صمد بهرنگي و آسيب شناسي نظام آموزشي
خسرو صادقي بروجني* ياسر عزيزي**
«شهري است که ويران ميشود، نه فرونشستن بامي. باغي است که تاراج ميشود، نه پرپر شدن گلي. چلچراغي است که در هم ميشکند، نه فرومردن شمعي وسنگري است که تسليم ميشود ،نه از پا در آمدن مبارزي!
صمد چهره حيرت انگيز تعهد بود. تعهدي که به حق ميبايد با مضاف غول و هيولا توصيف شود : ‹‹غول تعهد!››، ‹‹هيولاي تعهد!›› چرا که هيچ چيز در هيچ دور و زمانه اي همچون ‹‹تعهد روشنفکران وهنرمندان جامعه›› خوف انگيز و آسايش بر هم زن و خانه خراب کن کژيها و کاستيها نيست.
چرا که تعهد اژدهايي است که گرانبهاترين گنج عالم را پاس ميدارد: گنجي که نامش آزادي وحق حيات ملتها است.واين ازدهاي پاسدار، ميبايد از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظيم را از دسترس تاراجيان دور بدارد. ميبايد اژدهايي باشد بي مرگ وبي آشتي. وبدين سبب ميبايد هزار سرداشته باشد ويک سودا. اما اگر يک سرش باشد و هزار سودا،چون مرگ بر او بتازد، گنج بيپاسدار ميماند.
صمد سري از اين هيولا بود.
و کاش .... کاش اين هيولا، از آن گونه سر ،هزار ميداشت؛ هزاران ميداشت !» (احمد شاملو)
‹‹صمد بهرنگي›› در تير ماه ۱۳۱۸ به دنيا آمد. در کوچه اسکوليلر محله چرنداب مرکز استان آذربايجان يعني تبريز. ودر کوچه جمال آباد همان محله بزرگ شد وبه دبستان رفت. پدرش عزت کارگري فصلي بود که هرروز به کاري ميپرداخت ومادرش، سارا زني مهربان که پسرانش را به تحصيل وآموزش نصيحت ميکرد، در زمانهاي که جنگ حاصلي چون قحطي وگراني و ناامني نداشت.
تعهد؛ رشتهي اتصال آثار صمد
صمد به عنوان يکي از پيشتازان جنبش نوين انقلابي روشنفکران ما، کوشيد تا جنبش روشنفکران ما را با کارگران و دهقانان پيوند دهد. اوبه روستا رفت، صمد در ميان مردم ، درميان تودهها زيست. فقر، محروميت، ستم طبقاتي، ستم ملي، بيبهداشتي، بيسوادي و گرسنگي آنها را ديد و خودش هم با اين مسائل دست به گريبان شد. او ميگفت: ‹‹ بايد سرما را خوب حس کرد تا آنجا که استخوان هايت بسوزد و آنوقت داد از سرما بزني››. و او ميتوانست داد از سرما بزند چون سرما مغز استخوانش را ميسوزاند.
ادبيات کودکان
چرا ميگوييم دزدي بد است؟
چرا ميگوييم اطاعت از پدر و مادر پسنديده است؟
چرا نميآييم ريشههاي پيدايش و رواج و رشد دروغگويي و دزدي را براي بچهها روشن کنيم؟
کودکان را ميآموزيم که راستگو باشند در حالي که زمان، زماني است که چشم چپ به چشم راست دروغ ميگويد و برادر از برادر در شک است و اگر راست آنچه را در دل دارد بر زبان بياورد، چه بسا که بعضي از دردسرها رهايي نخواهد داشت.
خسرو صادقي بروجني* ياسر عزيزي**
«شهري است که ويران ميشود، نه فرونشستن بامي. باغي است که تاراج ميشود، نه پرپر شدن گلي. چلچراغي است که در هم ميشکند، نه فرومردن شمعي وسنگري است که تسليم ميشود ،نه از پا در آمدن مبارزي!
صمد چهره حيرت انگيز تعهد بود. تعهدي که به حق ميبايد با مضاف غول و هيولا توصيف شود : ‹‹غول تعهد!››، ‹‹هيولاي تعهد!›› چرا که هيچ چيز در هيچ دور و زمانه اي همچون ‹‹تعهد روشنفکران وهنرمندان جامعه›› خوف انگيز و آسايش بر هم زن و خانه خراب کن کژيها و کاستيها نيست.
چرا که تعهد اژدهايي است که گرانبهاترين گنج عالم را پاس ميدارد: گنجي که نامش آزادي وحق حيات ملتها است.واين ازدهاي پاسدار، ميبايد از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظيم را از دسترس تاراجيان دور بدارد. ميبايد اژدهايي باشد بي مرگ وبي آشتي. وبدين سبب ميبايد هزار سرداشته باشد ويک سودا. اما اگر يک سرش باشد و هزار سودا،چون مرگ بر او بتازد، گنج بيپاسدار ميماند.
صمد سري از اين هيولا بود.
و کاش .... کاش اين هيولا، از آن گونه سر ،هزار ميداشت؛ هزاران ميداشت !» (احمد شاملو)
‹‹صمد بهرنگي›› در تير ماه ۱۳۱۸ به دنيا آمد. در کوچه اسکوليلر محله چرنداب مرکز استان آذربايجان يعني تبريز. ودر کوچه جمال آباد همان محله بزرگ شد وبه دبستان رفت. پدرش عزت کارگري فصلي بود که هرروز به کاري ميپرداخت ومادرش، سارا زني مهربان که پسرانش را به تحصيل وآموزش نصيحت ميکرد، در زمانهاي که جنگ حاصلي چون قحطي وگراني و ناامني نداشت.
صمد بهرنگي دوره سيکل اول را در دبيرستان خواند و در پي آن، تحصيلات را در دانشسرا دنبال کرد. دانشسراي مقدماتي را در ۱۳۳۶ به اتمام رساند و در ۱۸ سالگي شد آقا معلم. بر اساس تعهدي که به آموزش وپرورش داده بود براي تدريس روانه روستا هاي آذر شهر شد ويازده سال تمام در روستاهاي ممقان، خوراقان، قد جهان، گوگان، آخير جان و .... با عشق وعلاقه به بچههاي ساده و بي آلايش روستايي درس داد و درس گرفت. صمد گذشته از قصههاي کودکان که با بهترين نمونههاي ادبيات کودکان دنيا هم ترازند، مقالههاي زيادي هم نوشتهاست که در دوران اختناق و سانسور ستم شاهي با نامهاي مستعار قارانقوش، ص-آرام، چنگيز مراتي، رشيد خلقي و... در برخي از نشريات آن دوران منتشر ميشد . کندو کاو در مسائل تربيتي، مقاله هاي تربيتي و مجموعه مقالهها و باقي مقالههاي او به صورت کتاب منتشر شدهاست.
حاصل تلاشهاي خستگي ناپذير او براي جمع آوري ادبيات شفاهي مردم آذربايجان دفترهاي فولکور است که تاکنون سه جلد از آنان منتشر شدهاست. شعر هايي که از شاعران معاصر فارسي زبان به آذري ترجمه کرده نمودار قدرت وتسلطاش به زبان ترکي است. تلخون، ماهي سياه کوچولو، افسانه محبت و افسانه هاي آذربايجان از جمله مهمترين آثار اوست . با اين همه به قول غلامحسين ساعدي: ‹‹شاهکار او زندگيش بود›› . ماهي سياه کوچولو پس از ديده برهم نهادن نويسندهاش در نمايشگاه ۱۹۶۹بولون در ايتاليا ونمايشگاه بي نيال در برانيسلاو چکسلواکي برنده جايزه طلايي شد.
تعهد؛ رشتهي اتصال آثار صمد
ادبيات متعهد در قرن بيستم مبتني بر نوعي واقعگرايي انتقادي و متاثر از انديشههاي مارکس توصيف شدهاست. ادبياتي که بر آن بود تا از دل کاخها و از ميانهي اشرافيت بلند شود و از اعماق جامعه سخن بگويد. بي گمان «ماکسيم گورکي» که از چهرههاي متعهد و موثر اين حوزهي تعهد اجتماعي است، تاثير بارزي بر ذهن و زبان صمد بهرنگي گذاشت. نقش تعهد در آثار و زندگي صمد بهرنگي نقشي پيراموني و حاشيهاي نبود، به گونهاي که در کنار زيبايي اثر و هنر ادبي، گاهي نيز حرفي زده باشد. متن اساسا در حاشيهي خواست و هدفي که مطلقا ناشي از تعهد اجتماعي و رسالت انساني وي بود سامان مييافت. رسالتي مبتني بر مبارزه براي تغيير و تکثير خود در جامعه.
سارتر مي گويد:‹‹نويسنده ملتزم ميداند که سخن همانا عمل است. مي داندکه آشکارکردن تغييردادن است. نميتوان آشکار کرد مگر آنکه تصميم بر تغيير دادن گرفت. نويسنده ملتزم آن روياي ناممکن را از سربه در کردهاست که نقش بيطرفانه و فارغانهاي از جامعه واز وضع بشري ترسيم کند. انسان موجودي است که در برابر هيچ موجودي نمي تواند بيطرف باشد : حتي خدا .›› و ‹‹از هر راهي که بدين جا آمده باشيد، ادبيات شمارا به ميدان نبرد ميافکند. نوشتن، نوعي خواستن آزادي است. اگر دست به کار آن شويد ،چه بخواهيد، چه نخواهيد، درگير وملتزميد››(۱). وبه راستي که صمد وآثارش مصداق چنين سخني است چرا که صمد در فقر زاده و در سانسور بزرگ شده بود وبه خوبي آگاهي داشت که آنچه مسبب اين فقر است نظام طبقاتي حاکم بر جامعه است.
صمد بهرنگي را بيشتر ما به عنوان نويسندهي قصههاي کودکان ميشناسيم. يا دست بالا به عنوان يک نويسنده که با هدف سياسي و به زبان ساده براي بچهها قصه مينوشت اما تأمل و تفکر در کارهاي صمد و در قصههاي او ما را برآن ميدارد که از اين حد فراتر برويم. اويک جامعهشناس تمام عيار است که به منطق علمي مجهز است. او از درون گود، از درون طبقه، ازدرون زاغهها و خانههاي گلي و از ميان مردمي که با آنها زندگي ميکند و خود او هم يکي از آنهاست با ما سخن ميگويد، او اما پاي خود را از حد يک مفسر و گزارشگر مسائل و مشکلات و دردها فراتر ميگذارد و براي غلبه برآنها راه حل هم ارائه ميدهد. منطق او تغيير جهان است، نه تفسير آن.
صمد در زمانهاي مينوشت که مرز ميان دو دوره مختلف در تاريخ سياسي واجتماعي ايران بود.
پشت سر او، کودتاي امپرياليستي ۲۸مرداد ۳۲ و تاخت و تاز فرمانداري تهران و پليس سياسي و قلع و قمع سازمانهاي سياسي و تبليغات گوش خراش در رابطه با تثبيت و تحکيم رژيم کودتا و ترويج بيتفاوتي و بيعملي قرار داشت و در پيش رو در برابر تأمل و تفکر در علل شکست نهضت عظيم ضدامپرياليستي و ضدديکتاتوري سالهاي ۳۲-۲۹ و چارهانديشي و راهيابي براي غلبه بر جو بيعملي موجود.
صمد يکي ازهزاران رهرو صادق و صميمي راه سخت و صعب و پرفراز و نشيب تغيير و تحول اجتماعي بود. اوبه کارواني تعلق داشت که از نخستين روزپيدايش جامعه طبقاتي و در ستيز با اين جامعه در جهت براندازي و جايگزيني آن با يک جامعه بدون بهرهکشي و بدون ستم و آزار به راه افتادهاست.
صمد به عنوان يکي از پيشتازان جنبش نوين انقلابي روشنفکران ما، کوشيد تا جنبش روشنفکران ما را با کارگران و دهقانان پيوند دهد. اوبه روستا رفت، صمد در ميان مردم ، درميان تودهها زيست. فقر، محروميت، ستم طبقاتي، ستم ملي، بيبهداشتي، بيسوادي و گرسنگي آنها را ديد و خودش هم با اين مسائل دست به گريبان شد. او ميگفت: ‹‹ بايد سرما را خوب حس کرد تا آنجا که استخوان هايت بسوزد و آنوقت داد از سرما بزني››. و او ميتوانست داد از سرما بزند چون سرما مغز استخوانش را ميسوزاند.
صمد که به قول يکي از شاگردانش: ‹‹خود درددامان رنج، محروميت و ستم پرورش يافت، هر چه بيشتر ميزيست، با محروميت و ستم بيشتر آشنا ميشد و حس ميکرد که هيچ وقت نميتواند و نبايد سرنوشت خود را از سرنوشت مردمي که که با آنها زيسته بود جدا کند، همين عدم جدايي از زحمتکشان از او نويسندهاي ساخت که براي فقيران بنويسد آن هم با زباني ساده که آنها بتوانند نوشتههاي او را و زبان او را بفهمند و اصرار داشت که تنها اين طبقه حق خواندن داستانهاي اورا دارند: ‹‹حرفهاي آخر اينکه هيچ بچه عزيز دردانه و خودپسندي حق ندارد قصه من و اولدوز را بخواند به خصوص بچههاي ثروتمندي که وقتي توي ماشين سواريشان مينشينند پز ميدهند و خودشان را يک سروگردن از بچه هاي ولگرد و فقير کنار خيابانها بالاتر ميبينند و به بچههاي کارگر هم محل نميگذارند. آقاي بهرنگي خودش گفته که قصههايش را بيشتر براي همان بچههاي ولگرد و فقير و کارگر مينويسد.(۲)››.
صمد و آسيبشناسي نظام آموزشي ايران
کانت معتقد است کار و وظيفهي معلمي، بيش و پيش از آموختن انديشهها، آموختن انديشيدن است. آموختن انديشهها بيش از هرچيز، دانشآموز و دانشجو را با جهان ذهني و عرصهي تخيلات و تحيرات ديگران آشنا ميکند و فهم سنجيدهي شخصي وي را چندان که درگير پروسهي انديشيدن وي باشد موجب نميشود. اين سخن البته گسترهي دانش فرد را محدود به يافتههاي حسي و ادراک شخصي وي نميکند، بلکه دانشهاي آموختني را در اختيار تحليل و فهم فردي خود قرار ميدهد. در اين ميان دو حوزهي نظرپردازي در برابر صمد بهرنگي گشوده بود. يکي حوزهاي که دانشآموز را در آن ميديد و نسبت او را با محتوياتي که در اختيارش مينهند، و ديگري حوزهي آموزگاران يا معلمان و نسبت آنها با کاري که ميکنند.
صمد بهرنگي خود در طول حيات آموزشياش، منطبق بر متدي که از کانت شاهد آورديم و برخلاف واقعيتي که هر زمان فرصت ميکرد به نقد آن ميپرداخت، رفتار و عمل ميکرد. در کنار اين عمل آگاهي بخش، همچنان که گفته شد در آثار و نوشتههايي از صمد دربارهي نظام آموزشي و دو حوزهي مرتبط با دانشآموز و معلم از سويي و شرايط و امکانات نامناسب از ديگر سو، نوعي آسيب شناسي آموزشي به خوبي طرح شدهاست. سيري در آثار و نوشتههاي صمد، ميتواند با وضوح بيشتري اين ادعا را به نمايش بگذارد.
صمد بهرنگي خود در طول حيات آموزشياش، منطبق بر متدي که از کانت شاهد آورديم و برخلاف واقعيتي که هر زمان فرصت ميکرد به نقد آن ميپرداخت، رفتار و عمل ميکرد. در کنار اين عمل آگاهي بخش، همچنان که گفته شد در آثار و نوشتههايي از صمد دربارهي نظام آموزشي و دو حوزهي مرتبط با دانشآموز و معلم از سويي و شرايط و امکانات نامناسب از ديگر سو، نوعي آسيب شناسي آموزشي به خوبي طرح شدهاست. سيري در آثار و نوشتههاي صمد، ميتواند با وضوح بيشتري اين ادعا را به نمايش بگذارد.
وي در نامهاي به نسيم خاکسار مينويسد: «بچههاي دبستاني روستايي هميشه مشغلهي ذهني من بودهاند. ميداني، من يازده سال است در دهات آذربايجان الفباي فارسي گفتهام. هميشه فکر ميکردم که روزي بالاخره بايد اينها هم ادبيات خاص خود را داشته باشند و خلاصه کردن «کليله و دمنه» و ساده کردن «شمسه و قهقمه» و «مرزبان نامه» و امثالش يا ترجمهي «ياوهي بازار» و «قصر اژدها» و نظايرش براي اينها ادبيات نميشود.»(۳)
کتاب «کندو کاوي در مسائل تربيتي ايران» از مهمترين آثار غير داستاني صمد بهرنگي است. صمد در اين کتاب با نقد روششناسي آموزش و پرورش و «وارداتي» دانستن آن در ايران، به آسيب شناسي روش آموزشي و تحليل محتواي کتابهاي فارسي و کتابهاي آموزش زبان انگليسي در مدارس ايران ميپردازد. وي اعتقاد داشت اين کتابها که بر اساس فرهنگ و شيوهي زندگي غربي طراحي شده است جوابگوي نيازهاي کودکان محروم ايران نيست و با زندگي واقعي آنان بيگانه است. صمد در اينجا بر نکتهاي مهم و ايرادي اساسي در نظام آموزشي رسمي انگشت ميگذارد. عدم انطباق دنياي نظري و حوزهي مفاهيم و پنداشتهايي که به نام درس و آموزش ِ تدوين شده در اختيار دانشآموزان قرار ميگرفت با واقعيت زندگي آنان کمترين نزديکي را داشت. اين مهم هيچ گاه از نگاه تيزبين وي دور نبود. تصوير سازي از دنياي که کمترين شباهت را با واقعيت دانشآموز دارد، نه تنها تخيلات و تصورات وي را بر پايهي پنداشتي واقعي قرار نميداد، بلکه عامدا و عالما فرصت نگاه به جهان خويش را از همان ابتدا از دانشآموز ميگيرد. در چنين ترسيم مشوشي که نوعي تعليق آگاهي در دوگانهاي نامرتبط را موجب ميشود، ميتوان بذر هر رشد کنترل شدهاي را پاشيد. اين خط سير را در آثار خود وي از حوزهي ادبيات داستاني ميتوان پيگيري کرد.
به باور وي: «کتاب درسي نميتواند از زندگي دانشآموز جدا باشد، وگرنه نتيجهي خوب نخواهد داد. مثلاً کتابهاي قرائت فارسي را بگيريم. عوض اينکه «اشعار پنديات» خشک و خنک مداحان عصر غزنوي را تو کتاب پرکنيم و ذهن بچه را بينباريم از هيچ و پوچ، چه عيب دارد که از ترانههاي دو بيتي محلي و متلهاي فراوان هر استان استفاده کنيم؟ قضاوت کنيد. بچهاينها را به رغبت ميخواند يا آن شعر بيمعنا و بيمزهي کتاب اول را: «شد ابر پاره پاره، چشمک بزن ستاره...» (يعني که ستاره «چشمک بزن» شد)»(۴)
صمد همچنين با تحليل محتواي کتابهاي آموزش زبان انگيسي شيوهي زندگياي که در اين کتابها توصيف و آموزش داده ميشود را بيگانه با واقعيات زندگي کودکان اقشار محروم جامعه ميداند.
«در کتاب زبان انگليسي سال هشتم گفتگوها و رفت و آمدهاي يک خانوادهي آمريکايي مقيم تهران با يک خانوادهي اشرافي تهران شرح داده شدهاست. بچهها دربارهي مدرسههاي خود صحبت ميکنند. از Homeroom بحث ميکنند.
School bus آنها را ميآورد و دم درب خانه پياده ميکند و از اين دست کارها. آداب و رسوم و جشنهاي آمريکايي توصيف ميشود. روزهاي تعطيل هر دو خانواده با ماشينهاي سواريشان به «پيکنيک» ميروند طرفهاي جاجرود. زن و مرد قاطي هم ميشوند و Hotdog ميخورند که حقير خود تا دو هفته پيش آنرا هم نديدهبودم و مثل منند صدي نود وپنج دبيران انگليسي – به جرأت ميتوانم بگويم- تمام ايران. باور کنيد که يکي از دبيران انگليسي در يک قصبهي بسيار دور آذربايجان آن را «سگ گرم» معنا کرده و گفتهبود که آمريکاييها مسيحي و کافرند، سگ که چيزي نيست، حتي خوک و خر را هم گرم ميکنند و ميخورند...در قصبهاي که افتخارش در اين است که روز عاشورايش را ششصد قمهزن عظمت ميبخشد، دانشآموز کلاس هشتم زود باور مي کند که آمريکاييهاي مسيحي و کافر راستي راستي سگ را گرم ميکنند و ميخورند!»(۵)
‹‹ديگر وقت آن گذشته است که ادبيات را محدود کنيم به تبليغ و تلقين و نصايح خشک بي برو و برگرد. نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر ومادر، حرف شنوي از بزرگان، سروصدا نکردن درحضور مهمان ...دستگيري از بينوايان به سبک وسياق بنگاههاي خيريه و مسائلي از اين قبيل که نتيجه کلي و نهايي همه اينها بي خبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ و حاد و حياتي محيط است.››(۶)
‹‹ديگر وقت آن گذشته است که ادبيات را محدود کنيم به تبليغ و تلقين و نصايح خشک بي برو و برگرد. نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر ومادر، حرف شنوي از بزرگان، سروصدا نکردن درحضور مهمان ...دستگيري از بينوايان به سبک وسياق بنگاههاي خيريه و مسائلي از اين قبيل که نتيجه کلي و نهايي همه اينها بي خبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ و حاد و حياتي محيط است.››(۶)
با مروري گذرا به تحليلهاي صمد بهرنگي در پيرامون روش آموزشي در مدارس ايران و عنايت به متن تاريخياي که صمد در آن زيست ميکرده و امکانات و شرايط آن، هنگامي که در شرايط حاضر به روش آموزشي (فارسي و انگليسي) مدارس و آموزشگاهها ميپردازيم هماننديهاي زيادي در اين روشها مشاهده ميشود.
براي نمونه کتابهاي زبان انگليسي Interchange که در اکثر موسسات زبان انگليسي تدريس ميشود قابل بررسي است. در اين کتابها که توسط مراکز آکادميک غرب براي آموزش زبان انگيسي در کشورهاي عمدتاً توسعهنايافته طراحي شدهاست، الگو و شيوهي زندگياي توصيف و آموزش داده ميشود که عمدتاً غرب محور است. گرچه اين مسئله را ميتوان به انگيزهي زبان آموزان براي مهاجرت و آشنايي با فرهنگ کشورهاي اروپايي و آمريکا ربط داد، اما در همين چهارچوب معنايي نيز عناصري از فرهنگ غرب آموزش داده ميشود که ترويج دهندهي نوعي فرهنگ کاذب، مصرفي و بازارمحورانه است. براي مثال در دروس اين کتابها کمتر اثري از بيوگرافي مخترعين، مکتشفين، دانشمندان و تحولات فرهنگي، تاريخياي چون انقلابات و جنبشهاي اجتماعي و مدني ديده ميشود و اکثر دروس دربارهي بيوگرافي خوانندگان و هنرپيشگان سينما و آشنايي با رسم يا سنتي از شيوهي زندگي غربي است. اين سياست آگاهانه را بايد در راستاي «جهانيسازي فرهنگ»ي تلقي کرد که مراکز فکرسازي و ايدئولوژيک جهان توسعهيافته غالباً از آن به «جهانيشدن فرهنگ» تعبير ميکنند.
در آخرين بخش «کندو کاوي در مسائل تربيتي ايران»، صمد در فصلي تحت عنوان «زير ميکروسکوپ»، زندگي کارمندان(به ويژه معلمان) را بررسياي انتقادي ميکند. وي قشر کارمندان را «قطعه گوشت مردهاي» ميداند که بايد زير ميکروسکوپ گذاشته تا مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرند. او ويزگيهاي اين قشر را چنين برميشمرد:
در آخرين بخش «کندو کاوي در مسائل تربيتي ايران»، صمد در فصلي تحت عنوان «زير ميکروسکوپ»، زندگي کارمندان(به ويژه معلمان) را بررسياي انتقادي ميکند. وي قشر کارمندان را «قطعه گوشت مردهاي» ميداند که بايد زير ميکروسکوپ گذاشته تا مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرند. او ويزگيهاي اين قشر را چنين برميشمرد:
«آسان طلبند. هرآنچه آسانتر بهتر. هرچه مسئوليت آور، نو، عميق خلاف غريزه و خارج از دايرهي ديدنيها، شنيدنيها و دانستنيهاي آنها باشد بيبو و بيخاصيت است. دور انداختني است. يا دستکم نبايد به دنبالش رفت. آسايش خانوادگي هدف است. چندر قاز حقوق ماهانه هم کفاف ندهد، بايد زندگي قسطي راه انداخت و آسان و خوشبخت زيست. اصل اين است: «سري که درد نميکند چرا دستمالش ميبندي؟» با اين ديد است که آنها به دنيا و اجتماع و پديدههايش مينگرند.»(۷)
به دنبال اين توصيف معتقد است براي اين قشر مسئوليت پذيري مفهومي ندارد.«هر اتفاقي ميخواهد بيفتد، هر بلايي ميخواهد نازل شود، هر آدمي ميخواهد سر کار بيايد، در هر صورت آقاي چوخ بختيار( خيلي خوشبخت) عين خيالش نيست، به شرطي که زياني به او نرسد، کاري به کارش نداشته باشند و چيزي از او کم نشود.»(۸) اگر آمدهاند و شغل معلمي پذيرفتهاند، نه از هشياري بلکه از از سرناچاري است و بيکاري. هميشه در انتظار صوراسرافيل، يعني آخر برج، و چه اهميت دارد که شاگرد چه خواند و چه فهميد و چه انديشيد و چگونه، به آنها مربوط نيست.
به دنبال اين توصيف معتقد است براي اين قشر مسئوليت پذيري مفهومي ندارد.«هر اتفاقي ميخواهد بيفتد، هر بلايي ميخواهد نازل شود، هر آدمي ميخواهد سر کار بيايد، در هر صورت آقاي چوخ بختيار( خيلي خوشبخت) عين خيالش نيست، به شرطي که زياني به او نرسد، کاري به کارش نداشته باشند و چيزي از او کم نشود.»(۸) اگر آمدهاند و شغل معلمي پذيرفتهاند، نه از هشياري بلکه از از سرناچاري است و بيکاري. هميشه در انتظار صوراسرافيل، يعني آخر برج، و چه اهميت دارد که شاگرد چه خواند و چه فهميد و چه انديشيد و چگونه، به آنها مربوط نيست.
اين بخش از تحليل صمد به يک تحليل جامعهشناختي – اقتصادي نزديک ميشود. در تحليل وي کارمندان به طور عام و معلمين به طور خاص، به آن دليل «قطعه گوشت مردهاي» خوانده ميشوند، که جداي از عدممسئوليتپذيري به عنوان يک گرايش شخصي که بيترديد تحت تاثير انطباعات ذهني و فرهنگ عمومي نيز بودهاست، به علتي مهم و اساسي ديگري نيز وابستهاند. عدم تناسب تخصص و علاقه در تقسيم کار اجتماعي که در آن معلم صرفا براي رفع نياز و کسب درآمدي که زندگي او را تامين کند به اين کار مبادرت و اشتغال مييابد، نوعي بيرغبتي را در کنار عدم مسئوليت پذيري در قبال دانشآموزان و جامعه موجب ميشود. مصرف زدگي و اهميت آزمندانهي زندگي مادي در کنار اين علل رواني – مادي، وجه مکمل بحث پيش گفته در باب «جهاني سازي فرهنگ» است که از آن زمان تاکنون تداوم داشته است. آغاز رشد و شيوع فرهنگ مصرفگرايي در ميان کارمنداني که طبقهي متوسط را شامل ميشدند، صرفا نوعي فرهنگ شبيه سازي با طبقات بالا و در نتيجه پذيرش مصرفگرايي به هر قيمتي را دامن ميزد. چنين نگاه و تحليلي از سوي صمد بهرنگي در چند دهه پيش، اکنون و در زمانهي ما نيز شايد با شدتي بيشتر قابل تحقيق و مشاهده باشد.
صمد و ادبيات کودکان
تا پيش ار صمد چيزي به نام ادبيات کودکان به معناي واقعي و سياسي آن در ايران وجود نداشت. هر آن چه بود عبارت بود از مطالب صرفاً اخلاقي کتب درسي و يا داستانهاي تمثيلي همچون جن و پري و کليله و دمنه. صمد نخستين کسي بود که در حوزه ادبيات کودکان دست به کار جدي زد و با خلق آثاري در اين حوزه، زمينههاي رشد اين نوع ادبيات را فراهم آورد.
‹‹آيا کودک غيرازيادگرفتن نظافت واطاعت از بزرگان وحرف شنوي ازآموزگار و ادب چيزديگري لازم ندارد؟ آيا نبايد به کودک بگوييم که بيشتر از نصف مردم جهان گرسنهاند و چرا گرسنهاند و راه برانداختن گرسنگي چيست؟ آيا نبايد درک علمي و درستي از تاريخ وتحولات اجتماعي بشري به کودک بدهيم؟ چرا دستگيري از بينوايان را تبليغ ميکنيم و هرگز نميگوييم که چگونه آن يکي بينوا شد و ديگري ‹‹توانگر››که سينه جلو بدهد وسهم بسيار ناچيزي از ثروت خود را به آن باباي بينوا بدهد و منت سرش بگذارد که آري من مردي خير و نيکوکارم و هميشه از آدمهاي بيچاره و بدبختي مثل تو دستگيري ميکنم.››(۹)
‹‹آيا کودک غيرازيادگرفتن نظافت واطاعت از بزرگان وحرف شنوي ازآموزگار و ادب چيزديگري لازم ندارد؟ آيا نبايد به کودک بگوييم که بيشتر از نصف مردم جهان گرسنهاند و چرا گرسنهاند و راه برانداختن گرسنگي چيست؟ آيا نبايد درک علمي و درستي از تاريخ وتحولات اجتماعي بشري به کودک بدهيم؟ چرا دستگيري از بينوايان را تبليغ ميکنيم و هرگز نميگوييم که چگونه آن يکي بينوا شد و ديگري ‹‹توانگر››که سينه جلو بدهد وسهم بسيار ناچيزي از ثروت خود را به آن باباي بينوا بدهد و منت سرش بگذارد که آري من مردي خير و نيکوکارم و هميشه از آدمهاي بيچاره و بدبختي مثل تو دستگيري ميکنم.››(۹)
صمد براي خلق آثار براي کودکان دو نکته را لازم مي داند :۱- ادبيات کودکان بايد پلي باشد ميان دنياي رويايي کودکان با بي خبريها و خيال پردازيهاي رنگآميزي شده و شيرين کودکانه آن و دنياي واقعي بزرگترها که مملو از دردها و رنجها وسيهروزيها و تلخيها است. در اين صورت است که بچه مي تواند کمک و يار واقعي پدرش در زندگي باشد و موجود سازنده اي در اجتماع راکد و رو به نابودي.۲- بايد جهانبيني دقيقي به بچه داد. معياري به او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقي را در شرايط و موقعيت هاي اجتماعي که دائماً در حال تغيير و تحولاند به درستي ارزيابي کند.
دوري جستن از ساختن دنيايي فانتزي و خيالي وعاري از واقعيت، مشخصه داستانهايي است که صمد براي کودکان نگاشتهاست ‹‹اگر ميخواهي داستان بنويسي براي بچهها بايد مواظب باشي دنياي قشنگ الکي برايشان نسازي››. ‹‹ بچه را بايد از عوامل الکي وسست بنياد نااميد کرد و بعد اميد دگرگونهاي بر پايه شناخت واقعيتهاي اجتماعي ومبارزه با آنها را جاي آن اميد اولي گذاشت››.
روز نهم شهريور ۱۳۴۷ پيکر بي جان صمد رادرراه درياي خزر از رود ارس گرفتند. مرگ صمد مردم ما وجامعه ما را از يکي از بهترين فرزندان، يکي از بهترين آموزگاران و يکي از صميميترين خدمتگزاران خود محروم ساخت.
براي رسيدن به آنچه که صمد برايش زيست و برايش مبارزه کرد کارهاي بسياري هست که بايد انجام داد. تا وقتي که اولدوزها زير دست زن باباهاي ظالم رنج مي کشند. تا وقتي که خواهر ياشارها زير کرسي از سرما خشک ميشوند و تا وقتي که پولادها وصاحبعليها در حسرت يک دانه هلو آه ميکشند،کار صمد به سرانجام نرسيده است و تا هنگامي که تاري وردي و خواهرش به جاي به مدرسه رفتن و درس خواندن زير دست حاجي قلي ها کار ميکنند و تا هنگامي که دده ياشارها بيکارند آرمانهاي صمد همچنان در دستور کار دوستداران اوست وصمد، عمو صمد آنان باقي خواهد ماند.
منابع و مأخذ:
۱- ادبيات چيست؟، ژان پل سارتر، ترجمه ابوالحسن نجفي، مصطفي رحيمي- چاپ زمان
۲-صمد بهرنگي، اولدوز وعروسک سخنگو
۳- نامههاي صمد بهرنگي، گردآوري اسد بهرنگي، انتشارات اميرکبير ۱۳۵۷، ص ۱۵
۴- کندو کاو در مسائل تربيتي ايران، صمد بهرنگي، انتشارات شبگير، آذر ۱۳۳۶، ص ۷۶
۵- همان، ص ۷۷
۶- صمد بهرنگي، مجموعه مقالات
۷- کندو کاو در مسائل تربيتي ايران، ص ۱۱۳
۸- مقالهي آقاي چوخ بختيار، ۱۹ مهر ۱۳۴۳
۹- مجموعه مقالات
پيوست:
متن زير بخشي از مقالهي صمد بهرنگي دربارهي کتاب آواي نوگلان است. اصل مقاله در مجلههاي نگين(ارديبهشت ۱۳۴۷) و راهنماي کتاب(خرداد ۱۳۴۷) چاپ شدهاست. از اين متن عناصر اصلي انديشهي صمد پيرامون ادبيات کودکان و آسيبشناسي نظام آموزشي در ايران برداشت ميشود.
متن زير بخشي از مقالهي صمد بهرنگي دربارهي کتاب آواي نوگلان است. اصل مقاله در مجلههاي نگين(ارديبهشت ۱۳۴۷) و راهنماي کتاب(خرداد ۱۳۴۷) چاپ شدهاست. از اين متن عناصر اصلي انديشهي صمد پيرامون ادبيات کودکان و آسيبشناسي نظام آموزشي در ايران برداشت ميشود.
ادبيات کودکان
ديگر وقت آن گذشته است که ادبيات کودکان را محدود کنيم به تبليغ و تلقين نصايح خشک و بيبروبرگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرفشنوي از بزرگان، سروصدا نکردن در حضور مهمان، سحرخيز باش تا کامروا باشي، بخند تا دنيا به رويت بخندد، دستگيري از بينوايان به سبک و سياق بنگاههاي خيريه و مسائلي از اين قبيل که نتيجهي کلي و نهايي همهي آينها بيخبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ و حاد و حياتي محيط زندگي است.
چرا بايد در حالي که برادر بزرگ دلش براي يک نفس آزاد و يک دم هواي تميز لک زده، کودک را در پيلهاي از «خوشبختي و شادي اميد» بياساس خفه کنيم؟ بچه را بايد از عوامل اميدوارکنندهي الکي و سست بنياد نا اميد کرد و بعد اميد دگرگونهاي بر پايهي شناخت واقعيتهاي اجتماعي و مبارزه با آنها را جاي آن اميد اولي گذاشت.
آيا کودک غير از ياد گرفتن نظافت و اطاعت از بزرگان و حرفشنوي از آموزگاران (کدام آموزگار؟) و ادب (کدام ادب؟ ادبي که زورمندان و طبقهي غالب و مرفه حامي و مبلغ آن است؟) چيز ديگري لازم ندارد؟
آيا نبايد به کودک بگوييم که در مملکت تو هستند بچههايي که رنگ گوشت و حتي پنير را ماهبه ماه و سال به سال نمي بينند؟ چرا که عدهي قليلي دلشان ميخواهد هميشه «غاز سرخشده در شراب» سر سفرهشان باشد.
آيا نبايد به کودک بگوييم که بيشتر از نصف مردم جهان گرسنهاند و چرا گرسنه شدهاند و راه برانداختن گرسنگي چيست؟
آيا کودک غير از ياد گرفتن نظافت و اطاعت از بزرگان و حرفشنوي از آموزگاران (کدام آموزگار؟) و ادب (کدام ادب؟ ادبي که زورمندان و طبقهي غالب و مرفه حامي و مبلغ آن است؟) چيز ديگري لازم ندارد؟
آيا نبايد به کودک بگوييم که در مملکت تو هستند بچههايي که رنگ گوشت و حتي پنير را ماهبه ماه و سال به سال نمي بينند؟ چرا که عدهي قليلي دلشان ميخواهد هميشه «غاز سرخشده در شراب» سر سفرهشان باشد.
آيا نبايد به کودک بگوييم که بيشتر از نصف مردم جهان گرسنهاند و چرا گرسنه شدهاند و راه برانداختن گرسنگي چيست؟
آيا نبايد درک علمي و درستي از تاريخ و تحول و تکامل اجتماعات انساني به کودک بدهيم؟
چرا بايد بچه هاي شستهورفته و بيلکوپيس و بيسروصدا و مطيع تربيت کنيم؟
مگر قصد داريم بچهها را بگذاريم پشت ويترين مغازههاي لوکس خرازي فروشيهاي بالاي شهر که چنين عروسکهاي شيکي از آنها درست مي کنيم؟
چرا ميگوييم دروغگويي بد است؟
چرا ميگوييم دزدي بد است؟
چرا ميگوييم اطاعت از پدر و مادر پسنديده است؟
چرا نميآييم ريشههاي پيدايش و رواج و رشد دروغگويي و دزدي را براي بچهها روشن کنيم؟
کودکان را ميآموزيم که راستگو باشند در حالي که زمان، زماني است که چشم چپ به چشم راست دروغ ميگويد و برادر از برادر در شک است و اگر راست آنچه را در دل دارد بر زبان بياورد، چه بسا که بعضي از دردسرها رهايي نخواهد داشت.
آيا اطاعت از آموزگار و پدر و مادري ناياب و نفسپرست که هدفشان فقط راحت زيستن و هرچه بيشتر بيدردسر روزگار گذراندن و هرچه بيشتر پول درآوردن است، کار پسنديدهاي است؟
چرا دستگيري از بينوايان را تبليغ ميکنيم و هرگز نميگوييم که چگونه آن يکي «بينوا» شد و اين يکي «توانگر» که سينه جلو دهد و سهم بسيار ناچيزي از ثروت خود را به آن باباي بينوا يدهد و منت سرش بگذارد که آري من مردي خير و نيکوکارم و هميشه از آدمهاي بيچاره و بدبختي مثل تو دستگيري ميکنم، البته اين هم محض رضاي خداست والا تو خودت آدم نيستي.
اکنون زمان آن است که در ادبيات کودکان به دو نکته توجه کنيم و اصولا اين دو را اساس کار قرار دهيم:نکتهي اول: ادبيات کودکان بايد پلي باشد بين دنياي رنگين بيخبري و در رويا و خيالهاي شيرين کودکي و دنياي تاريک آگاه غرقه در واقعيتهاي تلخ و دردآور و سرسخت محيط اجتماعي بزرگترها. کودک بايد از اين پل بگذرد و آگاهانه و مسلح و چراغ به دست به دنياي تاريک بزرگترها برسد.
در اين صورت است که بچه ميتواند کمک و يار واقعي پدرش در زندگي باشد و عامل تغييردهندهي مثبتي در اجتماع راکد و هردم فرورونده. بچه بايد بداند که پدرش با چه مکافاتي لقمه ناني به دست ميآورد و برادر بزرگش چه مظلوموار دست و پا ميزند و خفه ميشود.
آن يکي بچه هم بايد بداند که پدرش از چه راههايي به دوام اين روزگار تاريک و اين زمستان ساختهي دست آدمها کمک ميکند. بچهها را بايد از عوامل «عوامل اميدوار کنندهي سست بنياد» نااميد کرد. بچهها بايد بدانند که پدرانشان نيز در منجلاب اجتماع غريق دست و پا زنندهاي بيش نيستند و چنان که همهي بچهها به غلط ميپندارند، پدرانشان راستس راستي هم از عهدهي همهي کارها برنميآيند و زورشان نهايت به زنانشان ميرسد.
خلاصهي کلام و نکتهي دوم، بايد جهانبيني دقيقي به بچه داد، معياري به او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقي و اجتماعي را در شرايط و موقعيتهاي دگرگون شوندهي دايمي و گوناگون اجتماعي ارزيابي کند.ميدانيم که مسائل اخلاقي از چيزهايي نيستند که ثبات دايمي داشته باشند. آن چه که يک سال پيش خوب بود ممکن است دو سال بعد بد تلقي شود. کاري که در ميان يک قوم يا طبقهي اجتماعي اخلاقي است ممکن است در ميان قوم يا طبقهي ديگري ضداخلاق محسوب شود.
خلاصهي کلام و نکتهي دوم، بايد جهانبيني دقيقي به بچه داد، معياري به او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقي و اجتماعي را در شرايط و موقعيتهاي دگرگون شوندهي دايمي و گوناگون اجتماعي ارزيابي کند.ميدانيم که مسائل اخلاقي از چيزهايي نيستند که ثبات دايمي داشته باشند. آن چه که يک سال پيش خوب بود ممکن است دو سال بعد بد تلقي شود. کاري که در ميان يک قوم يا طبقهي اجتماعي اخلاقي است ممکن است در ميان قوم يا طبقهي ديگري ضداخلاق محسوب شود.
در خانوادهاي که پدر همهي درآمد خانواده را صرف عياشي و خوشگذراني و قماربازي ميکند، و هيچ اثر تغييردهندهاي در اجتماع ندارد و يا سدّ راه تحول اجتماعي است، بچه ملزم نيست مطيع و راستگو و بيسروصدا باشد و افکار و عقايد پدر را عينا قبول کند.
ادبيات کودکان نبايد فقط مبلغ «محبت و نوعدوستي و قناعت» از نوع اخلاق مسيحيت باشد. بايد به بچه گفت که به هر آنچه و هرکه ضد بشري و غير انساني و سد راه تکامل تاريخي جامعه است کينه ورزد و اين کينه بايد در ادبيات کودکان راه باز کند.تبليغ اطاعت و نوعدوستي صرف، از جانب کساني که کفهي سنگين ترازو مال آنهاست، البته غيرمنتظره نيست اما براي صاحبان کفهي سبک ترازو هم ارزشي ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر