«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

حزب – سلاح پرولتاریا

 
«... پرولتاریا از آن لحظه ای که حزب مستقل خود را تشکیل می دهد به نیرو تبدیل می گردد والبته که نیرورا باید به حساب آورد». (انگلس، «مسئله نظامی در احزاب کارگری پروس و آلمان»).

در مرز بندی بین مواضع کمونیستها- مارکسیستها و ناکمونیستها- اپورتونیستها، یکی از مهمترین مسائل، مسئله در مورد حزب است. مرزبندی بین کمونیستها و نا کمونیستها، قبل از هر چیز در چگونگی درک وظایف عمومی مبارزات طبقه کارگر نهفته است. اگر کمونیستها در مورد کسب حاکمیت سیاسی و تغییر مناسبات مالکیت سخن می گویند، نا کمونیستها ماهیت مبارزه را فقط در بهتر شدن وضعیت طبقه کارگر درچارچوب سیستم سرمایه داری می بینند. دقیقا از چنین تصوری در مورد مبارزه طبقه کارگر و تصوردر مورد نقش و جایگاه حزب، اختلاف اصولی حزب کمونیستها از حزب نا کمونیستها آغاز می گردد.

با توجه به مسائلی که در مقابل کمونیست ها قرار دارد، آنها حزب را هدف نمیدانند، بلکه وسیله ای برای کسب، تحکیم وگسترش حاکمیت زحمتکشان – دیکتاتوری پرولتاریا میدانند. به همین دلیل حزب کمونیست ها، حزب مستقل سیاسی طبقه کارگر است که با تمامی احزاب بورژوازی مقابله می کند، هر نوع تجلی مبارزات طبقاتی طبقه کارگر را رهبری می کند و اهمیت تاریخی و ضرورت شرایط انقلاب اجتماعی را برای آنان توضیح میدهد. حزب زحمتکشان، مقصد نهایی و وظایف سیاسی جنبش را به جنبش کارگری نشان میدهد، استقلال سیاسی و عقیدتی آن را حفاظت می کند و کارگران را در مبارزه ای که خود آنها پیش می برند، یاری می رساند. همگام با این، حزب مقابل تمامی توده های پرولتر و بی آیندگی وضعیت آنها در جامعه سرمایه داری، ضرورت انقلاب اجتماعی در جهت آزادی زحمتکشان از یوغ سرمایه را قرار می دهد.

در بررسی های مارکسیستی همیشه از حزب کمونیستها همچون حزب طبقه کارگر سخن می رود و این اصولی ترین نقطه جدائی کمونیستها ازاپورتونیستها است. اپورتونیستها همراه با امتناع از مبارزه طبقاتی، از پرنسیب طبقاتی تشکیل حزب خود نیز امتناع کردند و تشکیلات خود را به یک چیز عمومی تبدیل نمودند. اما روشن است که در مارکسیسم، در تفاوت با اپورتونیسم، هیچ چیز اتفاقی وجود ندارد. تمامی وضعیت آن، از لحاظ علمی بررسی وتعیین گردیده است؛ و اینکه نظرات مارکسیتی تفکرات کسانی که ادعای بازسازی جهان را دارند، نبوده، بلکه فقط بیان عمومی جنبش تاریخی است که در مقابل چشمان ما جریان دارد. در این رابطه ضروری است که توضیح مارکسیتی موضع کمونیستها در این مسئله بیان گردد.

زمانی که ثمره کار اجتماعی در حدی بود که بزحمت می توانست مایحتاج ضروری همه را تولید کند، تقسیم جامعه به طبقات – استثمارگر و استثمارشونده، حاکم و ستمکش – به دلیل رشد نا چیز و ضعیف تولید، اجتناب ناپذیر بود. اما اکنون تولید به چنان سطحی رسیده است که تقسیم طبقاتی نه فقط زاید است که مانعی در راه رشد اقتصادی، سیاسی و فکری جامعه محسوب می شود. با این حال در جهان معاصر هنوز سرمایه داری مسلط است؛ به همین دلیل توجه خود را به آن معطوف می داریم. چنانکه روشن است، شرط اساسی موجودیت و حاکمیت طبقه سرمایه دار، انباشت ثروت در دست افراد محدود، ایجاد و افزایش سرمایه است. شرط موجودیت سرمایه نیز، کار کارگران مزد بگیر- طبقه کارگر است. درهمان حال، خود این کارگران تنها زمانی می توانند وجود داشته باشند که کار پیدا کنند، آنهم فقط درشرایطی که کار آنها بتواند سرمایه را افزایش دهد. در عمل، کارگر [نیروی کار] خود را به صاحب سرمایه می فروشد و عملا به برده او تبدیل می شود تا برای او سود بیاورد. با این حال ارزش کار مزدوری، آن حداقلی است که کارگر بتواند زندگی خود را به مثابه کارگر حفظ کند. بدین ترتیب، کارگر در جامعه سرمایه داری فقط برای این زندگی می کند که سرمایه را افزایش دهد و همان قدر زندگی می کند که منافع سرمایه ایجاب می کند.

تبلیغات بورژوازی و همه پیروان آن – اپورتونیستهای رنگارنگ، با سماجت ادعا می کنند، کارگر معاصر، دیگر آن کارگری نیست که یک زمانی در گذشته وجود داشته است. بله، البته. اما آنها، چنانکه معمول است، واقعیت ها را وارونه و تحریف می کنند. حیله گرانه این واقعیت موجود را نفی می کنند که هر چند وضعیت مادی کارگر بهتر شده، اما برده بودن عملی کارگر به جای خود باقی است. کارگر مزد بگیر، کارگر داوطلب، اما برده بدون قید وشرط! کارگر با تمامی اهمیت اجتماعی آن، همچنان پست ترین قشر اجتماعی جامعه سرمایه داری باقی می ماند. عملا آنها برده کل این جامعه اند. چونکه نه فقط کارفرما – سرمایه دار، ثمره کار آنها را غصب می کند که دیگر اقشار بورژوازی، پس از اینکه کارگر دستمزدش را دریافت کرد، خود را بر گردن آن می آویزند. هر چقدر تلاش گردد که این حقیقت پنهان بماند، اما دقیقا طبقه کارگر تولید کننده اصلی جامعه بورژوازی است. دیگران فقط تولید کارگر را بین خود تقسیم و باز تقسیم می کنند. در این وضعیت بخش اعظم را بورژوازی می چاپد که البته نا عادلانه است و طبیعتا موجب خشم وتلاش طبقه کارگر برای آزادی می گردد.

بیائید به زندگی کارگر در شرایط معاصر نگاه کنیم. کارگر در ماهیت امر، در پروسه تولید، به زایده ماشین ها تبدیل گردیده است. برای آنها تفاوتهای جنسیت و سن، اهمیت اجتماعی خود را از دست داده است. شرایط زندگی آنها هیچ تشابهی با شرایط زندگی سرمایه دار ندارد.

کارگر فاقد هر گونه مالکیت است؛ کار صنعتی معاصر هرگونه ویژگی ملی را از آنها می زداید؛ مناسبات خانوادگی کارگران هیچ چیز مشترکی با مناسبات خانوادگی سرمایه داران ندارد؛ قوانین، اخلاق، مذهب بورژوازی برای کارگر چیزی جز سدی نیست که پشت آن منافع سرمایه داران پنهان گردیده است. چنانکه می بینیم، کارگر در جامعه سرمایه داری هیچ چیزی متعلق به خود ندارد که از آن دفاع کند و یا آن را از دست بدهد، غیر از زنجیر اسارت.

تمامی اینها به طور عینی سبب انزجار و تنفر کارگر و مبارزه او بخاطر رفاه مادی و شخصیت انسانی خود می گردد که بدون شک عادلانه، بحق و قانونی است. در عین حال، مبارزه این آگاهی را به کارگر میدهد که او فقط با نابودی شیوه مالکیت که تا کنون وجود داشته، می تواند خود را از بردگی نجات دهد. نهایتا، فقط طبقه کارگر که محصول نظام سرمایه داری و رشد صنعتی است، هیچگاه هدف نهایی – آزادی – را گم نخواهد کرد. به همین دلیل از مبارزه تا پیروزی و نابودی تمای طبقات و اختلافات طبقاتی، امتناع نخواهد کرد. این شرایط عینی، او را تا آخر مبارز پیگیر آزادی خواهد کرد. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که از میان تمام طبقات و اقشار جامعه، فقط کارگر پرولتر نیروی انقلابی واقعی است.

از طرف دیگر، ماشین بزرگ صنعتی همچون تمامی سازمان های جامعه سرمایه داری معاصر، شرایط مادی برای مبارزات کارگران را فراهم می آورد. سرمایه، آنها را در مجتمع های بزرگ گرد هم می آورد؛ متحد می کند؛ سازمان می دهد؛ آموزش می دهد و اقدامات مشترک را به آنها می آموزد. از اینجا پیداست که خود شرایط زندگی، انگیزه مبارزه کارگر را فراهم می سازد و آنها را برای مبارزه متحد می کند.

سایراقشار پرولتری، همراه با رشد صنعتی به اشکال گوناگون استحاله می شوند، دمساز می گردند یا نابود می شوند. تمامی مبارزات این اقشار، برای حفظ موجودیت خویش است ...

در عین حال، به هنگام تفکیک ومرز بندی طبقه کارگر، نباید تصور کرد که فقط او انقلابی است و سایرین همه ارتجاعی. اگر مسئله اینطور مطرح گردد، آنگاه تمامی توده های پرولتر به اکثریت ارتجاعی و اقلیت ناتوان تقسیم می گردند. لنین خاطر نشان می سازد که از لحاظ تاریخی آن طبقه پیروز می گردد که بتواند توده های وسیع را با خود همراه کند و هرچقدر حزب کارگران به گرفتن حاکمیت نزدیک باشد، کسب حاکمیت و حفظ آن، فقط مشروط به حمایت توده هاست. یعنی اینکه طبقه کارگر تا زمانی که توده های مردم – دهقانان، خرده بورژوازی، توده های زحمتکش شهری، روشنفکران و...که مابین کارگران و بورژوازی قرا گرفته اند، بر علیه نظام بورژوازی به پا نخیزند، نمی تواند بر این نظام پیروز گردد. در اینجا، این مسئله اصلی مطرح می شود که آیا توده ها که از اقشار و گروه های رنگارنگ تشکیل یافته اند، هنوز دارای پتانسیل انقلابی هستند؟ آن پتانسیلی که آنها را به طبقه کارگر نزدیک می کند و او را مجبور می کند بدنبال طبقه کارگر برای نابودی سرمایه داری مبارزه کند. آخر تبلیغات بورژوازی به هر وسیله ای این فکر را تبلیغ می کند که گویا منافع این اقشار مختلف و متضاد هستند.

می توان گفت که بدون قید وشرط به دنبال طبقه کارگر خواهند آمد. این توده ها در اکثریت مطلق، در مبارزات انقلابی شرکت خواهند کرد، چونکه از منافع آینده خود دفاع می کنند؛ از رفاه مادی و شخصیت انسانی خود دفاع می کنند؛ از ثبات و امید به زندگی آینده خویش دفاع می کنند. این اقشار متحد طبیعی خود را در سیمای طبقه کارگر خواهند یافت. گذشته از این، با درک واقعیت های خشن مبارزه طبقاتی، دیکتاتوری پرولتاریا را قبول و از آن تبعیت می کنند. هر چند که پیشداوری ها، تخیلات ارتجاعی، ضعفها و اشتباهات خود را به همراه می آورند.

بدین ترتیب، مبارزه کارگران با مبارزه تمامی توده های زحمتکش در یک جنبش عمومی پیوند می خورد وبا انفجار انقلابی خاتمه می یابد. به همین دلیل شعار کمونیست ها باید، نه مبارزه با این توده ها، بلکه جذب آنها به مبارزه عمومی انقلابی، متقاعد ساختن مرددان، استفاده از بیطرفها وآموزش عقب مانده ها باشد. باید از این مبدا حرکت کرد: زحمتکشی، که دیگران را استثمار نمی کند، رفیق کارگر است و می توان وبایستی با او به اتحاد داوطلبانه، صادقانه و کامل رسید.

اما در مورد روشنفکران. انسانهای تحصیل کرده، کلا روشنفکران، نمی توانند علیه نظام بورژوازی که آزاد ی و حقوق انسان ها را سرکوب، تفکر و شعور آنها را مسموم می کند، قیام نکنند؛ اما در عین حال منافع مادی آنها را به بورژوازی وابسته می کند؛ آنها را مجبور میکند ناپیگیر [باشند] و تن به سازش دهند. آتش مخالفت انقلابی خود را به دستمزد ناچیز یا سهیم شدن در سود بفروشند.

به همین دلیل، کمونیستها کارگران را انتخاب می کنند. از مجموعه توده های پرولتر، قبل از همه کارگر صنعتی را انتخاب و در صف مقدم قرار می دهند که باعث تقویت مبارزه عمومی پرولتاریا برای آزادی می گردد. زیرا که طبقه کارگر، به مثابه مبارز پیشتاز و سازش ناپذیر راه آزادی، تمامی عناصر دمکرات و سیاسی اپوزیسیون را بسوی گسیختگی کامل، با تمامی نظم سیاسی و اجتماعی جامعه بورژوازی هدایت می کند. نباید از کمیت نسبی طبقه کارگر ترسید. در سال ١٩١٧
بدنبال تعداد اندک طبقه کارگر که بلشویک ها رهبری می کردند، لشکر دهقانی عظیمی به حرکت در آمد. مسئله در کمیت نیست که در کیفیت طبقه کارگر است.

طبقه کارگر در مبارزه علیه بورژوازی از بدو موجودیت آن، مراحل مختلف رشد را طی کرده است. مبارزه در آغاز از طرف کارگران پراکنده آغاز گردید؛ سپس کارگران یک مؤسسه تولیدی علیه سرمایه داران متعدد. در این مرحله، کارگران هنوز ضربات خود را علیه مناسبات تولیدی بورژوازی متوجه نساخته بودند. اما دراین مبارزات، آنها اتحاد، تجربه و آگاهی بدست آوردند. همزمان با این، جنبش به آنها آموخت که مبارزه را باید نه علیه اشخاص، بلکه علیه طبقه بورژوازی به پیش برد و اینکه آنها هیچ راه برون رفتی بجز سوسیالیسم ندارند. مسئله اساسی اینست که نجات آنها در مبارزه علیه سرمایه داران مختلف ... نیست که کسب حقوق سیاسی است. بدین ترتیب، مبارزه کارگران بطور نا گزیر سیاسی می گردد و به کسب حاکمیت سیاسی طبقه کارگر خاتمه می یابد. یعنی اینکه مبارزه کارگران دارای هدف نهایی، کسب حاکمیت سیاسی خود است و چنین مبارزه ای نا گزیر به تشکیلات نیازمند است. زیرا کارگران سلاح دیگری در مبارزه بخاطر کسب حاکمیت به غیر از تشکیلات ندارند.

اما این تشکیلات چرا باید حتما حزب باشد؟

طبقه کارگر که در تضادآشتی ناپذیر با طبقه سرمایه دار قرار دارد، مجبور است بخاطر حقوق خود مبارزه دائمی را پیش ببرد. طبیعتا برای این اهداف، تشکل های متناسب را ایجاد میکند. آنها اتحادیه های کارگری، کمیته های اعتصاب، شوراها و... را تشکیل دادند. اما برای پیروزی مبارزه، معلوم شد که تمامی این ها کافی نیست. همگی این تشکل ها که در جریان اعتراضات خودجوش شکل گرفته بودند و وظایف محدودی را در بر عهده داشتند، دارای ماهیت دوگانه بودند. اول، آنها وابسته به مجتمع های جداگانه بودند، مثلا یک کارخانه یا یک رشته که طبعا موجب تفرقه تشکیلاتی و پراکندگی طبقه کارگر می گردید؛ دوم، دیدگاههای آنها، درک هدف مبارزه و شیوه های دستیابی به پیروزی، محدود و بازتاب همان پراکندگی تشکیلاتی در طبقه کارگر [بود] که باعث تعمیق رنگارنگی دیدگاهها، عدم مسئولیت در اجرای تصمیمات گرفته شده، فقدان هماهنگی آهنین، ویژگی خودبخودی و تصادفی فعالیتها، هرج ومرج فردگرایانه، اراده گرایی رهبری و... بود. از میان برداشتن این ضعف های تشکیلاتی در جنبش کارگری را فقط یک سازمان عالی تر به شکل تشکیلات پرولتری – حزب، حزب ویژه طبقه کارگر، می توانست بر عهده بگیرد.

تنها چنین تشکیلاتی می تواند ازیک طرف، در ذهن کارگران ایده سوسیالیسم و درک ماموریت تاریخی طبقه کارگر در عملی ساختن آن را رسوخ دهد. از طرف دیگر، وحدت نظری آنها را بر اساس بنیادهای مارکسیسم، وحدت مادی تشکیلاتی که میلیونها پرولتر را در ارتش طبقه کارگر متحد می کند، تحکیم بخشد که در سایه آن طبقه کارگر به نیروی شکست نا پذیر تبدیل می گردد. بالا بردن سطح آگاهی کارگران تا سطح اهمیت تاریخی و هدایت آنها در مبارزه علیه ستم سرمایه داری و نا برابری را غیر از حزب، نه اتحادیه ها، نه کمیته ها و نه هر نوع دیگر از تشکل های اتفاقی نمی تواند رهبری کند. حزب می تواند همه اینها را در طبقه وارد کند که هدفمند میان توده های کارگر نفوذ می کند، توضیح می دهد و ماهیت ایده سوسیالیسم، اهداف وشیوه های مبارزه، نقش و جایگاه طبقه کارگر را به آنها می آموزد. به اعتراضات خود جوش و بی برنامه کارگران علیه نظام بورژوازی، ویژگی آگاهانه و مبارزه سازمان یافته با سرمایه داری و طبقه سرمایه دار را می دهد. بدین ترتیب، حزب همان تسمه انتقالی کل جنبش کارگری است، که در آغاز نقش متحدکننده و اهرم حرکت بخش پیشرو، مترقی و سپس تمامی نیروی طبقه در یک سمت واحد با یک آهنگ واحد را بازی می کند.

از این گفته ها روشن می گردد، چرا و برای چه حزب برای طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی اوعلیه طبقه بورژوازی الزامی است – در اینجا ضروریست که درک مارکسیستی مبارزه طبقاتی توضیح داده شود.

درک کمونیسها – مارکسیستها از مبارزه طبقاتی چیست؟ آموزش در مورد مبارزه طبقاتی را مارکس ابداع نکرده که قبل از مارکس، بورژوازی. ... به همین دلیل بحث تنها در مورد مبارزه طبقات، یعنی محدود کردن و تحریف مارکسیسم و به آنجا می رسد که مارکسیسم برای بورژوازی قابل قبول است. به همین دلیل لنین مسئله را دقیق ساخت، آن کس که فقط مبارزه طبقات را قبول دارد، هنوز مارکسیست نیست. چون ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوازی و سیاست بورژوازی خارج نشده باشد. آخر در نزد آنها مبارزه برسر یک روبل هم مبارزه طبقاتی محسوب می شود. «مارکسیست تنها کسی است که مبارزه طبقاتی و دیکتاتوری پرولتاریا را قبول دارد» و «برروی این سنگ خارا باید درک و قبول حقیقی مارکسیسم را امتحان کرد» («دولت وانقلاب»). در اینجا تفاوت عمیق بین مارکسیسم با هر نوع بورژوا و اپورتونیست نهفته است.

اپورتونیستها با نگاه به نیروی فزاینده طبقه کارگر، جرئت نمی کنند کلا مبارزه طبقاتی را نفی کنند. اما تلاش می کنند مفهوم مبارزه طبقاتی را محدود و تحریف کنند. آنها حاضرند مبارزه طبقاتی را به رسمیت بشناسند، اما به این شرط که در محدوده آن ساختار حاکمیت دولتی نباشد. به همین دلیل اپورتونیسم از لحاظ تئوریک، یعنی قربانی کردن منافع ریشه ای و کسب امتیازات جزئی و موقتی. آیا فعالیتهای احزاب به اصطلاح سوسیالیستی که در بسیاری از کشورهای اروپایی در حاکمیت هستند ولی به هیچ گونه سوسیالیسمی حتی فکر هم نمی کنند، تایید این مطلب نیست؟ ... زیرا، ... فقط خواهان بهتر شدن نسبی وضعیت زحمتکشان در چارچوب سیستم موجود سرمایه داری می باشند. از این جهت نمی تواند هیچگونه اختلاف اساسی در شعارها، خواسته ها و پیشنهادهای آنها وجود داشته باشد. زیرا عملا مبارزه آنها حول محور برخی وظایف و علایق نفع طلبانه محدود می شود. هر چند مبارزه طبقات هست، اما مبارزه طبقاتی نیست. این همان شکل ابتدایی مبارزه است. در چنین مبارزه ای طبقه کارگر استقلال خود را از دست می دهد و به دنباله رو احزاب دیگر تبدیل می شود.

رشد مبارزه طبقاتی از دیدگاه کمونیستها مبارزه سیاسی است. برای آنها مبارزه اقتصادی فقط زمینه ای است برای سازماندهی کارگران در حزب انقلابی، برای اتحاد و رشد مبارزه طبقاتی آنها علیه کل نظام سرمایه داری. به همین دلیل کمونیستها برای تشکیل حزب خود، آموزش لنین را مبنا قرار می دهند، که «پرولتاریا باید برای تاسیس حزب مستقل سیاسی کارگری، که هدف نهایی آن باید تسخیر حاکمیت از طرف پرولتاریا برای سازماندهی جامعه سوسیالیستی باشد، تلاش کند».(اعتراض سوسیال دمکرات های روس). گذشته ازاین، آنها درک میکنند که در جامعه ای بر بنیاد تضادهای آشتی ناپذیر طبقات [استوار است]، آن کس که می خواهد، نه در حرف که در عمل به بردگی غلبه کند، باید تصمیم به جنگ بگیرد. در این جنگ میان طبقات، آنها و احزاب آنها، نه تنها شرکت خواهند کرد که وظیفه دارند رهبری تمامی نبرد را بر عهده بگیرند. آیا در طرح مسئله به این شکل، هیچگونه تطابق در شعارهای کمونیستها و بورژوازی می تواند وجود داشته باشد؟ دقیقا چنین حزبی برای طبقه کارگر لازم است. چنین حزبی طبقه کارگر را به نیروی مستقل تبدیل می سازد و در مقابل تمامی احزاب طبقات دارا می ایستد.

پس از این بررسی مقدماتی، برمی گردیم به خود حزب. کمونیستها که وظیفه سازماندهی طبقه کارگر را برای انجام ماموریت تاریخی خود بر عهده گرفته اند، این وظیفه را درانفعال جنبش کارگری در مراحل پراکنده آن نمی بینند، بلکه در پیوند جنبش کارگری با سوسیالیسم می بینند. آنها هدف نهایی و وظایف سیاسی را به این جنبش نشان می دهند و از استقلال سیاسی و آرمانی آن حراست می کنند. حزب آنها، خستگی نا پذیر آموزش کمونیسم علمی یعنی مارکسیسم را تبلیغ و رشد می دهد و با هرگونه تحریف و رسوخ ایدئولوژی بورژوازی در اشکال مدرن و پر زرق و برق آن مبارزه می کند. در جریان بنیانگذاری حزب، کمونیستها از این زاویه حرکت می کنند که مبارز نیرومند، آن مبارزی است که بر شناخت واقعی منافع طبقات مشخص اتکا کند. هر گونه سایه انداختن براین منافع طبقاتی که نقش مسلط را در جامعه معاصر بازی می کند، باعث تضعیف مبارزان می گردد. فقط حزبی که بر طبقه مشخص تکیه دارد، در چرخش حوادث، نیرومند بیرون خواهد آمد. بدون ارتباط تنگاتنگ با توده ها حزب هیچی نیست. متاسفانه در حال حاضر چنین تشکل های کمونیستی بسیار کم هستند. به همین دلیل، وظیفه کمونیستها بازسازی و ترمیم حزب لنینی است. بدون چنین حزبی اصلا نباید در مورد سرنگونی سرمایه داری فکر کرد. به همین علت ما بر می گردیم به سرچشمه ای که امکان داد تا پیشینیان ما – بلشویکها، چنین حزبی را تشکیل دهند، با آن مبارزه خود را پیش ببرند و پیروز شوند.

مطابق با آموزش لنینی، حزب طبقه کارگر برای رهبری پیروزمندانه مبارزه باید دارای یک سری کیفیت های ماهوی باشد. این حزب باید آگاه باشد، باید توانایی بکار گیری تئوری و پراتیک مارکسیسم – لنینیسم را داشته باشد، آینده نگر باشد تا در راس طبقه کارگر قرار گیرد؛ طبقه را بدنبال خود بکشاند، نه اینکه دنباله رو حوادث باشد و یا فقط آنها را ثبت کند؛ حزبی با تجربه، که بتواند در تمامی حوادث پیچیده، سیاست درست را پیش ببرد؛ حزبی کارآمد، که بتواند طبقه را از تمامی موانع و سدها عبور دهد؛ حزبی خردمند، که بتواند تمامی طبقات اجتماعی، اقشار و گروه های دیگر را در تمامی مظاهر سیاسی، اقتصادی و فکری ببیند و از آنان در جهت منافع عمومی مبارزه استفاده کند و مبارزات آنها را به مبارزات طبقه کارگر پیوند دهد؛ حزبی جسور که اهداف خود را قاطعانه تعیین و به آن دست یابد. دقیقا چنین کیفیت هایی، حزب را شایسته مبارزات انقلابی طبقه کارگر می سازد و در عمل اورا به سلاح پیروزی مسلح می کند.

چگونه می توان به پیدایش و تحکیم این کیفیت ها در حزب رسید و آن را پرورش داد؟ قبل از هر چیز به حساب ترکیب طبقاتی خود حزب. مسلم است که حزب هیچوقت نمی تواند کل طبقه را پوشش دهد، نمی تواند جایگزین طبقه گردد و همیشه فقط بخشی از آن خواهد بود. به همین دلیل برای اینکه بتواند ماهیت طبقاتی و ویژگی های مبارزاتی خودرا حفظ کند، باید بهترین عناصر طبقه کارگر، تجارب، خصلت انقلابی و وفاداری آنها به امر پرولتاریا را در خود جمع کند.

شرط مهم دیگر – حزب طبقه کارگر باید کارگران را به حاکمیت برساند. حزب نباید فقط وسیله فعالیت های انتخاباتی و مبارزات پارلمانی قرارگیرد که باید سازمان و مرکز نبردی باشد که طبقه کارگر را بسوی تسخیر حاکمیت و استفاده از این حاکمیت در جهت منافع کارگران و تمامی زحمتکشان هدایت کند.

شرط سوم – حزب باید تشکیلاتی یک پارچه باشد؛ نه مجموعه ای از ارگان های پراکنده. به همین دلیل حزب باید از یک مرکز واحد اداره شود و امکان شکل گیری فراکسیون داده نشود. باید تبعیت بدون قید و شرط اقلیت از اکثریت عمل کند و انضباط آهنین در حزب رعایت شود. منظور از انضباط آهنین در حزب، اطاعت کورکورانه نیست. بلکه تبعیت آگاهانه و داوطلبانه است. فقط انضباط آگاهانه می تواند آهنین باشد.

و نهایتا، حزب باید ارتباط تنگاتنگ و همیشگی با توده های طبقه کارگر را داشته باشد. زیرا که حزب برای دستیابی به اهداف خود و قبل از اینکه به اقدامات سیاسی تعیین کننده دست زند، باید حمایت اکثریت طبقه کارگر را جلب کند. حزب باید بتواند بطور دقیق فکر و روحیه طبقه را تشخیص و به درستی آنچه را که توده ها درک می کنند بیان کند و بر اساس تجربه توده ها، آنها را تا سطح حزب ارتقا دهد.

فقط با رعایت این شرایط حزب به آوانگارد جنبش کارگری و رهبر آن تبدیل می شود. قطعا یکی از مهمترین و دقیقترین نشانه جدی بودن حزب در رابطه با طبقه، قبول و برخورد با اشتباهات خود است. علیرغم برخی کوته اندیشی ها و ترس و هراس که گویا برخورد با اشتباهات برای کمونیستها خطرناک است و می تواند مورد سوء استفاده دشمن قرار گیرد، آشکار ساختن اشتباهات، وانتقاد و انتقاد از خود، برای حزب طبقه کارگر اهمیت حیاتی دارد. لنین می گوید کمونیست ها به اندازه کافی با تجربه و نیرومند هستند که علیرغم شماتتها و لوس بازی های دشمن، به کار انتقاد از خود و افشای بی رحمانه اشتباهات خود که ناگزیر باعث اعتلای جنبش کارگری می شود، ادامه دهند.

در پایان، می توانند ادعا کنند که این نوشته، تکرار واقعیتهای عمومی است. بله، البته. اما از یک طرف، این واقعیت ها اگر هم فراموش نشده باشند، اما در عمل مورد استفاده قرار نمی گیرند. از سویی دیگر، یادآوری آنها بدون شک برای افرادی که تازه به جنبش کمونیستی می پیوندند، ضروری است. آگاهی و شناختی که هم از طرف تبلیغات بورژوازی خفه شده وهم از جانب اپورتونیسم احزاب "کمونیستی" کنونی. این آگاهی، مخصوصا برای جوانان که امروز واقعیت های خشن سرمایه داری را درک کرده و راه مبارزه با آن را می جویند، ضروریست. تصادفی نیست که جریانات و احزاب تندرو و ماجراجو از ناآگاهی این جوانان سوءاستفاده می کنند. البته، چنین احزابی در سیستم بورژوازی اتفاقی نیستند. آنها از اجزاء مهم و تعمدی سیستم بورژوازی هستند. یک نوع جریانی برای سردرگمی و منفعل ساختن توده ها.

برگرفته: از سایت اتحاد کارگران مسکو

مولف: و. نوواک 2010/01/24
برگردان: ر.ح. بازیار

برگرفته از تارنگاشت «صدای مردم»:
http://www.sedayemardom.net/maghalat/articles_detail_siasi.php?aid=741

این نوشتار در برخی جاها، بویژه در زمینه نشانه گذاری ها، اندکی ویرایش شده است. با این همه، هنوز کمبودهایی ـ شاید در برگردان آن ـ  اینجا و آنجا دیده می شود. برجسته نمایی ها، همه جا از اینجانب، ب. الف. بزرگمهر است. 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!