پیشکش به مولانا مصباح یزدی
دو كودك در قم از زمان طفلی تا به وقت پیری با هم مبادله كردندی.
روزی بر سر مناره ای به همین معامله مشغول بودند. چون فارغ شدند یكی با دیگری گفت:
این شهر ما سخت خرابست. دیگری گفت:
شهری كه پیران با بركتش من و تو باشیم، آبادانی در او بیش از این توقع نتوان داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر