دهقانی در اصفهان به در خانه خواجه بهاءالدینِ صاحب دیوان رفت. با خواجه سرا گفت كه با خواجه بگوی كه خدا بیرون نشسته است با تو كاری دارد.
با خواجه گفت. به احضار او اشارت كرد. چون درآمد پرسید كه تو خدائی؟
گفت: آری.
گفت: چگونه؟
گفت: حال آنكه من پیش ده خدا و باغ خدا و خانه خدا بودم؛ نوّاب تو ده و باغ و خانه از من به ظلم بستدند، خدا ماند.
عُبید زاکانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر