چون منافق . كافر . مرتد و محارب به پشتوانه احكام شرع وارد زبان و ادب نجيب پارسي شد و با آن درآويخت تا اتهام بد نامي بر پيشاني رقيب زنند. و مخالف را دشمن بخوانند .

مساجد سنگر بسيج شد و بسيج خود ابزار دست حكومت . هر صداي مخالف در گلو خفه شد . و شقاوت به نام دين قوام گرفت .

خداگو به سوي خدا تاختند
خداوند كشتند و نشناختند

دايره منيت هر روز تنگ تر شد . حب جاه و مقام و كرسي رياست آتش كينه را برافروخت و به نفاق و چند دستگي دامن زد . چندان كه شراره آن دامن سران نيز بگرفت .

تعصب جاهلانه . معرفت عقل را در هم شكست وآئين فردپرستي برجاي خدا پرستي تكيه زد . تا از اصالت و حقيقت دين چیز زیادی در باور دلها نماند . كه گفتار و كردار مسئولين بيشتردروغ و نيرنگ شد .

2- آزادی که شعار اصلی انقلاب بود . نه تنها افزایش نیاقت که به دست آویز دین محدود تر گرديد . محدودیت در اجرای سنن ملی و میهنی . محدوديت زنان در امر قضاوت . ورزش . حجاب و غيره .

در مي خانه ببستند تا مردمان به مواد مخدر روي آورند . و قيمتش ارزان شد تا سبب گسترش آن گردد . شهرنو تعطيل شد تا خانه هاي عفاف داير گردد . صيغه و تعددزوجات رايج شد . تا پي آمد آن فقر و فحشا باشد .

فرهنگ ارزش ها دگرگون و هنرخوار شد . هنر رقص . هنر موسيقي . هنر تئاتر و سينما . و آواز زنان تحريم شد تا سليقه رهبران بر عموم تحميل گردد . تا انگيزه و ابزار نشاط كم رنگ شود .

تا بر پائي مجالس شادي و پايكوبي محدود گردد . و در كنار آن مرثيه خواني تعزيه خواني مداحي ذاكري رونق گرفت . تا غم و اندوه پر رنگ گردد .

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!