۱ ـ شاملو و ادبیات كودكان و نوجوانان
ملیترین هنر ما ایرانیها شعر است و احمد شاملو ملیترین شاعر ما بود. او شاعری با چهرهای چند بعدی است. چهرهای با تواناییهای گوناگون كه شاعران معروفی چون پابلو نرودا، مایاكوفسكی، ناظم حكمت، گارسیا لوركا، پل الوار، لویی آراگون و یانیس رتیسوس فاقد آن بودند. شاملوی شاعر، مترجم، پژوهشگر، داستاننویس، منتقد، روزنامهنگار، فیلمنامهنویس، كاوشگر فرهنگ عامه و نویسنده كودكان و نوجوانان، چند سروگردن بالاتر از همه همردیفان خود در جهان ایستاده است.
در میان اهل مطالعه و علاقمند به شعر و ادبیات، كمتر كسی است كه شعر پریا و قصه منظوم دختران ننهدریا را نشنیده باشد و بخشهایی از آنها را از بر نباشد. اولین شعر او كه فرم و قالبی كودكانه دارد، یكی از شبانههای اوست كه پس از مرداد خونین ۱۳۳۲ سروده است:
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
از توی زندون
مث شبپره
با خودش بیرون
میبره آنجا
كه شب سیا
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار میكشن
تو خیابونا
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
از توی زندون
مث شبپره
با خودش بیرون
میبره آنجا
كه شب سیا
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار میكشن
تو خیابونا
در سال ۱۳۳۸ خروس زری، پیرهنپری كه بازنویسی از یكی از آثار لئون تولستوی است، در سری كتاب كودك منتشر شد. چند سال بعد ترجمه قصههای بابام اثر ارسكین كالدول بیرون آمد و سپس همكاری با برنامه كودكان و نوجوانان رادیو، علاقه او را به ادبیات كودكان نشان داد. در سال ۱۳۴۸ قصه منظوم «چی شد كه دوستم داشتن» اثر ساموئل مارشاك را ترجمه كرد كه در سری كتاب كودك چاپ شد. انتشار ملكه سایهها كه از قصهای ارمنی گرفته شده و نیز قصه هفت كلاغون كه بازنویسی خلاقانه از افسانههای عامیانه است، در سال ۱۳۵۰ انجام گرفت. ترجمه افسانههای كوچك چین و شهریار كوچولو در سال ۱۳۵۶ است و قصههای پریا، دخترای ننه دریا، بارون و قصه دروازه بخت به دنبال آثار كودكان او چاپ میشود. شهریار كوچولو اثر آنتوان سنتاگزوپری، اولینبار در كتاب جمعه چاپ شد. از این داستان تا به حال سه ترجمه دیگر در دست است كه شهریار كوچولوی شاملو، با سبك خاص و نشان و رنگ و بوی ایرانی و شاملویی، همچنان از دیگران متمایز است. سپس او «یل و اژدها» اثر كارالی ییچف را ترجمه كرد. آخرین كار او برای كودكان و نوجوانان «قصه مردی كه لب نداشت» است كه چنین شروع میشود:
یه مردی بود حسینقلی
چشاش سیا لپاش گلی
غصه و قرض و تب نداشت
اما واسه خنده لب نداشت
یه مردی بود حسینقلی
چشاش سیا لپاش گلی
غصه و قرض و تب نداشت
اما واسه خنده لب نداشت
حسینقلی برای پیدا كردن لب راه میافتد. لب باغچه، لب چاه، لب حوض، لب بام و ... و سپس با هفت عصا و هفت كفش آهنی میرود تا میرسد به لب دریا و دریا هم چون دیگران به او جواب رد میدهد و لبش را به او قرض نمیدهد. حسینقلی دست از پا درازتر به خانهاش برمیگردد و میبیند كه باغچه و حوض و بام و چاه درحال آوازخواندن و بشكنزدن هستند و با هم دم گرفتهاند كه:
خنده زدن لب نمیخواد
داریه و دمبك نمیخواد
یه دل میخواد كه شاد باشه
از بند غم آزاد باشه
خنده زدن لب نمیخواد
داریه و دمبك نمیخواد
یه دل میخواد كه شاد باشه
از بند غم آزاد باشه
احمد شاملو در جایی گفته است كه هیچگاه علاقهای به بازگشت به دوران كودكیام را ندارم؛ زیرا آن دوران برای من پر از رنج و ناكامی است. آیا توجه او به كودكان و نوشتن و سرودن برای آنان نوعی فرار از آن رنجهاست؟
توجه و علاقه شدید او به ادبیات عامه، در زبان و نوشتههای او تاثیری ماندگار به جای گذاشت؛ زیرا ادبیات عامه ما سرشار از لالاییهای كودكانه، اشعار ستایشآمیز درباره كودكان، افسانهها، بازیهای سنتی، چیستانها، متلها، قصهها، حكایتها، ترانهها و حتی سوگنامههایی در مرگ كودكان است. اینها سرچشمههای لایزالی بود برای كارهایی كه شاملو درباره كودكان نوشت.
اما مهمتر از همه این است كه شاملو در ادبیات كودكان و نوجوانان نیز، آن تعهدی را كه نسبت به مردم و جامعهاش داشت، حفظ كرده است. در قصه بارون، ستاره زهره در پشت ابر و شرشر باران گم شده است. همه از پیداكردن زهره ناامید شدهاند؛ اما شاعر به ما نوید میدهد:
غصه نخور دیوونه
كی دیده كه شب بمونه؟
زهره تابون اینجاس
تو گره مشت مرداس
وقتی كه مردا پاشن
ابرا ز هم میپاشن
غصه نخور دیوونه
كی دیده كه شب بمونه؟
زهره تابون اینجاس
تو گره مشت مرداس
وقتی كه مردا پاشن
ابرا ز هم میپاشن
در قصه ملكه سایهها، جوانی كه خواهرش به صورت كبوتر درآمده و پرواز كرده، برای پیدا كردن خواهر به راه میافتد و با راهنمایی یكی از دخترانی كه طلسم ملكه سایهها شده است، خواهر خود و دیگر دختران طلسمشده را نجات میدهد. در پایان از قول دختری كه نجات پیدا كرده، چنین میخوانیم:
«همه ما تا عمر داریم ممنون تو جوان شجاع هستیم كه آمدی و جان ما را نجات دادی.» این جمله ما را به یاد جملهای از داستان ماهی سیاه كوچولو اثر صمد بهرنگی، هنگام جداشدن از دوستانش میاندازد:
«چطور میشود فراموشت كنیم تو ما را از خواب خرگوشی نجات دادی.»
«چطور میشود فراموشت كنیم تو ما را از خواب خرگوشی نجات دادی.»
در قصه دخترای ننه دریا نیز امید بخشی از قصه را دربر میگیرد:
دلا از غصه سیاس
آخه پس خونه خورشید كجاست؟
قفله وازش میكنیم
قهره نازش میكنیم
میكشیم منته شو
میخریم همته شو
مگه زوره؟ به خدا هیچكه به تاریكی شب تن نمیده
موش كورم كه میگن دشمن نوره، به تیغ تاریكی گردن نمیده.
و نیز در قصه پریا:
شهر ما صداش مییاد
صدای زنجیراش مییاد
عوضش تو شهر ما (آخ نمیدونین پریا)
در برجا وا میشن
بردهدارا رسوا میشن
غلوما آزاد میشن
ویرانهها آباد میشن
هركی كه غصه داره
غمشو زمین میزاره
قالی میشن حصیرا
و الی آخر
شهر ما صداش مییاد
صدای زنجیراش مییاد
عوضش تو شهر ما (آخ نمیدونین پریا)
در برجا وا میشن
بردهدارا رسوا میشن
غلوما آزاد میشن
ویرانهها آباد میشن
هركی كه غصه داره
غمشو زمین میزاره
قالی میشن حصیرا
و الی آخر
احمد شاملو به تعهد در ادبیات و هنر و به ویژه در ادبیات كودكان و نوجوانان باور داشت؛ چنان كه نسبت به متعهدترین نویسنده ادبیات كودكان و نوجوانان، زندهیاد صمد بهرنگی توجه ویژهای نشان میداد. او شماره ششم كتاب جمعه را به صورت ویژهنامهای به یادمان صمد بهرنگی اختصاص داد كه در شهریورماه ۱۳۵۸ منتشر شد و خود درباره صمد بهرنگی چهره همیشه درخشان و دگرگونكننده ادبیات كودكان و نوجوانان نوشت:
«آنچه مرگ صمد را تلختر میكند، از دست رفتن موجودی یگانه است؛ مرگی كه به راستی ایجاد خلأ میكند. شهری است كه ویران میشود؛ نه فرونشستن بامی، باغی است كه تاراج میشود. نه پرپر شدن گلی، چلچراغی است كه درهم میشكند، نه فرومردن شمعی و سنگری است كه تسلیم میشود، نه از پای درافتادن مبارزی.» و اضافه میكند:
«صمد چهره حیرتانگیز تعهد بود. تعهدی كه به حق باید با مصاف غول و هیولا توصیف شود. غول تعهد! هیولای تعهد! چراكه هیچچیز در هیچ دوره و زمانهای همچون ״تعهد روشنفكران و هنرمندان جامعه״ خوفانگیز و آسایش برهمزن و خانه خرابكن كژیها و كاستیها نیست؛ چرا كه تعهد اژدهایی است كه گرانبهاترین گنج عالم را پاس میدارد. گنجی كه نامش آزادی و حق حیات ملتهاست.» و چنین بود شاملوی شاعر و به پاس همین تعهد او نسبت به هنر و انسان بود كه در روز تشییع پیكرش، دهها هزار نفر بر گردش جمع شدند و سرودخوانان با فریاد شعرهایش، او را تا منزل ابدیاش بدرقه كردند و حامیان هنر برای هنر و نوشتن برای زیبا كردن نوشته را به تحیر واداشتند.
تعهد و رسالت هنری احمد شاملو به نهایت اوج خود رسید زیرا تعهدی بود كه شاعرانه انجام گرفت.
۲ ـ سرگذشت شعر شاملو
برای نسل جوانی كه رویكردی به ادب و هنر و شعر و شاعری دارد و گاه دیده میشود كه برای چاپ مجموعه شعر یا داستانش ناشكیبایی میكند، دانستن چند نكته لازم و ضروری است:
شخصیت هنرمند، ویژگیهای جسمی و روانی او، مهمتر از همه تجربههایی كه در طول زندگیاش به دست میآورد، همه در روند هنری او تاثیری ماندگار میگذارد. برخی از این ویژگیها ناگزیر و تصادفی است؛ اما به قول نویسندهای، در كار هنر یك درصد توانایی و استعداد و ۹۹درصد تلاش و عرق ریختن لازم است.
شخصیت هنرمند، ویژگیهای جسمی و روانی او، مهمتر از همه تجربههایی كه در طول زندگیاش به دست میآورد، همه در روند هنری او تاثیری ماندگار میگذارد. برخی از این ویژگیها ناگزیر و تصادفی است؛ اما به قول نویسندهای، در كار هنر یك درصد توانایی و استعداد و ۹۹درصد تلاش و عرق ریختن لازم است.
احمد شاملو گرچه تواناییهای متنوع و بیپایان داشت، اما تلاش او برای رسیدن به هدفش را نباید فراموش كنیم. تسلط او بر دو، سه زبان خارجی، احاطه بر فرهنگ و آداب و رسوم ملی و میهنی ما، آگاهی و شناخت از اسطورههای جهان، توجه به دانشها و معرفتهای روزگار خود، مهارت در به كارگیری زبان، گفتار مشترك و واژههای دقیق معمولی اما دور از ابتذال، همراه با توجه به نیازهای مردم جامعهاش در زمینهای تاریخی به صورتی شفاف و بیآرایه و بسیاری اندوختههای فكری دیگری كه در اینجا مجال گفتنش نیست، از او شاعری ساخت كه هنگام مرگش و هنگام خاكسپاریاش، طبقات مختلف و گستردهای از مردم را به خیابانها كشاند. راستی چه دوران پرتلاطمی را باید از سر گذراند تا چون شاملو هر واژه شعرت، بار سنگین مسوولیت چندین نسل را به دوش بكشد و فرهنگ سترگ و ریشهدار ملتی چون ملت ایران در هر لحظه شعرت بدرخشد؟
برای شناخت سرگذشت شعر شاملو باید به جستوجوی دورههای متناوب كمال او بپردازیم. شاملو نقش ویژه و والایی برای آگاهی قایل بود و در طول زندگیاش برای دستیابی به این آگاهی، شدیدا تلاش كرد؛ زیرا میدانست شعر راستین از واقعیت تغذیه میكند و ریشه در آن دارد؛ و توجه داشت كه واقعیت بدون سرنوشتی سرشته از آگاهی كه آن را تحقق بخشد، هیچ است. درونمایه شعر شاملو تهی از واقعیت زمان و بدون پیوند با آرمانهای مردمش نبود. او نوآوری انقلابی بود و درك كرده بود كه موجودیت یك جامعه پویا بر سنتهای زنده و پویا مبتنی است. پس راه استفاده از سنتهای خوب، زنده و پویا را میدانست و عقیده داشت كه در جامعهای ایستا، سنت همواره به خرافهپرستی میانجامد، پس در چنین جامعهای ضروری است كه محركی نیرومند، بدعت و نوآوری را به سامان برساند.
وظیفه هر انسان آزادهای است كه به دفاع از آرمانهای فكر بشری به پا خیزد؛ و شاملو هنرمند آزادهای است كه نیازهای شعر آرمانی را برای ما برآورده میكند. استحكام زبان او هیچگاه دچار سستی نشد. او آن مایه شهامت و گستاخی را داشت كه درباره مسایل پیرامون خود، بیپروا و از روی اطمینان شعر بگوید. كار او در هم ریختن دنیای كهنه و ساختن جهانی نو بود.
گسترش هنر انتزاعی و دور از واقعگرایی و موفقیت مقطعی و جنجالی آن در محفلهای كوچك روشنفكران متظاهر و متكبر، ناشی از بحران عمیق جامعه و فرهنگ سرمایهداری است. روی آوردن به این نوع هنر، البته كاملا حسابگرانه هم هست. معمانویسی آزاردهنده، جامعهگریزی ارتجاعی، كنج عافیت گزیدن و در برج عاجنشستن در حالی كه جرات نداشته باشی سر از پنجرهات بیرون بیاوری، پیشه چنین هنرمندانی است. میتوان از گربهای به طور انتزاعی الهام گرفت یا كلاغ آبسترهای را ستایش كرد؛ اما آن كودك خیابانی كه همه چیزش را از دست داده نیز حق دارد نظر هنرمندی را به خود جلب كند.
شاملو مثل هر شاعر بزرگی بر زبان دوران خود تاثیری ژرف بر جای نهاد و سبك و لحن گفتار او بر بسیاری از شاعران ایران چیره شد. حساسیتی كه داشت به او این توان را داد كه ظریفترین زیر و بمهای دریافت خود را بازگو كند. شاملو در پایان راه خود به این دریافت رسید كه ذهن آدمی والاترین چیزی است كه میشناسد. شعر او تلاشی بود برای اثبات هویت خود و همنسلان خود در جهانی بیگانه. او وقایعنگار و سخنگوی دوران خود بود. او در «شعری كه زندگیست» چنین میگوید:
موضوع شعر
امروز
موضوع دیگری است ...
امروز
شعر
حربه خلق است.
زیرا كه شاعران
خود شاخهای ز جنگل خلقند،
نه یاسمن و سنبل گلخانه فلان
بیگانه نیست
شاعر امروز
با دردهای مشترك خلق:
او با لبان مردم
لبخند میزند
درد و امید مردم را
با استخوان خویش
پیوند میزند
.............
او شعر مینویسد
یعنی
او دست مینهد به جراحات شهر پیر
یعنی
او قصه میكند
به شب
از صبح دلپذیر
او شعر مینویسد
یعنی
او دردهای شهر و دیارش را
فریاد میكند
یعنی
او با سرود خویش
روانهای خسته را
آباد میكند
او شعر مینویسد
یعنی
او قلبهای سرد و تهی مانده را
ز شوق
سرشار میكند
یعنی
او رو به صبح طالع، چشمان خفته را
بیدار میكند
او شعر مینویسد
یعنی
او افتخارنامه انسان عصر را
تفسیر میكند
یعنی
او فتحنامههای زماناش را
تقریر میكند
در پایان باید بگویم كه شاملو نماد سازشناپذیری هنر در مقابله با نظم تحمیلی بر ادبیات و هنر بود.
موضوع شعر
امروز
موضوع دیگری است ...
امروز
شعر
حربه خلق است.
زیرا كه شاعران
خود شاخهای ز جنگل خلقند،
نه یاسمن و سنبل گلخانه فلان
بیگانه نیست
شاعر امروز
با دردهای مشترك خلق:
او با لبان مردم
لبخند میزند
درد و امید مردم را
با استخوان خویش
پیوند میزند
.............
او شعر مینویسد
یعنی
او دست مینهد به جراحات شهر پیر
یعنی
او قصه میكند
به شب
از صبح دلپذیر
او شعر مینویسد
یعنی
او دردهای شهر و دیارش را
فریاد میكند
یعنی
او با سرود خویش
روانهای خسته را
آباد میكند
او شعر مینویسد
یعنی
او قلبهای سرد و تهی مانده را
ز شوق
سرشار میكند
یعنی
او رو به صبح طالع، چشمان خفته را
بیدار میكند
او شعر مینویسد
یعنی
او افتخارنامه انسان عصر را
تفسیر میكند
یعنی
او فتحنامههای زماناش را
تقریر میكند
در پایان باید بگویم كه شاملو نماد سازشناپذیری هنر در مقابله با نظم تحمیلی بر ادبیات و هنر بود.
علی اشرف درویشیان
این نوشتار اندکی در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر