۵۸ سال از كودتای آمریكا و انگلیس علیه جنبش ملی ایران گذشت.
دكتر محمد مصدق پیشوای نهضت ملی ایران، پس از شكست نهضت و حاكم شدن سیطرۀ شاه و اربابانش بر حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی كشور، سه سال در زندان بود و سپس برای تبعید به زادگاهش احمدآباد اعزام شد و تا مرگش یازده سال را در آنجا سپری كرد. دكتر مصدق فردی سیاسی بود و مسئولیت خود را در رویدادهای تلخی كه گذشت و بختك شوم استبداد و ستم را بر كشور ما حاكم كرد به خوبی درك میكرد. او فرصت كافی داشت تا پس از كنار رفتن پرده و در جریان دادگاهها و تحولات بعدی، دوستان و دشمنان نهضت ملی و مردم ایران را به طور عریان بشناسد، توهمات خود را بازبینی كند، واقعیت آنچه را كه گذشت و مسئولیت بازیگران صحنۀ سیاسی ایران را به خوبی درك كند، عمق فاجعه را در سالهای پس از آن و هنگامی كه كشور و ثروت و اقتصاد آن را چون گوشت قربانی میان خود تقسیم میكردند، مشاهده كند و بفهمد و از این همه درد بكشد. او تا سال ۱۳۴۵ زنده ماند و شاهد فاجعهای بود كه میتوانست با تدبیر و روشناندیشی از وقوع آن جلوگیری كند. فاجعهای كه مردم ما۶۰ سال بعد هنوز مكافات آن را پس میدهند.
هرچند دكتر مصدق در تبعید به سر میبُرد، اما در انزوای كامل نبود. ارتباط میان او و الهیار صالح به طور مرتب برقرار بود و صالح از او در مورد مسائل گوناگون نظر میخواست و مصدق نیز بر اساس تجارب تلخ گذشته و درسهای خونباری كه از دست رفتن آرزوهای ملی ایران به او آموخته بود، پاسخ میداد و از این جمله بود مخالفت او با حضور خلیل ملكی و طرفدارانش در جبهۀ ملی دوم با تأكید بر اینكه این آدمها با خود دعواهای حیدری نعمتی به همراه میآورند و وجودشان جز تفرقه حاصلی دربر ندارد.
مصدق عصارۀ تجارب خود و حكایت دردهایش را در كتابی نوشت و نام آن را هم همین، یعنی "خاطرات و تألمات" گذارد و یك نسخه از آن را به ودیعه به هر یك از پسران خود احمد و غلامحسین سپرد تا پس از مرگش و هنگامی كه اوضاع را مناسب دیدند( یعنی دیگر شاهی در كار نبود) منتشر كنند.
انقلاب فرارسید و مردم دشمن بزرگ خود و مصدق، یعنی شاه را دربهدر و كفن كردند. آنها در خیابانها از مصدق و مبارزان ضدرژیم استبدادی اعادۀ حیثیت كردند. هیچگاه مصدق تا به این حد محبوب نبود. مردم نام خیابان پهلوی را به مصدق تغییر دادند و آماده شدند تا نظر و عمل مدعیان رهروی راه مصدق را بشنوند و ببینند. اما خبری از "خاطرات و تألمات" نشد. ظاهراً مصدق حرفی برای زدن نداشت و این در حالی بود كه هركس انگشت اتهام به سوی دیگری دراز میكرد. همه در جستوجوی حقیقت بودند تا آیندۀ خود را بر دروغ بنا نكنند.
روزها و سالها گذشت. ملیون برای مدت كوتاهی روی كار آمدند، اما به سرعت ساقط شدند. حتی فردی چون بازرگان را نیز كه مصدق از دست او حرص بسیار خورده بود تحمل نكردند.[۱]
اوضاع به سرعت به زیان مصدق برگشت. دشنام به مصدق نقل رایج مشتی دهان گشاد در خیابانها شد : "حالا كه رهبرت مصدق شده، رأی ما رو پس بده". نام مصدق را مجدداً از روی خیابان پهلوی سابق برداشتند. گروهها و مبارزان سیاسی یكی پس از دیگری زیر دست و پای آزادیكشان افتادند و به زنجیركشیده یا راهی گورستانها شدند. بازهم مصدق خاموش بود.
آبها كه از آسیاب افتاد و بگیر و ببند كه خاتمه یافت و دیگر گروه سیاسی باقی نماند تا حرفی بزند و مردم را جنگ و خونهای ریخته آنقدر خسته و ویران كرد كه گشت و گذارشان را به گورستانها خلاصه كردند، مصدق به زبان آمد، با كلامی شبیه به تمجمج كه گویی از ته چاه بیرون میآمد و با حرفهایی كه دیگر موقعشان گذشته بود و كسی به آنها گوشفرا نمیداد. چاپ نخست "خاطرات و تألمات" در اسفند ماه سال ۶۴ منتشر شد.
چرا اینقدر دیر؟
مصدق تقصیری نداشت. بازهم مصلحتبینان صلاح ندانسته بودند.
چه كسانی؟ صلاحِ چه؟ صلاحِ كه؟
مشكل ملیون طرفداران جبهۀ ملی در كشور ما همیشه این بوده است كه وقتی غش میكردند، به راست، به آغوش راستها و تفكرات مشكوكی نظیر بقایی و مكی غش میكردند. آنها غالباً آنقدر بزدل بودهاند كه راه و چاره را از سلاخشان جویا میشدهاند و ماشاءالله از این ذوات نیز همیشه در اطراف آنها پر بوده است تا آنها را تا حد مرگ بترسانند و در هر تحولی چنان از ترس فلجشان كنند كه قدرت هرگونه حركتی از آنها سلب شود. به دست و به پای بمیرند تا قصاب سر فرصت خدمتشان برسد.
خب، فكر میكنید دكتر غلامحسین مصدق كه بعد از فوت احمد، تنها وارث دكتر مصدق بود و برخلاف پدرش از زیر و بمهای سیاست بویی نبرده بود، در وانفسای دوران پس از انقلاب چه كسی را طرف مشورت قرار داد؟ استاد ایرج افشار را كه متأسفانه پا به سیاست كه میگذارد، میشود شیفته و واله و مفتون كسی مانند سید حسن تقیزاده، استاد لژ فراماسونری[۲]، كه كلی از موقوفات پدرش محمود افشار و بودجۀ كتابخانۀ دانشگاه تهران را صرف انتشار خاطرات و هر آنچیزهایی كرد كه به نوعی به وی مربوط میشد كه اهمیت بخشهای سیاسیشان نه در آنچه به زبان آمده بود، بلكه در چیزهایی بود كه ناگفته مانده بود. تقیزادهای كه نقش و شخصیت سیاسی واقعیاش را دكتر مصدق به زیبایی و به طور شستهرفته در خاطرات و تألمات بیان كرده است و خدمات ایرانشناسانهاش قادر به زدودن پیامدهای مخرب آنها نیست.
اینطوری است كه استاد ایرج افشار مصلحتدیدِ بازماندگان مصدق میشود و ایشان نیز"خاطرات و تألمات" را كه تورق میفرمایند، وحشت میكنند و از آن بیشتر غلامحسین مصدق را متوحش میسازند و ظاهراً به ایشان سفارش میكنند اگر این كتاب را منتشر كنید، كنفیكون خواهد شد و پدرتان در گور خواهد لرزید!
اینطور میشود كه مصدق در تمامی دورانی كه میبایست حرفی بزند و چیزی برای میلیونها انسانی بگوید كه اجازه یافته بودند سرنوشت خود را خود تعیین كنند و چشمبند و دهانبندشان را به دور انداخته بودند و به او خیره شده بودند، سكوت پیشه كرد و هنگامی لب به سخن گشود كه دیگر كسی یا حال و حوصلۀ شنیدن سخنی از او را نداشت یا به او دشنام میداد. گروههای سیاسی نیز به حقایق تاریخی پی برده یا نبرده و از تاریخ درسی آموخته یا نیاموخته، اكنون میگریختند و جلادها به دنبالشان و فرصت و تمایل آن را نداشتند كه بایستند تا مصدق با زبان الكنی كه همۀ پیروان جبهۀ ملی دارند، شرحی از تاریخ برای آنها بیان كند.
راستی استاد ایرج افشار در آینۀ خاطرات مصدق چه دیده بود كه اینگونه وحشت كرد و فرزندان دكتر مصدق را واداشت به آرزوی به گور رفته و وصیت پدرشان پشت كنند و آنچه را كه در واقع چیزی جز عصارۀ زندگی مرد شرافتمند نهضت ملی ایران نبود و وی ظاهراً در بازگویی آنها برای مردم كشورش بیتاب بود، در پستو نهان دارند. نگاهی به "خاطرات و تألمات" دكتر مصدق دلیل این وحشت و كراهت از افشای آنها را نشان میدهد.
مصدق و آمریكا و انگلیس
مصدقی كه "خاطرات و تألمات" را نوشته است دیگر میداند نهضت ملی و مردم ایران از كجا ضربه خورده است و از آنجایی كه برخلاف بیشتر كسانی كه دوروبر او را گرفته بودند تا در چشمهایش خاك بپاشند و دهانش را ببندند و دستهایش را بگیرند و بعد از سقوط نهضت ملی هم مزد زحمات خود را نقداً دریافت كردند، صمیمانه خواستار پیروزی نهضت ملی ایران بود و وقتی پردهها افتاد، شگفتزده شد، دلیلی نمیدید سكوت كند و عاملان اصلی بدبختی و مصیبت مردم ایران را معرفی نكند. این مصدق دیگر آن مصدق متوهم و سیاستمدار نیست، بلكه ورشكستهای است كه حقیقت او را له كرده و درهم شكسته است. او در تنهایی و انزوای خود در احمدآباد شاهد رجزخوانیهای دشمنان ملت است كه ملت ایران و رهبر و جنبش آن را تحقیر میكنند و در همانحال كه بر روی جنازههای پیشگامان جنبش ملی، ثروت كشور را میان خود تقسیم میكنند، نمیتوانند شادی خود را پنهان كنند.
... و مصدق درد میكشد و زار میگرید:
من هر وقت این جمله از پیام آقای سر آنتونی ایدن وزیر امورخارجۀ آن روز و نخستوزیر امروز انگلستان را كه به مردم ایران داده میخوانم( كه در آن میگوید هیچ چیز از این مناقشه، جاهلانهتر و بیهودهتر نبوده است)بیاختیار میگریم كه چرا عمال بیگانه بتوانند شكست ملت ایران را به رستاخیز تعبیر كنند و برای آن جشن برپا نمایند و این عمل سبب شود كه وزیر خارجۀ انگلیس فداكاری یك ملتی را برای به دست آوردن آزادی و استقلال مناقشهای جاهلانه تعبیر كند.[۳]
او كه دیگر به همۀ حقایق پی برده است و توهمات و شبهاتش در مورد نقش آمریكا در حمایت از شاه و دربار وتوطئة كودتا برطرف شده است، در مقابل یاوهگوییهای شاه كه زیر سایۀ سركوب دروغ میبافد و میگوید، اعتقاد من این است كه سرنگونی دستگاه مصدق كار مردم عادی كشور من بود كه در دلشان بارقۀ مشیت یزدانی میدرخشید
با خشم و درد مینویسد:
عرض جواب. بارقۀ مشیت یزدانی در دل آیزنهاور رئیس جمهوری آمریكا درخشید كه تصویب نمود آزادی یك ملتی را با ۴۰٪ سهام كنسرسیوم مبادله كنند و برای اجرای این معاوضه در مرحلۀ اول دستخط عزل من صادر شد و كودتای شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ شروع گردید كه چون به نتیجه نرسید مرحلۀ دوم آن شروع شد و سیصدو نود هزار دلار آمریكا بین بعضی از علمای فاسد و امراء و افسران بیایمان تقسیم گردید و به هر یك از آن مردم عادی كشور مورد توجه شاهنشاه هم { یعنی دارو دستۀ طیب، رمضان یخی، پریآژدان قزی- اسدالله رشیدیان و امثال آنها} از این اعتبار مبلغ ناچیزی رسید كه همه یك دل و یك زبان زیر نظر افسران و درجهداران به غارت خانۀ من پرداختند، مرا دستگیر و به دادگاه نظامی تسلیم كردند.[۴]
پرواضح است كه دولت آمریكا مدافع آزادی و استقلال ایران نبود و میخواست به عنوان جلوگیری از كمونیسم خود از منافع نفت استفاده كند همچنانكه كرد و آزادی یك ملتی را با چهل درصد سهام كنسرسیوم معاوضه نمود.[۵]
... و به یاد میآورد كه چه روزهای درازی را در توهم سپری كرده بود و چگونه گذاشته بود در همان زمان كه برای قتل عام آزادیخواهان و قلع و قمع كردن جنبش ملی به طور مشترك نقشه میكشیدند، او را بازی بدهند. مصدق در مورد توطئۀ مشترك آمریكا و انگلیس، توطئهای كه تا روز آخر نمیخواست واقعیت آن را بپذیرد، مینویسد:
از نتایج مذاكرات این دو وزیر(آچسن وزیر خارجه آمریكا و ایدن وزیرخارجه انگلیس) این بود{كه} دولت آمریكا كه بعد از سقوط من بیش از یك میلیارد كمك به دولت ایران نمود، نسبت به دولت من هیچ مساعدتی ننمود و همان ایام كه نمایندگان دولتی در پاریس مشغول مذاكره بودند، من در واشنگتن از دولت آمریكا وامی به مبلغ صدمیلیون دلار درخواست كردم كه با هر سودی تعیین كنند، پرداخته شود... جوابی كه به درخواست من داده شد این بود كه موضوع مورد مطالعه قرار خواهد گرفت و این مطالعه آن قدر طول كشید تا دولت آمریكا در كار نفت شركت نمود{شریك شد} و بعد به من این جواب رسید:
دیگر برای مصدق مانند روز روشن است كه دفعالوقت كردن او و اعتماد بیدلیل به دشمنان جنبش ملی كه ظاهراً با او همفكر بودند، اما با تمام قوا با دشمنان ملت ایران به توطئه علیه او مشغول بودند، فرصتهای بزرگ را از جنبش ملی گرفت و برعكس، برای دشمنانش كه برای هر مصالحهای آماده میشدند، فرصتهای غیرمنتظره آفرید تا شكست را به پیروزی تبدیل كنند. او به یاد میآورد كه:
مذاکرات من با سفیر کبیر آمریکا به بن بست رسید و مستر راس یکی از مدیران سابق شرکت نفت انگلیس و ایران از بغداد نامه ای نوشت و تقاضای شروع مذاکرات کرد که من جواب نوشتم و به توسط آقای فواد روحانی مشاور حقوقی شرکت ملی نفت برای او فرستادم. مستر راس با نظر من که مذاکرات در طهران شروع شود موافقت ننمود ومی خواست مذاکرات در یکی از شهرهای اروپائی صورت گیرد. سپس مستر لِوی متخصص معروف نفت که در تیر ماه ۱۳۳۰ با آقای هریمن به طهران آمده بود همین تقاضا را نمود و پیشنهادی هم توسط آقای اللهیار صالح سفیر کبیر ایران در واشنگتن داد که مفهومش این بود. کشور مکزیک هم صنعت نفت را ملی نمود و صاحب امتیاز که یک شرکت انگلیسی بود سال ها با آن دولت راجع به مبلغ غرامت اختلاف داشت و بالاخره کار به اینجا کشید که دولت مکزیک هشتاد میلیون دلار به شرکت صاحب امتیاز تادیه نمود و رفع اختلاف کرد. نظر بر اینکه موقع ملی شدن صنعت نفت در مکزیک شرکت صاحب امتیاز حدود چهار میلیون تن استخراج می نمود و شرکت نفت انگلیس در ایران هم مقارن ملی شدن صنعت نفت در ایران در حدود سی و دو میلیون یعنی هشت برابر نفت مکزیک استخراج می کرد، دولت ایران ۶۴۰ میلیون یعنی هشت برابر مبلغی که دولت مکزیک به آن شرکت داد از بابت اصل، و یکصد و شصت میلیون دلار هم از بابت سود در مدت ۲۰ سال که هر سال چهل میلیون دلار می شود به شرکت نفت ایران و انگلیس تادیه کند وحساب خود را تصفیه نماید. من تا آن وقت پیشنهادی به این صراحت ندیده بودم و یقین داشتم که موفقیت نصیب ملت ماست و این هم خیال واهی نبود چون که هر ملتی در راه آزادی و استقلال خود فداکاری نمود به مقصود رسید. ولی بعد از فرستادن این پبشنهاد معلوم نشد چه پیش آمد و با چه اشخاصی مذاکره نمودند که اوضاع ناگهان تغییر کرد و یقین حاصل کردند که دولت را به هر طریق می توانند ساقط نمایند و نتیجه آن شد که آقای فواد روحانی مشاور حقوقی شرکت ملی نفت که برای مذاکره به سوئیس رفته بود، مستر راس برای ملاقات حاضر نشد. مستر لوی هم برای آمدن به ایران عذر خواست.[۷]
آری، آنها كه قصد گریز داشتند و شكست خود را مسجل میدیدند، به واسطۀ تعلل دكتر مصدق در جلوگیری از فعالیت آزاد توطئهگران، بازگشتند و پیروزی غیرمنتظره را در آغوش گرفتند و سپس به تقسیم غنائم پرداختند. كنسرسیوم تشكیل دادند و در هر مجلس و محفل علیه دكتر مصدق و نهضت ملی سخن گفتند. مصدق با درد و تأسف خطاب به شاه نوشت:
ای کاش دستخط مبارک صادر نشده بود تا معلوم شود قضیه نفت چطور بنفع ایران حل می شد.
دولت انگلیس در تمام مراجع بین المللی شکست خورد، جز در این مملکت که کاملا به مقصود رسید و دولت را ساقط کرد..... نفت متاعی نبود که همیشه روی دست ما بماند چون که غیر از جنبه اقتصادی جنبه سوق الجیشی داشت و به هر صورت مجبور بودند از ما خریداری کنند و هیچکس حتی دولت انگلیس تصور نمی کرد روزی شركت نفت صاحب امتیاز بتواند وضعیت سابق خود را در آبادان تجدید کند و این قسمت نطق سر آنتونی ایدن وزیر خارجه انگلیس که در مجلس عوام گفت "من می خواهم مختصری درباره ۲۱۴ میلیون لیره ای که کشورهای دیگر بـرای سهـم ما می پردازند صحبت کنم. بعضـی ها می گویند این مبلغ چیزی نیست و کافی نیست. من همین قدر می گویم که تا چندی پیش شانس برگشت به آبادان و استفاده از نفت ایران را حتی بقدر ۲۱۴ پنس نداشتیم" خود دلیل واضح و مسلمی است در موفقیت ملت ایران.»[۸]
مصدق و شوروی
احساس واقعی مصدق از نقشی كه اتحاد شوروی در سیاستهای بینالمللی در رابطه با ایران آنروز ایفا میكند را میتوان در نامۀ پرشور او به ماكسیموف سفیر كبیر شوروی در ایران مشاهده كرد. مصدق كه به شدت از پا پیش گذاردن اتحاد شوروی در مورد نفت شمال به وجد آمده است، در عبارتی از این نامه دلیل این شادمانی را به این شكل ابراز میكند:
خوشبختانه ورود جناب آقای كافتاردزه به تهران سبب شد كه داوطلبان آمریكائی از پیشنهاد خود صرفنظر كنند و فرصتی بهدست نیامد كه نظریات خود را در موضوع معادن نفت ایران در مقام مخالفت با شركتهای آمریكایی بیان نمایم.[۹]
معنای سخن مصدق این است كه او در اصل با دادن امتیاز معادن نفت ایران به آمریكاییها مخالف بوده، اما دلش نمیخواسته علناً با آنها مخالفت كند و در این بین "فرشتهای جهنمی" به نام شوروی پدیدار میشود و با ورود خود به قضیه موجب میشود خود آمریكاییها از پیشنهاد خود صرفنظر كنند و موجبی پیش نمیآید كه مصدق منویات خود را بروز دهد و داغ مخالفت با آمریكاییها بر پیشانیش بخورد.
اصولاً مصدق همیشه چنین برخوردی با شورویها داشته است. همیشه از مواهب وجود و حضور آنها در همسایگی و در صحنۀ سیاستهای جهانی استفاده میكرد، اما همواره مراقب بود این امر آمریكاییها را آزرده نسازد و به خشم نیاورد. دولتمردان آمریكا و انگلیس و دربار نیز كه برخلاف تصور و توهم مصدق دستشان در یك كاسه بود، همواره كوچكترین حركت دولت مصدق را در این رابطه زیر نظر داشتند و با هیاهوهای خود این رابطه را كه میتوانست به نجات جنبش ملی منجر شود فلج كردند. آنها نه خود به مصدق اعتبار دادند و نه اجازه دادند دولت مصدق به اتحاد شوروی و همپیمانانش نفت بفروشد. سیاست موازنۀ منفی دكتر مصدق هیچگاه از یك حد فراتر نرفت و درست در موقعی كه سخن از حیات و ممات جنبش ملی در میان بود، كاملاً فلج شد و به سقوط دولت ملی دكتر مصدق انجامید.
مصدق در همان نامۀ فوق مینویسد:
معتقدم كه اتحاد جماهیر شوروی حق بزرگی بر ما دارد و ما را از مخاطره حیاتی نجات داده است... جناب آقای سفیر امیدوارم كه نفرمائید من به مقام و موقعیت دولت شما بیش از خودتان علاقهمندم، علاقه من به موفقیت دولت شما از نظر مصالح ایران است و چنان كه در مجلس علناً اظهار داشتم گذشته شما ثابت كرده است كه هر وقت دولت شوروی از صحنه سیاست ایران غایب شده روزگار ایرانیان تباه شده است.[۱۰]
واقعیتی كه هیچگاه از آن به درستی بهرهبرداری نشد. دكتر غلامحسین مصدق كه در همۀ اوقات جزو اطرافیان پدرش بود و به تبعیت از پدرش به اوضاع جهان مینگریست، پس از مراجعت از سفر ۴۲ روزه بیحاصلی که در معیت پدرش به آمریکا داشت، برای یک دیپلمات ایرانی مسئول امور سازمان ملل متحد نوشته است:
مادامی که آمریکایی ها را دوست داشتیم که سیاستشان بر خلاف انگلیسی ها بر ضد استعمار بود. حالیه یک سیاستی در ایران، با انگلیسی ها دارند که برای ما فرقی ندارند حتی بدتر هستند. زیرا که با انگلیسی ها انسان تکلیف خود را می داند و می فهمد که دشمن ایران هستند اما آمریکایی ها لاف دوستی می زنند (باطناً جاسوسی می کنند برای انگلیسی ها) مرده شورشان ببرد. ایران احتیاجی به کمک خارجی ندارد خودش قابل است و میتواند کار کند. اگر روزی مجبور شویم از خارجی کمک بگیریم از همسایه شمالی خواهد بود. چرا سراغ آمریکائی های تاجر برویم.[۱۱]
دکتر مصدق در کتاب خاطراتش بیش از ۶ مورد از حمایت های دولت شوروی و شخص استالین و ارتش شوروی نسبت به دولت ملی خود سخن به میان آورده است. او كه از جمله شاهد جبهه گیری موافق و دفاع مستند نماینده شوروی در سازمان ملل و شورای امنیت از دولت مصدق بوده است، همانطور كه در نامهاش به سفیر شوروی تأكید كرده بود، دوستی ایران و شوروی برای ایرانیان عوضی ندارد ... مجبوبیتی كه اتحاد جماهیر شوروی بر اثر رویه قابل ستایش ارتش سرخ حاصل كرده است{ قابل انكار نیست} چون معتقدم كه اتحاد جماهیر شوروی حق بزرگی بر ما دارد و ما را از مخاطره حیاتی نجات داده است.[۱۲]
در خاطرات نیز این نظر را تكرار میكند و در پاسخ به شاه و طرفداران فاشیسم، حضور نیروهای شوروی در ایران را موجب نجات مردم از دیکتاتوری رضاشاهی اعلام میكند و مینویسد:
در احمد آباد زیر نظر مأمورین شهربانی بودم، هیچ روزی نمیگذشت که نگران پیشآمدی نباشم که ورود دولت اتحاد جماهیرشوروی در صحنه سیاست ایران سبب شد من و عدهای در تهران و سایر نقاط که زندانی بودیم و جانمان در خطر بود آزاد شویم. و آن روز که من عهده دار مقام ریاست دولت شدم در ایران سه دولت متنفذ بود بدین قرار :
۱) دولت انگلیس که از دو قرن پیش شروع کرده بود و نفوذ آن در دستگاه دولتی عمیق بود و سابقه تاریخی داشت.
۲) آمریکا که سیاستش سابقه ای نداشت و سطحی بود ولی از این نظر که در دنیا قدرتی به دست آورده بود، دولت انگلیس نمی توانست آن را نادیده بگیرد.
۳) دولت روسیه تزاری که بعد از انقلاب دیگر در ایران سیاستی نداشت و سیاست جدید زاده مرام کمونیستی جانشین آن گردید و نظر به این که دستگاه دولت زیر نظر دول استعماری بود، در درجه سوم قرار گرفته بود و با این حال تا استالین فوت نکرده بود دول استعمار از او ملاحظه می کردند و ملت می توانست تا حدی اظهار حیات کند و روی همین احساسات بود که من ظرف ۲ روز قانون ملی شدن صنعت نفت را از تصویب دو مجلس گذرانیدم و باز روی همین احساسات بود از شرکت نفت که قسمتی از خاک ایران را که تحت سلطه و نفوذ خود قرار داده بود، خلع ید کردم و بعد از استالین چون قائم مقام او شخصیتی نداشت ملاحظات دول استعماری از آن دولت از بین رفت و ایدن که وزیر خارجه انگلیس بود مسافرتی به آمریکا نمود و مذاکراتش با ایزنهاور باین نتیجه رسید که رییس جمهوری آمریکا تصویب بکند آزادی یک ملتی را با ۴۰٪ در سهام کنسرسیوم مبادله کنند و شرکت های نفت آمریکا به مقصودی که داشتند برسند.[۱۳]
و در جایی دیگر در پاسخ به افتراهای شاه در كتاب مأموریت برای وطنم او، تأكید میكند كه شاه میتوانست با اتكا به اتحاد شوروی همچون پدرش گوش به فرمان استمارگران بینالمللی نباشد.
از اعلیحضرت شاه فقید كسی غیر از این انتظار نداشت. چونكه آن پادشاه مخلوق سیاست خارجی بود و قادر نبود از آنچه امر میشد تخلف كند ولی از اعلیحضرت محمدرضا شاه كه از هیچ به مقام سلطنت نرسیدهاند و مقتضیات روز هم با آن زمان فرق كرده بود چونكه در آنوقت دولت اتحاد شوروی غرق در امور داخلی بود ولی بعد از جنگ دوم جهانی در صحنۀ سیاست بینالمللی وارد شده بود، هیچكس انتظار نداشت همان رویۀ سابق را تعقیب كنند.[۱۴]
امابه رغم چنین نظری و سوابق آزمودۀ اتحاد شوروی، دكتر مصدق دست روی دست میگذارد، خود دستان خود و جنبش ملی را میبندد تا جلادان سر فرصت خود را تجهیز و جنبش را ساقط كنند. آیا شرحی كوتاهتر و گویاتر از این میتوان برای چگونگی رفتار دو دولت خارجی با یك كشور مستقل و نیز منش و روش دولت سوم، یعنی اتحاد شوروی، ذكر كرد؟
اگر از روی اعتراف زیر، بتوان روش كار دولت مصدق و شخص مصدق، نخستوزیر، را مشخص كرد، آیا نمیتوان گفت كه با چنین روش و منشی ساقط شدن دولتی اینچنین ضعیف و بیتصمیم حق آن بوده است؟ در یك كشور مستقل كه یك دولت ملی بر آن حاكم است، سفرای دو كشور بیگانه كارشان به توطئه علیه آن دولت منحصر است و این را همه از جمله رئیس آن دولت ملی میدانند. اینها حتی نخستوزیر آن دولت را زیرنظر دارند و هر چند خود هر روز به بهانههای مختلف، كه اكثراً با هدف اعمال فشار و تهدید است، با آن نخستوزیر دیدار میكنند، مراقبند او با سفیر كشور ثالث دیداری نداشته باشد و تهدید میكنند كه در غیر اینصورت حكومت را ساقط خواهند كرد. اما منش و روش كشور ثالث نیز به قراری است كه ذكر شده است. بخوانید:
ایدن و آچسن دو وزیر خارجه انگلیس و آمریكا ساكت ننشستند و از كنفرانس آتلانتیك شمالی كه سه ماه در لیسبون تشكیل گردید و هر دو در آن عضویت داشتند استفاده نمودند و روز ۲۰ فوریه ۱۹۵۱ مذاكرات خود را در خصوص نفت ایران از سر گرفته و قدر مسلم این است كه دولت انگلیس پیشنهاد كرده بود كه دولت آمریكا در كار استخراج نفت ایران شركت كند و شخص دیگری جانشین من بشود تا بتواند قانون امتیاز نفت را از مجلس بگذراند.
پس از این كنفرانس، عمال ایرانی و فداكار انگلیس در ایران شروع به كار كردند و هر كدام به نحوی نقشه سقوط دولت مرا طرح می نمودند و با هندرسن سفیر آمریكا و یكی از عمال بسیار موثر سیاست انگلیس در ایران مذاكره می نمودند و سفیر مرا تحت نظر قرار میداد و می نگریست تا چنانچه تماسی با مامورین دولت شوروی پیدا كنم آن را به دولت خود گزارش دهند و سقوط دولتم را فراهم نماید كه در آن مدت فقط یك یا دو مرتبه سادچیكف سفیر شوروی به خانه من آمد* و راجع به شیلات بحر خزر كه قرارداد آن در بهمن ماه ۱۳۳۱ منقضی می شد، مذاكره كرد و تقاضا نمود شیلات كماكان دست مامورین شوروی باشد تا بعد قراردادی در این باب داده شود و به محض اینكه گفتم دولتی كه امتیاز نفت جنوب را قبل از انقضای آن ملی كرد و كارمندان انگلیسی شركت نفت را از ایران خارج نمود، چطور می تواند قرارداد منقضی شده شیلات را ابقاء كند و آن را كماكان در دست عمال شوروی بگذارد. آیا می دانید سفیر شوروی در جواب من چه گفت؟ او گفت صحیح می فرمایید ما نمی بایست از شما چنین تقاضایی كرده باشیم و عذر خواست و رفت و در روز انقضاء هم شیلات به تصرف دولت درآمد..... تصرف شیلات به دست من كار دول غرب را سهل كرد و مدارای با دولت من هم شاید از این نظر بود كه این كار به دست من تمام شود.[۱۵]
مصدق و تودهایها
راه جنبش ملی ایران را جانفشانی تودهایها هموار كرد كه نقش مهمی در سازماندادن صنفی و سیاسی تودههای زحمتكش كارگر و روستایی داشتند و تاوان اصلی شكست جنبش ملی را غیر از مردم ایران، تودهایها دادند. از ملیون بجز مصدق كه به زندان افتاد و به تبعید رفت، تنها معدودی در تلافیجویی سبعانۀ امپریالیسم و دربار جان باختند كه در رأس آنها دكتر فاطمی قرار داشت كه به قول مصدق دلیل اصلیاش آن بود كه پیشنهاد دهندۀ اصلی ملی شدن صنعت نفت[۱۶] و در این راه آشتیناپذیر بود[۱۷].
در واقع راه كودتا با كشتار تودهایها و هزارها سال زندان برای آنها هموار شد. تقریباً كلیۀ دیگر اطرافیان دكتر مصدق كه یا عامل نشاندار انگلیس بودند یا در اولین فرصت خود را به مناسبترین قیمت فروختند[۱۸]، پس از پیروزی كودتا مزد خود را به سرعت دریافت كردند و مصدق را شرمنده و شرمسار باقی گذاشتند، به صورتی كه پس از دستگیری نمیدانست آنها مدعی او هستند یا آزموده و دربار و یكی از مسائلی كه او را در دادگاهها و زندان به شدت كلافه كرده بود، آن بود كه تنهای تنها بود و هیچ همفكر و همدلی نداشت. نزدیكترین یارانی كه انتخاب كرده بود، همگی یا از جاننثاری اعلیحضرت دم میزدند یا به او دشنام میدادند و او مانده بود با این خیل وزرا و وكلا و فرماندهان نظامی به اصطلاح ملی چه كند كه برای لجنمال كردن او و جنبش ملی و خوش خدمتی به دربار از هیچ كوششی فرو گذار نمیكردند و در این راه از یكدیگر سبقت میگرفتند؛ و همین امر بود كه تودهایها را در بدو امر نسبت به مصدق بدبین و نسبت به ماهیت نیات او مشكوك ساخته بود، زیرا از انبوهة عوامل ریز و درشت دربار و انگلیس و آمریكا كه مصدق را احاطه كرده بودند، اصلاً بوی خوشی استشمام نمیكردند، با وجود این، تودهایها به تجربه، پیگیری مصدق را در پیشبرد امر ملی شدن صنعت نفت و حاكم كردن نظام مشروطه در ایران دریافتند. پس از آنكه ۳۰ تیر پیش آمد كه بازهم به خون تودهایها رنگین شد و نقطهعطفی شد در روابط تودهایها با مصدق، آنها كه علیرغم بلبشوی حاكم بر جبهه ملی به خواست قلبی مصدق در ملی شدن صنعت نفت و مشروطه كردن واقعی ایران پی برده بودند دیگر هیچگاه از حمایت او دست نكشیدند و به مصلحتدید او تن دادند. اما مصدق كه رهبر جنبش ملی ایران بود، تا لحظۀ آخر هزاران شاهد گویا را نادیده گرفت و تا دم آخر از این توهم دست نكشید كه گویا آمریكا و انگلیس آمادهاند او را و ملی شدن نفت را تحمل كنند و با او كنار بیایند، به شرطی كه خطر حزب توده را مرتفع بدانند، لذا از روی آوردن به مردم و كشاندن آنها به میدان و مقابله با شبكههای توطئه در بیخ گوش خود خودداری كرد تا به گمان خود بهانهای به دست آنها ندهد و آنقدر تعلل كرد تا شد آنچه نمیبایست بشود.
آخرالامر نیز همۀ كاسهكوزهها باز بر سر تودهایها شكسته شد. هم پیاز را خوردند و هم چوب را. از چپ و راست مورد حمله قرار گرفتند كه چرا از مصدق حمایت نكردند و بعد چرا علیرغم مخالفت شدید مصدق با كشاندن مردم به خیابان، به اقدام مستقل روی نیاوردند و از مصدق عبور نكردند. و مصدق كه در روزهای منتهی به كودتای ۲۵ و ۲۸ مرداد به فرمانداری نظامی دستور داده بود هر گونه تحركات تودهای را در نطفه خفه كنند، پس از واقعه و در كنج احمدآباد مینویسد:
از آنچه گذشت خوب معلوم شد كه عزل من برای ترس از كمونیسم نبود و ترس از كمونیسم بهانه برای عزل من و چپاول مال ملت بوده است كه چنین قراردادی تصویب شود و معادن نفت كماكان در ید خارجی درآید تا هرچه میخواهند ببرند و هرحسابی كه میخواهند درست كنند[۱۹]
باید گفت كه هرچند مصدق "خاطرات و تألمات" را مخفیانه نوشته و به فرزندان خود سپرده بود تا روزی كه وضع مملكت دگرگون شد، منتشر كنند، اما در واقع آن را به صورتی نوشت كه گویی رسالۀ دفاعیۀ او در دادگاه اعلیحضرت و "عرض جواب"ی است به فرمایشات وی تا در صورتی كه احتمالاً توسط مأموران دربار كشف شود، از نظر او كاملاً قابل دفاع باشد. از این رو، خاطرات مصدق در جایی كه به حزب توده میپردازد، همهاش به رد اتهام همكاری او با حزب و رد ادعای تدارك برای تحویل دادن كشور به كمونیستها اختصاص دارد و در این میان تنها گاه به وضعیتی كه پس از كودتا بر كشور حاكم شده است نیز اشارهای میرود:
عرض میكنم كه حزب توده اسلحه نداشت و این تهمت را هم به عدهای زدند كه آنان را از بین ببرند. به طور خلاصه حزب توده و یكعدهای وطنپرست{ یعنی ملیون} هر كدام از یك نظر و جهات خاصی با دولت دیكتاتوری مخالف بودند و هم اكنون هستند.[۲۰]
یا
حزب توده حتی یك تفنگ هم نداشت تا چه رسد به تانك كه بتواند متعرض كاخ سعدآباد شود و با بودن چهار تانك در این كاخ و عدهای سرباز مسلح پناهندگی شاهنشاه در كلاردشت از ترس یك عده كمونیست بیاسلحه و تانك حاكی از كمال تهور و شهامت بود.[۲۱]
یا
كوچكترین ارتباطی بین من و كمونیستها نبود و چنانچه بود، با تحقیقات و شكنجههایی كه بعد از دستگیری من از یك عده افسران متهم به این مرام شد، فاش میگردید و شاهنشاه به نام و نشان این یاران وفادار{من}را به اطلاع عامه میرساندند.(ص ۳۷۱)
و این نشان میدهد كه مصدق به خوبی میداند چه كسانی تا به آخر به جنبش ملی ایران وفادار ماندند و مشغول پس دادن تقاص ندانمكاریهای او هستند. دكتر غلامحسین مصدق كه از رنجهایی كه پدرش از آزموده دادستان نظامی كشید، مطلع است، در مورد او میگوید:
آزموده جلاد و بیرحم بود. سادیسم داشت. از آن مزدوران كوچك و حقیری بود كه برای خوشخدمتی از هیچ جنایتی روگردان نیستند و سابقۀ بیماری روانی داشت. هنگام اعدام محكومین كه بیشتر آنها افسران وطنپرست بودند، نیمهشب به میدان تیر میآمد تا در مراسم قتل محكومین شركت كند.[۲۲]
***
آنچه تحت عنوان "خاطرات و تألمات" در دست ماست، دفاعیۀ مصدق است در دادگاهی كه جلادانی از قبیل آزموده بر آن ریاست میكنند. پیرمرد اما لجوج است و حقوقدان و با سند و مدرك بر باورهای خود تأكید میكند، اما همچنان میداند كه آبی كه رفته است به جوی باز نمیگردد. او به احمدآباد میرود تا آخر عمر درد بكشد و ببیند چگونه همانهایی كه به او پوزخند زده بودند كه گفته بود، "بوشهر بندر ایران است"[۲۳]، با ایران همان كاری میكنند كه او ترجیح میداد بمیرد و شاهد آن نباشد. از سوی دیگر، همپیمانان و پشتیبانان پیگیر او نیز راهی قتلگاهها، شكنجهگاهها و زندانها و تبعیدهای خودخواسته شدند و همانها كه بوشهر را به ایران متعلق نمیدانستند، حكم به مرگ و زندان آنها دادند و سپس آنطور كه میخواستند به نوشتن تاریخ این مملكت پرداختند.
این واقعیاتِ عصری توفانی از تاریخ كشور ماست. محروم كردن مردم و جوانان كشور از دانستن این واقعیات ممكن است تاریخ را تكرار كند، آنهم در دوران وانفسایی كه بازیگران كهنهكار نقابهای تازه به چهره زدهاند و به اتكای فراموشی یا بیاطلاعی نسل جوان پرچم "رهاییبخشی" به دست گرفتهاند.
... و ما كه برای از دست رفتن بزرگانی همچون استاد ایرج افشار دست تأسف به هم میمالیم و وظیفۀ خود میدانیم نسل جوان را به شیوۀ عشق ورزیدن به این آب و خاك، آنگونه كه زندگی این استاد حكایت از آن داشت، آگاه كنیم، همچنین نباید فراموش كنیم كه هیچ بزرگی، هر قدر بزرگ باشد، نمیتواند و حق ندارد خود را قیّم مردم بداند و حق بدیهی دانستن را از آنها سلب كند. و نیز باید بدانیم كه بسا بزرگان كه از حوزۀ بزرگی و حیطۀ تخصص خود كه پا بیرون گذاردند، جز به اعتبار و بزرگی خود لطمه نزدند.
به راستی آیا در حق مصدق بزرگ كه ۷ سال دهان او را گرفتند تا نالهها و هشدارهایش را برای مردمش بازگو نكند و آن مردمی كه حق آنها در شنیدن وصایا و هشدارهای رهبر بزرگشان را نادیده گرفتند، جفا نشده است؟
مرضیۀ توانگر ۱۷/۵/۹۰
[۱] "بازرگان شخصیت قشری و سطحی نگری داشت و در پست مدیریت عامل شركت نفت در هیئت خلع ید در آبادان و مناطق نفتی با اكثر مهندسین شركت نفت اختلاف داشت و بیش از همه نسبت به ویسكی خوردن مهندسین در ایام فراغت از كار حساسیت می ورزید و دستور داده بود كه تداركات شركت نفت همه مشروبات الكلی را از انبار و فروشگاههای شركت ملی نفت كه از دوران شركت سابق نفت انگلیس باقی مانده بود، به رودخانه بریزد و بطری ها را بشكند و خوردن مشروب در تمام رستوران ها و كلوپ های شركت ملی نفت اكیدا ممنوع شود. مدیركل كارپردازی و اعضای هئیت خلع ید با این شدت عمل بازرگان مخالف بودند. بازرگان به دكتر مصدق هم گفته بود اگر این مهندسین و كارمندان شركت نفت مشروب بخورند حاضر به اداره پست مدیر عاملی شرکت ملی نفت نیستم. چند بار مصدق تلفنی گفته بود آقاجان به امور شخصی مهندسین در آن جزیره دور افتاده و محروم از همه امكانات كاری نداشته باش، توجهات به مصالح كشور باشد. به هر حال گفته های مصدق تاثیری در او نكرد و او پست مدیر عاملی شركت ملی نفت را بی خبر رها كرد و به تهران بازگشت. اللهیار صالح می گفت هر قدر مصدق او را نصیحت كرد كه كاری به امور شخصی مهندسین و كارمندان شركت نفت نداشته باشد، حاضر به مراجعت نشد و در تهران اقامت كرد و به معاونت اداره كل لوله كشی آب كه ریاست آن با مهندس میكده بود منصوب شد.ظریفی گفته بود مهندس بازرگان حتی به مهندس میكده هم فشار می آورد نامش را تغییر دهد!" (نقل از خاطرات رسول مهربان)
[۲] استاد ایرج افشار در ماههای آخر عمر قاطعانه شایعۀ فراماسون بودن خود را رد میكند، اما قرابت تفكر سیاسی ایشان با كسانی همچون سید حسن تقیزاده یا محمود مطیر مدیر چاپخانۀ میهن و عضو لژ فراماسونری همایون كه با كمك ركن ۲ ارتش فعالترین جبهه ضدمصدق را هدایت میكرد، انكارناپذیر است. كار عمده این لژ فراماسونری تهیه اوراق و نوشته های ضددین و مذهب شیعه و علماء در چاپخانۀ مذكور و پخش آنها به نام حزب توده ایران بود.(" دولت های ایران در عصر مشروطیت"، ح.م. زاوش، نشر اشاره ۱۳۷۰، ص ۳۹۷)
۳ خاطرات و تألمات چاپ هشتم، صص ۳۳۷ و ۳۳۸
۴ خاطرات و تألمات دكتر مصدق،چاپ هشتم، تهران، انتشارات علمی، ص ۱۸۲
۶ برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به ص ص ۲۷۵ تا ۲۷۷ کتاب "خاطرات و تألمات" مصدق
[۱۱] ضمیمه کتاب ۴۲ روز با دکتر مصدق در سازمان ملل متحد، نوشته فض الله کیا، نشر آبی، چاپ اول بهار ۱۳۷۹
[۱۳] " خاطرات و تألمات" ، چاپ هشتم، ناشر انتشارات علمی با مقدمه دکتر غلامحسین مصدق اول اسفند ۱۳۶۴، صص ۳۴۴ و ۳۴۵.
[۱۷] دكتر فاطمی به تودهایها پناه آورد و در خانهای كه رهبری حزب برای او تهیه كرده بود، مخفی شد، اما یك تصادف موجب شناسایی و دستگیری او گشت.
[۱۸]نرخ جدائی دکتر مظفر بقائی و حسین مکی از دکتر مصدق و شروع مخالفت ها و توطئه ها از جانب آنها به واسطهگری هایگ گالوستیان بازرگان ارمنی مقیم تهران و از مدیران گروه تروریستی داشناک، هر یک به مبلغ یکصد هزار لیره استرلینگ تعیین شده بود. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به ص ۳۵۱ کتاب نفت، قدرت و اصول، نوشته مصطفی علم، به نقل از اسناد وزارت خارجه انگلستان.
[۲۳] هنگامی كه مصدق در سال ۱۹۱۹ از اروپا به ایران میآید، در كشتی با سرپرسی كاكس، وزیر مختار انگلیس كه قرارداد وثوقالدوله را امضا كرده بود، همكلام میشود. وقتی مصدق میفهمد كه از راه بغداد نمیتواند وارد كشور شود، به او میگوید از طریق بوشهر كه بندر ایران است وارد كشور خواهد شد. سر پرسی كاكس به او نگاهی میاندازد و از او میپرسد، بوشهر بندر ایران است؟( " خاطرات و تألمات، ص ۱۲۰)
برگرفته از «نوید نو»:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر