جواد مجابی در گفتوگویی به ارزیابی وضعیت طنز پرداخت.
این طنزپرداز و پژوهشگر در گفتوگویی با بخش ادب خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، كه در محل این خبرگزاری انجام شد، در ارزیابی خود از ادبیات طنز در دههی ۸۰، گفت:
من طنزی نمیبینم. تعداد [کم] روزنامههای جدی را طنز میدانم و فكر میكنم سالهاست كه ما از طنز بیبهرهایم. طنزی كه توجهم را جلب كند و برایم جالب باشد، ندیدهام.
او در ادامه تأكید كرد:
من به طنز ادبی بیشتر علاقه دارم و طنز مطبوعاتی را دنبال نمیكنم. اسمهایی در این زمینه هستند؛ اما من این طنز را دنبال نمیكنم و مورد علاقهام نیست. چیزی كه من مطالعه و دنبال میكنم، طنز ادبی و تاریخ طنز ادبی ایران است كه آن را از قدیمیترین شوخیها یعنی از اولین شوخی ایرانی تا دورهی حافظ نوشتهام و از دورهی حافظ تا مشروطه نیز دارد آماده میشود؛ چرا كه طنز مطبوعاتی یك پروندهی جدا دارد و در این زمینه وقتی حد را طنز «چرند و پرند» دهخدا تعیین میكند، كارهایی كه از روی دست او مینویسند، اهمیت چندانی ندارند كه بشود دربارهشان حرف زد؛ سیاهمشق هستند و روز به روز كه سطح ذوق عمومی پایینتر میرود، اینها برای مردم جذابتر میشوند.
مجابی سپس عنوان كرد:
برای به وجود آمدن طنز به صورت مكتوب، آزادی بیحد و حصر لازم است؛ یعنی نه آزادی عادی که آزادی بیحد و حصر؛ چرا كه طنزپرداز با تمام تابوها و تمام ممنوعیت كار دارد و با آنها درگیر میشود. البته باید میان شكلهای مختلف شوخی فرق گذاشت؛ چون شوخی از متلك و مطایبه شروع میشود؛ سپس هجو، هزل و فكاهیات هست؛ تا اینكه به طنز میرسد. طنز، شكل نهایی و اساسی شوخی است. من مجلهی «گلآقا» و «توفیق» را طنز نمیدانم؛ اینها نوعی آثار فكاهی هستند كه برای سرگرم كردن مردم و دق دلی درآوردن سر چیزهای ساده و معمولی و نه چیزهای اساسی، چاپ میشوند.
او افزود:
اگر ما بخواهیم طنز را به مثابهی یك انتقاد اجتماعی شوخیانه بگیریم كه به وضعیت بشری و اركان اساسی جامعه میپردازد، همانطور كه سنایی، مولوی، دهخدا و عبید پرداختهاند، طبیعتا این نوع كارها، كارهای میانمایهای هستند كه ارزش بحث كردن در این زمینه را ندارند و شاید در شاخهی دیگری مانند فكاهیات مورد توجه قرار گیرند.
او با اشاره به تعریفش از طنز، عنوان كرد:
این روزها در كاربرد واژهی طنز خیلی گشادهدستی به خرج داده میشود و به هر چیز كه خنده به لب میآورد، عنوان طنز میدهند؛ در حالیكه میتواند شوخی یا متلك باشد كه ریشهاش مشمول طنز نیست. شكلهای معمولی مشمول طنز نیست؛ چون تعریفی كه من از طنز دارم، یك تعریف كاملا جدی است. طنز یك بینش است، یك بینش تردیدبرانگیز در وضعیت بشری است كه وضعیت بشری را شوخچشمانه مورد انتقاد قرار میدهد؛ مانند كاری كه سنایی در «حدیقة الحقیقه» انجام میدهد یا چاپلین، وودی آلن و كالوینو انجام میدهند. نمیخواهم بگویم شوخیهای سرگرمكنندهی وقتگذران یا پرداختن به پارهای از مسائل سیاسی كه در طنز مطبوعاتی به كار میرود، ارزش ندارد كه كاربرد روزانه دارد و آن ارزش لازم را برای من ندارد.
مجابی همچنین تأكید كرد:
اما كسانی هستند مانند عمران صلاحی كه بر لبهی این كار ایستادهاند و در عین حال كه طنز ژورنالیستی ساده و مفرحی دارند، گاهی هم به نوشتن رمان طنز و داستانهای طنزآمیز میپردازند و یك كم مایهی كار در آثار آنها بهتر است. اما چیزی كه شگفتآور باشد و جلب توجه كند در آثار آنها نیست.
این نویسنده با اشاره به هدف طنز، اظهار كرد:
هدف طنز در اثر ادبی، مبارزه با نوعی ناهنجاری است. در وهلهی اول هم به نظر میآید كه طنز كار اخلاقی میكند و رذایل بشری را مثل آز، حماقت و جهالت و یا در سطح اجتماعی مثل ستم، ابتذال و روابط اجتماعی مبتذل نقد میكند؛ در حالیكه كار طنز اخلاقی نیست و با اخلاق هیچگونه رابطهای ندارد؛ زیرا در اخلاق ما از چیزی انتقاد میكنیم تا چیز دیگری را جایگزین آن كنیم و آن را به مخاطب بقبولانیم؛ در حالیكه در طنز تنها انتقاد میشود و چیزی جایگزین آن نمیشود. طنزپرداز معتقد است همواره هر شكلی از جامعهی بشری قابل انتقاد است و با تكامل جوامع بشری، طنز متوقف نمیشود.
او در ادامه افزود:
طنز یك انقلاب مداوم فكری است كه دائما وضعیت بشری را مورد انتقاد قرار میدهد؛ چون اگر قرار بود با تكامل بشری، طنز متوقف شود، بیشترین آثار طنز نبودند؛ در حالیكه ما اكنون میبینیم بیشتر شكلهای ادبی مایهی طنزآمیز دارند؛ مانند آثار سلین، آلبر كامو، كافكا و ایتالو كالوینو كه به طور مرتب از وضعیت موجود بشری انتقاد میكنند و برای بهتر شدن، چیزی را پیشنهاد نمیكنند. این فرق طنزپرداز با انقلابی و فیلسوف است كه مدام وضعیتی را نقد میكند بیآن كه چیزی را برای جایگزین آن پیشنهاد كند. طنزپرداز میگوید بشر همواره قابل انتقاد است و همیشه میشود با نوع زندگیاش، با سیستمی كه در آن زندگی میكند و با اعتقاداتش انتقاد و شوخی كرد. این حوزهی نقد آنقدر گسترده است كه تمام چیزهای ممنوع بشری را میتواند دربر بگیرد.
مجابی خاطرنشان كرد:
تعریفی كه من از طنز میكنم، تعریفی مندرآوردی نیست كه خودم انتخاب كرده باشم. من این تعریف را از مجموع آثار ادبی نظم و نثری كه مطالعه كردهام، دریافتهام. طنز واقعی، طنزی است كه به ساختارهای اساسی یك جامعه و یك عصر میپردازد؛ نه به شاخ و برگها و حواشی آن؛ مانند كارهایی كه در «توفیق»، «حاجی بابا» و «چلنگر» میكردند. اینها قلقلكهایی است كه پیشتر [برای] سلاطین دربار آن را انجام میدادند و مكتوب آن در روزنامههای مبتذل منتشر میشود. من اینها را مشمول تعریفی كه از طنز میشود، نمیدانم.
او با اشاره به وجود این شرایط در سایر گونههای طنز مانند قالب نمایشی و سینما و تئاتر به ایسنا گفت:
در سایر گونههای طنز هم به همین صورت است. سریال تلویزیونی كه ناصر تقوایی بر اساس كتاب ایرج پزشكزاد تولید كرد، كاری تا حدی قابل قبول بود كه مسألهی خانواده و ارتباط چند خانواده را با هم درنظر میگیرد و سعی میكند از مرز خانواده فراتر برود و تمثیلی از یك جامعهی رو به زوال را به دست بدهد.
این پژوهشگر طنز افزود:
در عصر خود ما مجموعهی «قهوهی تلخ» كوشش میكند با رفتن به یك دورهی شبه تاریخی، پارهای از رفتارهای اجتماعی را از قبیل دروغ، ریاكاری، تملق و غلو مورد نقد قرار بدهد. اما انصاف باید داد، وقتی كه پرداختن به خیلی چیزها ممنوع باشد، ته قضیه چیزی نمیماند كه طنزپرداز از آن بگوید؛ مگر اینكه خودش را با حواشی سرگرم كند. ما معمولا در حاشیهی طنز، كارهای خود را انجام میدهیم؛ نه در متن. اگرچه طنز در جوامع خفقانزده هم میتواند پدید بیاید؛ اما برای بروز خودش به عنوان اثر هنری به آزادی بیحد و حصر نیاز دارد كه هیچچیز نباید مانع بروز آن شود. نباید هیچ حد و مرزی برای طنز قائل شد؛ حتا مرزهای اخلاقی؛ زیرا اگر قرار بود اخلاق یا آیین یا آداب یك عصر مانع كارها شوند، طبیعتا آثاری مانند آثار سنایی، عبید یا مولوی پدید نمیآمدند.
او در ادامه گفت:
البته یكی از دلایلی كه آثار قدیم با گستردگی و با زمینهی وسیع جغرافیایی طرح میشد، این است كه كتابها چند نسخهی محدود بوده است. جغرافیایی كه سنایی مطرح میكند، به همهچیز پرداخته و در دورهی ما تعمیق شده است. او به روابط فرد با خودش، با دیگری، با متافیزیك، جامعهاش، اعتقادات و قدرت الهی به خوبی پرداخته است. این كتابها به چند نفر معین میرسیده و در جامعه نمیآمده است.
مجابی با اشاره به قدرت افكار عمومی در جامعه، تأكید كرد:
از آن موقع كه قدرتی به نام افكار عمومی پدید آمده و آثار چاپی با قدرت افكار عمومی روبهرو شده، محدودیت روز به روز بیشتر شده است؛ بنابراین دهخدا كه در «چرند و پرند» میخواهد كمی از مسائل مذهبی آنورتر برود، بلافاصله حكم ارتداد او را میگیرند. كمی هم كارهایش معوق میماند و میفهمد كه این مرز قابل عبور نیست. حتا انتقاد كردن از چند شخصیت ممكن بوده است به مرگ او بینجامد. عاقبت هم اگر او هم مانده بود، مانند جهانگیرخان شیرازی دارش میزدند.
این نویسنده و شاعر تأكید كرد:
طنز خیلی خطرناك است؛ چون با قدرت شوخی میكند. قدرت فقط قدرت حاكم نیست كه قدرت افكار عمومی، آیینها، آداب و رسوم و سنتهای یك جامعه است. فقط قلقلك دادن نیست؛ بلكه افشا كردن بنیانهای اساسی قدرت و درك ابتذالی كه در درون قدرت آراسته وجود دارد، است. به گمان من، سنایی یا عبید توانستهاند خیلی دقیق به این مسائل بپردازند. آدمی مانند كالوینو توانسته بسیاری از این مرزها را درنوردد.
او در ادامه عنوان كرد:
در عصر ما صحبت كردن از طنز در برخی جوامع شوخی است. هیچكس حوصلهی انتقاد را ـ چه جدی و چه شوخی ـ ندارد. انتقاد شوخی معمولا گزندهتر است و چون بیشتر مورد قبول قرار میگیرد، دولتها نسبت به آن حساس هستند.
مجابی دربارهی اینكه چه اتفاقی میافتد اگر مملكتی شوخی را از دست بدهد، گفت:
شوخی شفاهی میشود و با بیرحمی هرچه تمامتر در جامعه ادامه پیدا میكند. شوخیهای ركیك و هتاك به وجود میآید كه من اصلا با آنها موافق نیستم. وقتی شوخی نتواند به صورت آرام، متعادل، دقیق و انسانیاش مطرح شود، ناگزیر به صورت اغراقآمیز، پر از غلو و گاهی هتاك و پردهدر مطرح میشود. الان كافی است آدم بلوتوثها را بشنود، متوجه میشود مردمی تا كجا ـ حتا به خودشان ـ توهین میكنند. این حالت بیمارگونهای پدید آورده است.
او در جواب این سؤال كه خلق آثار ماندگار توسط قدما ناشی از خلاقیت فردی آنهاست یا نه ناشی از مناسبات سیاسی ـ اجتماعی آن دوران است، خاطرنشان كرد:
بخش اعظم آن به گمان من، به قدرت خلاقهی آنها بازمیگردد؛ چون بعضی از آنها در دوران تاریكی زندگی میكردهاند. برای مثال، سنایی كه در دوران بهرام شاه غزنوی زندگی میكرده است، آنقدر از آزادی برخوردار نیست. اما روابط اجتماعی آن دوره راهنمای آن انتقادهاست؛ یعنی راه میدهد كه این انتقادها انجام شود. وقتی ریاكاری مفتیان و قضات هست، وقتی ستم درباریان و گزمگان هست، وقتی تسلیم بیقید و شرط رعیت هست، طبیعتا یك آدم آگاه نسبت به همهی اینها دلسوزی دارد و سعی میكند اینها را به نحوی مطرح كند.
او در ادامه گفت:
اما شاید علت آزاد بودن بیشتر اینها این است كه چندان با حاكمیت روبهرو نیستند كه مورد حمایت آنها هم هستند. شاه هم در عین حال كه نمیفهمد، اینها را حمایت میكند و احتیاج دارد یك شاعر را هم در اختیار داشته باشد. هنرمند و نقاش و شاعر هم به عنوان تزیینات درباری بوده است. به گمان من، مهمترین چیزی كه جلو طنز را میگیرد، قدرت حاكمه نیست كه مردم هستند؛ زیرا اگر اینها همان موقع میرفت توی مردم، این نویسندگان تكه پاره میشدند. این نوشتهها میان مردم نرفته و تنها برای یكی، دو نفر اهل ذوق گفته شده و در همان محافل هم محصور مانده است. به همین دلیل است كه عبید از این شهر به آن شهر فراری است و جزو شاعرانی است كه مزارش نیز ناپیداست. آدمی مثل سعدی هم در عین حال اینكه به طنز میپردازد، در «گلستان» در لفافهی فصاحت و بیان ادبی آن را مستور میكند و نمیگذارد این در پیش چشم دیگران ظاهر شود. یكی از شكلهایی كه طنزپردازان بعدا یاد گرفتند، همان شگرد سعدی بود كه آنقدر در استعارات مطالب را بگنجانند كه تقریبا طنز خفه شود.
این طنزپرداز با اشاره به محدودیتهای طنزنویسی، بیان كرد:
الان سالهاست كه اثر طنز مكتوب به زحمت نوشته شده و با مشكلات همراه بوده است. دلیل آن این است كه كاری كه ذاتا طنزآمیز است، مانند «توپ مرواری» هیچگاه به صورت طبیعی چاپ نشده است. یك دورهی خیلی كوتاه در اوایل انقلاب چاپ شده است؛ یا «وغ وغ ساهاب» كه هدایت در آن با وضعیت اقتصادی، فرهنگی عصر خودش درگیر شده، حتا درك نشده است. هدایت در این كتاب، قلمبهبافیهای ادبی، تحقیقات بیفایدهی افاضل، رفتارهای عامیانهی رو به تسلیم و اطاعت از قدرت و ادارهی بازیهای میانتهی را به دقت حلاجی كرده؛ اما شاید خوب خوانده نشده است.
او افزود:
شكلی از طنز كه از سعدی الهام گرفته شده است و شاخهای از طنز مكتوب كه توللی آغاز كرد، به نظر من، توانسته است ادامه پیدا كند؛ یعنی یك بیان ادبی كه با استعاره و هزار اما و اگر، مسألهای را میگوید؛ در حالیكه یكی از ارزشهای طنز این است كه مستقیم و برهنه و صریح و تأثیرگذار باشد. اینكه ما مطلب را در كنایات بپوشانیم كه سانسورچی نفهمد، خب مخاطب هم آنرا نمیفهمد.
مجابی پدید آمدن طنز را نیازمند یك جامعهی آزاد دانست و گفت:
طنز به جامعهای نیاز دارد كه آزادی بیان در آن وجود داشته باشد و ضریب تحمل آدمها فوقالعاده بالا باشد. حالا این آدمها میتوانند آدمهایی در قدرت باشند و یا افكار عمومی و نهادها باشند. در دورهی شاه هم وقتی طنزی برای گروه جاهلها گفته میشد، آنها هم اعتراض میكردند. اگر دربارهی كفاشها و اطباء گفته میشد، اینها اجتماع میكردند و نمیتوانستند بپذیرند و اجازه بدهند طنز كار خودش را انجام دهد. جامعهای كه از آن انتقاد نمیشود، همواره در انجماد و تصلّب خودش پافشاری میكند و رشد نمیكند؛ چه انتقاد جدی و چه انتقاد طنزآمیز.
مجابی در پاسخ به این سؤال كه آیا طنزپرداز باید آنطور بنویسد كه بتواند در هر فضایی نوشتهی خود را ارائه كند و مشكلی پیدا نكند، گفت:
من تصور نمیكنم در این صورت بتوانیم انتقاد تندی بكنیم. چنین چیزی امكان ندارد. میشود انتقاد كرد. یك دورهی طولانی نشریات از دورهی مشروطیت تا همین سالهای ۵۰ بودهاند؛ مانند نشریهی «ملاصدرالدین» كه از قفقاز میآمد و یا «چرند و پرند» كه انتقادات تند داشت؛ اما به تدریج آب بستند داخلش. این اواخر كار به جایی رسیده بود كه راجع به عصا یا پیپ هویدا متلك میگفتند كه بیمعنی بود و نوعی دلقكبازی بود تا نقد اجتماعی. البته وقتی كار دهخدا را هم با كار قدما مقایسه میكنیم، میبینیم كه خود دهخدا هم بعضی جاها دست به عصا رفته و آن سه شمارهای كه در سوییس چاپ كرده، كمی آزادانه است و اینجا كه هست، مرتب با ایما و اشاره دارد انتقاد میكند.
او یكی از مشخصات طنز را بیان ساده و صریح انتقادات خواند و گفت:
ایدهآل من این است كه روزی ما بتوانیم طنز را از این حالت هتاكی و یاوهگویی نجات دهیم و با آزادی بیانی كه داریم، طنز به صورت یك چیز جذاب، زیبا و انسانی دربیاید و زندگی روزانهی ما به صورت یك چیز شفاف و زیبا و انسانی حرفهای ما را زینت ببخشد؛ همانجوری كه مثلا در انگلیس میبینیم. در فرانسه طنز را در زندگی و كلام روزانهشان وارد كردهاند و در همانجا میتوانند به رؤسای كشورشان و به سنتها و آیینهای خودشان انتقاد كنند كه بیشتر اقلیت است و بدنهی اصلی طنز آمده توی صحبتهای روزانهی مردم كه با طنز و شوخی، بیان خودشان را سبك و جذاب میكنند. زبان ما از طنز عاری شده و طنز شفاهی پنهان شده و به صورت ناشناس با بیرحمی هرچه تمامتر عمل میكند و حتا به باورهایی حمله میكند كه ممكن است سقوط آن باورها یك نوع بیاخلاقی جمعی را به وجود بیاورد.
جواد مجابی دربارهی این موضوع كه حضور طنز در فضاهای غیررسمی تا چه اندازه میتواند ظرفیتی شود برای رسیدن به طنز ایدهآل، گفت:
طنز به هرحال یك بده بستان فكری است. یك نوع بینش است كه از كسی به كسی منتقل میشود. اگر جامعه برای پذیرش نقد، آماده باشد، طنزپرداز شجاعت بیشتری پیدا میكند كه راجع به این قضیه با ظرافت عمل كند. مشكل اساسی این است كه گاهی یك جامعه نقد را تحمل نمیكند. وقتی جامعه طنز را نمیپذیرد، طنزپرداز با مشكل روبهرو میشود. در كار قدما نیز میبینیم كه طنزپرداز خیلی عصبی است؛ چون حرفی را كه میزند، مخاطبانش نمیفهمند. در دورهی ما از طریق ابزارهایی چون اینترنت، امكان نرم كردن طنز وجود دارد كه طنز را به طرف نوعی انتقاد دقیقتر و اساسیتر كشید. اما جای آن طنزی كه دنبال یك بینش انتقادی مداوم در اركان جامعه است، فكر میكنم در ادبیات است تا شوخیهای روزانه.
او افزود: البته پارهای از شوخیهای شفاهی كه در همین ایام شنیده میشود، گاهی ظرافتها و دقتهایی را دارد. علت آن این است كه یك نفر آن را نمیسازد؛ بلكه شوخی توسط یك نفر ساخته میشود، بعد میآید نفر بعدی آن را آراسته میكند و صیقل میدهد و نفر بیستم است كه به طنز، شكل نهایی میدهد. هرچقدر این ارتباطات در جامعه گستردهتر باشد، طنزها دقیقتر میشوند. در گذشته نیز طنز همینگونه ساخته میشده است؛ یعنی مردم طنز را میساختند. ادبا همین طنز را میگرفتند و به آن شكل ادبی میدادند و در كتابهای خودشان نقل میكردند. همان چیزهایی كه ما در طنز قدیم میبینیم، بخشی از طنز شفاهی است كه رواج داشته و برای مثال، مولوی آن را گرفته و به آن یك شكل قابل قبول داده و در «مثنوی» خودش آورده است. این طنزها در ظاهر هیچ خندهدار نیستند؛ اما یك خندهی تلخ را در اعماق خود دارند. اینها مسائل بشری را مطرح میكنند و در ظاهر خندهدار نیستند؛ اما در درونشان یك قهقههی تلخ شنیده میشود.
او همچنین تأكید كرد:
این سعدی است كه در این موضوع راه را برای عبید هموار كرد و اگر سعدی طنز را از شعر به نثر نیاورده بود، عبید نمیتوانست در نثر طنزآمیز خودش اینقدر دقیق عمل كند. البته عبید چون با فرهنگ عربی آشنا بوده است و در فرهنگ عربی زیاد به دنبال سجع و قافیه هم نمیروند، طنزش ساده و راحت است و یكی از دلایل موفقیت او این است كه به زبان بسیار ساده و راحت، طنز خودش را بیان كرده است. عبید از یكسو وامدار سعدی است و از سوی دیگر، وامدار فرهنگ عربی است.
مجابی با اشاره به افول طنز بعد از عبید، عنوان كرد:
بعد از عبید، دیگر طنز ما افول میكند و اگرچه كسانی مانند جامی و قاآنی میآیند؛ اما هیچكدامشان از لحاظ ادبی ارزش ندارند و كمكم شكلی از طنز به وجود میآید كه خود كتاب جدی است؛ اما ما را به خنده میاندازد؛ مانند: «رستم التواریخ» و «بدایع الوقایع» كه از نظر مؤلف، امری جدی اتفاق افتاده؛ اما چون مسخره است و غلوآمیز، امروزه برای ما اثر طنز محسوب میشود.
این نویسنده دربارهی این موضوع كه به نظر میرسد برخی طنزپردازان خودشان هم طنز را غیرجدی و سهلالوصول گرفتهاند، اظهار كرد:
شك نیست طنزپردازی كه میخواهد جامعهای را ارزیابی كند، باید آگاهی فوقالعادهای از فرهنگ قبلی داشته باشد، از فرهنگ جهانی اطلاع داشته باشد و دانش زیادی داشته باشد. كسی كه نقد اجتماعی میكند، باید اطلاعات زیادی داشته باشد و قدرت خلاقه داشته باشد كه تشخیص بدهد. اینكه بتوانید در قوانین چیز طنزآمیزی پیدا كنید، نیاز به دانش فراتر میرود. قوانین خانوادگی مقدس هستند؛ اما كسی مانند كافكا میآید، این روابط مقدس را خندهدار میكند. این دانشی بیش از دانش جدی میخواهد. من تصور میكنم آدمی مانند نویسندهی «دن كیشوت» كه میآید سلحشوری را در دورهای كه دوران سلحشوری نیست، راه میاندازد و او را به جنگ موجودات خیالی وامیدارد، خلاق است. هنوز هم كه هست، ما خودمان را در آینهی «دن كیشوت» میبینیم. آدمی كه میآید این اثر را مینویسد، باید دركی از عصر خودش و سرشت و فطرت انسان و روابط انسانی داشته باشد.
او در ادامه خاطرنشان كرد:
برای همین است كه طنزپردازان جهان آدمهایی نادر هستند. وقتی آدمی مثل چاپلین ورای وقایع تیره، چیزهایی را آن سوی دیوار ذهن میبیند، نبوغ بیشتری دارد. من فكر میكنم آدمهای طنزپرداز دریافت عمیقتر و گستردهتری دارند. در معاصرین ما، من هیچ هنرمند بزرگی را نمیشناسم كه از درك طنز بیبهره باشد؛ صادق هدایت، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، غلامحسین ساعدی، بهرام صادقی و بهرام بیضایی، اینها به روابط بشری بینشی طنزآمیز دارند؛ اما ممكن است كه به طور كامل به طنز نپردازند. آدمی مانند حافظ كه به نظر میرسد روحیهی جدی دارد، بارها مخالفان خودش را دست انداخته است. در این بیت كه «گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید/ آفرین بر نفست باد كه خوش بردی بو» مخالفانش را دست میاندازد كه او را ریاكار خواندهاند. تلخكامی من به آثار پدیدآمده این است كه من با این نوع بیانی كه معاصرین ما و خود من به آن میپردازیم، علاقه ندارم و معتقدم استبداد تاریخی همهی ما را الكن و دارای زبان مستعار و مغلقگو كرده است.
او همچنین ادامه داد:
ما داریم از حالت عادی خارج میشویم و به صورت آدمهایی كه در استعاره و پرده حرف میزنند، درمیآییم. تعارفات و صنایع ادبی ما را محاصره كردهاند كه آزاد نباشیم دربارهی وقایع صحبت كنیم. من دربارهی یكی از معاصرین ما كه بسیار پیچیده و دقیق مینویسد، گفتم «كاش او در جامعهای زندگی میكرد كه میتوانست حرفهایش را راحت بزند». همهی آثار ما به خاطر سانسور، خودسانسوری، پرهیز از درگیری با افكار عمومی و قدرتهای حاكم مرتب در استعارات، تشبیهات عجیب و غریب و در نگفتنها پیچیده میشود.
او در ادامه تأكید كرد:
این به آن معنا نیست كه كسی از اینجا برود فرانسه، میتواند بیماری خودش را علاج كند؛ چرا كه او با این محدودیت ذهنی تربیت شده است. ممكن است عكس این عمل كند؛ بیفتد به لیچارگویی و پورنو و هرزهگرایی. اینها هم همینقدر ضعیف است كه ما الآن داریم. من تصور میكنم ما با یك نوع لكنت زبان تاریخی روبهرو هستیم. ما باید این لكنت بیان را برداریم و سلیس، صریح و بیتعارف سخن گفتن را بیاموزیم و توصیف دقیقی از واقعیت پیرامونمان بدهیم.
مجابی عنوان كرد:
اما اولین چیز این است كه به قدر كافی اطلاعات در اختیار ما نیست كه به موضوع مورد علاقهمان بپردازیم. ما به دلیل نبود و كمبود اطلاعات، درك نسبتا ناقصی از واقعیت پیرامونمان داریم و برای بیان همین واقعیت ناقص هم دائما مكانیسمهای سانسور و خودسانسوری، ترس از افكار عمومی و موقعیت شغلی ما را محدود میكنند و داریم به موجوداتی تبدیل میشویم كه ظاهرا داریم چیزهایی را مینویسیم؛ اما این نوشتهی ما هیچ چیز را بیان نمیكنند.
او با بیان این مطلب كه این لكنت زبان تنها به اكنون متعلق نیست، گفت:
این موضوع پیشینهای تاریخی دارد و یك گرایش طولانی است و من آن را «زبان اجنه» نام نهادهام. ما از دورهی قاجاریه هم همین قضایا را داشتهایم. در آن دوره با ادبیات عجیب و غریب حرف میزدیم؛ الان بیانمان راحتتر شده است؛ اما قادر و مجاز به بیان مسائل نیستیم. این مجاز نبودن ما را به یك نوع لكنت ذهنی و زبانی میكشاند كه دارد به یك تربیت فرهنگی تبدیل میشود. آنچه كه مایهی تأسف من است، این است كه این لكت بیانی در دهههای اخیر به سمت منستایی و درونكاویهای خشك و بیمعنا گرایش مییابد كه این لكنت را چندبرابر میكند. زمانی بود كه ما در عین حال كه دچار لكنت زبانی بودیم، در مسائل اجتماعی خودمان با دقت بیشتری توجه میكردیم. الان آن هم دارد كم میشود و ما به طرف یك نوع درونگرایی و منزدگی و درونكاوی خودستایانه بیش میرویم كه شعر ما و داستان ما را تحت تأثیر قرار داده است.
مجابی با اشاره به شرایط فرهنگی اكنون جامعهی ما، گفت:
اكنون صدها نقاش، نویسنده و شاعر پدید آمدهاند كه حتا زبان عادیشان را نمیتوانند صحبت كنند؛ نمیتوانند درست بنویسند؛ اما كتاب هم چاپ كردهاند كه در بازار هست و مردم آنها را نمیخرند. یك حجم عظیم از آدمها دارند كار بیهوده میكنند و به این از منظر فرهنگی باید توجه كرد. باید به این تهیشدگی، میانمایگی، كمسوادی و بیمبالاتی توجه كرد. این دارد برای ما یك نوع فرهنگ فرعی میشود.
این منتقد هنری افزود:
چون من به نقاشی علاقه دارم، در میان نمایشگاههایی كه میروم، در یك سال شاید پنج یا شش نمایشگاه نقاشی خوب میبینم. بقیه، نمایشگاههایی هستند كه از سطح عادی پایینترند. این قضایا با هیاهو دارد رواج پیدا میكند و فروش هم میرود. یك نوع سیطرهی كمیت دارد كیفیت را در آثار ما به حداقل میرساند.
جواد مجابی در ادامهی این گفتوگو با اشاره به نیاز به وجود «فضای فعال فرهنگی» در جامعه، عنوان كرد:
چیزی در همهی جوامع به نام «فضای فعال فرهنگی» لازم است كه این فضا طی شرایطی به وجود میآید؛ شرایطی مانند: آزادی بیان، رفاه اقتصادی، توسعهی هماهنگ و دموكراسی لازم است.
او افزود:
در این فضای فعال فرهنگی یك نوع دادوستد میان آدمها هست و كالای فرهنگی رواج پیدا میكند و مخاطبان این كالا را دریافت میكنند. به محض اینكه این كالا تولید میشود و میخواهد به دست مصرفكننده برسد، منتقدان میآیند و این كالا را ارزیابی میكنند كه چقدر درست ساخته شده و چقدر مهم است. در دورهی ما، من كمتر شاهد فضای فعال فرهنگی بودهام. الان من در مقام ارزیابی این دوره نیستم كه بگویم تولیدات اكنون خوب هستند یا نه. منظور من این است كه اگر این فضای فعال فرهنگی وجود نداشته باشد، آثار خوب كمتر پدید میآید. حالا یك آدم خلاق ممكن است بیاید با یك خلاقیت فكری، كار خوبی را عرضه كند؛ اما این موقتی است و چون این فضا فعال نیست، این آدم با یك یا دو كتاب متوقف میشود و اگر ادامه بدهد هم كارش به مخاطب نمیرسد؛ چون مكانیسمی لازم است كه كاری كه شما تولید میكنید به عنوان كالای فرهنگی به دست مخاطب برسد. مخاطب هم باید تربیت شده باشد كه بتواند این كالا را بگیرد. اگر دانش و اطلاعاتش به اندازهای نباشد كه بتواند این اثر را جذب كند، انگار اثر در هوا معلق و بیفایده مانده است. مشكل ما این است كه سالهاست فضای فعال فرهنگی نداریم. همه در این قضیه یكجور دخالت داشتهاند. ادارات سانسور یكجور، مشكلات اقتصادی و بیحوصلگی مردم جور دیگر و چیزهایی چون جنگ هم كه به ما تحمیل شد و فضای زندگی ما را تغییر داد، یك جور در این قضیه اثر گذاشته است.
مجابی در ادامه اظهار كرد:
همهی اینها دست به دست هم داده و سبب شده است كه كارهای خوب هم كه تولید میشود، شما به عنوان یك آدم كنجكاو باخبر نشوید. رسانههای خوب هم كافی نیستند كه آثار را معرفی كنند. شاید در جایی چون فرانسه این مشكل وجود نداشته باشد كه كار خوب در غربت بماند؛ اما در اینجا، این مشكل همواره هست. در آنجا هم این مشكل هست كه حجم كتابها زیاد است و ویترین كم است و اگر كتاب نفروشد، به انبارها میرود كه البته به دلیل تولید انبوه است؛ اما در اینجا كتابهای خوب در میان اهل ادب هم گسترش نمییابد. شرایط اجتماعی به گونهای شده كه همه كارهایی را میخوانند كه به پیشبرد كار خودشان كمك كند. من نقاشی را دیدهام كه شعر امروز را نمیفهمد؛ روزنامهنگاری را میبینم كه از موسیقی و سینما اطلاعی ندارد. ما آدم فرهنگی تربیت نمیكنیم كه پایههایی در او وجود داشته باشد و قادر به جذب آثار فرهنگی و هنری باشد. سیستم آموزشی ما به گونهای است كه كتاب در آن موضوع فراموششدهای است. بارها من شنیدهام كه پدر مادرها به بچههای خودشان میگویند:
«رمان نخوان! درست را بخوان». اگر در درس انشا، خلاصه كردن كتاب، موضوع باشد، در سطح دبستان هزارها كتاب خوانده و خلاصه میشود و در سطوح دیگر این كار با دقت بیشتری دنبال میشود و كتابخانههای مدرسهها پر از كتابهایی است كه بچهها آنها را خواندهاند و از آنها اطلاع دارند. كتاب خواندن در اینجا یك امر لوكس است و وقتی كتاب خواندن امری لوكس میشود، تفكر هم امری لوكس میشود. در نهایت، یك نوع بیارتباطی فرهنگی بوجود آمده كه ما میتوانیم آن را فرهنگ معاصر بدانیم.
او در پایان گفت:
در یك فضای فعال فرهنگی است كه ادبیات میتواند رشد كند. بعد از جنگ دوم جهانی، ادبیات جهانی رشد فوقالعادهای داشته؛ چون شرایط هم به گونهی بسیار عجیب و غریبی بوده كه آدمها را به فكر واداشته كه نظریات فلسفی و پیجویی هستی مطرح شده است. اگر این رمانها كه از سوی كسانی چون سارتر و كافكا نوشته شده، امكان چاپ نمییافتند، خود این فكرها دیده نمیشدند. خیلیها نمیخواهند این حرفها را بزنند. اما من به آینده خوشبین هستم و با این خوشبینی ذاتیام كار میكنم.
گفتوگو از: آزاده شمس، ساره دستاران
برگرفته از «ایسنا»:
این نوشتار اندکی از سوی اینجانب ویرایش شده است. عنوان نوشتار و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر