۱ـ نگاه عمومی
از اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، آن زمانی که دیوارهای جوامع فئودالی به شدت در حال فروپاشی و روند بیبرگشت زوال و امحاء مناسبات تولید فئودالی آغاز گشته بود و بنیادهای نظام جدید در بخش وسیعی از پهنه گیتی در حال نضج و گسترش بودند مسئله زنان و حضورشان در جامعه نوین و مناسبات تولیدی آن و نقش و جایگاه اجتماعیشان به موضوعی جدی و قابل توجه و البته گرهی هم تبدیل شد که تاکنون همچنان ادامه دارد.
اگرچه الزامات مناسبات سرمایهداری از سویی حضور زنان در عرصه های اقتصادی ـ به عنوان نیروی کار ارزان و کار روزمزدی ـ برای رونق بخشی نیاز سرمایهداری را طلب میکرد و اندک اندک درهای محیط کار را به روی آنان میگشود، اما از سویی دیگر اندیشههای ارتجاعی روبنای نظام قبلی که اکنون در سیستم جدید به نوعی فعال مایشاء شده بود با گسترانیدن دایره فعالیت زنان در عرصههای اجتماعی و کاربرد توانمندیهای آنان در بازسازی جامعه مخالفت و جامعه را از بخش قابل توجهی از تواناییهای نیمی از جمعیت خود محروم میکرد. درست در همین نقطه گرهی بود که پایههای مادی و واقعی جنبش زنان برای حل و رهانیدن یقه جامعه از این تناقض اجتماعی شکل گرفت که تا امروز به پیش میرود.
زنان از همان بامدادان شیوه تولید سرمایهداری در عرصههای کار و فعالیت اجتماعی رنج استثمار به غایت وحشیانهتری رابه نسبت مردان بر دوش داشتهاند. زنان در این سیستم به عنوان نیروی کار ارزان و به منظور برقراری توازن در تناسب نیروی کار لازم در جامعه مورد سوءاستفاده سرمایهداری قرار گرفته اند. این از سویی دیگر به شدت با ممانعت و محدودیتهای اجتماعی، همچنین با ستم و تبعیض فزایندهای روبرو بودهاند. اینچنین است که میبایست از طرفی همگام با مردان هم سرنوشت خود در محیط های کار برای احقاق حقوق اقتصادیشان قدم به پیش بگذارند؛ و از طرفی دیگر برای کسب حقوق به شدت پایمال شده اجتماعیشان و ستاندن حق آزاد زیستن و به رسمیت شناخته شدن هویت و شخصیت مستقل خود در همه ی عرصههای اجتماعی برزمند.
به این ترتیب، زنان از همان ابتدا رنج ستم مضاعفتری را بر دوش دارند که میبایست نقطه پایانی بر آن نهاده شود. این کشمکش تاریخی و این معضل اجتماعی مدار مبارزهای قرار گرفته است که روی به جلو دارد. نقطه پیشرفت و تکامل اجتماعی هر جامعهای را میتوان به نسبت پس روی و پیش روی این کانون مبارزه محک زد؛ زیرا که این جنبش با توجه به علل، انگیزهها و واقعیتهای مادی و مطالبات آن در کلیت خود از خصلت بسیار قوی دموکراتیک برخوردار است. نمیتوان از دموکراسی در جامعهای سخن گفت در حالی که زنان آن جامعه مورد آزار و تبعیض جنسی قرار دارند؛ نمیتوان جامعهای را آزاد و رها دانست، در حالی که نیمی از پیکره آن جامعه خود اسیر و در رنج است.
به همت و تلاشهای پیگیرانه ی «کلارازتکین»، از بنیانگذاران جنبش انقلابی زنان ـ خود از رهبران برجسته جنبش کمونیستی آلمان و انترناسیول دوم بود ـ و هم قطارانش، ۸ مارس به عنوان روز جهانی زن شناخته شد؛ این خود تاثیر به سزایی در شناساندن موضوع زن و جایگاه آن در سازماندهی سیستم اجتماعی و طرح مساله ی ستم جنسی، نابرابری و تبعیضی که نسبت به آنان روا میدارد، داشته است و دارد.
روز ۸ مارس، روز یادمان و سالروز به گلوله بستن کارگران زن امریکایی در سال ۱۸۷۵ است که برای احقاق حقوق و طرح مطالبات خود به میدان آمده بودند. اینان به همین خاطر از سوی پاسداران سرمایه به خاک و خون غلتیده شدند؛ اما تأثیر این روز و نقش بلا منازع آن در به حرکت درآوردن و به میدان کشیدن موج عظیم جنبش زنان همچنین تا به امروز ادامه دارد.
جنبش زنان در طی این ۱۳ دهه گذشته و در سایه از خود گذشتگی و حضور یکپارچه زنان و بالارفتن سطح خود آگاهی عمومی درون جنبش بسیار بالنده و پیش رونده خاکریزهای بسیاری را پشت سر گذاشته است. این جنبش حق طلبانه با وجود کاستیها، پراکندگیها وعلیرغم تلاشهای بی وقفهای که برای به انحراف کشاندن و محدود کردن افقهای آن و به اصطلاح غیر سیاسی کردن مطالبات و خواستهایشان صورت میگیرد، باز هم روند این جنبش بالنده و رو به رشد لگام ناشدنی همچنان به پش میرود و توانستهاست علی رغم همه این دست اندازیها، دستاوردهای بزرگی را در بخش وسیعی از جهان کسب کند که به هیچ وجه با دهههای ما قبل خود قابل قیاس و ارزیابی نیست.
حق کار، حقوق یکسان درمقابل کار یکسان، حق رای، حق مرخصیهای دوران بارداری، امنیت شغلی و آزادیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... ازجمله حقوقی هسنتد که در برخی از کشورهای غربی به دست آمده است. حقوقی که زنان نیمه اول قرن ۲۱ و حتی بخشهای وسیعی از همین دنیای امروز و به ویژه کشورهای عقب مانده به خواب هم ندیدهاند. این تنها به مدد فعالیتهای سازمان یافته و حضور یکپارچه خود زنان به درجه اولی و پشتیبانی همه جانبه نیروهای ترقیخواه جامعه ممکن شده است. البته از این نمونه ذکر شده نباید این درک متبادر شود که زنان این جوامع به حقوق کامل خود دست یافتهاند. اینان هنوز با مشکلات عدیدهای درتمام عرصه های فعالیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی روبرو هستند. هنوز جلوههای آشکاری از تبعیض و ستم جنسی بر جامعه مستولی است؛ هنوز هم ممانعتها و محدودیتهای آشکار و پنهان بر سر راه زنان قرار دارد که از شکوفا شدن توانمدیهای آنان میکاهد. در این جوامع، کالایی شدن زن و تبلیغات گیج کننده در این زمینه ضربات بسیاری را بر هویت و شخصیت واقعی زن وارد کرده است. اینجا هم جنبش زنان دوش به دوش جنبش عدالتخواهانه عمومی و به مثابه بخش جدایی ناپذیر آن برای بهبود شرایط زندگی و دگرگون ساختن بنیادین شالوده های نظام سرمایهداری در تلاش است و تمام ابزارها و امکانات به دست آمده تاکنونی را برای نیل به پیروزیهای هرچه بیشتر و محو ستم و تبعیض جنسی و زدودن اندیشه های ارتجاعی به کار میبرد.
نکته قابل توجه دیگر اینکه اگرچه درست است که زنان به طور عام در بستر روابط اجتماعی همسان در منگنه افکار تاریک اندیشانه قرون وسطایی و ارتجاعی قرار گرفتهاند و از این منظر از درد مشترکی مینالند و در متلاشی شدن آن و به پس رانده شدنش ذینفعند، اما بخش وسیعی از همین زنان یعنی زنان طبقه پایین و لایه های زیرین که اکثریت را هم تشکیل میدهند، علاوه بر تبعیض و آپارتاید جنسی از ستم مضاعفی هم مینالند که برای زنان طبقات مرفه و دارا ناآشناست. طبیعتاً زنان خانوادههای کارگری و لایه های مختلف زحمتکشان جامعه، زنانی که قادر به سیر کردن کودکان تحت تکلف خود نیستند، زنانی که زیر سقف کارگاه عرق میریزند و استثمار میشوند و هنوز نمیتوانند نان بخور و نمیری را کسب کنند و زنانی که ناگزیر تن به تن فروشی میدهند، از زخم بسیار عمیقتر رنج میبرند که مثلا با «حق دوچرخه سواری برای زنان» و قوانین رفرمیستی و فرمایشی دیگر التیام نمییابد.
۲ـ زن، ایران، انقلاب
زنان در عرصه سیاسی ـ اجتماعی جامعه ایران تا قریب یکصد سال گذشته در ظلمت و تاریکی مطلق میزیستند. از دید فرهنگ عمومی و مسلط آن روزگاران، آنان موجوداتی مهجور و ضعیفههایی ناقص الخلقه بودند که فقط مسئولیت زایش و نیایش به درگاه ولی نعمتان خود را بر دوش داشتند. بردگان بی جیره و مواجبی که تنها به درد حرم، پستوهای مطبخ و خانهداری میخوردند. این حاصل و تراوش فرهنگ مردسالار آن زمان بود که با جهالت آن هم از خشکیدهترین و تکیدهترین چهرههای آن در عالم زندگی اجتماعی اشباع شده بود و از قِبَل آن جامعهای داشتیم عقب مانده، فلاکت زده و سیه روز.
زنان در عرصه سیاسی ـ اجتماعی جامعه ایران تا قریب یکصد سال گذشته در ظلمت و تاریکی مطلق میزیستند. از دید فرهنگ عمومی و مسلط آن روزگاران، آنان موجوداتی مهجور و ضعیفههایی ناقص الخلقه بودند که فقط مسئولیت زایش و نیایش به درگاه ولی نعمتان خود را بر دوش داشتند. بردگان بی جیره و مواجبی که تنها به درد حرم، پستوهای مطبخ و خانهداری میخوردند. این حاصل و تراوش فرهنگ مردسالار آن زمان بود که با جهالت آن هم از خشکیدهترین و تکیدهترین چهرههای آن در عالم زندگی اجتماعی اشباع شده بود و از قِبَل آن جامعهای داشتیم عقب مانده، فلاکت زده و سیه روز.
در سالیان نخست پیش و پس ار انقلاب مشروطیت که جامعه ایران رخوت بیش از این را بر نمیتافت و خیال برخاستن از خواب مردگی چندین ده ساله را در سر میپروراند، جرقههایی از زایشی نوین به وقوع پیوست. این همزمان بود با فعل و انفعالات اجتماعی گستردهای که در بخشهای وسیعی از دنیای دوردست و در سرزمینهای مجاور به خصوص در جریان بود. نظام سرمایهداری پا به عرصه وجود نهاده بود و دنیای اطراف خود را برای چنگ زدن به مواد خام و ثروت زیرزمینی انبوهتری میپایید؛ عرصهی جدید از مبارزه برای تنازع بقا، آن هم در شکل و شمایل سرمایهداری به وجود آمده بود و پایههای پوسیده فئودالی درحال زوال و اضمحلال بودند. تنشهای اجتماعی در اشکال دیگر باز تولید شده بود. طبقه جدیدی با ابهت و توانمندیهای فزایندهای پای به دوران مبارزاتی نوین گذاشته بود. اینها و همه در کنار عوامل داخلی از جمله استبداد بی حد و حصر دستگاه پادشاهی قاجار، فساد و غارتگری و توحش بینهایت تیولداران ... جامعه را به سوی ایجاد تغییرات و دگرگون ساختن نظم موجود سوق می داد. همه این عوامل بیرونی و درونی موجب گشت که جامعه تغییر بنیادی را طلب کند.
انقلاب مشروطیت نقطه عزیمتی بود به سوی جامعهای متعادل، برای کسب آزادیهای مدنی و دخالت مردم در سر نوشت خود. این خود به تدریج نقطه تعالی و پیشرفتی بود در حیات سیاسی اجتماعی جامعه ایران. انقلاب مشروطیت و دگرگونیهای آن دوران و سالهای بعد از آن ـ با وجود مثله شدن این انقلاب ـ خود سرآغازی بود برای ابراز وجود زنان و پیدایش نمادها و جرقههایی برای دخالتگری عنصر زن در فعالیتهای اجتماعی که درجامعه در جریان بود. تحرکات و تلاطمات اجتماعی آن دوران اندک اندک بستری را برای به میدان آمدن و دخالت زنان در کشمکشهای اجتماعی گشود. زنان برای اولین بار دربطن کانونهای گرم انقلاب آنزمان به ویژه در تهران، تبریز و صفحات شمال قرار گرفتند و توانستند نمایش نسبتا چشمگیری را از حضور خود بروز دهند. شرکت زنان در مبارزات ضداستعماری و تجددخواهانه مشروطیت با وجود کاستیها و محدودیتهای بیشمار و با توجه به اینکه با مطالبات مشخص مساله زنان به میدان نیامده بودند، اما باز خود معرف سر بر آوردن زنان و حضور آنان در جامعه شد؛ و قابل توجه اینکه تاریخ پیدایش اولین تشکلهای زنان به این دوران باز میگردد.
در همین دوران که اندک نسیمی از آزادی، غبارها را از چهرهها رانده بود و روزنه ای دیگر به دیار دیگراندیشی گشوده بود، فرصت و فضایی هم فراهم آمد تا زنان نیز به اندیشه تشکل و نشان دادن هویت خود بر آیند. به همین ترتیب بود که نطفههایی از اولین انجمنهای زنان شکل گرفت .نخستین جراید مانند «دانش»، «زبان زنان» ،«پیک سعادت نسوان»، «بیداری ما» و «نامه بانوان» به همت اولین دسته های زنان روشنفکر و آزادیخواه در مقاطع مختلف سالهای بعد از مشروطیت و سالهای زمامداری پهلوی راه به جامعه گشودند. تم اصلی این جراید موضوعاتی چون مبارزه با گرانی، قحطی و اعتراض به وضعیت بد زنان در امور آموزش بهداشت وبیسوادی و... بود.
زنان بیدار آن زمان درمقالات مختلف از «زحمات فوق الطاقه و تکالیف شاقه» زنان صحبت میکردند و بخشی از رنج و مرارت طاقت فرسای زنان را به زبان می آوردند باز به همت همین زنان پیشرو اولین پیشگامان زنان مبارز بود که نخستین کلاسهای درس و مدارس دخترانه شکل گرفت.
این اقدامات اولیه اگرچه از دید امروز ممکن است بسیار اندک، جزیی وچه بسا بسیار کم اهمیت تلقی شود، اما آن را باید به نسبت فضای قبرستانی آن دوران و عقب ماندگی مفرط جامعه آن زمان سنجید و محک زد. اینان میبایست در شرایط بسیار نابرابر اجتماعی و سیاسی و در میان انبوه سنگ اندازیها، ستمها، تبعیض و تحقیرها به جنگ تابوهای سنتی جامعه میرفتند و رنج بینهایت را تحمل نمایند. اینان در اولین قدمها همانطور که انتظار میرفت و میبایست چنین باشد با ارتجاع روبرو شدند.
دراین میان سیاست «کشف حجاب» رضاخان، به تقلید ار آتاتورک و پایین کشاندن چادر و روسری به زور چماق و سرنیزه، اقدامی بازدارنده و روندی انحرافی و سیاستی بیپایه درمسیر رشد و تکامل جنبش واقعی زنان بود. این اقدامات، تصادفاً عکسالعمل منفی وعمومی جامعه را که خود ناشی از تنفر مردم نسبت به حکومت استبدادی رضاخان بود، برانگیخت. این روند زورگویانه خود به سنگ بزرگی لای چرخ خود آگاهی و رشد طبیعی جنبش زنان تبدیل شد.
به هر حال، دراین چهار دهه پرتلاطم چهره اجتماعی، ایران دستخوش تغییرات برگشت ناپذیر گردید. طی این دوران همراه با بسته شدن نطفه های نظام سرمایهداری و ضربه خوردن مناسبات فئودالی موجی از روشنفکری و ترقیخواهی نوین فضای ایران را فرا گرفت. این موج و بارور شدن آن خود ثمره تلاشهای بی وقفه چندین دهه فعالیت نسل نخستین روشنفکران این جامعه است. اولین مراسم ۸ مارس به همت اینان برگزار گردید و اولین جمعیت «پیک سعادت نسوان» و جریده «پیک نسوان» در سال ۱۳۰۱ ثمره زحمات اینان بود. همچنین بخش بزرگی از این موج روشنفکری و ترقیخواهی و مبارزه با جهل وخرافه ـ که نقش اصلی را در اشاعه تبعیض جنسی ایفا میکند ـ مرهون زحمات نسل اولیه روشنگران و نویسندگان آزاداندیش این جامعه است. نواندیشانی همچون زین العابدین مراغه ای، میرزا فتحعلی آخوندزاده و نسل آنها همچون جمالزاده، فرخی یزدی، کسروی، عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ایرج میرزا، هدایت و چوبک و ... در این خصوص بسیار زحمت کشیدند. پنجه در پنجه تباهی و ارتجاع انداختند و با زبان نافذ و قوی و هزال خود نقاب ریاکاران و ظاهرسازان را میدریدند. اینان توانستند در طول حیات ارزشمند خود در آن دوران گذار و حیاتی، مجموعه درخشان و ماندگاری را در مبارزه با جهل به جای بگذارند و زنان را به ایفاء نقش اجتماعی و فرهنگی تشویق کنند.
به این ترتیب، زنان در آن مرحله تاریخی که صحبتش رفت به هیچ وجه تنها نبودهاند و از پشتیبانی فکری، سیاسی و عملی بخش وسیعی از روشنفکران ،مبارزان و پیشروان این جامعه برخوردار بودهاند. با این همه هنوز میبایست در میدان بسیار نابرابرانهای مطالبات خود را به پیش ببرند.
پس از اضمحلال حکومت رضاشاه و گشوده شدن درهای زندان و گسستن چفت و بستهای استبداد پهلوی، فرصت مناسبی برای شرکت فعالانه جمعیت کشور، ازجمله زنان، در فعالیتهای سیاسی اجتماعی و فرهنگی به وجود آمد. تشکلهای سیاسی متعدد سر برآوردند، اتحادیههای کارگری و دهقانی به وجود آمدند و جامعه مطبوعاتی توانست فارغ از سانسور دور تازهای ازفعالیت روزنامهنگاری را آغاز نماید؛ حکومتهای خودمختار در کردستان و آذربایجان سربر آوردند.
دراین سالها حضور زنان درعرصههای متفاوت و پیشرفتهای نسبی آنان در میدانهای دانش و فنآوری و کشانده شدن بخش وسیعی از آنان به کار درعرصههای اقتصادی و خدماتی مهر برگشت ناپذیری حضور زنان در اجتماع و امورات قبلاً ممنوعه را بر پیشانی جامعه زد. بسیاری از تابوهای سنتی، ارتجاعی و عقب مانده، بدون اینکه دنیایی هم به آخر رسیده باشد، شکسته شد. اکنون کار زنان و حضور و مقاومتشان و با پشتیبانی نیروهای روشنفکر و ترقیخواه جامعه میسر گشت. اگر چه هنوز راه دشواری در پیش بود و مخاطرات بسیاری را میبایست پشت سر نهاد، اما باز هم اولین ثمرههای مقاومت به گُل نشسته بود و پیروزیهایی به دست آمده بود که پیش از این تصور آن غیر ممکن بود.حکومت دوم پهلوی که پیش از این تاب جامعه ای نسبتاً آزاد را نمیتوانست بیاورد و آزادی بیان و اندیشه را بر نمیتافت، همچون سلفان خود به سر نیزه پناه آورد؛ کودتایی خونین سازمان داده شد؛ دیگر بار اعدام و شکنجه و داغ و درفش آغاز و تشکلهای سیاسی و مردمی ممنوع و روزنامه های غیرخودی بسته شدند تا بانگ عدالتخواهی و آزادی را مجالی برای ابراز نباشد. طبیعتاً جنبش انقلابی زنان نیز از این یورش همه جانبه در امان نماند و در این میدان مبارزه و مقاومت ضربات سنگینی را متحمل شد.
حاکمان مستبد از این حکومت وحشت نیز طرفی نبستند و نتوانستند از این روزگاران ننگ وار امید به رهایی و بهروزی را بخشکانند. جوشش و غلیان از روزنههای دیگر سر برآورد؛ سیستم نامتعادل حکومتی خود در چنگ تضاد نامتعادلی گرفتار آمده بود. کشمکشهای هرم قدرت درطول یک دهه، خود بازتابی از منازعات درونی و سیستم نیمه فئودالی ـ نیمه سرمایهداری بود که اقتصاد وثروت عمومی جامعه را در انحصار داشتند تا اینکه بانک جهانی گسستن از آخرین حلقه های فئودالی را به شاه دیکته کرد.
دراین دوران، فارغ از پیامدهای اقتصادی، فرصتهایی برای حضور زنان در جامعه گشوده شد و علیرغم تلاشهای عدهای برای جلوگیری این امر، انبوه ملیونی زنان وارد بازارهای کار و عرصههای فرهنگی ـ اجتماعی شدند. زنان توانستند با وجود همه محدودیتها و فشارهای انبوه، بخشی از توانمندیهای خود را به ویژه در زمینههای فرهنگی ـ اجتماعی به کار گیرند. همین دیکتاتوری نوپای سرمایهداری، از آنجا که فعالیتهای سیاسی را تنها در دایره خود و مجاری ‹‹بله قربان گو›› میپذیرفت، هر ندای عدالتخواهانه با سرکوب و وحشیگری پلیس پاسخ می داد و هر حرکت سازمان یافته، آزادیطلبانه و ترقیخواهانه را به شدت سرکوب می نمود. پر واضح است که در این فضای خفقان آلود همچنان فعالیتهای سیاسی برای اکثریت جامعه و بالطبع زنان در راه رفع تبعیض، استثمار و ستمگری منطقه ممنوعه بود.
دراین میان، سازمانهای فرمایشی و حکومت ساخته زنان علیرغم تلاشهای فریبکارانه و دروغین هرگز نتوانستند به غیر از دستههایی از زنان مرفه و وابستگان حکومتی، بخشی حتی کوچک از این جمعیت ملیونی را به دام سیاستهای حکومت بکشانند. جنبش واقعی زنان همچنان در دل جامعه و در بطن مبارزات ستمدیدگان و اقشار و لایههای رنجدیده در راه رهایی ار ستم و استثمار و تبعیض و کسب آزادی مسیر پر فراز و نشیب مبارزه و مقاومت را پی می گرفت. از ویژگیهای بارز این دوران، قطبی شدن جنبش زنان و آشکار شدن تفاوتها در نگرشها، خواستها، انگیزهها و مطالبات خود جنبش بود که از تفاوتهای طبقاتی و اجتماعی سرچشمه میگرفت. بخش ناچیزی از زنان، از طبقات مرفه و بلندپایگان دولتی که درکنار طبقه حاکم و در تأیید سیاستهای سرکوبگرانه رژیم ساز خود را میزد و اکثریت قریب به اتفاق زنان، زنان کارگر و لایههای زحمتکش و روشنفکر با حضور فعال و مؤثر خود، با اعتراضات و اعتصابات مداوم خود، با طرح مطالبات سیاسی اجتماعی خود، نشاط و توان تازهای به جنبش عدالتخواهانه جامعه علیه دیکتاتوری حاکم بخشیدند.
وجود گسترده زنان و فعالیتهای آنان درگروهها وسازمانهای انقلابی و سازمانهای پیشرو دانشجویی، فعالیتهای مسلحانه، دخالت وسیع در سازماندهی اعتصابات و تظاهرات و فعالیتهای روزمره علیه ستم و تبعیض و بیعدالتی، شرکت همه جانبه و قدرتمندانه در روند سرنگون ساختن رژیم پهلوی، تأکید مجددی بود بر این واقعیت که این جنبش از آن چنان توان انقلابی و دموکراتیک برخوردار است که میتواند و باید همچون بازوی پرقدرت جنبش عمومی و عدالتخواهانه جامعه عمل کند. پیروزی انقلاب بهمن پیوند ناگسستنی و سرشتی این حلقه های جنبش را نشان داد.
خسرو صادقي بروجني
برگرفته از:
این نوشتار در برخی جاها، بویژه در نشانه گذاری ها، از سوی اینجانب ویرایش شده است. ب. الف. بزرگمهر
۲ نظر:
با سلام
به این حکم با دقتی اندک توجه کنید:
«از اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰، آن زمانی که دیوارهای جوامع فئودالی به شدت در حال فروپاشی و روند بیبرگشت زوال و امحاء مناسبات تولید فئودالی آغاز گشته بود و بنیادهای نظام جدید در بخش وسیعی از پهنه گیتی در حال نضج و گسترش بودند مسئله زنان و حضورشان در جامعه نوین و مناسبات تولیدی آن و نقش و جایگاه اجتماعیشان به موضوعی جدی و قابل توجه و البته گرهی هم تبدیل شد که تاکنون همچنان ادامه دارد.»
دود از کله آدم بلند می شود از اینهمه بی خبری یک ژورنالیست ارشد!
اواسط قرن نوزدهم شبح سرخ پرولتاریا اروپا را فرامی گیرد، مانیفست نوشته می شود، کمونیسم علمی تدوین می شود، اواخر قرن نوزدهم نه دوره فروپاشی فئودالیسم، بلکه دوره گذار سرمایه داری رقابت آزاد به سرمایه داری انحصاری (امپریالیسم) است.
در اواخر قرن نوزدهم 1871 انقلاب پرولتری معروف به «کمون پاریس» رخ می دهد 18 مارس.
این جور مقالات باید نه تکثیر، بلکه تحلیل شوند.
با پوزش
دوست ناشناس من که توجهی ویژه به نوشتارها دارید!
از نکته سنجی شما سپاسگزار و با درونمایه انتقاد شما همداستان هستم؛ گرچه منظور شما را از ژورنالیست ارشد درنمی یابم. شاید ازکندذهنی من باشد. آدم هنگامی که پا به سن می گذارد کم کم بلا نسبت شما خنگ می شود. برای همین واژه ی «کهولت» از ریشه «کهل» یا کودنی گاه همردیف پیری بکار برده می شود.
به هر رو من خود را روزنامه نگار یا به گفته ی شما «ژورنالیست» نمی دانم و برای چیزهایی که تاکنون نوشته ام هم مزدی از کسی دریافت ننموده ام. روزنامه نگاری یک پیشه است و به کسی می گویند که در روزنامه ای یا جایی دیگر به این کار سرگرم است و برای آن مزد می گیرد. می پندارم که نویسنده ی این نوشتار نیز روزنامه نگار نباشد. نوشته های وی را که من هیچگونه آشنایی نزدیک با ایشان نیز ندارم، از زاویه ی دید شیوه کاربرد روش شناختی علمی خوب و سودمند می بینم و می دانم. از همین رو به نوشته های ایشان نیز توجه ویژه ای دارم. آدم ممکن است که گاهی در نوشته ی خود اشتباهی هم بکند. البته باید در این باره همواره دقت لازم را داشت و من با شما همداستان هستم. خوب بود که در پیوند (لینک) اشاره شده که نوشته از آنجا برداشت شده نیز انتقادتان را مستقیما با وی در میان می گذاشتید؛ گرچه، اگر ناراحتتان نمی کنم کمی ملایم تر و با گویشی بهتر. چرا باید انتقاد خوب خود را با پرخاشگری زیرپا له کنید؟!
بی گفتگو داستان آن دو ستاره شناس دربار هارون عباسی را شنیده یا خوانده اید. می پندارم این داستان را در کتاب های درسی کودکان دبستانی در جمهوری اسلامی نیز درج کرده اند. شاید به این خاطر که اگر هنگامی پایشان به دربار خلیفه «بزرگ عمامه داران» و ولی امر مسلمین رسید، مراقب شیوه سخن گفتن خود باشند!
هارون الرشید شبی خوابی شگفت دید. به آن نمی پردازم. روز پس از آن، ستاره شناس ارشد(تعبیرکننده ی خواب) را برای تعبیر آن به حضور خواست. ستاره شناس، چنین گفت:
«قربانت گردم ... معنای آن این است که همه ی بستگان شما پیش از شما به دیار باقی رهسپار خواهند شد»
هارون الرشید که بسیار از این گفته برآشفته و ناراحت شده بود، دستور داد تا گردن آن بخت برگشته را بزنند.
ستاره شناس دیگری را به حضور خواست. در داستان جایی نیامده که تا وی را به حضور بیاورند، آیا از سرنوشت ستاره شناس پیشین آگاهی یافته بوده است یا نه (من گمان می برم کسی در گوشی به وی در میان راه آمدن گفته باشد!). به هر رو، این یکی، همان سخن ستاره شناس پیشین را به شکلی دیگر بازگو نمود:
«قربانت گردم ... قبله ی عالم ... معنای آن این است که عمر شما درازتر از عمر همه ی بستگان شما خواهد بود». و چنین سخنی یا به گفته ی افغانی های شیرین سخن مان: گپی، هارون الرشید را آنچنان خوش آمد که دستور داد دهانش را از سکه و اشرفی طلا پر نمایند!
می پندارم که چه شما و چه خودم اگر آن هنگام می زیستیم و چنان پیشه ای داشتیم، بی گفتگو نه یکبار که ... گردنمان را زده بودند! من نیز گاهی اینگونه تندگویی دارم که ضروری نیست!
افزون بر این، قربان آن گردن نازنینت بروم، دستور فرموده اید:
«این جور مقالات باید نه تکثیر، بلکه تحلیل شوند». خوب! بفرمایید. این گوی و این میدان. خود شما پیشگام باشید!
لُرها که من بسیار دوستشان دارم زبانزدی (ضرب المثل) دارند که می گوید:
روله، کاش دوقلو بودی!
روله به همان معنای بچه (به معنای عمومی آن) است!
ارسال یک نظر