بازی گربه با موش های مسلمان
۳ ـ یادآوری هایی شاید سودمند، ب. الف. بزرگمهر
نوشتار «سقوط احمدینژاد به ضرر آمریکا است»۱ در تارنگاشتی که بی گفتگو گوشه ای از سیاست امپریالیستی «ایالات متحده» در ایران را پی می گیرد، بهانه ای شد که یادداشت زیر را بنویسم. در آن "تحلیل" یکسویه و سفسطه آمیز، دانسته به نقش حاکمیت ایالات متحده، هم پیمانان و مزدورانشان در ماجراهای کنونی حاکمیت جمهوری اسلامی ایران اشاره ای نشده و بر آن سرپوش نهاده می شود.
جُستار «گفتگو و کنار آمدن (به زبان آنها: تعامل) با ایالات متحده» نه محدود به رییس جمهور کنونی ایران است و نه، تنها دوره کنونی را دربرمی گیرد. این جُستار از همان نخستین سال های حاکمیت جمهوری اسلامی و به نسبت دور شدن آن از منافع توده های مردم و سمتگیری آشکار گونه ای سرمایه داری واپسمانده بر بنیاد واسطه گری و بازرگانی۲، در دستور کار گروه های نیرومند درون حاکمیت ایران به رهبری «هاشمی رفسنجانی» قرار داشته و تاکنون نیز پی گرفته شده است. ماجرای مک فارلین و خرید سلاح های اسراییلی با میانجیگری نامبرده، نمونه ی روشنی از این کوشش هاست.
با دور شدن بازهم بیش تر حاکمیت جمهوری اسلامی از نیازهای راستین توده های مردم و خواست های انقلاب بهمن در دوره ی ریاست جمهوری خاتمی و نیز همسویی هرچه بیش تر اقتصادی ـ اجتماعی با بنگاه ها و نهادهای سرمایه ی امپریالیستی چون «بانک جهانی» و «صندوق بین المللی پول»، جُستار «گفتگو و کنار آمدن با ایالات متحده و دیگر متحدان اروپایی اش» با نیروی باز هم بیش تری پی گرفته شد. چنین گرایشی، بی هیچ گفتگو، ناخشنودی گسترده ی توده های مردم و بخشی از نیروهای پیرامون حاکمیت، بویژه در زمینه ی پیشبرد سیاست اقتصادی «درهای باز» را به دنبال داشت.
فشار نیروهای راست، فراراست و نوچه های "اقتصاد دان" ایرانی و ایرانی تبار طرفدار «دهکده ی جهانی»، همراه با سردرگمی نیروهای چپ به ویروس نولیبرالیسم آغشته شده که توانایی اجرای وظیفه ی تاریخی خود را از دست داده و عملا در سوی دشمنان خلق های ایران قرار گرفته بودند، بر فشار سنگین نیروهای سرمایه ی امپریالیستی برای پیگیری راه رشد نولیبرالیستی بازهم افزود. در پی آن، دستبرد فراقانونی رهبری نادان، دروغگو و نیرنگباز جمهوری اسلامی در اصل ۴۴ قانون اساسی به سود سرمایه داران بزرگ امپریالیستی، نقطه ی پایانی بر هرگونه امکان پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی به سود توده های کار و زحمت در چارچوب رژیم کنونی نهاد و میهن مان را باز هم بیش تر به لبه ی پرتگاه فروپاشی اقتصادی ـ اجتماعی و سرزمینی نزدیک تر نمود. "رهبر" جمهوری اسلامی در یکی از سخنرانی هایش گفت:
«هنگام گفتگو با آمریکا که رسید، خودم اعلام می کنم» (نقل به مضمون). در آن هنگام و در پی پشت پا زدن های حاکمیت ایران به خواست های انقلاب بهمن، شرایطی درون حاکمیت جمهوری اسلامی پدید آمده بود که گروه های گوناگونی، در راستای یکدیگر و در همچشمی با هم، پنهانی و دور از چشم مردم ایران، برای گفتگو و کنار آمدن با حاکمیت امپریالیستی ایالات متحده، پیشگام شده و ارتباطاتی برقرار نموده بودند. در همین دوران، بسیاری از "موش کور"های نامیده شده با عنوان «اصلاح طلب» که «بن بست اقتصادی ـ اجتماعی» را با شامه ی تیزشان احساس نموده بودند، به «ینگه دنیا» رهسپار شده و بیشترشان با عنوان هایی چون «روزنامه نگار پیشرو»، «کوشنده ی حقوق بشر» و «کارشناس امور امنیتی!» به خدمت مستقیم امپریالیست ها بویژه «شیطان بزرگ» درآمدند. بخش دیگر حاکمیت، دربرگیرنده ی بطور عمده نیروهای محافظه کار اجتماعی که از «گریز گسترده ی موشها از کشتی نظام» و روند سست شدن و فروریزی پایه های رژیم هراسناک شده بود، کوشش نمود تا رهبری و مدیریت «تعامل با شیطان بزرگ» را در دست خود گیرد. همان نقل قول یاد شده در بالا به خوبی گرایش این بخش از حاکمیت ایران را برای به دست گرفتن افسار «گفتگو و تعامل» با «شیطان بزرگ» به نمایش گذاشت. پس از آن در دوره ای، یک یا چند نامه میان «صورتک تازه امپریالیسم امریکا»: باراک حسین اوباما و "رهبر" جمهوری اسلامی: علی خامنه ای رد و بدل شد که نشانه های روشنی از پیگیری گفتگوها با ایالات متحده، این بار از راهی دیگر و در رده ای بالاتر بود. باید به این نکته توجه داشت که بویژه همین بخش از حاکمیت ایران که نماینده ی واپسگراترین و محافظه کار ترین همبودهای کهنه ی اجتماعی ایران است، از کمترین امکان طبقاتی برای رویکردی اجتماعی ـ اقتصادی به سود توده های کار و زحمت برخوردار بوده و درفرجام کار، بهتر و آسان تر به نوکری امپریالیسم گردن می نهد. در این باره، در یکی از نوشتارهای پیشین، چنین آمده است:
«عمده نیروهای حاکمیت جمهوری اسلامی، از جناح های "اصلاح طلب"، نولیبرال ها و سرمایه داری بازرگانی گرفته تا جناح های محافظه کار، زمینداران بزرگ و لایه های فربه شده سرمایه داری بازار و طیف کم دامنه ای از نیروهای پیرامون آنها در لایه های فرادست خرده بورژوازی، در ترمز نمودن و به شکست کشاندن روند انقلابی نقش داشته و دارند. سرشت طبقاتی این نیروها، آنها را از انتقاد دانش پژوهانه، پیگیر و کارساز از سامانه سرمایه داری بطورکلی و سیاست سرمایه امپریالیستی بطور ویژه، باز میدارد و ناتوان می سازد. در این باره، تجربه تاریخ پیدایش، رشد و گسترش سامانه سرمایه داری، بویژه پس از پیدایش سرمایه داری امپریالیستی و رشد و گسترش طفیلی گری در اقتصاد این سامانه، نشاندهنده گرایش های واپسگرایانه و همکاری این سامانه تبهکار با واپسمانده ترین طبقات و لایههای ستمگر همه همبودهای کهنه و فرسوده اجتماعی در همه کشورهاست.
هنگامی که سامانه ای نو و پیشرو رُخ می نمایاند یا پدید میآید، سامانه ای که رو به سراشیبی نهاده، به ناگزیر به همدستی، همیاری و همکاری هرچه بیشتر با واپسمانده ترین نیروهای اجتماعی در اینجا و آنجا، گرایش می یابد. چنین روندی، سوی دیگر رابطه، یعنی واپسمانده ترین نیروهای اجتماعی همبودهای کهنه را نیز دربرمی گیرد و ترس از دگرگونی، آن ها را به همکاری و در دوران کنونی، پذیرش هرچه بیشتر نقش نوکری و کارچاق کنی سرمایه امپریالیستی وامی دارد. کشور ما نیز در این میان تافته ای جدابافته نیست و نخواهد بود. در اینجا نیز، امکان همدستی و وابستگی میان محافظه کارترین طبقات و لایههای اجتماعی بطور عمده دربرگیرنده بزرگ ـ زمینداران و سرمایه داری بازرگانی و نمایندگان سیاسی شان با سرمایه امپریالیستی بسی بیشتر از دیگر جناح های حاکمیت ایران است. درست همین نیروها هستند که بیشترین سوءاستفاده از احساسات دینی و مذهبی توده ها را دستمایه سیاست خود نهاده اند.»۳ این نکته از دید گروه کوچکی از نیروهای چپ دور مانده است. این گروه بر این گمان است که نبرد میان انقلاب و ضدانقلاب همچنان در میان گروه ها و لایه هایی از حاکمیت جمهوری اسلامی («نبرد کِه بر کِه») جریان داشته و بخشی از این حاکمیت یعنی دار و دسته ی احمدی نژاد و پشتیبان های آنان در سپاه و سایر بخش های حاکمیت، منافع توده های مردم را پاس می دارند. در این میان، نقش رییس جمهور برگمارده که از دید من جز «بز عزازیل»۴ رژیم حمهوری اسلامی بیش نیست، پیشبرد سیاست های رهبری جمهوری اسلامی ـ دستکم در آغاز ماجرا ـ و برقراری هرچه بیش تر تماس ها میان رهبری این رژیم با رهبری ایالات متحده بوده است. باید به این نکته نیز توجه نمود که پیشینیان احمدی نژاد در مقام رییس قوای مجریه، شهامت اجرای بسیاری از طرح های ضدملی و ضد خلقی رژیم حاکم و از آن میان «طرح هدفمند کردن یارانه ها» (بخوان: «طرح از میان برداشتن یارانه ها و بدبختی بازهم بیشتر توده های تیره روز») را نداشته اند. بخش عمده ی از این طرح های ضدملی و بویژه ضدکارگری در دوره ی اخیر و به دست چنین «بُزی» که تا هم اکنون برای رژیم جمهوری اسلامی «نعمت الهی» به شمار می رفت، انجام پذیرفته است!
هنگامی که سامانه ای نو و پیشرو رُخ می نمایاند یا پدید میآید، سامانه ای که رو به سراشیبی نهاده، به ناگزیر به همدستی، همیاری و همکاری هرچه بیشتر با واپسمانده ترین نیروهای اجتماعی در اینجا و آنجا، گرایش می یابد. چنین روندی، سوی دیگر رابطه، یعنی واپسمانده ترین نیروهای اجتماعی همبودهای کهنه را نیز دربرمی گیرد و ترس از دگرگونی، آن ها را به همکاری و در دوران کنونی، پذیرش هرچه بیشتر نقش نوکری و کارچاق کنی سرمایه امپریالیستی وامی دارد. کشور ما نیز در این میان تافته ای جدابافته نیست و نخواهد بود. در اینجا نیز، امکان همدستی و وابستگی میان محافظه کارترین طبقات و لایههای اجتماعی بطور عمده دربرگیرنده بزرگ ـ زمینداران و سرمایه داری بازرگانی و نمایندگان سیاسی شان با سرمایه امپریالیستی بسی بیشتر از دیگر جناح های حاکمیت ایران است. درست همین نیروها هستند که بیشترین سوءاستفاده از احساسات دینی و مذهبی توده ها را دستمایه سیاست خود نهاده اند.»۳ این نکته از دید گروه کوچکی از نیروهای چپ دور مانده است. این گروه بر این گمان است که نبرد میان انقلاب و ضدانقلاب همچنان در میان گروه ها و لایه هایی از حاکمیت جمهوری اسلامی («نبرد کِه بر کِه») جریان داشته و بخشی از این حاکمیت یعنی دار و دسته ی احمدی نژاد و پشتیبان های آنان در سپاه و سایر بخش های حاکمیت، منافع توده های مردم را پاس می دارند. در این میان، نقش رییس جمهور برگمارده که از دید من جز «بز عزازیل»۴ رژیم حمهوری اسلامی بیش نیست، پیشبرد سیاست های رهبری جمهوری اسلامی ـ دستکم در آغاز ماجرا ـ و برقراری هرچه بیش تر تماس ها میان رهبری این رژیم با رهبری ایالات متحده بوده است. باید به این نکته نیز توجه نمود که پیشینیان احمدی نژاد در مقام رییس قوای مجریه، شهامت اجرای بسیاری از طرح های ضدملی و ضد خلقی رژیم حاکم و از آن میان «طرح هدفمند کردن یارانه ها» (بخوان: «طرح از میان برداشتن یارانه ها و بدبختی بازهم بیشتر توده های تیره روز») را نداشته اند. بخش عمده ی از این طرح های ضدملی و بویژه ضدکارگری در دوره ی اخیر و به دست چنین «بُزی» که تا هم اکنون برای رژیم جمهوری اسلامی «نعمت الهی» به شمار می رفت، انجام پذیرفته است!
در ماجراهای میان «ولی "مطلق" فقیه» و «رییس قوه ی مجریه»، به گمان من، حاکمیت ایالات متحده که از توش و توانی به مراتب بیش تر از حاکمیت نادان و ناکارآمد جمهوری اسلامی در همه ی زمینه ها برخوردار است، در سمت و سو دادن این رویدادها برای آماج های پلید امپریالیستی این کشور نقشی مهم و همه جانبه داشته است؛ نکته ای که در نوشتار یاد شده در بالا، دانسته به آن پرداخته نشده است.
پُر بیراه نیست که «بز عزازیل» در اینجا و این بار، بازیچه ی دست حاکمیت ایالات متحده شده باشد. یکی از سناریوها می تواند پر وبال دادن و دلگرم نمودن وی به دستیابی هرچه بیش تر به قدرت در حاکمیت باشد۵ و البته برای این کار حاکمیت ایالات متحده ـ و اصولا هر حاکمیت دیگر در چنین شرایطی ـ خواسته های منطقی، روی میز می گذارد:
ما باید بدانیم که با چه کسانی گفتگو می کنیم؛ برنامه و چشم اندازشان چیست؟ تا چه اندازه پشتوانه سیاسی و اجتماعی دارند؛ چنانچه نیروهای دیگری در حاکمیت مخالف «گفتگو و تعامل» هستند یا گونه ای دیگر از آن را در سر می پرورانند، نیرویشان چه اندازه است؛ تا چه اندازه می توانند در روند «گفتگو و تعامل» سنگ اندازی نموده یا جلوی آن را بگیرند و ...
همه ی این خواست ها و امّا و اگرها به نوبه ی خود، در چارچوب سیاسی، منطقی می نمایند. بی گفتگو، حاکمیت ایالات متحده با دیگر گروه های درون و پیرامون حاکمیت جمهوری اسلامی نیز همین سیاست را حتا از گذشته ای دورتر دنبال می نموده است. برای نمونه، کافی است به برنامه های پیشنهادی میرحسین موسوی، پیش از انتخابات جنجال برانگیز ریاست جمهوری نگاه کنید تا به خوبی رگه های «گفتگو و تعامل» با «شیطان بزرگ» را در آنجا نیز ببینید.
اینکه «ولی "مطلق" فقیه» هنوز شهامت برکناری کارگزار خود را ندارد، به گمان من، گیر بودن پای خود وی در «گفتگو و تعامل» با «شیطان بزرگ» و البته کارهای ناشایست دیگری است که تنها «از ما بهتران» ـ و تا اندازه ای «بُز عزازیل» ـ به آنها آگاهند و هنوز برای مردم به روشنی بازگو نشده است. اینکه همه ی «دزدهای سر گردنه» رژیم و از آن میان شاید بیش از دیگران «بز عزازیل» هر از گاهی گروه های همچشم خود را به پرده دری تهدید می کند، به خوبی نشاندهنده ی این واقعیت است. همه ی آنها کم و بیش دریافته اند که سرنوشت همسانی در انتظار همه شان است و از همین رو، «خط قرمز» های یکدیگر را پاس می دارند و همه ی آنچه را که می دانند، برای مردم نمی گویند. این آگاهی ها تنها تا آن اندازه و در آنجا سودمند است که همچشم های کوچک و بزرگ نشسته بر «خوان نعمت» را به سکوت و خفقان وادارند. پافشاری «رهبر مُعَظَّم» در کشانده نشدن جُستارها و درگیری ها به رسانه ها و آگاهی عمومی نیز از این واقعیت سرچشمه می گیرد؛ وگرنه «کسی را که حساب پاک است از محاسبه چه باک!»
ب. الف. بزرگمهر ۲۹ خرداد ماه ۱۳۹۰
پانوشت:
۱ ـ «سقوط احمدینژاد به ضرر آمریکا است»، «سوزان مالونی» و «ری تکیه»
۲ ـ سنجیدنی با دوره ی مرکانتیلیسم رشد کلاسیک سرمایه داری در اروپا؛ ولی نه کاملا با همان درونمایه، سرشت و سمتگیری.
۳ ـ یادآوری هایی شاید سودمند، ب. الف. بزرگمهر
۴ ـ «بیچاره بُز عزازیل»، ب. الف. بزرگمهر
«عزازیل واژه ای است عبری که در تورات آمده و می تواند مترادف ابلیس و شیطان گرفته شود. بز عزازیل بزی است زنده که در آیین «روز کفاره»ی یهودیان، گناهان و خطاهای قوم را با خود به وادی بی آب و علفی می برد:«دو بز را بگیرد و آنها را به حضور خداوند به در خیمه اجتماع حاضر سازد و هارون بر آن دو بز قرعه اندازد، یک قرعه برای خداوند و یک قرعه برای عزازیل...و بزی که قرعه برای عزازیل بر آن برآمد... آن را برای عزازیل به صحرا بفرستد. (سفر لاویان، باب ۱۶، آیه های ۷ تا ۱۰) . آنگاه بز زنده را نزدیک بیاورد و هارون دو دست خود را بر سر بز زنده بنهد و همه خطاهای بنی اسراییل و همه تقصیرهای ایشان را با همه گناهان ایشان اعتراف نماید و آنها را بر سر بز بگذارد و آن را به دست شخص حاضر به صحرا بفرستد و بز همه گناهان ایشان را به زمین ویران بر خود خواهد برد پس بز را به صحرا رها کند (سفر لاویان، باب ۱۶، آیه های ۲۰ تا۲۲) و آن که بز را برای عزازیل رها کرد رخت خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد و بعد از آن به لشکرگاه داخل شود (همانجا، آیه )۲۶،
(نقل از کتاب کوچه، حرف ب، دفتر دوم، احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، انتشارات مازیار، تهران، ۱۳۷۷)»
۵ ـ بر پایه پژوهشی آماری، «قوه مجریه» در رژیم جمهوری اسلامی، چیزی به اندازه ی ۱۲ ٪ نیرو در هرم حاکمیت را داراست!
***
دو تحلیلگر آمریکایی: سقوط احمدینژاد به ضرر آمریکا است
«سوزان مالونی»، پژوهشگر ارشد مرکز مطالعات خاورمیانه در مؤسسه بروکینگز، و «ری تکیه»، کارشناس امور ایران و خاورمیانه در مرکز پژوهشی شورای سیاست خارجی، در تحلیل مشترکی که روزنامه نیویورکتایمز آن را منتشر کرده است، مینویسند که جناحهای مذهبی محافظهکار و بنیادگرا در حکومت ایران در حال تضعیف محمود احمدینژاد هستند و این تغییر برای دولت آمریکا که سعی دارد برنامههای هستهای ایران را متوقف کند، خبری ناخوشایند است.
به نوشته این دو کارشناس امور خاورمیانه، محمود احمدینژاد که منکر وقوع نسلکشی یهودیان و مبلغ ایدههای مربوط به ظهور امام زمان است، در عین حال صریحترین مبلغ انجام گفتوگوهای مستقیم با آمریکا بر سر برنامههای هستهای بوده است و با تضعیف موقعیت احمدینژاد و طرد شدن وی توسط روحانیون تندرو احتمال هر گونه مذاکره و توافقی بین تهران و واشنگتن از بین میرود.
«سوزان مالونی» و «ری تکیه» یادآوری میکنند که سقوط احمدینژاد یک زمانی چهره محبوب روحانیون حاکم بود چنان سریع و مقتدرانه صورت گرفت که در تاریخ حذف چهرهها و جناحهای دیگر در حکومت ایران بیسابقه بوده است. در ماههای اخیر حتی رهبر ایران که قاعدتاً نباید درمشاجرات و رقابتهای جناحی شرکت کند، مستقیماً اطرافیان و مشاوران ارشد احمدینژاد را مورد حمله قرار داده است.
بر اساس این تحلیل روحانیون حاکم بر ایران از ابتدا و به صورت عامدانه حقوق و اختیارات محدودی برای مقام رئیسجمهور تعیین کرده و رؤسای جمهور قبلی ایران نیز هر یک به نوبه خود طعم تلخ این محدودیتهای رئیس قوه مجریه را چشیدهاند. اما محمود احمدینژاد سرسختانهتر از دیگران در برابر محافل قدرت روحانیون ایستادگی کرد و با تبلیغ نوعی از ناسیونالیسم ایرانی قصد داشت موقعیت خود را به قیمت تضعیف روحانیون تحکیم کند. همین غریزه بیپروای سیاسی باعث شد که وی از مذاکره با آمریکا دفاع کند، تصمیمی که با موضع رسمی روحانیون حاکم بر ایران و مواضع ضد آمریکایی آنها تضاد بنیادی دارد.
این دو کارشناس آمریکایی یادآوری میکنند که دلیل گرایش احمدینژاد به مذاکره نه علاقه وی به تمدن و سیستم جامعه آمریکا بلکه بهرهبرداری از چنین حربهای برای تحکیم موقعیت خود در داخل ایران بود. برای سیاستمداری مثل احمدینژاد که به عظمت و تواناییهای خود شدیداً توهم دارد ایده انجام مذاکرات مهم با آمریکا میتوانست فرصتی باشد تا ضد آمریکایی بودن خود را در صحنه مهم بینالمللی به نمایش بگذارد.
این تحلیل میگوید، روحانیون حاکم بر ایران از مدتها پیش بلندپروازی احمدینژاد را برای خود یک خطر تلقی میکردند؛ خطری برای موقعیت سیاسی و حکومتی و همینطور موقعیت ایدئولوژیک و مذهبی روحانیت. ولی تا زمانی که احمدینژاد در راستای منافع رژیم روحانیت پیش میرفت رهبر ایران نه تنها از وی حمایت کرده بلکه او را تشویق و تقدیر میکرد. تا اینکه لحظهای فرارسید که بلند پروازیها و اعمال رئیسجمهور حتی موقعیت رهبر را نیز تهدید میکرد.
«سوزان مالونی» و «ری تکیه»، در ادامه تحلیل خود مینویسند، اکنون با به زانو درآوردن محمود احمدینژاد شخصیت و نهاد دیگری وجود ندارد که موقعیت آیتالله خامنهای را تهدید کرده و یا در موضع ضد آمریکایی سرسختانه وی خللی ایجاد کند. همزمان با گسترش ناآرامیهای سیاسی در سطح خاورمیانه مسلماً ایران سعی خواهد کرد از این شرایط بهرهبرداری کند و یک حکومت یکدستتر و مطمئنتر در تهران بدون شک با گستاخی بیشتری نفوذ خود را گسترش خواهد داد.
آنها در ادامه یادآور میشوند که این تغییر در ساختار حکومت ایران رهبران غرب را با یک مشکل افزوده روبهرو خواهد ساخت و بعید است که فشارهای دیپلماتیک و تشدید تحریمها به سقوط جمهوری اسلامی و یا تغییر سیاست هستهای آن منجر شود. فراموش نکنیم که حکومت ایران در سالهای اوج تحریم، انزوا و پیامدهای جنگ طولانی با عراق برنامههای هستهای خود را آغاز کرده و گسترش داد.
این دو کارشناس سپس اشاره میکنند که با تمامی این احوال وضعیت بحرانی خاورمیانه مسلماً رژیم حاکم بر ایران را نیز آسیبپذیر خواهد کرد. اقتدارگرایی مطلق آیتالله خامنهای نه تنها موجب بیزاری اکثریت مردم ایران شده بلکه گروهی از بنیانگذاران این نظام مثل هاشمی رفسنجانی و یا نسل دوم رهبران متعهد به نظام مثل احمدینژاد را ناراضی و خشمگین کرده است.
در شرایطی که حکومت ایران دچار چند دستگی است، اقتصاد ایران به شدت تحت فشار است و اکثریت مردم در جستجوی دموکراسی مشروعیت حکومت را نمیپذیرند مسلماً سیاستهای آمریکا در قبال ایران میتواند روی تعادل قدرت بین جناحهای صاحب نفوذ در سیاست ایران مؤثر واقع شده و فرصتی را برای تغییر اولویتهای سیاسی ایران فراهم کند.
«سوزان مالونی» و «ری تکیه» در پایان تحلیل خود خاطر نشان میکنند که آمریکا باید همواره این اصل را در نظر بگیرد که حکومت ایران اصلاً قابل پیشبینی نیست. برای پیشبرد سیاست خود و موفقیت آمریکا نباید به تصحیح رفتار حکومت ایران و یا تشویق کردن آن به مذاکره دلخوش کند.
سیاست آمریکا در قبال ایران باید تشدید فشارهای اقتصادی و تحریم مالی و فنی برنامههای هستهای آن کشور، تقویت نیروهای مخالف، تأثیرگذاری روی رقابتهای درونی صاحب قدرت و محافظت از همسایگان ایران در برابر تهدیدهای آن کشور باشد. شکی نیست که آمریکا و متحدان آن میتوانند رهبران انقلاب و نظامی را که یک بار دیگر افراد خودی را به مسلخ برده است، سرجای خود بنشانند.
به نوشته این دو کارشناس امور خاورمیانه، محمود احمدینژاد که منکر وقوع نسلکشی یهودیان و مبلغ ایدههای مربوط به ظهور امام زمان است، در عین حال صریحترین مبلغ انجام گفتوگوهای مستقیم با آمریکا بر سر برنامههای هستهای بوده است و با تضعیف موقعیت احمدینژاد و طرد شدن وی توسط روحانیون تندرو احتمال هر گونه مذاکره و توافقی بین تهران و واشنگتن از بین میرود.
«سوزان مالونی» و «ری تکیه» یادآوری میکنند که سقوط احمدینژاد یک زمانی چهره محبوب روحانیون حاکم بود چنان سریع و مقتدرانه صورت گرفت که در تاریخ حذف چهرهها و جناحهای دیگر در حکومت ایران بیسابقه بوده است. در ماههای اخیر حتی رهبر ایران که قاعدتاً نباید درمشاجرات و رقابتهای جناحی شرکت کند، مستقیماً اطرافیان و مشاوران ارشد احمدینژاد را مورد حمله قرار داده است.
بر اساس این تحلیل روحانیون حاکم بر ایران از ابتدا و به صورت عامدانه حقوق و اختیارات محدودی برای مقام رئیسجمهور تعیین کرده و رؤسای جمهور قبلی ایران نیز هر یک به نوبه خود طعم تلخ این محدودیتهای رئیس قوه مجریه را چشیدهاند. اما محمود احمدینژاد سرسختانهتر از دیگران در برابر محافل قدرت روحانیون ایستادگی کرد و با تبلیغ نوعی از ناسیونالیسم ایرانی قصد داشت موقعیت خود را به قیمت تضعیف روحانیون تحکیم کند. همین غریزه بیپروای سیاسی باعث شد که وی از مذاکره با آمریکا دفاع کند، تصمیمی که با موضع رسمی روحانیون حاکم بر ایران و مواضع ضد آمریکایی آنها تضاد بنیادی دارد.
این دو کارشناس آمریکایی یادآوری میکنند که دلیل گرایش احمدینژاد به مذاکره نه علاقه وی به تمدن و سیستم جامعه آمریکا بلکه بهرهبرداری از چنین حربهای برای تحکیم موقعیت خود در داخل ایران بود. برای سیاستمداری مثل احمدینژاد که به عظمت و تواناییهای خود شدیداً توهم دارد ایده انجام مذاکرات مهم با آمریکا میتوانست فرصتی باشد تا ضد آمریکایی بودن خود را در صحنه مهم بینالمللی به نمایش بگذارد.
این تحلیل میگوید، روحانیون حاکم بر ایران از مدتها پیش بلندپروازی احمدینژاد را برای خود یک خطر تلقی میکردند؛ خطری برای موقعیت سیاسی و حکومتی و همینطور موقعیت ایدئولوژیک و مذهبی روحانیت. ولی تا زمانی که احمدینژاد در راستای منافع رژیم روحانیت پیش میرفت رهبر ایران نه تنها از وی حمایت کرده بلکه او را تشویق و تقدیر میکرد. تا اینکه لحظهای فرارسید که بلند پروازیها و اعمال رئیسجمهور حتی موقعیت رهبر را نیز تهدید میکرد.
«سوزان مالونی» و «ری تکیه»، در ادامه تحلیل خود مینویسند، اکنون با به زانو درآوردن محمود احمدینژاد شخصیت و نهاد دیگری وجود ندارد که موقعیت آیتالله خامنهای را تهدید کرده و یا در موضع ضد آمریکایی سرسختانه وی خللی ایجاد کند. همزمان با گسترش ناآرامیهای سیاسی در سطح خاورمیانه مسلماً ایران سعی خواهد کرد از این شرایط بهرهبرداری کند و یک حکومت یکدستتر و مطمئنتر در تهران بدون شک با گستاخی بیشتری نفوذ خود را گسترش خواهد داد.
آنها در ادامه یادآور میشوند که این تغییر در ساختار حکومت ایران رهبران غرب را با یک مشکل افزوده روبهرو خواهد ساخت و بعید است که فشارهای دیپلماتیک و تشدید تحریمها به سقوط جمهوری اسلامی و یا تغییر سیاست هستهای آن منجر شود. فراموش نکنیم که حکومت ایران در سالهای اوج تحریم، انزوا و پیامدهای جنگ طولانی با عراق برنامههای هستهای خود را آغاز کرده و گسترش داد.
این دو کارشناس سپس اشاره میکنند که با تمامی این احوال وضعیت بحرانی خاورمیانه مسلماً رژیم حاکم بر ایران را نیز آسیبپذیر خواهد کرد. اقتدارگرایی مطلق آیتالله خامنهای نه تنها موجب بیزاری اکثریت مردم ایران شده بلکه گروهی از بنیانگذاران این نظام مثل هاشمی رفسنجانی و یا نسل دوم رهبران متعهد به نظام مثل احمدینژاد را ناراضی و خشمگین کرده است.
در شرایطی که حکومت ایران دچار چند دستگی است، اقتصاد ایران به شدت تحت فشار است و اکثریت مردم در جستجوی دموکراسی مشروعیت حکومت را نمیپذیرند مسلماً سیاستهای آمریکا در قبال ایران میتواند روی تعادل قدرت بین جناحهای صاحب نفوذ در سیاست ایران مؤثر واقع شده و فرصتی را برای تغییر اولویتهای سیاسی ایران فراهم کند.
«سوزان مالونی» و «ری تکیه» در پایان تحلیل خود خاطر نشان میکنند که آمریکا باید همواره این اصل را در نظر بگیرد که حکومت ایران اصلاً قابل پیشبینی نیست. برای پیشبرد سیاست خود و موفقیت آمریکا نباید به تصحیح رفتار حکومت ایران و یا تشویق کردن آن به مذاکره دلخوش کند.
سیاست آمریکا در قبال ایران باید تشدید فشارهای اقتصادی و تحریم مالی و فنی برنامههای هستهای آن کشور، تقویت نیروهای مخالف، تأثیرگذاری روی رقابتهای درونی صاحب قدرت و محافظت از همسایگان ایران در برابر تهدیدهای آن کشور باشد. شکی نیست که آمریکا و متحدان آن میتوانند رهبران انقلاب و نظامی را که یک بار دیگر افراد خودی را به مسلخ برده است، سرجای خود بنشانند.
۱۳۹۰/۳/۲۷
برچسته نمایی از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر