چیزی دلم را می فشارد
که سالها قبل در خود کاشته بودم
راستی هیچ کس نمی داند
شعرهایم را هیچ گاه تمام نکردم
له له گرمی دلم را می شوراند
بعضی از آتش ها
سالهاهم اگر خاموش باشد
باز داغ است
این آتش در من مومیایی شده
این زندگی طولانی
این زندگی که کرده ایم
تا ببینیم سهم ما
از مرگ به تساوی تقسیم می شود یا نه !!
ارزش آن را ندارد
از ویرانه ای
که از خود ساخته ایم
چشم بپوشیم
بعضی از آتش ها
حتی اگر پشت ابر بماند
زمین از آنها خیس عرق می شود
حق با کسی است که زندگی را به گردن می گیرد
و مرگ را در دستان خود می فشارد
حق با کسی است که مرگ را در زیر دندانهای خود
در صبح اعدام له می کند
تا باقی بماند
راز شیرینی خوشه های
تاک های کوهی
که زیر این آفتاب سمج سوخته اند
اما نپوسیده اند
ارشیا بهمن ۸۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر