دو تصویر زیر را با ای ـ میل برایم فرستاده اند. ببینید! این «مادرمرده» را در گوشه ای از نشست شیخک های عرب کنداب (خلیج) پارس، زیر تابلوی «مجلس التعاون لدولالخلیج العربیه» جای داده اند. در تصویر دیگر، مردک ابلهی که با عنوان «وزیر امورخارجه ایران» سالی چند همراه اهل و عیال و با پول مردم ایران، جهانگردی نمود و اکنون، عنوان «بنده ی خدا» را یدک می کشد نیز دیده می شود. آنجا چکار می کردند؟
نخست که می خواستم نوشته ی عربی بالا را از تصویر بخوانم، واژه ی «خلیج» را «حاج» می دیدم و با خود اندیشیدم:
لابد آنجا اینگونه می گویند و همان معنی «شیخ» را می دهد؛ و این دو را نیز به عنوان «حاجی فیروز»های ایرانی برای نمایشی چند دقیقه ای به نشست خود راه داده اند که عکس های آن را پس از آن به نشانه ی نیرومندی و اثبات «خلیج العربیه» به جهانیان نمایش دهند!
آیا، به عنوان ایرانی، احساس کوچکی و سرافکندگی نمی کنید؟
هنگامی پیش تر از این گفتگو و ستیزه ای با «گنده گوزی» هلندی بر سر جُستار پناهندگان داشتم. وی، زیر تاثیر رسانه های فریبکار باختری، آنها را به دو گروه اقتصادی و سیاسی بخش بندی می نمود. من با بخش بندی وی کاملا همداستان نبودم و چنان نگرشی را برخوردی سطحی به پدیده ای می دانستم که در ماهیت خود چیزهای دیگری دربر دارد. برای وی نمونه ای از خلق قهرمان ویتنام آوردم. وی، خوشبختانه بخاطر پیشه ی خود خوب می دانست که بخش کاملا عمده ای از آن گروه کوچک پناهندگان ویتنامی در هلند و برخی کشورهای اسکاندیناوی، نه از بخش شمالی آن که از بخش جنوبی و بویژه سایگون به جاهای دیگر جهان آواره شده اند. بیشتر این آوارگان، خائنین یا فرزندان و نوادگان ویتنامی جکومت دست نشانده ی «ویتنام جنوبی» هستند. از وی پرسیدم:
«در حالی که می دانید این کشور به دلیل جنگ فرسایشی و دراز مدت با نیروی اهریمنی ایالات متحده، تا چه اندازه اقتصاد ناکارآمدی دارد و حتا در کشتزارهایشان بخاطر وجود اندازه هایی سترگ از بمب ها و مواد سمّی که جنایتکاران امریکایی بر سرشان ریختند، نمی توانند برنج بکارند و ... چرا آمار پناهندگانشان به نسبت دیگر کشورها تا این اندازه پایین است؟». پاسخی پرت و پلا داد که اکنون به خاطر ندارم؛ ولی در پی آن پرسش، برای وی توضیح دادم که جُستار اقتصادی می تواند یکی از انگیزه های کوچ مردم از خانه و کاشانه شان باشد؛ ولی این انگیزه بویژه در میان لایه های ثروتمند و کسانی که سرمایه های کم و بیش بزرگی را برای سرمایه گذاری در جایی پربارتر از کشور خود بیرون می برند بسی بیشتر از توده های مردم در همه جاست. توده های مردم، هنگامی به کوچ تن می دهند که دورنمایی برای خود و فرزندانشان نمی بینند و این دورنما تنها دورنمای اقتصادی یا پیدا کردن جایی بهتر برای زندگی نیست ...».
