از زبان سعدی شیرین سخن:
وقتي در سفر حجاز طايفهای جوانان صاحبدل همدم من بودند و همقدم وقتها زمزمهای بکردندی و بيتي محققانه بگفتندی و عابدی در سبيل، منکر حال درويشان بود و بیخبر از درد ايشان. تا برسيدم به خيل بنی هلال کودکي سياه از حی عرب بدر آمد و آوازی برآورد که مرغ از هوا در آورد. اشتر عابد را ديدم که برقص اندر آمد و عابد را بينداخت و برفت. گفتم ای شيخ در حيوانی اثر کرد و ترا همچنان تفاوت نمیکند.
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری
تو خود چه آدميی کز عشق بیخبری
اشتر بشعر عرب در حالتست و طرب
گر ذوق نيست ترا کژ طبع جانوری
گر ذوق نيست ترا کژ طبع جانوری
به ذکرش هرچه بينی در خروش است
دلی داند درين معنی که گوش است
نه بلبل برگلش تسبيح خوانيستدلی داند درين معنی که گوش است
که هر خاری به تسبيحش زبانيست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر