«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

پاسخ هایی شایسته و آموزنده به چند پرسش!


به بهانه پیشگفتار و یادآوری نکته ای مهم که پیش تر به آن اشاره شده بود 

داشتم به عادت همیشگی خبرهای روز را در اینترنت جستجو می کردم و این بار به سرم زد که یک نگاهی هم به آن گاهنامه روشن روز (معلوم الحال) چپ نما بیندازم، شاید تعریف و تمجیدی تازه درباره «ریش الدین ابوالمحاسن»* از زبان این و آن در آن بیابم؛ شگردی که به تازگی در آنجا بکار گرفته می شود. به جای آن، چشمم آن بالا، در سردر آن، به نام ناصر زرافشان روشن شد. عنوان پرطمطراق نوشتار: «وای از پرستش "من" که سرآغاز کج اندیشی است» و انگ «خودمحور» به نامبرده که به هر رو یکی از خوشنام ترین کوشندگان جنبش زحمتکشان میهن ما بشمار می رود، آزرده ام نمود.

با خود گفتم چه پیش آمده که این گاهنامه چپ نما به ایشان بند کرده است. نوشتار را یکبار با شتاب و بار دیگر با شکیبایی بیشتر خواندم. همان گفته های کم وبیش دم بریده که از نامبرده درمیان گذاشته شده بود، مرا برانگیخت تا خود آن گفتگوهای اشاره شده را بیابم و بخوانم. ضمنا از خواندن آن نوشته سطحی با استدلال های پیش پا افتاده، این احساس در من پدید آمد که موضوع، چیز دیگری باید باشد که آن را باید در خود نوشته اصلی جستجو نمود.

ناصر زرافشان در پاسخ به یکی از پرسش ها، از جمله چنین می گوید:
«... آقای موسوی یکی از اولین میتینگ‌های تبلیغاتی خود را در خانه‌ی کارگر برگزار کرد که یکی از پایگاه‌های سیاسی آقای رفسنجانی و در کنترل هواداران نامبرده و همیشه یکی از پایگاه‌های دولتی برای اجرای سیاست‌های ضد کارگری، کنترل کارگران و جلوگیری از تشکیل و فعالیت تشکل‌های واقعی و مستقل کارگران بوده است. همان‌ها که با تیغ موکت‌بری زبان منصور اسانلو را در دهانش بریدند و در جریان فعالیت‌های انتخاباتی هم یکی از پایگاه‌های عمده‌ی هواداران آقای موسوی بود. با چنین شرایطی چگونه می‌شد انتظار داشت کارگران از موسوی یا کروبی حمایت کنند.»

ناصر زرافشان، بدرستی نقش شناخته شده و پلید رفسنجانی را در یورش به آزادی های راستین، جلوگیری از سازماندهی کارگران و زحمتکشان در سازمان های صنفی ـ سیاسی خود و زبان بریدن منصور اسالو یادآوری و برملا می کند؛ درست همان چیزی که مانعی بزرگ برای تبلیغ و ترویج به سود رفسنجانی، به عنوان «دمکرات»، «آزادیخواه»، «سیاستمدار واقع بین» و مانند آنها از سوی همه ریزه خواران مستقیم وی در درون و بیرون کشور و نیز دوستان امپریالیست که از سالها پیش، چشم امید به وی دوخته اند، فراهم آورده است.

آیا همین ها گاهنامه چپ نما را به درج چنان نوشتاری وانداشته است؟

از دید اینجانب، نقش تبهکارانه رفسنجانی در تاثیرگذاری بر روند «گزینش ریاست جمهوری»، فعالیت های انتخاباتی سوء استفاده آمیز و برنده اعلام نمودن پیشاپیش یکی از نامزدها با سودبردن از ترفندهای سپارش شده از دوستان باختری و یاری رسانه های امپریالیستی، بدرستی ارزیابی و بررسی نشده است.

یکی از گفتگوها یا بهتر است بگویم: پرسش و پاسخ های ناصر زرافشان را در زیر آورده ام. دیدگاه های ایشان را، بویژه در این پرسش و پاسخ، با دیدگاه خود و آنچه پیشتر در نوشتارهای گوناگون به آن اشاره کرده بودم، بسیار همسو یافتم. از آن میان، تنها یادآوری نکته ای بنیادین را برای دریافت همه آنچه که گذشت و همچنان ادامه دارد، سودمند می بینم:
«بن بست سیاسی ـ اقتصادی و نیز اجتماعی کشور ما از آنجا سرچشمه می گیرد که از سویی سرمایه داری لیبرال ایران نمی تواند به پیشرفت و توسعه میهن ما یاری رساند و راهی مستقل از سرمایه امپریالیستی بپیماید و از دیگر سو بخشی از نیروهای واپسگرای منتقد بورژوازی، بنابر درونمایه طبقاتی خود، نمی خواهد و نمی تواند با سمتگیری سوسیالیستی، زمینه های اقتصاد ملی واقعی به سود توده های گسترده زحمتکشان را فراهم آورد. در این زمینه سستی ها، کاستی ها و اشتباهات سنگین سیاسی نیروهای چپ را نیز باید به حساب آورد؛ زیرا بخشی عمده از نیروهای منتقد سرمایه داری دربرگیرنده طیف گسترده و انبوهی از کارگران تا خرده بورژواها و نمایندگان سیاسی آنها، بطور عمده زیر پرچم های رنگارنگ اسلامی، با وجود گرایش بسیار نیرومند عینی و نیز ذهنی آنها به چپ ... هنوز در کردار زیر نفوذ نیروهای راست و نولیبرال ها سردرگم هستند.

میهن ما نیازمند آزادی ها و گونه دیگری دمکراتیسم، بسی فراتر از آزادی های بورژوایی و گزینش ریاست جمهوری و مجلس شورا به شیوه کنونی است. آزادی، بهروزی و بهزیستی برای کارگران و زحمتکشان دیگر در چارچوب حاکمیت کنونی جمهوری اسلامی نمی گنجد. در زمینه راه رشد اقتصادی، از ابتدای انقلاب تاکنون تنها یک گزینه درست وجود داشته است: راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی و آفرینش اقتصاد خلقی به سود نیروهای کار و زحمت و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه. در پیش گرفتن هر راه دیگری، زیر هر عنوانی، چنانکه تجربه نشان داده، تنها و تنها به بن بست اجتماعی ـ اقتصادی انجامیده و زمینه های فروپاشی اقتصادی ـ سیاسی ایران زمین را از هر باره آماده می کند.

 
به این ترتیب، وظیفه نیروهای مارکسیست ـ لنینیست، بویژه پس از پشت پا زدن آشکار و بی پرده حاکمیت جمهوری اسلامی به مهم ترین اصل اقتصادی ـ اجتماعی قانون اساسی و برباد دادن منافع ملی و از آن بدتر فراهم نمودن زمینه های فروپاشی ایران زمین به عنوان کشوری یکپارچه، پیشبرد چنان سیاست های دنباله روانه ای که در بالا از آن یاد شد، نیست و نخواهد بود. تنها، کار پیگیر و سازنده در میان کارگران و زحمتکشان، کوشش برای سازماندهی صنفی ـ سندیکایی و نیز تبلیغ و ترویج واگذاری اختیارات بیشتر و بیشتر به شوراهای شهر و روستا نه تنها در زمینه های اقتصادی و اجتماعی که در زمینه های سیاسی و در پهنه ای گسترده تر، یگانه سیاست اصولی، منطقی و مارکسیستی ـ لنینیستی خواهد بود. به عنوان نمونه، شوراهای شهر و روستا بخوبی خواهند توانست در سازماندهی و گسترش شبکه های ملی توزیع کالا نقش اصلی را برعهده گیرند. به نظر نگارنده، باید این جستار را صرف نظر از آن که کدام نیروهای سیاسی و اجتماعی در این سازمان ها در این یا آن لحظه دست بالا را دارند، با پیگیری هرچه تمام تر در میان توده های مردم تبلیغ و ترویج نمود. کار ما دنباله روی از بورژوای نبوده و نیست و این جستار و همانندهای آن را نباید در چارچوب آزادی های بورژوازی نگریست، دایره آن را گرد نمود و بست. آن آزادی که ما باید برای آن بکوشیم، آزادی کارگران و زحمتکشان برای شرکت مستقیم در تصمیم گیری های امور خود، تصریح شده در اصل های ۲۶ و ۱۰۴ و مانند آن هست و نه دلگرم نمودن توده های مردم به شرکت در گزینش سگ زرد یا شغال برای چانه زنی بر سر سهم کمتر یا بیشتر درآمدهای ملی ایران با امپریالیست ها.» (درباره وظایف ما!، ب. الف. بزرگمهر،
http://www.farhangetowsee.com/280/280-4.htm

http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/04/blog-post.html



ب. الف. بزرگمهر               بیست و هشتم اردی بهشت ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه


* این زبانزد را از عبید زاکانی وام گرفته ام. 


***

پاسخ ناصر زرافشان به شش پرسش مجله ی آرش

پرسش نخست:
دلایل و خصلت اصلی این جنبش و شکل‌گیری و دوام آن را چگونه می‌توان توضیح داد؟

پاسخ:
تحولاتی که از خرداد ماه گذشته به بعد در کشور روی داد، بر خلاف آن چه که گاه گفته می شود، حوادثی خلق الساعه و شگفت آور نبوده است که نامنتظره نازل شده باشد تا برای پیدا کردن علل و دلایل آن به رمل و اسطرلاب متوسل شویم. آن چه اکنون روی می دهد محصول و نتیجه‌ی سی سال گذشته است و وقوع آن نه شگفت آور است و نه غیر طبیعی است. شرایطی فراهم شده است که بغض سی ساله‌ی مردم در آن ترکیده است. اما این بغض گلوگیر وجود داشته، اتفاق تازه ترکیدن آن است.


اکنون چند دوره است که در ماه های پیش از انتخابات ریاست جمهوری، به تدریج التهاب سیاسی در جامعه بالا می گیرد. علت این است که در شرایط معمولی، در مواقع عادی، امکان هیچ گونه حرکت و فعالیت سیاسی علنی وجود ندارد. انتخابات و فعالیت های انتخاباتی فرصت و بهانه ای می شود برای این فعالیت ها. وقتی فصل انتخابات و فعالیت های انتخاباتی فرا می رسد، این شرایط پوششی می شود، بستر و بهانه ای می شود برای بیرون زدن تضادهای موجود و آفتابی شدن نارضایی های نهفته در جامعه. در دو سه دوره‌ی قبلی نیز چنین فضایی به وجود آمد ـ اما با عمق و دامنه‌ی محدود تر ـ و تنها در حدی که تضادهای دو جناح حاکمیت در آن آفتابی شود. در دو دوره‌ی قبلی بیشتر جناح های خود دستگاه حاکم بوند که یکدیگر را افشا می کردند و ناگفته ها را بیرون می ریختند. این بار مردم هم سکوت را شکستند و به خیابان آمدند. به این ترتیب، و بنا به این دلایل آن چه در فصل انتخابات مطرح می شود فقط مربوط به خود انتخابات و مسایل آن نیست. پیدا شدن یک منفذ ریز در نقطه ای از یک مخزن تحت فشار، کافی است تا گاز درون آن با فشار انفجاری بیرون بزند و مخزن را از همان نقطه بشکافد. اما وقتی که دملی در نتیجه‌ی سایش بر آن یا برخورد شی دیگری با آن می ترکد و سر باز می کند، لباس یا شیئی که موجب سر باز کردن آن شده، دلیل تشکیل دمل و رشد آن نیست. عفونت در داخل بدن وجود دارد. اگر سایش لباسی هم در کار نباشد، این دمل وقتی که پخته تر شد، خود سر باز میکند یا شیء دیگری موجب ترکیدن آن می شود.


نارضایی انباشته و پنهان سال ها سال، مفری می جست تا از آن به خارج سر باز کرده و فوران کند. این مفر، انتخابات ۲۲ خرداد و اعتراض به نتایج آن بود.
بر مبنای آن چه گفته شد می خواهم نتیجه گیری کنم که:
اولا مضمون و درون مایه حرکات اعتراضی هفت ماهه گذشته، محدود به انتخابات و اعتراضات رای دهندگان به نتایج آن نبوده است. شعار « رای من کو» شعار کسانی بود که در انتخابات شرکت کرده بودند، اما اعتراضات و تظاهرات خیابانی بعدی، فقط محدود به کسانی نمی شود که در انتخابات شرکت کرده بودند و موضوع اصلی آن حقوق و آزادی های دموکراتیک و عمومی مردم است. 

ثانیا تظاهرات اعتراضی هفت ماه گذشته یک جنبش یک دست و همگون، پیش اندیشیده و سازمان یافته نبوده است که همه‌ی شرکت کنندگان در آن با انگیزه‌ی واحد و شعار واحد و با یک چشم انداز مشترک به خیابان ها آمده باشند، حرکتی از قبل پیش بینی شده نبوده است که پیش از رویداد به آن فکر کرده و برای آن از قبل طرح و برنامه مشخصی اندیشیده باشند. این را همه می دانند که در ایران حزب و تشکل سیاسی به معنای واقعی کلمه وجود ندارد تا در قالب یک مرکز عصبی هماهنگ کننده این وظایف را ایفا و خلاء ها را پر کند. آن چه کاندیداهای انتخاباتی از پیش در نظر داشتند و به آن فکر کرده بودند پیروزی در انتخابات و اقدامات خود بعد از انتخاب به عنوان ریاست جمهوری بود. امواج اعتراضی و مردمی بعدی صحنه را دگرگون کرد. دامنه‌ی اجتماعی و کم و کیف افرادی که پیش از ۲۲ خرداد فعالیت انتخاباتی می‌کردند، با امواج اجتماعی و مردمی که پس از آن به تلاطم در آمد، تفاوت کمی و کیفی اساسی داشت. به همین دلیل هم برای تحلیل و باز کردن این حرکات اعتراضی ناگزیر باید نیروها و طرف‌های مختلف و متفاوتی را که با انگیزه‌ها، هدف‌ها و خواسته‌های متفاوت وارد این میدان شده‌اند، و این رویدادها از تلاقی آن‌ها پدید آمد، شناخت و از یکدیگر تفکیک کرد. تا چنین تفکیکی صورت نگیرد در بحث پیرامون این روی‌دادها و چشم‌انداز آینده‌ی آن‌ها هم‌چنان گرفتار تناقض و ابهام و کلی‌گویی خواهیم ماند.

من بارها گفته‌ام روی‌دادهای ماه‌های گذشته از تداخل و عمل‌کرد حداقل ٣ عامل متفاوت شکل گرفت که از سه منشاء متفاوت سرچشمه می‌گیرند. یکی جنگ قدرتی است که در بالا و در داخل مجموعه‌ی حاکم و بین جناح‌های حاکم و صاحبان قدرت وجود دارد و در سال‌های اخیر هر چه جلوتر آمده‌ایم علنی‌تر شده و (این اواخر به طور گسترده در سطح طرفداران آن‌ها، به شکل گسترده‌تری در دو جناح حاکمیت باز و منتشر شده است). ارتباط این جنگ قدرت با جنبش اعتراضی ماه‌های اخیر را می‌توان بدین گونه توضیح داد که جناح اصلاح‌طلب حاکمیت در قالب اپوزوسیون حکومتی، سعی دارد از مبارزات مردم و نیروی نهفته‌ی نارضایی آن‌ها به سود خود و برای به فرجام رساندن جنگ قدرتی که در داخل ساختار حاکم دارد، بهره‌برداری کند. از این رو در برخی مبارزات اجتماعی جاری تا آن‌جا که کار از حد انتخابات، ظرفیت‌های قانونی و نامه‌نگاری فراتر نرفته خود را با مردم قاطی می‌کند و (حتی بدون وکالت‌نامه خود را وکیل و نماینده‌ی همه‌ی مردم و خواسته‌های آن‌ها هم معرفی می‌کند)، اما به شدت اصرار دارد که کار از چارچوب نیازهای آن برای حل و فصل اختلافات‌اش با جناح رقیب در دستگاه قدرت فراتر نرود و در مواردی که فراتر رود از مردم و خواسته‌ها و اعتراضات آنان فاصله می‌گیرد.
دومی مردم (یا دقیق‌تر بگوییم اقشاری از مردم) هستند که آمده‌اند به خیابان‌ها تا با خون خود خواسته‌های‌شان را فریاد بزنند. البته مردم هم به طور متقابل رندی و زیرکی تاریخی خود را دارند. آن‌ها متوجه شکافی که در مجموعه‌ی قدرت پدید آمده هستند و با غریزه‌ی تاریخی خود این را تشخیص می‌دهند که وقتی پشت سر یکی از مهره‌های خود نظام حرکت کنند، یا از فرصتی رسمی یا قانونی مثل انتخابات استفاده کنند از امنیت بیشتری برخوردارند اما هدف آن‌ها، بیان نارضایی‌ها و خواسته‌های خودشان است. اگر جناح فرودست حاکمیت «احزاب» و سازمان ها و گروه هایی که در چارچوب آن قرار می گیرند می خواهند با استفاده از نیروی نهفته نارضایی مردم و سوار شدن بر این موج به اهداف خود برسد، مردم هم متقابلا می خواهند با استفاده از شکافی که در نظام حاکم پدید آمده و با استفاده از امکاناتی که در نتیجه واگرایی مجموعه قدرت فراهم شده، خواسته های خود را عملی سازند. اما موضوع مهمی که به آن کمتر توجه شده این است که این مهم بدون یک دستگاه فکری مشخص و مناسب، بدون برنامه و سازمان از پیش نخواهد رفت.


آیا در این کشاکش دو سویه و متقابل کدام یک از این دو طرف توانسته است از دیگری استفاده کند و خط مشی و خواسته های خود را به کرسی نشاند؟ اگر سمت و سوی تحول و تغییری را که طی هشت ماه گذشته در مضمون شعارها و خواسته ها و جهت گیری کلی حرکات اعتراضی مردم صورت گرفته مبنای قضاوت قرار دهیم، اگر این واقعیت را مد نظر قرار دهیم که این حرکت در مسیر تحول خود، «ساختار شکن» شده است، باید گفت تا این جا مردم برنده این کشاکش درونی بوده اند.


اما عامل سوم، قدرت های بیرونی به ویژه آمریکا است؛ و این هم امری غیر منتتظره نیست. در منطقه ای مثل خاور میانه و کشوری مثل ایران نمی توان انتظار داشت قدرت های سلطه جوی جهانی منتظر بنشینند تا مردم آنها در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرند. آمریکا رسما برای تغییر رژیم در ایران بودجه تصویب و به طور علنی آن را اعلام می کند. این پول ها که در کره مریخ خرج نمی شود. ما از سال ها پیش شاهد این بودیم که آنها نیروهای خود را می چینند، سازماندهی می کنند و شبکه های خود را می سازند. آن ها هم می خواهند در کشورهای منطقه از حوادث عقب نمانند و در لحظه های بحرانی و تعیین کننده غایب نباشند.


لیبرال های ایران می خواستند از طریق آقایان موسوی و کروبی و با جا دادن (آنها) در دستگاه قدرت سیاست های خود را پیش برند که به نظر می رسد این پروژه عقیم شده است.


اما چشم انداز آینده :
کاندیداهای معترض انتخاباتی (به دو دلیل زیر) ابتدا در جایگاه رهبری این حرکت قرار گرفتند :
اما حرکت مردم، حرکتی بود خود انگیخته و برخاسته ار اندوخته پنهان نارضایی آن ها که این کاندیداهای معترض نه ظرفیت و توانایی راهبری آن را داشتند و نه برنامه ای برای این کار داشتند، حتی انتظار بروز آن را هم با این ابعاد نداشتند. تا یک روز قبل از انتخابات برای جناح فرودست قدرت که اکنون در حد اعتراض به نتایج انتخابات با مردم هم صدا شده بود، تظاهرات خیابانی مردم، فریاد کردن خواسته هایشان و ایستادگی در برابر نیروهای قداره کش و سرکوبگر گناه کبیره بود، اما وقتی دیدند مردم این فرصت را غنیمت شمرده و برای فریاد کردن خواسته هایشان به خیابان ها ریخته اند، ابتدا شعار سکوت را در بین آنها تبلیغ کردند؛ آن گاه چون مردم به آن اعتنا نکردند و خواسته هایشان را فریاد زدند، با یک فرار به جلو سعی کردند بر این موج هم سوار شوند و اعتراضات خود انگیخته مردم را هم که به خیابان ها ریخته بودند، در زمره دستاوردهای خود ثبت کنند. به جای آن که بنشینند و به فکر برنامه ای برای این حرکت مردمی باشند، تنها تلاششان این بود که خیزش خود انگیخته مردم را که واکنش ٣۰ سال سرکوب و خفقان، و به دلایلی که گفته شد مجموعه ای نا همگون، خود رو، و آسیب پذیر بود، تحت رهبری خود قلمداد و در جنگ قدرتی که بین آنان و شرکای سابقشان در مجموعه حاکمه، جریان داشت، این خیزش را حرکت پیاده نظام خود معرفی و آن را خرج هدف های خود کنند. می خواستند مردم و حرکت آن ها را خرج تبلیغات خود کنند. خرج بالا بردن اعتبار خود نزد قدرت های غربی و وجه المصالحه چانه زنی هایشان در بالا و تنظیم و تقسیم قدرت در نهادهای حاکمیت موجود؛ این حد نهایی هدف آن ها بود. تعمیق حرکت مردم و فشار خواسته های آن ها، این طرح را در هم ریخت، اما از سوی دیگر این سیاست یعنی بهره گیری از نیرو و حضور مردم برای این که جنگ قدرتی را که در بالا داشتند با دست پر تری حل و فصل و سهم بهتری را برای خود در آن دست و پا کنند، خود آنان را هم گرفتار معضل لاینحلی کرد که مالاً کل پروژه آن ها را سوزاند: چون می خواستند بر امواج اعتراض مردم سوار شوند و از آن بهره برداری کنند به تدریج مواضعی را - فرتر از مواضع خود – در سمت مردم اتخاذ کردند که ذاتاً توانایی ایستادگی در آن مواضع و ظرفیت پیگیری آن ها را نداشتند و ناگهان خود را در میان دو قطب مردم و حاکمیت گرفتار دیدند؛ در حالی که نه توانایی ایستادگی پای خواسته های مردم را داشتند، نه دیگر می توانستند به جایگاه قبلی خود در ساختار قدرت برگردند. سرنوشت قمار سیاسی آن ها هم در همین نقطه بحرانی رقم خورد. از یک طرف فشار مردم به آن ها وارد می شد و از طرف دیگر فشار جناح حاکم. اما این سیاست بند بازی در مجموع به حرکت مردم هم آسیب وارد کرد و در انتظاری بدون دور نمای مشخص آن را تحلیل برد و از رمق انداخت. نتایج انفعال فعلی را در روز ۲۲ بهمن خواهیم دید. بنا به دلایلی که توضیح داده شد این جنبش همان طور که از خرداد ماه گذشته تا کنون به سرعت استحاله و تعمیق یافته است، جریان استحاله آن از این پس نیز ادامه خواهد یافت.


پرسش دوم

ترکیب طبقاتی جنبش کنونی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟


پاسخ:
آن بخشی از این حرکات اعتراضی که با انتخابات و از سوی سازمان ها و گروه های اصلاح طلب و نیروهای همسوی آن ها در خارج از حاکمیت آغاز شد، در واقع حرکت جبهه سرمایه مستقر علیه رقبای نوپدید و نو قدرت آن ها بود. توده های معترض مردم، بعداً و با گسترش اعتراضات به آن پیوستند. نیروهای هوادار آن سازمان ها و گروه های اصلاح طلب را – که بخش نسبتاً سازمان یافته تر این اعتراضات بودند عمدتاً لایه‌هایی از طبقه‌ی متوسط تشکیل می‌دهند و طبقه‌ی کارگر و سایر زحمت‌کشان در آن حضور چشم‌گیری ندارند. اما شرایط و ترکیبی که در جریان انتخابات شکل گرفت به تدریج استحاله پیدا کرد و اکنون نیز در حال استحاله است. به علاوه از لحاظ جغرافیایی هم حرکات اعتراضی ماه‌های اخیر عمدتاً به تهران مربوط می‌شود. از طرف دیگر چون حرکات اعتراضی اولیه حول خواسته‌های سیاسی و فرهنگی طبقه‌ی متوسط شکل گرفته بود، و مسایل اقتصادی و معیشتی مردم در آن مطرح نشده بود، در ادامه نیز نتوانست در جلب طبقه‌ی کارگر و سایر زحمت‌کشان چندان توفیقی حاصل کند. به همین دلیل هم حرکات اعتراضی به عرصه‌ی سیاسی، به تظاهرات خیابانی و شعارهای سیاسی در روز و ساعات غیر کاری محدود شد و به عرصه‌ی کار و حوزه‌ی تولید و توزیع، اعتصابات و اعتراضات کارگری نرسید. طبقه‌ی متوسط در عرصه‌ی اقتصادی با اسلام سیاسی مشکل ندارد، زیرا بنیادگرایی اسلامی اصولاً در زمینه‌ی اقتصادی فاقد دستگاه فکری و فاقد تحلیل و برنامه‌ی خود است و به همین دلیل علی‌رغم شعارهای عدالت‌طلبانه و هیجانی خود در محدوده‌ی سیاست‌ها و الگوهای سرمایه‌داری موجود حرکت می‌کند. از این رو مشکل طبقه‌ی متوسط با آن مشکل سیاسی و فرهنگی است. این مساله به ماهیت ایدئولوژیک نظام جمهوری اسلامی برمی‌گردد. تفکر حاکم در قدرت به دلایل ایدئولوژیک بیشتر ضد آزادی است تا ضد رفاه، و فقدان آزادی‌ها سیاسی بیشتر جوانان و عمدتاً جوانان طبقه‌ی متوسط را برمی‌انگیزد که مشکل معیشتی چندانی ندارند. برای طبقات زحمتکش مسایل اقتصادی و معیشتی حادتر از حقوق بشر و جامعه‌ی مدنی است.


به ترتیبی مشابه، می‌توان دریافت که چگونه به دلیل پیش‌داوری‌های عقیدتی ـ فرهنگی که در ایدئولوژی حاکم نسبت به زنان وجود دارد، جنبش اعتراضی زنان (در مقطع فعلی) وزن و جایگاه شاخصی یافته است. اما در وضعیت فعلی جنبش زنان مطالبات آنان غالب آنان، مطالبات حقوقی ـ فرهنگی است. این‌ها مسایلی است که یک به یک آن‌ها در سطحی عمیق‌تر از تایید کلی و شعاری حرکات اعتراضی اخیر نیاز به واکاوی و بررسی تفصیلی دارد. انگیزه‌ی اصلی تظاهرات اعتراضی در آغاز عمدتاً سیاسی و فرهنگی بوده است نه اقتصادی-اجتماعی؛ و طبقات متوسط شهری و تحصیل‌کرد‌گان بیشتر نسبت به این مسایل حساسیت دارند.
عامل دیگر این است که توده‌ی عادی مردم به اصلاح‌طلبان هم چندان گرایشی ندارند. کودتای ۲٨ مرداد و نقش آمریکا و انگلیس در آن و سرکوب جنبش دمکراتیک مردم در آن مقطع و در نتیجه احساسات ضد آمریکایی و ضد انگلیسی توده‌ی مردم، واقعیتی است که در حافظه و وجدان تاریخی مردم ایران ریشه‌ی عمیقی دارد؛ واقعیتی که بخشی از تحصیل‌کرد‌گان ایرانی به ویژه هموطنان مقیم خارج از کشور که طی دهه‌های اخیر زیر تاثیر تبلیغات نولیبرالی غرب قرار داشته‌اند از آن غافل‌اند.

 
تفکر اصلاحات، تفکری بود که در بالا و از درون ساختار قدرت ساخته و پرداخته و مطرح شد نه در پایین و در جنبش مردم. اما این تفکر در خرداد ۷۶ و انتخابات دوره‌ی هفتم ریاست جمهوری مورد استقبال و حمایت مردم قرار گرفت. آرای ۲۰ میلیونی و ۲۲ میلیونی دوره‌های هفتم و هشتم نشانه‌ی این حمایت بود. اما انتظارات توده‌ی مردم طی آن دوره برآورده نشد و وضعیت اصلاح‌طلبان در انتخابات بعدی شوراهای شهر و روستا و انتخابات دوره‌ی نهم ریاست جمهوری، کاملاً سرخوردگی مردم را از آن نشان داد. آقای موسوی یکی از اولین میتینگ‌های تبلیغاتی خود را در خانه‌ی کارگر برگزار کرد که یکی از پایگاه‌های سیاسی آقای رفسنجانی و در کنترل هواداران نامبرده و همیشه یکی از پایگاه‌های دولتی برای اجرای سیاست‌های ضد کارگری، کنترل کارگران و جلوگیری از تشکیل و فعالیت تشکل‌های واقعی و مستقل کارگران بوده است. همان‌ها که با تیغ موکت‌بری زبان منصور اسانلو را در دهانش بریدند و در جریان فعالیت‌های انتخاباتی هم یکی از پایگاه‌های عمده‌ی هواداران آقای موسوی بود. با چنین 

شرایطی چگونه می‌شد انتظار داشت کارگران از موسوی یا کروبی حمایت کنند.

پرسش سوم:

آیا شکل‌گیری یک جنبش ضد دیکتاتوری به نفع کارگران و زحمت‌کشان است یا فقط در صورتی به نفع آنهاست که با خواست‌ها و رهبری آن‌ها شروع شود؟
 
پاسخ:
جنبش ضد استبدادی و جنبش ضد دیکتاتوری در ایران جنبش نوظهوری نیست که در جریان وقایع هفت هشت ماه گذشته مطرح شده و شکل گرفته باشد، تا این سوال امروز مطرح شود که آیا شکل گیری یک جنبش ضد دیکتاتوری به نفع کارگران و زحمت‌کشان است، یا فقط در صورتی به نفع آن‌ها است که با خواست‌ها و رهبری آن‌ها شروع شود؟ شکل‌گیری هر جنبش ضد دیکتاتوری در هر شرایطی قطعاً به نفع زحمت‌کشان است. این محل نزاع نیست. سوال این است که آیا تظاهرات اعتراضی اخیر را می‌توان یک جنبش ضد دیکتاتوری دانست؟ اتفاقاً یکی از گره‌های اصلی، یکی از مسایل عمده‌ی مورد بحث راجع به اعتراضات حق‌طلبانه‌ی اخیر، همواره این بوده است که این اعتراضات چارچوب مطالباتی و دستگاه فکری معینی ندارد. به نظر بسیاری این جنبش ماهیت درونی ندارد.


در این مورد باز باید به تفکیک صحبت کرد: تا آن‌جا که به بخش نسبتاً سازمان‌یافته‌تر اعتراضات ماه‌های اخیر مربوط می‌شود – که از جناح فرودست قدرت و «احزاب» و سازمان‌های آن‌ها و برخی گروه‌های بیرون قدرت همسو با آن‌ها تشکیل می‌شود – این‌ها همواره به حرکت در چارچوب نظام و قانون اساسی و ... اصرار کرده‌اند و به دنبال رای خود و پست ریاست جمهوری خود بوده‌اند. شعارهای ضد دیکتاتوری به وسیله‌ی بدنه‌ی این جنبش حق‌طلبانه، یعنی بخش مردمی اعتراضات اخیر مطرح شده که همواره هم مورد مخالفت بخش قبلی قرار داشته است.


از طرف دیگر جسته و گریخته برخی دیگر هم مدعی هستند، این موج برخلاف همه‌ی جنبش‌های اجتماعی دیگر هیچ‌گونه آرمان و بنیاد نظری ندارد و مزیت آن هم همین است (!). می‌گویند در همه‌ی تاریخ معاصر ایران از مشروطه تا کنون چنین جنبشی وجود نداشته، جنبشی که به نظر آنان، فقط مبتنی بر یک سلسله خواست‌های مشخص جوانانی است که می‌خواهند هر لباسی خواستند بپوشند، هر طور خواستند بتوانند زندگی کنند، هر نوع معاشرتی را با هر کس که خود می‌پسندند داشته باشند و کسی هم مانع و مزاحم آن‌ها نباشد. همین؟! بدون این که بحث هیچ‌گونه تغییری در ساختار اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موجود مطرح باشد؟ روشن است که پشت هر یک از این مواضع ظاهری، یک سیاست و هدف طبقاتی خاص، نهفته است. چرا نباید این‌ها باز شود؟ و مورد بحث قرار گیرد؟
 

متجاوز از یک‌صد سال است مردم ایران به خاطر استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنند، به خاطر شعارها و خواسته‌هایی که تعریف و مضمون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مشخصی دارند. چه زندگی‌ها که هزینه‌ی این مبارزه نشده و چه جان‌های نازنینی که راه این اهداف نثار نشده است. چرا باید اکنون این شعارهای سه‌گانه را به فراموشی سپرد؟ و یک کلمه‌ی «سبز» را جایگزین آن‌ها کرد که حاوی هیچ درون‌مایه‌ی تعریف‌شده‌ی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیست؟

پرسش چهارم:

چه نیروهایی کارگر هستند؟ و آیا می توان وزن طبقاتی کارگران و زحمتکشان را در متن همین جنبش تقویت کرد؟ آری یا نه؟ چرا، چگونه و با چه شرایطی؟
 
پاسخ:
این که چه نیروهایی کارگر هستند بحث نظری مفصلی است که من فکر می‌کنم باید در فرصتی دیگر و جداگانه به آن پرداخت. اما این که آیا می‌توان وزن طبقاتی کارگران و زحمت‌کشان را در متن همین جنبش تقویت کرد یا نه، بیشتر تابع جریانی است عینی که به دلیل تحولات اقتصادی جامعه در شرف وقوع است و به نظر می‌رسد در روند استحاله‌ی آتی جنبش حق‌طلبانه‌ی مردم نیز اثر جدی خواهد داشت. جریان‌های اجتماعی به همان اندازه از میل و پسند یا رهبری نیروهای ذهنی و انسانی تبعیت نمی‌کنند که از شرایط و اقتضائات عینی جامعه ناشی می‌شوند. بنابراین تقویت وزن طبقاتی کارگران و زحمت‌کشان در جنبش اجتماعی بیشتر در گرو عوامل عینی موثر در این مساله است تا عوامل ذهنی. عمده‌ی توجه ظرف سال‌های اخیر معطوف به تحولات سیاسی بوده است و به چشم‌انداز اقتصادی آینده‌ی جامعه چندان توجهی نشده است. شعارهایی هم که در جریان حرکات اعتراضی یک‌ساله‌ی اخیر مطرح شده عمدتاً سیاسی بوده است و خواسته‌ها و مطالبات اقتصادی کارگران و زحمت‌کشان در آن‌ها مطرح نبوده است (یکی از دلایل نقش حاشیه‌ای کارگران و زحمت‌کشان در تظاهرات اعتراضی سال جاری همین است) اما اکنون با طرح تحول اقتصادی که در واقع نوعی برنامه‌ی تعدیل اقتصادی است و با فشاری که اجرای این طرح و حذف یارانه‌ها و خصوصی ‌سازی‌ها به طبقات پایین‌تر جامعه تحمیل می‌کند و با تغییرات قابل توجهی که در ساختار اقتصادی و اجتماعی ما طی سال‌های گذشته آغاز شده و هم‌اکنون در حال اجرا است، جامعه نوعی گذار را طی می‌کند که آثار قابل توجهی بر ماهیت و ترکیب نیروهای اجتماعی آینده خواهد گذاشت. 


پرسش پنجم:

چرا نقش چپ در جنبش کنونی ( دست کم تا کنون) حاشیه ای بوده است؟ چگونه می توان وزن و نقش چپ را در این جنبش تقویت کرد؟


پاسخ :
این امر دلایل متعددی دارد:
یکی این که تظاهرات خیابانی ابتدا با شعار رای من کو و اعتراض به نتایج انتخابات آغاز و با شعارها و خواسته های سیاسی جناح فرودست قدرت آغاز شد که چندان ربطی به اهداف و مطالبات چپ نداشت. از شعارها و مطالبات و گرفتاری های کارگران و زحمتکشان هم در آن خبری نبود که ضمن بحث درباره سوال های قبلی به آن اشاره کردم. در ادامه این اعتراضات و تظاهرات بود که صحنه به تدریج تغییر کرد و نیروهای مردمی و تازه ای با شعارها و خواسته های متفاوت و اساسی تری وارد عرصه شدند که ترکیب نیروها و مطالبات اولیه را بر هم زد.

دوم این که در شرایط کنونی نیرو و امکانات چپ با نیرو و امکانات لیبرال ها (جناح فرودست قدرت و نیروهای همسو با آنان در خارج حاکمیت) یکی نیست. ظاهراً بعضی فراموش کرده اند که از این دو، یکی از خاکستر اعدام ها و سرکوب دهه‌ی۶۰ سر بر آورده و دیگری از سر سفره قدرت برخاسته و اکنون در این مقطع تلاقی کرده اند. اگر برگردیم و به مسیری که هر یک از این دو طی ٣۰ سال گذشته طی کرده اند توجه کنیم، خواهیم دید یکی از درون حاکمیت حرکت کرده و با سابقه وزارت و وکالت وارد این عرصه شده و دیگری از کشتارهای دهه‌ی۶۰، اوین و خاوران و آوارگی های پس از آن به این جا رسیده. مسیری که این دو طی ٣۰ سال گذشته طی کرده‌اند یکی به درون ساختار قدرت برمی‌گردد و دیگری به اعدام‌ها و گورهای دسته‌جمعی و آوارگی‌ها. چگونه می‌توان قدرت و امکانات تشکیلاتی، مالی و رسانه‌ای چپی را که از خاکستر دهه‌ی ۶۰ سر بلند کرده است با لیبرال‌هایی که در این ٣۰ ساله بر سر سفره‌ی قدرت و ثروت نشسته بوده‌اند مقایسه کرد؟ همین امروز هم یکی بر روی امواج رسانه‌ای غرب سوار است و حرکت می‌کند و دیگری هنوز از حداقل امکانات تشکیلاتی، مالی و رسانه‌ای محروم؛ و این سرکوب که از آن صحبت می‌کنیم سرکوبی است که بعضاً به وسیله‌ی همین کسانی صورت گرفته است که امروز به عنوان مخالف در برابر جناح مسلط قدرت قرار گرفته‌اند و به دلیل تشدید تضادهای درونی نظام حاکم خود نیز اکنون قربانی همان روش‌هایی هستند که نسبت به دیگران اعمال کرده‌اند.
سوم این که طی این سال‌ها هر گونه تلاش کارگران و زحمت‌کشان برای ایجاد تشکل‌های مستقل و واقعی به شدت سرکوب شده است در حالی که در اردوگاه نیروهای لیبرال ایران وضع دیگری حاکم بوده است. شرکت واحد و نیشکر هفت تپه و مانند آن‌ها شناخته شده‌ترند. اما ده‌ها مورد دیگر مانند این‌ها وجود دارد. برخوردی که در روز ۱۱ اردیبهشت همین امسال (روز جهانی کارگر) با گرد همایی کارگران در پارک لاله‌ی تهران صورت گرفت، نمونه‌ی نحوه‌ی برخورد با تشکل‌های کارگری است. این را مقایسه کنید با برخوردی که مثلاً با اتاق بازرگانی می‌شود که کسی در این کشور نازک‌تر از گل حق ندارد به آن‌ها بگوید. این که سهل است، آقایان خود حاکمیت هستند. به هر حال نقش و جایگاه حاشیه‌ای کنونی چپ معلول علل متعددی است که آن‌چه اشاره شد، بخشی از آن‌ها است. اما این وضع در حال دگرگونی است. شرایط اقتصادی به سرعت در حال تغییر است و برای دیدن خطوط کلی چشم‌انداز آینده، بررسی طرح تعدیل ساختاری که زیر عنوان «طرح تحول اقتصادی» قرار است اجرا شود و بررسی نتایج آتی آن ضروری است که از حوصله‌ی این گفت‌وگو خارج است و باید در مجال دیگری به آن پرداخت.


پرسش ششم:
با تجربه ای که از انقلاب بهمن داریم و درس هایی که از شکست آن گرفته ایم، برای آن که جنبش کنونی مردم به شکست نیانجامد چه می توان کرد؟  
 
پاسخ:
ساده‌ترین جواب این است که نباید با چشم بسته، به دنبال هر جریانی، پیش از آن که ماهیت مواضع، مطالبات و برنامه‌ی آن جریان روشن شده باشد روانه شد. 



جریان سبز در میان کارگران و زحمت‌کشان، و در میان اقوام مناطق مختلف ایران مانند کردها، آذری‌ها و ... بازتاب قابل توجهی نداشته است و شاید یکی از دلایل اصلی این امر این است که جریان سبز مواضع، مطالبات و برنامه‌ی مشخصی ندارد و این طبقات و مناطق با توجه به تجربه‌ای که از گذشته دارند دیگر چشم‌بسته دنبال هر جریان سیاسی نخواهند رفت.

ناصر زرافشان
يکشنبه  ۱۹ ارديبهشت ۱٣٨۹ 


برجسته نمایی ها، همه جا از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر است.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!