«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

از نیش کژدم به اژدها پناه بردن



کسی برایم ای ـ میل زیر را فرستاده است:
«گيرنده گرامی این ایميل
تراکت تبليغاتی "کارزار تدارک جھانی دادگاه بين المللی(تریبونال) برای رسيدگی به کشتار زندانيان سياسی در زندان ھای رژیم جمھوری اسلامی" به مناسبت روز جھانی زن به سه زبان در زیر درج شده. به زودی زبان ھای آلمان و فرانسوی آن نيز آماده خواھد شد. چنانچه به محاکمه جمھوری اسلامی به جرم جنایت عليه بشریت باور دارید، چنانچه می خواھيد ماھيت رژیم جنایت کار جمھوری اسلامی را در افکار عمومی جھانيان افشا و به دادخواھی خانواده ھا به پيوندید، از تراکت ھا در شھرھا و کشورھای محل سکونت خود کپی رنگی بگيرید و در مراسم ھای روز زن توزیع کنيد. آنھا را به ليست آیميل ھای خود بفرستيد و از آن ھا نيز بخواھيد به نوبه خود آن را برای دیگران ميل کنند.
ھيئت ھماھنگی کارزار»

در فهرست پیوست، ضمن شادباش روز جهانی زن، بیانیه زیر از سوی جمعی از خانواده‌های جان باختگان و جان به در بردگان کشتارهای دهه ٦٠به شرح زیر آمده است:
  با خود می‌اندیشم این کدام دادگاه بین‌المللی است که گویا می‌خواهد به کشتار زندانيان سياسی در زندان ھای رژیم جمھوری اسلامی رسیدگی کند. به نشانی اینترنتی دادگاه زیر عنوان «ایران تریبونال» سری می‌زنم تا برایم روشن شود این دادگاه در کجا قرار است تشکیل شود، کدام دولت ها یا گروه‌های اجتماعی از کدام کشورها پشتوانه آن هستند و آماج واقعی آن‌ها چیست. در آنجا نیز همه آنچه را که می جویم، نمی یابم و چیز زیادی دستگیرم نمی‌شود؛ تنها در بخشی زیر عنوان «درباره کمپین»، نکته‌های زیر توجهم را جلب می کند:
«دادگاه، نمادین خواهد بود و در کلیت خود از قانون مندی های دادگاه راسل پیروی می کند.»؛
«تشکیل دادگاه بین المللی رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی در ایران، مستلزم انجام یک رشته فعالیت هائی است که باید در سطح جهانی به پیش برده شوند. یک کارزار جهانی، به یک سازماندهی جهانی نیاز دارد. تشکیل گروه های کاری در کشورهائی که در آنها به سر می بریم، متشکل از فعالان عرصه های گوناگون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ـ هنری ایرانی و غیرایرانی، تشکیل پانلی برای اداره جلسات دادرسی، متشکل از حقوقدانان، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی و کارگری، نویسندگان و روشنفکران سرشناس و مترقی از کشورهای گوناگون، اطلاع رسانی و افشاگری، از مهمترین جنبه های کارزار جهانی برای تشکیل دادگاه است.»؛
«هدف کمیسیون تحقیق جمع آوری اظهاریه ها و شهادت نامه ها، اسناد، چاپ و نشر گزارش در پیوند با اعدام های جمعی و گسترده سال های اولیه دهه ۶٠ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶٧ است. کمیسیون همچنین درارتباط با چگونگی پیگرد قانونی موارد نقض حقوق بشر، دستگیری، شکنجه و اعدام و قتل مخالفان سیاسی و راه های پیشگیری چنین نقض حقوق انسانی درآینده، توصیه هایش را آماده می کند.»؛
«هدف کمیسیون تحقیق جمع آوری اظهاریه ها و شهادت نامه ها، اسناد، چاپ و نشر گزارش در پیوند با اعدام های جمعی و گسترده سال های اولیه دهه ۶٠ و قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶٧ است. کمیسیون همچنین درارتباط با چگونگی پیگرد قانونی موارد نقض حقوق بشر، دستگیری، شکنجه و اعدام و قتل مخالفان سیاسی و راه های پیشگیری چنین نقض حقوق انسانی درآینده، توصیه هایش را آماده می کند.»؛
«کمیسیون تحقیق که در ارتباط با رسیدگی به کشتار زندانیان سیاسی تشکیل می شود، پدیده ای غیر عادی خواهد بود. چرا که در بین کمیسیون هایی که تابحال تشکیل شده نخستین کمیسیونی خواهد بود که منحصرا توسط مردم و بدون پشتیبانی هیچ دولتی تشکیل می شود.»؛
«کمیسیون حقیقت یاب، به هیئت منصفه ای کارآزموده و بین المللی نیاز دارد ( که ترجیحا از متخصصانی در حوزه های حقوق، سیاست، حقوق بشر و اساتید دانشگاه و روزنامه نگاران تشکیل شده باشد). علیرغم اینکه حضور حقوق دانان و قضات در خور اهمیت است،»؛ و
«فرایند دادرسی دادگاه همچون کمیسیون تحقیق، فرایندی غیرعادی است. چرا که در میان دادگاه هائی که در یک صد سال اخیر برگزار شده است، دومین دادگاه مردمی است که علیه یک حکومت اقامه دعوی می کند. به جز دادگاه راسل که علیه جنایات آمریکا در ویتنام برگزارشد، دادگاه دهه خونین در نوع خود تنها دادگاهی مردمی است که حکومتی را در محدوده کشور خود به جرم جنایت علیه بشریت به محاکمه می کشد. دادگاه روند دادرسی و گزارش نشر یافته به وسیله کمیته تحقیق را مورد بررسی قرار می دهد و براساس آن رای صادر می کند.».

به چه انگیزه ای، نمی‌دانم چرا بگونه ای شگفت آمیز یاد «یوگسلاوی تریبونال» و سخنرانی فلان حقوقدان آمریکایی ایرانی ـ تباری درباره نقض حقوق بشر در ایران می‌افتم که چندی پیش شاهد آن بودم؛ گرچه در ظاهر هیچگونه همانندی میان آن دادگاه فرمایشی ساخته و پرداخته ایالات متحده برعلیه مردم یوگسلاوی با آنچه که گردانندگان «ایران تریبونال» ادعا و قصد انجام آن را دارند، به چشم نمی خورد.

در آن سخنرانی، آقای حقوقدان می گوید که او نیز یکی از اعضای همان دادگاه بوده است. سخنرانی اش، با وجود تأثیر گذاری بر جمع شنونده ای که بیشترشان را دانشجویان خانواده‌های مرفه ساکن اروپای باختری یا خرپول های ایرانی تشکیل می دهند، دلزدگی و نفرتم را برانگیخته است. آنچه را به احتمال زیاد آن دانشچویان، به هر انگیزه‌ای (کم تجربگی، وابستگی طبقاتی و ...) نمی توانستند ببینند، من دیده ام:
پیشبرد بسیار زیرکانه سیاست ایالات متحده از سویی و تبلیغ و ترویج پوشیده و موذیانه به سود رژیم سرنگون شده پهلوی! ... و همه این‌ها زیر پوشش پشتیبانی از حقوق بشر در ایران با رنگمایه ای به شدت آمریکایی (منظورم کشور اتازونی است!).

هنگام سخنرانی ایرانی ـ تبار خودفروخته و خوب خورده و خوابیده، نشست های دادگاه های میلوسویچ (رئیس جمهور پیشین یوگسلاوی) را در اندیشه‌ام نشخوار می‌کنم و چهره فروتن و نجیب وی که بی گفتگو یکی از قهرمانان مردم یوگسلاوی و جهان بشمار می آید، جلو چشمم "پدیدار" می شود. لبخندی بی‌اختیار می زنم. به چشم خود دیده و به گوش خود شنیده‌ام که وی چگونه گردانندگان آن دادگاه فرمایشی را مات کرد و هنگامی را بخاطر آوردم که وی با یک پرسش ساده در دادگاه از شاهدی که بی گفتگو برای آماده نمودنش برای شهادت دروغ، خرج زیادی کرده بودند، دروغ وی را برملا کرد ... چهره مات و مبهوت مانده رئیس دادگاه و وضعیت "احمقانه" ای را که پس از آن پدیدار شده بود و نیز شلیک خنده روده‌بر خودم را که از شدت آن اشک از چشمانم روان شده بود، به خاطر آوردم و برای همه اینها، لبخندی بر لبم نشست. زبرا می دانستم و می‌دانم که «گرچه حقیقت گردنی باریک چون مو دارد ...» ولی« پای دروغ [نیز] لنگ است». به همین دلیل، دیگر نمی توانند، صاف و ساده فلان دادگاه بین‌المللی برای حقوق بشر و مانند آن تشکیل دهند و سر جماعت را شیره بمالند. دیگر یخشان به این شکل نمی گیرد. توده های مردم و بویژه ایرانیان تجربه آموخته بدرازای سالها، خیلی زود گردانندگان پشت صحنه را می‌بینند و آماج های واقعی شان را تشخیص می دهند.

با خود می اندیشم:
«آیا ترفند تازه‌ای یافته اند؟ ... دادگاه، نمادین با پیروی از قانون مندی های دادگاه راسل علیه جنایات آمریکا در ویتنام... سازماندهی جهانی ... تشکیل گروه های کاری ... متشکل از فعالان عرصه های گوناگون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ـ هنری ایرانی و غیرایرانی ...متشکل از حقوقدانان، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی و کارگری، نویسندگان و روشنفکران سرشناس و مترقی از کشورهای گوناگون ...نخستین کمیسیونی ... که منحصرا توسط مردم و بدون پشتیبانی هیچ دولتی تشکیل می شود ...»

چه سخنان جالب و برانگیزاننده ای! ولی باورکردنی نیست ... بازهم اندیشه‌ای آزاردهنده به سراغم می آید:
« ... آیا باز هم یک بار دیگر با یاری و همدستی گروهی روشن‌فکر خودفروخته و مزدور ایرانی ـ تبار که دیگر ککشان هم نمی گزد چه برسر مردم ایران می‌آید و خواهد آمد و مشتی روشن‌فکر گیج و گول و ساده لوح "سیاسی" که برخی از آن‌ها هم به این یا آن شکل از یارانه های دولت های متبوع خود زیر عنوان های دهان پرکن سازمان های حقوق بشر و مانند آن برخوردارند و همواره مایلند وقت تهی و پوچ خود را در نشست های پی درپی برای پیدا نمودن راه‌های حل چالش های جهان ـ و حتماً در چارچوب سرمایه ـ صرف کنند، نمایشنامه ای ساخته و پرداخته اند؟»

هنگامی که در ایران می زیستم، بارها و بارها این زبانزد زیبا را از دهان کسانی از لایه‌های گوناگون اجتماعی با اندیشه‌های گوناگون (مذهبی، بی دین، پادرهوا، ...) درباره حاکمیت جمهوری اسلامی و سنجش آن با حاکمیت سرنگون شده شاهنشاهی شنیده بودم:
«صد رحمت به کفن دزد اولی».

حاکمیت جمهوری اسلامی با کشتارهای بی شمار و گاه تکان دهنده ای (تجاوز به دوشیزگان محکوم به اعدام، پیش از اجرای حکم و مانند آن) که در تاریخ خود به انجام رسانده، با دروغ و ریاکاری بی مانندی که در همه زمینه‌ های اجتماعی، سیاسی و ... از خود به یادگار گذاشته، نه تنها روی «کفن دزد اولی» را سپید نموده که برخی عملکردهای آن با آنچه مغول ها و در گذشته‌ای دورتر عرب‌های بادیه نشین زیر پرچم اسلام بر سر تاریخ و فرهنگ این سرزمین باستانی آورده اند، پهلو می زند.

شاید این سخن آن جاسوس ایرانی ـ تبار کهنه کار که گردانندگان امور حاکمیت جمهوری اسلامی را با نخستین دولتمردان تازی پس از شکست ساسانیان در برابر یورش تازیان، سنجیده بود از همه به حقیقت نزدیک‌تر باشد: ... کم دانش ترین و بیمایه ترین مردمان را بر کرسی ریاست و امور مردم نشاندند (نقل به مضمون).

بی لیاقتی و بی‌کفایتی گردانندگان جمهوری اسلامی که از همان روز نخست تاکنون به برباد رفتن بخش بزرگی از سرمایه های ملی و بدبختی و بی چیزی بخش بزرگی از توده های مردم ایران انجامیده و کشور ما را با خطر فروپاشی سرزمین روبرو نموده، یادآور آن چیزی است که به هنگام و درپی جنگ‌های پیاپی ساسانیان با رومیان، سبب قحطی و بدبختی مردم ایران شده و زمینه‌های فروپاشی و شکست امپراتوری بزرگ ساسانی را از عرب‌های بادیه نشین و سرشکستگی تاریخی ایرانیان را فراهم نمود. شاید شگفت انگیز به دیده آید، ولی نوشتار باستانی «تنسرنامه»، درباره دولتمردان آن هنگام را می‌توان براستی هزاران برابر درباره دولتمردان کنونی ایران بکار برد و به رخشان کشید. زیرا این بار در شرایط فروش بیمانند نفت و درآمدهای سترگ بدست آمده از فروش هرآنچه فروختنی بوده است (دربرگیرنده فروش دختران و دخترکان ایرانی در شیخک نشین های عربی خلیج پارس، پاکستان و سایر جاها)، توده های مردم ایران را به خاک سیاه نشانده اند:
«مردمانی آمدند بی کاردانی و بی کار درست، بهره نجسته از پیشه نیاکان، بی پروا از نام و نژاد خویش، نابرخوردار از پیشه ای یا هنری، آزاد از هرگونه اندیشه و کار و بار، آماده برای گواهی دروغ و بد نام کردن هر کس، و برای نیرنگ و بدکاری؛ و از همین راه روزگار می گذراندند و پیش می رفتند و توانگر می شدند ...» (تنسرنامه)

هم‌اکنون نیز مانند گذشته، نمایندگانی دربرگیرنده جناح های گوناگون حاکمیت جمهوری اسلامی با امپریالیست های ایالات متحده بر سر «حفظ بیضه اسلام» و به بهای خیانت آشکارتر از پیش به منافع ملی ایران، سرگرم گفتگو هستند.

سخن کوتاه! من از نیش کژدم به اژدها پناه نخواهم برد.

تجربه زندگی چندین ساله در اروپای باختری به من نیک آموخته است که بسیاری از سازمان های مدعی «حقوق بشر» و مانند آن در اینجا و امریکای شمالی، آشکار و پنهان، سر در آخور سامانه امپریالیستی داشته، در فرجام پایانی خود در خدمت سیاست‌ها و خط مشی کشورهای امپریالیستی بکار برده می شوند. تقریباً هیچکدام از آن‌ها ناوابسته نیستند و نمی‌توانند باشند. برای آن گروه از کسانی که نادانسته در این راه‌ها گام بر می‌دارند و گوشی نیوشا دارند، شاید همین بس باشد.

نباید پای امپریالیست ها را بیش از پیش به کشورمان باز نمود. تجربه تاریخی نشان می‌دهد که این کشورها، منافع پلید خود را بر هرگونه حقوق بشر راستین برتری می‌دهند و جز این نیز نباید پنداشت. آن‌ها «حقوق بشر» را در کشورهای خود نیز ارج نمی گذارند. برای آنها، سود سرمایه مقدم بر هر چیز دیگری است و سایر جُستارها در رابطه با آن معنا و مفهوم می یابد. نشانه‌ها و نمودارهای بسیاری در دست است که ماجرای یورش و فروریزی بُرج های دوقلو در ١١ سپتامبر کار سازمان جاسوسی ایالات متحده بوده است. این سازمان از سالها پیش رشته آزمایش هایی را برای نهادن دستگاه‌های بسیار ریز (ریزتراشه) قابل کنترل از راه دور در بدن زندانیان محکوم به مرگ در ایالات متحده، مکزیک و شاید سایر جاها و نیز بسیاری آزمایش های پنهانی دیگر را برای پیشبرد آماج های ضدانسانی و پلید خود، به پیش می برند.

نهادهای اجتماعی و مدنی در کشورهای امپریالیستی، چه آن‌ها که یارانه های آشکار و چه آن‌ها که یارانه های پنهانی دریافت می کنند، در سرانجام خود در خدمت همان آماج های پلید هستند.

نکته دیگری که باید به آن توجه داشت دوره ای است که در آن به سر می بریم. این دوره، با دورانی که مصدق، نخست وزیر وقت ایران توانست به سود ایران از دادگاه (تریبونال) لاهه، رأی بگیرد (دوران شکست فاشیسم و به همراه آن شکست بزرگ سامانه سرمایه داری و ازبند رستن کشورهای زیر یوغ آن) یا دورانی که بر اثر شکست ننگبار امپریالیست های ایالات متحده در ویتنام، در شرایطی که هنوز اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی راه سوسیالیسم را می پویید و پیشرفت آن، اسب سرمایه داری را تا اندازه‌ای افسار زده بود، تفاوت می کند. دوره کنونی هنوز هم با وجود شکست سیاست نولیبرالیستی سرمایه در پهنه جهان و زمینگیر شدن نسبی سامانه سرمایه که هرچه بیشتر در باتلاقی که خود پدید آورده، فرو می رود، دوره گسترش نظامی گری سرمایه و دست درازی به خاک و سرزمین کشورهای دیگر است. دوره ای که در آن، رئیس جمهور یک کشور را به جرمی ناکرده، پنهانی و شبانه از زندان می ربایند و وی را به‌ "دادگاه حقوق بشر" در هلند، یکی از پلیدترین کشورهای سرمایه داری باختر، می سپارند. اگر روشن نبودن چنین نکته‌ای برای توده های مردم که براثر کمی دانش و برپایه اصل متافیزیکی «اینهمانی» به داوری می نشینند، بخشیدنی است، بر روشنفکران بخشودنی نیست.

منظور من از این نوشته آن نیست که از هیچ سازمان یا نهادی برای پیشبرد آماج های درست خود کمک نگیریم. ولی کمک گرفتن از این یا آن نهاد و حتا سود بردن زیرکانه از برخی امکان هایی که در زمینه تاریخی مسایل رخ می نمایاند یکی است و به دام نیرنگ و فریب دشمن بزرگ همه آدمیان روی زمین افتادن، چیزی دیگر.

آنچه روشن است اینکه سرنوشت کشورمان و حاکمیت ضدخلقی آن که آخرین گام های خیانت به منافع ملی ایران را نیز برمی دارد، باید به دست توانای خود ایرانیان و در درجه نخست طبقه کارگر و سایر زحمتکشان میهن مان انجام پذیرد. جُستار «حقوق بشر»، پشتیبانی از صلح و جلوگیری از جنگ در منطقه خاورمیانه و دیگر چالش های پیش رو را باید با رویکردی درونی و بویژه درون سرزمین ایران به پیش برد. آیا، به عنوان نمونه، بسیاری از "کوشندگان" ریز ودرشت حقوق بشری در بیرون ایران، دست کمک و یاری به سوی شیرین عبادی، این شیرزن نمونه و قهرمان ایرانی برای پیشبرد صلح، حقوق زنان و کودکان و ...دراز کردند؟ یا بسیاری از همان‌ها، غرولندکنان با دماغ هایی پر از فیس و افاده (و شاید هم چیزهای دیگر)، تهمت های گوناگون به وی بستند یا در بهترین حالت بازهم بیش از آنچه که بر دوش می کشید، بارش کردند؟ اکنون که شانه هایی پهن تر از ما داری، این را هم بر دوش بکش!

چرا این دوستان علاقمند به «حقوق بشر» که برخی از آن‌ها بگونه ای منظم به ایران رفت و آمد نیز می کنند، در پی کار بیشتر و پیگیرتر در همانجا نیستند و تنها مایلند دستی از دور بر آتش داشته باشند؟ چرا در کنار چنین کوشش هایی، کمتر جنبشی در زمینه یاری رسانی به جنبش کارگری و سندیکایی ایران دیده می شود؟

نکته دیگری نیز که به هیچ رو از دیده دور نباید داشت، شرایط محاصره نظامی ایران از سوی امپریالیست ها است. نیروهای امپریالیستی در عراق و افغانستان، آموزش‌های پیگیری برای یورش احتمالی به خاک ایران می بینند. این نیروها، بویژه در افغانستان برای عملیات رزمی درازمدت آماده می شوند. محاصره اقتصادی ایران نیز پیش تر وجود داشته و بازهم گسترش بیشتری می یابد. همه اینها، به همراه تهدیدها و فشارهای دیگر و نابسامانی اوضاع اقتصادی ـ اجتماعی داخلی، شرایط بسیار دشواری را برای جنبش توده‌ای و بویژه طبقه کارگر ایران فراهم نموده است.

باید هوشیارانه به دشواری ها و چالش های پیش رو نگریست. باید به این نکته توجه جدی نمود که بر اثر سستی ها و کاستی های حاکمیت جمهوری اسلامی، امپریالیست ها در افزایش شکاف اجتماعی میان لایه‌های فرودست و میانی جامعه تا اندازه‌ای بسیار کامیاب بوده اند. همه کوشش ها برای شکستن آخرین مقاومت‌ها در پیرامون حاکمیت ایران از سوی نیروهای امپریالیستی انجام می شود.

باید در کنار کوشش قهرمانانه توده های مردم برای دستیابی به حقوق اجتماعی ـ سیاسی خود، عملیات خرابکارانه نیروهای امپریالیستی را برای همسو نمودن روند رویدادها یا منافع پلید خود، آنچه که آنرا درست یا نادرست مهندسی اجتماعی نام نهاده اند، دید و آن را دستکم نگرفت.

آیا نباید از شما که به اهمیت مناسبات بین‌المللی برای ایراد فشار به جمهوری اسلامی پی برده اید، انتظار داشت که به رخنه های گوناگون مزدوران امپریالیست ها در نهادهای حاکمیت و پیرامون آن و بسیاری دیگر از نهادهای اجتماعی ـ اقتصادی کشورمان با هوشیاری بیشتر بنگرید؟

آیا نباید «نخست چاه را کند و سپس مناره را دزدید»؟

ب. الف. بزرگمهر    

شنبه ٢٢ اسفند ١٣٨٨

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!