به گزارشگونه ی زیر توجه کنید؛ به خوبی جُستار نبود دورنمای روشن برای زندگی در ایران را می بینید. در حالی که همه ی این روند که کوچ نیز بخشی از آن را دربرمی گیرد، به نوبه ی خود، بخشی از ساز و کار سامانه ی گندیده، انگل سرشت و اهریمنی سرمایه امپریالیستی است.۱ ساز و کاری که به خوبی با حاکمیت های خودکامه و تبهکاری چون جمهوری اسلامی هماهنگ شده و به روشنی تقسیم کاری نیز در آن دیده می شود:
ـ بخش های ناراضی، بطور عمده دانش آموخته و اندیشمند جامعه بیرون می رود؛ و
ـ به نسبت توده ی ناآگاه و نیز «بوزینگان مقلّد» آلت دست افزوده می شود؛ «بوزینگانی» که تنها هنرشان این می شود که جای «دوست» و «دشمن» را به فرموده ی «آقا» («بوزینه بزرگ عمامه داران») نشان دهند؛ بی خبر از آنکه «آقا» از مدت ها پیش دشمن را جایگزین دوست نموده است!
پدیده کوچ اندیشمندان و دانش آموختگان که هر روز شتاب بیشتری می گیرد و گسست مهم ترین حلقه ی پیوند فرهنگی جامعه را در پی دارد، شاید درسی برای آن گروه به خواب رفته و لمیده بر مارکسیسم باشد که می پندارند، پیشرفت فن آوری و از آن میان اینترنت می تواند جایگزین کار و پیکار کوشندگان و کنشگران اجتماعی و سیاسی شود. آنها حتا از این تجربه تاریخی درس نگرفته اند که اگر حاکمیت وقت ایالات متحده در دوره ی «مک کارتی»، با وجود بحران سرمایه داری، توانست با کامیابی کمونیست ها و نیروهای پیشرو را سرکوب نماید، یکی از دلیل های آن، بی گفتگو، کمبود شمار کمونیست های فداکار و کسانی بوده است که از جان و دل مایه گذاشته باشند. برعکس این پدیده را در میهن خودمان، در دوره های پیش و پس از کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ و نیز دوره ی کنونی به چشم دیده و می بینیم. نه حاکمیت ستمشاهی و نه جمهوری اسلامی ـ آمریکایی که هنوز صورتک «ضداستکباری» بر چهره دارد، نتوانسته اند کار و پیکار کمونیست ها و نیروهای پیشرو را آنگونه که می خواستند به لجن بکشند و گونه ی دیگری وانمود نمایند؛ زیرا توده های مردم، کار و کوشش و پیکار جانانه ی آنها را به چشم دیده است و ما و حتا آن توده ای ستیزان نادان و ناجوانمرد، هستی، اعتبار و شخصیت خود را از کار و پیکار توده ای آنها داریم؛ نه گروهی چریک به کوه زده یا در خانه ی تیمی سرگرم گفتگو و ستیزه!
باید از هرباره برای سازماندهی توده ی کار و زحمت کوشید و چندان نگران چراغ خانه ی این و آن نبود.
آنگاه که بحران سر برسد، نیرویی پیروزمند است که از هرباره بهتر سازمان یافته و آماده ی پیکار باشد.
ب. الف. بزرگمهر ششم فروردین ماه هزار و سیصد و نود
* نگاه کنید به نوشتار «پدیده کوچ اندیشمندان و دانش آموختگان»، در پیوند زیر:
http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2010/05/blog-post_25.html
***
از تهران تا «تهرانتو»: مهاجرت روزافزون ایرانیان به کانادا
جایی نیست که در تهران مردم جمع بشوند و از مهاجرت به کانادا سخن به میان نیاید. این برداشتی است که فرشید مطهری، همکار خبرگزاری آلمان، از فضای حاکم در پایتخت ایران دارد. او در گزارشی درباره مهاجرت روزافزون ایرانیان به کانادا مینویسد که این کشور به باغ عدن ایرانیانی تبدیل شده که دیگر هیچ امیدی به آیندهی خود در ایران ندارند.
هاله دختری ۳۰ ساله و مهندس شیمی در تهران که قصد دارد در تابستان به تورنتو مهاجرت کند میگوید: «دلم میخواهد بقیهی زندگیام را در کشوری زندگی کنم که در آن محدودیت و تبعیض نباشد». این تنها نظر او نیست. طبق دادههای چندین آژانس مربوط به امور مهاجرت به کانادا در تهران، شمار ایرانیانی که قصد مهاجرت به کانادا را دارند در ۲۰ ماه گذشته دست کم ۳۰ درصد افزایش یافته است.
ناظران میگویند، یکی از دلایل اصلی این مسئله انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ است، انتخاباتی که موجی از اشتیاق به تغییرات دمکراتیک و اصلاحات را در جوانان آفرید و در پی برخوردی که با آن شد، به یأسی بدل گردید که میوهی آن میل به گریز از وطن بود.
یک جامعهشناس به خبرگزاری آلمان میگوید: «ما شاهد مهاجرت جوانان و تحصیلکردههایی هستیم که دیگر چشمانداز روشنی برای خود در ایران نمیبینند». وی میافزاید: «آنها نمیخواهند خود را اینجا تلف کنند، بلکه در جستوجوی آغاز جدیدی در کشوری مانند کانادا هستند که به آنها فرصت میدهد، توان بالقوهی خود را عملی سازند».
سالهای بعد از انقلاب، نخستین موج مهاجرت
نخستین موج مهاجرت از ایران در سالهای پس از انقلاب شکل گرفت. در آن زمان مهاجران بیشتر راه آمریکا و اروپا را در پیش میگرفتند. بسیاری از ایرانیان از طبقات مختلف اجتماعی، از دکتر گرفته تا کارگر، راهی کشورهای دیگر شده و درخواست پناهندگی کردند. این موج اول مهاجرت اکنون شهروندان دیگر کشورها شدهاند. طبق آمار رسمی، در حال حاضر ۵ میلیون ایرانی در خارج از کشور زندگی میکنند. اما ناظران میگویند، رقم واقعی بیشتر از این است چرا که فرزندان این افراد که در خارج به دنیا آمدهاند در این آمار در نظر گرفته نشدهاند. یکی از اساتید دانشگاههای تهران نسل دوم ایرانیان مقیم خارج از کشور را «نسل از دسترفته» مینامد و میگوید: «این نسل حاصل وضعیت ۳۰ سال گذشته در ایران است».
محبوبیت روزافزون کانادا
کانادا از چند سال پیش به عنوان یکی از اهداف اصلی مهاجرت ایرانیان تبدیل شده و به دلیل شرایط آن بخصوص نظر تحصیلکردهها و اساتید و متخصصان ایرانی را جلب کرده است.
طبق یک سرشماری، شمار مهاجران ایرانی مقیم کانادا در سال ۲۰۰۶ بالغ بر ۹۲۰۸۵ نفر میشد. در حالیکه در حال حاضر این رقم بالغ بر بیش از ۲۵۰ هزار نفر میشود.
شهر تورنتو چنان از ایرانی انباشته شده که به آن «تهرانتو» میگویند. خبرگزاری آلمان همچنین مینویسد، از ویژگیهایی که در موج جدید مهاجران ایرانی جلب نظر میکند این است که این افراد به خاطر نیاز مالی راهی کانادا نشدهاند.
در گزارش این خبرگزاری از یک دکتر و یک دندانپزشک نام برده میشود که حتی در ایران درآمدی بیشتر از کانادا داشتند، اما فرار را بر قرار ترجیح دادهاند. آنها میگویند، میخواهند در کشوری زندگی کنند که «شاد بودن تقبیح و مجازات نشود» و «انسان از حق انتخاب برخوردار باشد نه اینک برایش انتخاب کردهباشند».
انتخابات ۸۸ و حوادث بعد از آن هم به موج مهاجرت از ایران شدت بخشید. بسیاری از ایرانیانی که راهی کانادا میشوند تصور میکنند که انتخاب سیاسی آنها نادیده و سرکوب شده است.
دختری به نام فریناز میگوید، ترجیح میدهد در کشوری زندگی کند که کاندیدای مورد علاقه او حتی اگر شکست هم بخورد، بتواند اعتراض و پس از آن به راحتی زندگی کند و فعالیتهای هوادارانش نیز ادامه یابد. در حالی که میر حسین موسوی و مهدی کروبی، دو تن از نامزدهای معترض به نتایج انتخابات ۸۸، اینک در حبس به سر میبرند.
نبود آزادی در مسایل جنسی، از دیگر دلایل مهاجرت
نسل جوان ایرانی با محدودیتهای اجتماعی متعددی روبرو است، از جمله محدودیت ارتباط با جنس مخالف. در گزارش خبرگزاری آلمان به نقل از مریم، یک دانشجوی ۲۸ سالهی ایرانی، آمده است: «ازدواج تنها راه ارتباط با جنس مخالف است. به ما میگویند، تفریح غیراخلاقی است و شهوت گناهی است که حتی به زلزله منجر میشود».
آیتالله کاظم صدیقی، امام جمعهی موقت تهران، در فروردین ماه ۸۹ گفته است: «بانوانی که ظاهر مناسبی ندارند باعث گسترش زنا در جامعه میشوند که این باعث افزایش زلزله است».
برگرفته از «دویچه وله»:
۷ نظر:
بجای اینکه این همه چرت و پرت بنویسی دو کلمه عربی یاد می گرفتی تا بدونی که در اینجا العربیه به دول برمیگرده نه به خلیج.
دوست عزيز:
در عبارت "مجلس التعاون لدول الخليج العربية"، "العربية" صفت "دول" است ( به معني شوراي همكاري دولتهاي عرب منطقه خليج) و لذا مونث ميباشد. اگر ميخواستند بگويند خليج عربي، بايد ميگفتند "الخليج العربي"، چرا كه خليج مذكر است.
حالا بر فرض که به دول برگرده، عربی دان های حسابی! خلیج که خلیجه! خلیج پارس نیست! برفرض که گفته باشند دولتهای عرب خلیج، باز هم اسم خلیج پارس ناقص به کار برده شد و هم ایران زیر علم دول عربی نشسته!
دوست عزیز
مساله مغفول، حذف نام فارس از این دریا و حضور( بدون اعتراض) رییس جمهور وقت در آن جلسه است، در غیر اینصورت "کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس" می توانست به عبارتی شبیه به این ترجمه شود:
دول العربیه فی جوار الخلیج فارس
فراموش نکنیم توصیه امام علی را که افراد را بر اساس حق بسنجیم نه حق را بر اساس افراد.
و به یاد داشته باشیم که هویت ملی، جایگاه یک رییس جمهور را تعیین می کند....
سیاستمداران می آیند و میروند اما این هویت ملی است که ما را به یکدیگر، به تاریخ و به آینده
وصل می کند.
با سپاس
Thank you
در جواب usairan
اگر اینطوره کلمه فارس چرا حذف شده .حذف نام فارس با توضیحات شما و بهیچ عنوان قابل قبول نیست مرگ بر احمدی نژاد و ساندیس خورانش
به ناشناس اولی!
بجای اینکه بنویسی «... این همه چرت و پرت ...» بهتر بود نشون می دادی کجاش چرت و پرته! ولی، اشکالی نداره. دستکم یه چیزی لابلای اون «چرت و پرت» ها بود که آدم ازش یاد بگیره. به گفته ی لقمان حکیم: ادب از که آموختی، از بی ادبان!
گرچه، از شما چه پنهون، روت گلاب، من هم جندان با ادب نیستم و اگه لقمان دانشمند زنده بود، شاید یه چیزی از هر دو ما یاد می گرفت؛ گرچه شک دارم از «چرت و پرت» چیزی سر در می آوُرد!
البته، باید یه خورده هم منو امثال منو درک کنی! آخه، من که عرب نیستم که این رو که نوشتی بدونم؛ البته حالا شیرفهم شدم و ازت قلبا کلی هم ممنونم! اگه دُرُس فهمیده باشم «العربیه به دول برمیگرده نه به خلیج» و برگردانش به فارسی شیرین خودمون می شه همون که دوست دیگری نوشته اند:
«شورای همكاری دولتهای عرب منطقه خليج»
پیش تر در ارتباط با نوشته ی دیگه ای، واسه ی یکی دیگه از بیننده های تارنوشت که زبونش مثل من و تو تلخه نوشته بودم:
«بی گفتگو داستان آن دو ستاره شناس دربار هارون عباسی را شنیده یا خوانده اید. می پندارم این داستان را در کتاب های درسی کودکان دبستانی در جمهوری اسلامی نیز درج کرده اند. شاید به این خاطر که اگر هنگامی پایشان به دربار خلیفه «بزرگ عمامه داران» و ولی امر مسلمین رسید، مراقب شیوه سخن گفتن خود باشند!
هارون الرشید شبی خوابی شگفت دید. به آن نمی پردازم. روز پس از آن، ستاره شناس ارشد(تعبیرکننده ی خواب) را برای تعبیر آن به حضور خواست. ستاره شناس، چنین گفت:
«قربانت گردم ... معنای آن این است که همه ی بستگان شما پیش از شما به دیار باقی رهسپار خواهند شد»
هارون الرشید که بسیار از این گفته برآشفته و ناراحت شده بود، دستور داد تا گردن آن بخت برگشته را بزنند.
ستاره شناس دیگری را به حضور خواست. در داستان جایی نیامده که تا وی را به حضور بیاورند، آیا از سرنوشت ستاره شناس پیشین آگاهی یافته بوده است یا نه (من گمان می برم کسی در گوشی به وی در میان راه آمدن گفته باشد!). به هر رو، این یکی، همان سخن ستاره شناس پیشین را به شکلی دیگر بازگو نمود:
«قربانت گردم ... قبله ی عالم ... معنای آن این است که عمر شما درازتر از عمر همه ی بستگان شما خواهد بود». و چنین سخنی یا به گفته ی افغانی های شیرین سخن مان: گپی، هارون الرشید را آنچنان خوش آمد که دستور داد دهانش را از سکه و اشرفی طلا پر نمایند!
می پندارم که چه شما و چه خودم اگر آن هنگام می زیستیم و چنان پیشه ای داشتیم، بی گفتگو نه یکبار که ... گردنمان را زده بودند! من نیز گاهی اینگونه تندگویی دارم که ضروری نیست!»
زن درجستجوی رهایی با نگاهی به موقعیت زنان در دوره حاکمیت پهلوی
، http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2011/03/blog-post_13.html
حالا تا اینجا شدیم سه نفر و زبونم لال هارون که نمی دونم تا چه اندازه رشید بوده، گردن هر سه تامون را می زد؛ گرچه به تو یکی یخورده بفهمی نفهمی شک دارم. فکر می کنم یکی از اون دو نفری هستی که از دوماه پیش هر روز به تارنوشتم سر می زنند. تا اینجا که به دستور «بزرگ عمامه داران» اونهمه بیننده ای را که داشتم، فیلتر کردن که اینم یجور گردن زدنه و تنها همین دو تا موندن که فکر نمی کنم چیز زیادی از نوشته های من سر در بیارن و فارسی شون هم چندان خوب نیس. ولی تا دلت بخاد عربی رو مث بلبل چهچه می زنن. البته اگه فکرم اشتباهه همین جا پیشاپیش ازت عُرذ می خوام. آخه امثال من اینقده مار گزیده تشون که از هر ریسما سیاه و سفیدی می ترسن و به قول امروزی ها همیشه نیمه ی خالی لیوان و میبینن. خدا آخر و عاقبت همه مون رو به خیر کنه و به اونا هم توفیق بده جای دوس و دشمن و پیدا کنن. دستکم واسه ی سلامت خودشون هم شده، خوبه. می دونی؟ فکرشو بکن، چند بار که مجبور بشی جای دوست و دشمن و نشون بدی، بخصوص اگه جاشونو قاطی کرده باشی، دیگه نه تنها باید بری دستت و بشوری که سرت رو هم باید حسابی تمیز کنی و یه حمومِ درس و حسابی بگیری ...
موفق و مؤیّد باشی!
ارسال یک نظر