یک یادداشت کوتاه درباره ی این نوشتار
نوشتار زیر را می توان دنباله ی منطقی نوشته ی دیگری از آقای اسماعیل نوری علا با عنوان «چه کسی از وزنکشی سياسی میترسد؟»* به شمار آورد. آن نوشتار را همراه با یادداشتی کوتاه و برجسته نمودن نکته های مهم تر یا پرسش انگیز آن، پیش تر در تارنوشت خود درج نموده بودم.**
گرچه افزودن چنین یادداشتی، شاید از ارزش نوشتار بکاهد؛ ولی ناچارم یادآوری نمایم که از دید من و صرف نظر از آماج هایی که نویسنده ی آن پی می گیرد، این نوشتار نیز مانند نوشتار پیشین وی دربردارنده ی نکته های ارزنده ای است که همچنین برای جنبش چپ ایران سودمند تواند بود.
ب. الف. بزرگمهر هژدهم فروردین ماه هزار و سیصد و نود
برگرفته از:
نوشتار زیر را می توان دنباله ی منطقی نوشته ی دیگری از آقای اسماعیل نوری علا با عنوان «چه کسی از وزنکشی سياسی میترسد؟»* به شمار آورد. آن نوشتار را همراه با یادداشتی کوتاه و برجسته نمودن نکته های مهم تر یا پرسش انگیز آن، پیش تر در تارنوشت خود درج نموده بودم.**
گرچه افزودن چنین یادداشتی، شاید از ارزش نوشتار بکاهد؛ ولی ناچارم یادآوری نمایم که از دید من و صرف نظر از آماج هایی که نویسنده ی آن پی می گیرد، این نوشتار نیز مانند نوشتار پیشین وی دربردارنده ی نکته های ارزنده ای است که همچنین برای جنبش چپ ایران سودمند تواند بود.
ب. الف. بزرگمهر هژدهم فروردین ماه هزار و سیصد و نود
***
آلترناتيوسازی وظيفه ی هر تشکل سياسی است!
اين روزها حمله به «طرح ايجاد آلترناتيوی سکولار ـ دموکرات در خارج کشور از راه همه پرسی آزاد» شدت گرفته است و دليلی هم که بيش از همه در اين حملات اقامه می شود به مقاصد و مطامع شخصی من ـ بعنوان عنوان کننده ی اين طرح ـ مربوط می شود؛ گفته می شود که من می خواهم، به بهانهء وزن کشی از نخبگان سياسی برای خودم وزنی سياسی دست و پا کنم و یدون داشتن هرگونه پيشينهء مبارزاتی، خود را بعنوان يک «رجل سياسی» مطرح سازم. آنها همهء بحث های مربوط به «سکولاريسم نو» و «سکولارهای سبز» و «شبکهء انجمن های سکولار سبز» را هم نردبام سازی من برای رساندن خود به بام قدرت می دانند. من اين هفته می خواهم سر و ته آنچه را که به من مربوط می شود با يکی دو پاره سخن بهم آورم و سپس بپردازم به ايراداتی که به «طرح ايجاد آلترناتيو سکولار ـ دموکرات در خارج کشور از راه همه پرسی آزاد» گرفته می شود؛ طرحی که برای خود استقلال دارد؛ از جانب يک شبکه ی چند صد نفره مطرح شده و با من و بی من مسلماً می تواند به راه اجرایی شدن خود ادامه دهد.
در مورد خودم برايتان بگويم که هيچ هدف و مقصود شخصی را دنبال نمی کنم جز اينکه [با رسيدن به سنين بازنشستگی و داشتن فرصت بيشتر برای پرداختن به کاری که سرچشمه ی درآمد و آب و نان نباشد؛ و با گذر کردن از گذرگاه بيماری هائی مهلک، می دانم که بهر حال ساليان چندان درازی نمی توانم زنده باشم و به مصداق عنوان يکی از مقالات مخالفينم مبنی بر اينکه «ای بسا آرزو که خاک شده» (که معنای اصلی اش آن است که «اين آرزو را به گور خواهی برد») و محتمل است که نتوانم خود را به ايرانی آزاد و رها شده از شر حکومت مذهبی برسانم] می خواهم باقی عمر مفيدم را در خدمت آرزویی صرف کنم که می دانم اگرچه خيال ماندگارش با سلول های خاکستری مغز من در خاک خواهد شد اما چون آرزوئی مشترک و برخاسته از نيازی مشترک است، همچنان خواهد رویيد و به برگ و گل خواهد نشست. به قول حافظ:
حديث آرزومندی که در اين نامه ثبت افتاد / همانا بی غلط باشد، که حافظ داد تلقينم.
همين جا به کسانی که در علم سياست «حيوان سياسی» خوانده می شوند و نمی توانند باور کنند که کسی ممکن است بدون داشتن هدفی برای شخص خود بکار سياسی بپردازد مژده می دهم که نه خود را کانديدای مقامی می کنم و نه خواستار توجهی خاص هستم. همه ی عمر من در برپاساختن جمع ها گذشته است؛ از گرد هم آوردن آدم ها، از سازمان و تشکيلات دادن هایی بر حول اهدافی قابل تحقق؛ و امروز هم چنين می کنم. نه خواستار رياستم و نه متقاضی بالانشينی و نه شايسته ی رهبری؛ اما، از آنجا که يقين دارم در خارج کشور، راهی جز متشکل کردن نيروهای سکولار ـ دموکرات و ايجاد يک تشکل دموکراتيک بر مبنای اعلاميه جهانی حقوق بشر برای ما باقی نمانده و تا در برابر حکومت مذهبی فعلی بديل و جايگزينی سکولار ـ دموکرات نيافرينيم اين رژيم ـ با دگرديسی های دلخوشکنک اش ـ به عمر خود ادامه خواهد داد، راهی را که به مدد يارانی که در جهان پراکنده اند آغاز کرده ايم، تا نفس در سينه و جان در بدن دارم ادامه خواهم داد.
پس اگر با اين «تعهدات» توانسته باشم خيال نگرانان جهان را از بابت مقاصد خود راحت کرده باشم، بد نيست همين جا «خودم» را به دست فراموشی سپرده و نظر خوانندگانم را به «طرح ايجاد آلترناتيو سکولار ـ دموکرات در خارج کشور از راه همه پرسی آزاد» جلب کنم و انتقاداتی را که بر آن وارد است بر شمرده و در حد توانم به آنها پاسخ بدهم. قبل از اين کار، لازم است توضيح دهم که چرا هيچکس و هيچ تشکيلاتی در خارج کشور نمی تواند ـ يعنی توانایی آن را ندارد ـ که يک تنه خود را نماينده ی همه ی ايرانيان خارج کشور بداند؛ مگر در زمانی که اين ايرانيان بصورتی آشکار و قابل تحقيق آنها را بعنوان نماينده ی خود بپذيرند. بنا بر اين، کوشش برای ايجاد «آلترناتيو» به معنای تلاش برای آفرينش «يک آلترناتيو بلامنازع» نيست. در يک سپهر واقعی و دموکراتيک سياسی هر حزب و گروهی می تواند دارای آلترناتيوی برای «دولت» بر سر کار باشد و در يک سپهر غيردموکراتيک، هر گروه مخالفی می تواند خود را آلترناتيو «حکومت» بداند. پس کوشش برای خلق آلترناتيو لزوماً به معنای انحصار طلبی نيست. در واقع، اين وظيفه ی هر تشکل سياسی است که خويش را در اندازه های يک آلترناتيو ببيند و خود را برای به دست گرفتن قدرت آماده کند. در انگلستان هر حزب دور مانده از قدرتی دارای يک «دولت سايه» است؛ تا روزی که انتخابات را برد و قدرت به دست اش افتاد آماده ی اداره ی کشور بوده باشد. بدينسان، بايد ديد که چرا احزاب ايرانی ـ چه در داخل و چه در خارج ـ دست به ايجاد اينگونه دولت های سايه (که آلترناتيو دولت نشسته در قدرت اند) نمی زنند. من البته علت اين کمبود يا کم کاری را در نداشتن اعتماد بخود و به پايگاه مردمی خويش می دانم.
در عين حال، آماده نبودن احزاب برای به دست گرفتن قدرت در روزی که شانس درِ خانه شان را بزند موجب آن می شود که هر يک نگذارند که ديگران نيز به چنين کاری اقدام کنند. چرا که ما با رقيب سياسی مان مسابقه نمی دهيم بلکه پای او را لنگ می کنيم تا نتواند از ما جلو بزند.
دقت کنيد که صرفنظر از اختلافات ايدئولوژيکی که روز به روز هم کمرنگ تر شده اند و سوابق تاريخی که هنوز به آنها رسيدگی نشده، يکی از مشکلات اکثر گروهای سياسی با «شورای ملی مقاومت» (به مرکزيت سازمان مجاهدين خلق) در همين واقعيت نهفته است. چرا که اين شورا از روز نخست در قامت يک بديل و جايگزين ظهور کرده و هنوز هم اين هويت را حفظ نموده است. ديگران اما در اين مورد تنبلی کرده و نتوانسته اند جايگزين و آلترناتيو خود را بسازند و ارائه دهند. به همين دليل نيز همه نگرانند که مبادا در فردای فروپاشی نظام اسلامی و فقدان گروهی متشکل که بتواند کشور را اداره کند، کار، چه بصورت طبيعی و چه از طريق کمک غربی ها، به دست مجاهدين بيفتد.
توجه کنيد که آنچه می گويم می تواند هيچ ربط ويژه ای به داخل و خارج کشور نداشته باشد. در هر دو سوی مرز گروه های سياسی موظفند آلترناتيوهای خود را بيافرينند و به فردای رسيدن به قدرت فکر کنند؛ برنامه و طرح داشته باشند و آمادگی برای اداره کشور. بی داشتن اين «تجهيزات» يک تشکل سياسی چيزی جز يک باشگاه کوچک يا بزرگ هموندانی نيست که علاوه بر صرف چای و شيرينی، بحث سياسی هم می کنند و گهگاه اعلاميه ای صادر کرده و در تظاهرات پرچمی هم تکان می دهند. حال آنکه، در واقع، هر «ليست نامزدهای انتخاباتی» حکايت از وجود آلترناتيوی خاص می کند و انتخابات هم چيزی جز نبرد آلترناتيوها نيست.
اصلاح طلبان مذهبی در ايران تا زمانی که در بازی سياسی مشارکت داشتند، همواره آلترناتيوهای خود در برابر دولت نشسته در قدرت را ارائه می دادند و در عين حال، همگی کوشش می کردند که هيچ آلترناتيو سکولار و غيردينی در داخل و خارج ايران شکل و پا نگيرد. اکنون نيز که اختناق سياسی به حد بالای خود رسيده است، باز همين اصلاح طلبان هستند که می کوشند، اين بار بخصوص در خارج کشور، آلترناتيو جديدی از آن خود را بر روی ميز گذاشته و رهبری را در دست گيرند. معنای اين سخن آن است که نه ديروز و نه امروز، ما هيچگاه دارای حتی يک آلترناتيو سکولار ـ دموکرات نبوده و نيستيم و همهء احزاب سکولار ما (چه دموکراتيک و چه متمرکز) دنباله روی اصلاح طلبان محسوب می شده و می شوند و نصيحت شان به ديگران هم آن است که رهبری با اصلاح طلبان است و سکولارها نبايد در برابر آنها دست به ساختن آلترناتيو خود بزنند. اما براستی چرا؟
قبل از هر احتجاج ديگری، بخش بيشتر ادبياتی که از جانب مخالفان «طرح ايجاد آلترناتيو سکولار ـ دموکرلت در خارج کشور و از راه همه پرسی آزاد» صادر می شود مصروف آن است که نشان دهند «انجام اين کار ممکن نيست». بسيار خوب، اما هيچ روشن نيست اگر کسی يقين دارد که اينگونه طرح ها اجرا شدنی نيستند، چرا آنقدر وقت و انرژی می گذارد تا سخن خود را با دليل و برهان ثابت کند؟ بديهی است که وقتی کاری اجرا شدنی نباشد، نبايد چندان منشاء نگرانی شود. پس، به اعتقاد من، اگر کسی قلم به دست می گيرد و يا جلوی کامپيوتر می نشيند تا مقاله ای عليه اين طرح توليد کند، قطعا مطمئن شده که اين کار شدنی است؛ اما به دلايلی (و هر کس به دلايل ويژه ای که خود دارد) بايد جلوی اجرا شدن آن را گرفت. اين دلايل متعددند و گاه در اين مقالات اصلاً به صراحت مطرح نمی شوند؛ اما همواره می توان در جایی دم خروس را پيدا کرد. من نيز می کوشم ـ بدون اشاره به مقاله ی خاصی ـ دلايل مزبور را، در حد فهم خود، حدس بزنم و به آنها بپردازم:
· نخست بايد از گروهی بگويم که معتقدند اجرایی شدن «طرح ايجاد آلترناتيو در خارج کشور از راه همه پرسی آزاد»، جنبش داخل کشور را «تضعيف» می کند. اين گروه، قبل از هرچيز، حتما در ذهن خود پذيرفته که اين طرح هم شدنی است و هم حتی می تواند بر جنبش داخل کشور تأثيرگذار باشد؛ و درست برای حفظ قدرت جنبش (البته با تعريف خودشان از جنبش) بايد جلوی اجرایی شدن اش را گرفت. در اين صورت، «منکرين اهميت طرح» نبايد وقت خود را در اين «اردوگاه کار اجباری» تلف کنند.
البته اعضاء اين گروه خود می توانند دارای دلايل ناگفته ی گوناگونی باشند. بخشی از آنها بصورتی آشکار و پنهان (اما اغلب اثبات کردنی) وابسته به «رهبری مذهبی جنبش سبز» (آقايان موسوی و کروبی و اطرافيان آنها) هستند و منظورشان از «ضرر به جنبش سبز» همانا «ضرر به رهبری مذهبی جنبش سبز» است. درست هم می گويند و برای من هم مسلم است که پيدايش يک قطب سکولار ـ دموکرات، قبل از هر چيز و در همان اولين قدم، نقش اعوان و انصار رهبران مذهبی را (که اکنون در حصرند و دست شان از «دنيا» کوتاه است و در غياب شان ديگران می توانند از جانب شان سخن بگويند) کمرنگ خواهد کرد. معنای اين کمرنگ شدن هم، در عمل، آن است که پيدايش يک قطب سکولار ـ دموکرات موجب آن می شود تا شکافی که در ميان نيروهای دخيل در «جنبش سبز» (و نه جنبش مذهبی سبز) هم اکنون بصورت نا متعينی وجود دارد کاملاً آشکار و برجسته شده و در اين آشکارگری وزن سياسی بخش مذهبی و بخش سکولار جنبش سبز نيز مشخص و با هم مقايسه شود. اينگونه منتقدان البته، از سوی ديگر دهان خود [از گوشه ی لب خود یا زیر لبی]، به ضعف سکولار ـ دموکرات ها نيز اشاره کرده و می پرسند که «آيا کسی که خود را رهبر سکولارها می داند، می تواند با صدور دعوتی، ده نفر را به سر کوچه شان بياورد؟ حال آنکه خود رهبران مذهبی به کنار، حتی کمترين ابدال شان هم می تواند ميليون ها انسان را به خيابان های شهرهای ايران بکشاند!» آنها با اين سخن می خواهند بگويند که در برابر رهبران مذهبی جنبش، سکولارها فاقد هرگونه نفوذ و تأثيری هستند. اما باز می توان پرسيد که در اين صورت ديگر نگرانی شما از چيست؟ شما صبر کنيد تا سکولارها متشکل شوند و آلترناتيو خود را بيافرينند و آنگاه کناری بايستيد و به تلاش آنها برای هدايت جنبش بخنديد. صلاح شمایی که چنين می پنداريد اتفاقاً در آن است که به پروسه ی متشکل شدن سکولارها کمک کنيد تا خودشان، خودشان را رسوا سازند.
· گروهی ديگر که مصراً خود را سکولار ـ دموکرات می خوانند و شهر به شهر می روند و در منقبت [نکوهش] «سکولار ـ دموکراتيسم» سخن می گويند نيز از همين قاعده، مبرا نيستند. هنگامی که يک سال و نيم پيش نطفه ی «شبکه ی سکولارهای سبز» بسته شده شاهد آن بوديم که يکباره برخی تشکل های ديگر «سکولار ـ دموکرات» نيز بوجود آمدند. يکی از آنها در تابستان گذشته در نيويورک اعلام موجوديت کرد و يکی از مؤسسين آن که اکنون صراحتاً عليه سکولارهای سبز می نويسد، در آن جلسه و در برابر اين پرسش که «فرق شما با سکولارهای سبز چيست؟» توضيح داد که «سکولارهای سبز پشتيبان و حامی بخش سکولار جنبش سبز هستند اما ما پشتيبان کل جنبش سبزيم». براستی، معنای اين سخن که همچنان در نوشته های اين شخص تکرار می شود، چيست؟ و چرا يک تشکل «سکولار ـ دموکرات» بايد حامی «همه»ی بخش های جنبش سبز (يعنی از جمله نيروهای اسلامی حاضر در جنبش) باشد؟ و چرا بايد بپذيرد که در برابر رهبری مذهبی ها نبايد به يک رهبری سکولار برای آينده ی ايران بيانديشد؟
· گروهی نيز «طرح ايجاد آلترناتيو در خارج کشور از راه همه پرسی آزاد» را بدان دليل درست نمی دانند که در ايجاد آن نه همه ی ايرانيان خارج کشور شرکت خواهند کرد و نه ايرانيان داخل کشور در آن دخيل خواهند بود و لذا چنين آلترناتيوی فاقد «حقانيت لازم» خواهد بود. البته، چنين سخنی می تواند از موضع دلسوزی برای آرزومندان ايجاد آلترناتيو نيز بيان شود. اما در اين دلسوزی عدم توجه به يک نکته ی اساسی بوضوح به چشم می خورد:
آلترناتيو مورد نظر ما نه يکه خواه و تماميت طلب و انحصار گراست و نه جای ديگران را تنگ می کند. ما معتقديم که سکولارها بايد متحد شوند تا بتوانند بصورت يک نيروی سياسی عمل کنند. برای اين اتحاد، اما ما، بجای گردآوری برخی از نخبگان سياسی، خواستار مراجعه به افکار و آراء عمومی هستيم و اميدواريم که ايرانيان خارج کشور متوجه وظايف مبرم خود شده و وسيعاً در اين همه پرسی شرکت کنند؛ ولی، در عين حال از آنجا که معتقديم، تشکل سکولار ـ دموکراتی که می بايد بسوی يکی از آلترناتيو شدن ها حرکت کند، بايد همچون هر کار نوی ديگری، از شالوده آغاز کرده و بتواند با «هر تعداد شرکت کننده» ای صاحب مقداری حقانيت و مأموريت شود و کار خود را آغاز نمايد. مگر ديگر جنبش ها و حرکت ها و گروه ها و احزاب با چند نفر کار خود را شروع کرده اند؟ شروع هر کاری، واقعه ای اساسی است؛ اما لزوماً همه نتايج را تعيين نمی کند. مهم آن لحظه ای است که يک تشکل «سکولار ـ دموکرات» مدعی آلترناتيو بودن که بر بنياد رأی «عده ای از مردم» شکل گرفته، برای دريافت پشتيبانی همگانی، پا به ميدان عمل می گذارد؛ امتحان پس می دهد؛ و رد يا قبول می شود.
مشکل سياسيون ما در اپوزيسيون خارج کشور در همه ی اين سه دهه آن بوده که رشته ی ارتباط خود را با مردم بريده و از قرار دادن خود در معرض قضاوت و تصميم گيری مردم هراسيده اند. برای آنها «مردم» نام آن توده ی بی شکلی بوده است که با فراخوان آنها بيرون می آيند؛ یه سخنرانی اين رهبران گوش فرا می دهند؛ شعارهاشان را تکرار می کنند و سپس به خانه های خود بر می گردند؛ بی آنکه فرصتی به آنان داده شده باشد تا در مورد امور سياسی کشورشان که سهل است، در مورد تصميمات گروه های سياسی اظهار عقيده و نظر کنند.
«طرح ايجاد آلترناتيو در خارج کشور از راه همه پرسی آزاد» می خواهد اين رابطه را بهم بزند و درست به همين دليل است که از ناحيه ی محافل سياسی سنتی نيز دچار سونامی مخالفت شده است.
این نوشتار در برخی جاها، بویژه در نشانه گذاری ها، از سوی اینجانب ویرایش شده است. برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ] نیز در همه جا از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر