پیشکش به توده های زحمتکش مردم ایران
روستایی ماده گاوی داشت و ماده خری با كُرّه. خر بمرد. شیر گاو به كره خر می داد و ایشان را شیر دیگر نبود و روستایی ملول شد و گفت:
خدایا تو این خر كُرّه را مرگی بده تا عیالان من شیر گاو بخورند.
روز دیگر در پایگاه رفت. گاو را دید مرده. مردك را دود از سر برفت و گفت:
خدایا من خر را گفتم. تو گاو از خر بازنمی شناسی؟
عبید زاکانی
۴ نظر:
با سلام
خیلی زیبا بود
دست تان درد نکند
با سلام
با اجازه تان این طنز زیبا را در دایرة المعارف روشنگری نیز منعکس می کنیم تا سه چهار بخت برگشته که تصادفا گزارشان بدانجا می افتد، از این نعمت زمینی بی بهره نمانند.
اسم تارنمای تان را هم به عنوان سرچشمه ذکر می کنیم بلکه از برکت نام شما اعتباری کسب کنیم و ضمنا دعای خیر خواننده های پارسای ره گمکرده نصیب شما شود.
رستگار باشید و سرافراز
با سلام به ناشناس گرامی!
دست عبید زاکانی درد نکند که اگر وی و کسانی چون او را نمی داشتیم از ایرانی بودن خود شرمنده می شدیم و فرشتگان خدا نیز بسی بیش از این بر ما می ریسیدند!
با سلام به شین میم شین گرامی و پُرکار!
برداشت جُستارها از تارنوشت من آزاد است؛ خواهش کرده ام که خاستگاه آن را یادآوری کنند؛ گرچه برداشت جُستاری از عبید زاکانی یا بزرگانی چون او نیازمند یادآوری تارنگاشت من یا کسان دیگر نیست؛ زیرا وی به همه ی ما تعلق دارد.
شما که همواره اینکار را رعایت نموده اید و بسیار پسندیده است؛ ولی هستند دزدان اینترنتی بسیاری که هسته ی مفاهیم و کارهایی را که پژوهنده یا اندیشمند گاه با زحمت و کار بسیار بدست آورده و در میان گذاشته، یکجا می ربایند و به همان صورت یا به شکلی کج و کوله به نام خود در نوشتارها و حتا کتاب هایی پر از دله دزدی از این و آن چاپ می زنند. شوربختانه، اینگونه دزدان اینترنتی مفاهیم و کارهای دیگران که گاه بسیار ناشی نیز هستند در میان برخی استادان ایرانی دانشگاه های بیرون از کشور (و شاید درون ایران) بیش تر است. لابد برای "پژوهش" های آکادمیک شان به اینکار نیازمندند؟! بیش تر آنها را در میان کسانی که برایشان «مرغ همسایه غاز است» می توانید پیدا کنید.
به هر رو، خرسندم که خوشتان آمده است. از میان نویسندگان نامی ایران، تنها عبید زاکانی است که همیشه احساس می کنم همچنان جایی در میان مردم کوچه و بازار زندگی می کند و حضوری فیزیکی دارد. احساس شگفتی است که دارم؛ گاهی وقت ها وادار می شوم به خودم یادآوری کنم که وی چندین سده پیش از این جان سپرده تا باور کنم!
نام من البته بی برکت نیست. برکت آن از کسی است که هنگامی که وی را برای تیرباران فراخوانده بودند، برای آنکه از ناراحتی همبندانش (بیش ترشان افسران حزب توده ی ایران بودند) کم کند با آنها به شوخی پرداخت و رفت. منظورم «سرگرد بهزاد» است که نام مرا به یاد او برگزیده اند. من نیز به نام خود افتخار می کنم. برکتش هم از آنجاست.
اعتبار شما هم از پرکاری خودتان است:
«کار نیکو کردن از پر کردن است»؛ گرچه امیدوارم با خواندن و پژوهش های بیش تر همراه شود تا به بار نشیند.
و درباره ی آن "بخت برگشتگان"؛ کسی چه می داند، شاید با گذارشان به آنجا، بخت شان باز شده و فیلسوف و منتقد به خانه ی خویش بازگردند؟!
این هم نشانی تارنگاشت «دایره المعارف روشنگری» برای جویندگان:
http://hadgarie.blogspot.com/
مراقب باشید پابرهنه در آنجا گام نگذارید و اگر کلاه بر سر دارید، آن را به پاس کار و کوشش از سر بردارید!
ارسال یک نظر