در پی خودکشی دومین فرزند شاه گوربه گور شده ایران، در روزهای گذشته موجی از پیام های تسلیت به خانواده پهلوی و بویژه فرح دیبا، صفحات اینترنتی و رادیوها را فرا گرفته بود. این تسلیت نامه ها بیشتر با اظهار چابلوسانه و ریاکارانه از سوی نمک پروردگان رژیم گذشته یا مزدبگیران و ریزه خواران دستگاه های تبلیغاتی امپریالیستی از چهارگوشه جهان همراه بود و همچنان پی گرفته می شود. چگالی چابلوسی ها و آستان بوسی ها در این پیام ها آنچنان بود که دیگر حال «نخود آش» را به هم زده بود و می رفت تا هجوی در این باره بنویسد که خوشبختانه "عقل سلیم" یکی از دوستان جلویش را گرفت و وی را از این کار نابخردانه بازداشت. با این همه، «نخود آش» همچنان غرولندکنان با خود می گفت:
چرا یکی از همین ها، نامه تسلیت که سهل است، حتا یک نوشته ناقابل درباره آنهمه ایرانی پناهجو که چندی پیش در نزدیکی کرانه های استرالیا بر اثر توفان و واژگونی قایق شان، از این حیاط به آن حیاط* رهسپار شده بودند، ننوشت. یکی از نمونه نامه ها را هم که از اینترنت درآورده بود، نشانمان داد که حیفم آمد، بخش هایی از آن را اینجا نیاورم:
«از دیشب که خبر خودکشی علیرضا پهلوی را شنیدم تا این لحظه که دارم این یادداشت را مینویسم دمی از فکر دردی که بازماندگان این جوان از یک چنین فاجعهای میکشند در امان نبودهام. من خود دردِ مرگ برادر و خواهر کشیدهام و حال و روز امروز برادر و خواهر او را با تمام وجود درک میکنم. درکِ دردِ جانکاهِ مادر داغدیدهاش اما از توان درک من بیرون است. جز اینکه برای ایشان آرزوی شکیبائی کنم جمله دیگری بر قلمم جاری نمیشود ... این دلِ من است که قلم به دست گرفته و دارد بیتوجه به افتراق فکری و سیاسی من با خانوادهی دردمند پهلوی، با مادری که امروز در سوگ پسر جوانش نشسته همدردی میکند. این دل البته از طرفداران پادشاهی توقع همنوائی ندارد ... پس آنچه دلم، تا با بازماندگان رنجدیدهی علیرضا پهلوی در میان نگذارد راضی نمی شود، به سادگی این است: هر که هستم مرا به عنوان یک هموطن ایرانی در غم سنگینی که امروز بر شانه دارید سهیم بدانید.»
میان نوشته اش هم از فرصت سود برده به تبلیغ برای خود و گنده گویی («نخود آش» البته اصطلاح عامیانه بهتری بکار می برد) پرداخته که من ناچار شدم نقطه چین شان کنم. واقعا که اشک آدم را درمی آورد. این دست او نیست که قلم به دست گرفته که دلش بیتوجه به افتراق فکری و سیاسی با خانوادهی دردمند و بویژه مادری به سوگ نشسته، قفس سینه را دریده، مستقیما بر روی کاغذ به نوشتن پرداخته است! آدم به حال این دل دردمند، بیشتر دل می سوزاند تا آن جوان تیرخورده!
داشتم اینترنت را جستجو می کردم که به سخنرانی تلویزیونی آقایی برخوردم که دور از جان شما مرتب دماغش را بالا می کشد. دیدم چندان بد هم نمی گوید و من و دوستم بیخودی جلوی «نخود آش» را گرفتیم و نگذاشتیم چیزهایی را که می خواهد بگوید، بر زبان آورد. اصلا مرده شور این «عقل سلیم» را ببرد. اینگونه که از سخنان رُک و پوست کنده ی این آقا هم بر می آید، همین «عقل سلیم» بوده که دستِ آخر کار دست آن جوان بیچاره داده و وادارش کرده که خودش را بکشد. از شما چه پنهان، حالا هم از «نخود آش» کمی شرمنده ام و هم نگران شدم که اگر هربار من یا یکی دیگر «عقل سلیم» را به رُخش بکشد و امر و نهی کند، ممکن است او هم زبانم لال، کاری دست خودش بدهد و همه مان را شرمنده کند؛ بویژه آنکه هم اکنون نیز به اندازه کافی سیم هایش قاطی هست!
زیاد پرحرفی کردم. به این ویدئو توجه کنید. فکر کنم حق با این آقاست که می گوید:
«مصلحت ما در بیان حقیقت است!»
من که بدم نیامد. شما را نمی دانم.
ب. الف. بزرگمهر ۱۹ دی ماه ۱۳۸۹
* باید این «نخود آش» را به بزرگواری خودتان ببخشید. هم گاهی قاطی می کند و هم سواد فارسی درست و حسابی ندارد. منظورش از این جهان فانی به آن جهان باقی است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر