زنده یاد علی دشتی درست گفته بود؛ شاهد از منبر رسید!
... يك نمونه و شاهد روشن و غير قابل انكار به ما نشان میدهد كه چگونه بسياری از تصورات و پندارها جان میگيرد و فرع زايد بر اصل میشود. قرآن محكمترين و استوارترين سند مسلمين است. در آغاز سوره الاسرا (سوره الاسری، سوره بنی اسرائيل) كه از سورههای مكّی است و قضيه معراج از آن سرچشمه میگيرد آيه ای است ساده و قابل توجيه و تعقل:
«سُبْحانَ اَلّذَيِ اَسْری بعَبده لَيلاً مِنَ اُلَمسجِدِ الِحرِِام اِلَی الَمسجِدِ اُلاَقصَاَ الّذِيِ باركنا حَوُلَهُ لَنُرِيهُ مِنْ آيَاتِناَ اِنّهُ هَوَالسميعُ البَصيٍر».
هيچ گونه ابهامی در اين آيه شريفه نيست. میفرمايد:
«بزرگ و منزه است خدايی كه بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجدالاقصی كه پيرامون آن را مبارك ساختهايم سير داد تا آيات خود را بدو نشان دهد».
اين آيه را میتوان بر يك سير معنوی حمل كرد. اين گونه سيرها برای اشخاصی كه در خويش فرو می روند و سرگرم مسایل روحی خويشند، روی میدهد؛ ولی در ميان مسلمين پيرامون اين آيه ساده داستانهای حيرتانگيز پيدا شده است كه به هيچوجه با موازين عقلی سازگار نيست و در اين جا فقط شكل ساده و روايت معقولتر را از تفسير جلالين می آموزيم. تفسير جلالين از معتبرترين و موجهترين تفسيرهای قرآن است زيرا نويسندگان آن از انتساب به فرقههای مختلف دور و كمتر آلوده به تعصب و جانبداری از اين و آنند.
نويسندگان آن به توضيح معانی قرآنی و توجيه مفاد آن قناعت كرده و گاهی شأن نزول بعضی آيات را بيان میكنند. با همه اينها راجع به همين آيه اول سوره «اسري» بی مناسبت مطالبی از قول پيغمبر نقل میكنند. آيا خواستهاند علت نزول اين آيه را بيان و معنی مبهم آن را توجيه و تفسير كنند و يا اجمالی از روايات شايعه ميان مسلمين را بياورند؟
در هر صورت مطلبی را كه از قول پيغمبر آوردهاند، بدون سند است و حتی اشاره ای نمی كنند كه اين مطلب را كدام راوی گفته، هر چند آن راوی معتبر و قابل وثوق نباشد و خود اين امر نشاندهنده اين معنی است كه دو مفسر محترم به روايتی كه نقل میكنند اطمينان ندارند. باری مطلبی كه از زبان پيغمبر نقل می كنند، چنين است:
«آن شب جبرئيل آمد و چارپايی همراهش بود كه از الاغ بزرگتر و از استر كوچكتر، سفيد رنگ، سُمهايش در كناره پا و مايل به خارج بود؛ بر آن سوار شدم، به بيتالمقدس رفتم؛ افسار براق (نام مركب رسولالله) را به حلقه ای بستم كه معمولاً انبياء می بستند؛ در مسجدالاقصی دو ركعت نماز خواندم. پس از بيرون آمدن، جبرئيل دو ظرف لبريز از شير و شراب برايم آورد. من ظرف شير را اختيار كردم و جبرئيل مرا بدين اختيار تحسين كرد؛ سپس به سوی آسمان اوّل پرواز كرديم. دمِ در آسمان موكل پرسيد: كيست؟
جبرئيل گفت: جبرئيل است.
موكل پرسيد: كه همراه توست؟
گفت: محمد.
موكل پرسيد: آيا او را احضار كردهاند؟
جبرئيل گفت: آری.
پس در آسمان را باز كرد؛ حضرت آدم به پيشواز شتافت و خير مقدم گفت … (به همين ترتيب هفت آسمان را می پيمايد و در هر يك از آسمانها يكی از انبيا به استقبال وی می شتابد) در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم كه به «بيتالمعمور» (گويند خانهایست در آسمان) كه روزی هفتاد هزار فرشته وارد آن میشوند و بيرون نمی آيند، تكيه كرده است. پس از آن مرا به «سدرةالمنتهی» (درختی است در آسمان هفتم كه در سوره نجم قرآن هم آمده است) برد كه برگهايش مثل گوش فيل بود و ثمرهاش … سپس به من وحی شد كه شبانه روز پنجاه نماز بخوانم؛ بعد حضرت موسی در مراجعت به من گفت: پنجاه (ركعت) نماز زياد است؛ از خداوند بخواه، تخفيف بدهد؛ پس به سوی خدا برگشتم و تقاضای تخفيف كردم. خداوند آن را به ۴۵ نماز تخفيف داد. باز موسی گفت: من اين مطلب را در قوم خود آزمودهام؛ مردم نمی توانند شبانه روز ۴۵ نماز بخوانند؛ دو باره به سوی خدا باز گشتم (خلاصه آن قدر چانه زده است تا خدواند راضی شده است كه فقط پنج نماز خوانده شود).
اين خلاصهی بود از آن چه تفسير جلالين در باب معراج آورده است و اگر آن را در جنب نوشتههای ابوبكر عتيق نيشابوری و تفسير طبری قرار دهيم بسی معقول و موجه جلوه میكند.
روايات اسلامی به شكل افسانهآميزی قضيه معراج را پر و بال داده است؛ چنانكه به قصه اميرارسلان بيشتر شباهت دارد و محمد حسين هيكل با همه ادعای عقل و روشنفكری كه منكر معراج جسمانی است، از قول «درمنگهايم» شكلی از اين افسانه را نقل میكند (كتاب حيات محمد جلد اول).
ولی آشنايی با مطالب قرآن كه حوادث بيست و سه سال ايام رسالت حضرت محمد در آن منعكس است، بر ما مدلل میكند كه پيغمبر چنين مطالبی نفرموده است و اين تصورات افسانهآميز و كودكانه مولود روح عاميانه سادهلوحی است كه دستگاه خداوندی را از روی گرده شاهان و اميران خود درست كرده است؛ چه در همين سوره (سوره ۱۷ بنی اسرائيل يا الاسراء) كه آيه اول آن باعث ظهور اين خيالبافیها شده است، پس از آيات ۹۰ ـ ۹۳ كه از حضرت معجزه خواستهاند، میفرمايد:
قُل سُبحانَ رَبّی هَل كُنتُ اِلا بَشَراً رَسُولاً
(يعني) من جز بشری هستم كه فرستاده شده اويم؟
در آيه ۵۱ سوره شوری میفرمايد:
وَ مَا كانَ لِبشرٍ اَنْ يُكَلِمَهُ الّلهُ اِلا وَحياً
(يعني) به هيچ بشری اين امكان داده نشده كه خداوند با وی سخن بگويد مگر از راه وحی.
با وجود وحی نيازی به رفتن آسمانها نيست. برفرض ضرورت، ديگر وجود چارپای بالدار چرا؟ مگر آسمان راهش از مسجدالاقصی است؟ (جامع اقصی مسجد بزرگ معروف در بيتالمقدس كه در سمت جنوب جامعالقبه يا مسجد عمر و در كنار ديوار ندبه نيايشگاه يهوديان واقع است) خداوند غنی را چه نيازی به نماز بندگان است؟ موكلان آسمانها، چرا از برنامه مسافرت پيغمبر بی اطلاع بودند؟
در ذهن سادهلوحان متعبد رابطه علت و معلول به هم نمیخورد. چون پيغمبر بايد راه دور بپيمايد، محتاج مركوب است؛ مركوب مانند استر است ولی بايد بال داشته باشد كه چون كبوتر به پرواز آيد؛ خدا میخواهد چشم محمد را خيره جاه و جلال خود كند؛ پس به جبرئيل دستور میدهد عجائب آسمانها را به وی نشان بدهد.
خداوند چون پادشاه قهاری كه به مأموران خود دستور میدهد ماليات بيشتری بری خرجهای دولت تهيه كنيد و وزير دارايی شفاعت می كند كه زيادهروی نشود وگرنه رعايا بی پا میشوند از بندگان خود نماز میخواهد و پيغمبر شفاعت میكند كه پنجاه نماز تنزل كند.
(برگرفته از کتاب بیست و سه سال، زنده یاد علی دشتی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر