«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

انقلاب برای همه است و باید در خدمت همگان باشد!

حمله ی شدید نوال سعداوی به اخوان المسلمین 

ملت مصر برای به کرسی نشاندن اسلام گرایان به پا نخاست. بحث تطبیق احکام شریعت مطرح نبود. مردم برای احقاق حقوق خویش بپا خاستند. مردم مطالبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی داشتند و باید اکنون نیز روند مطالبات پیگیری شود.

راس هرم استبداد و فساد در مصر سقوط کرد، اما اینک باید پیکره نظام فساد و استبداد را هدف قرار داد.

دکتر نوال سعداوی نویسنده چپگرای مصری که در ایران با کتاب تحقیقی و نقادانه اش، «چهره عریان زن عرب»، شهرت و محبوبیت یافته است، این روزها از هر فرصتی استفاده می کند تا نسبت به «شتاب در امور سرنوشت ساز مصر» هشدار دهد.

این بانوی سالخورده معتقد است که زنان و جوانان مصر باید فرصت های بیشتر و امکانات وسیع تری را برای رشد و پیشرفت بیابند تا بتوانند در روند امور و تعیین سرنوشت کشورشان شرکت جدی و مثبت داشته باشند.

نوال سعداوی در بروکسل در همایشی که به دعوت «جمعیت همبستگی زنان عرب و بلژیک» برگزار شده بود، به شدت جریان «اخوان المسلمین» در مصر را مورد حمله قرارداد و اظهار داشت:
این جماعت در ابتدای تجمع های انقلابی در مصر نه در این تجمع ها حضور یافت و نه موافق آن تحرکات بود. لیکن اکنون اصرار می ورزد که هر چه زودتر انتخابات برگزار شود تا از رشد نیافتگی و تبلور احزاب و موضعگیری هایشان بهره گیرد.

وی که شنوندگان انبوهش به گزارش «فرانس پرس»، سالن مرکز «آمازون» در قلب بروکسل را نشسته و ایستاده پر کرده بودند، خطاب به آنان گفت:
این جماعت (اخوان المسلمین) بعدها به انقلاب پیوست؛ یعنی زمانی که مطمئن شد رژیم واقعاً رفتنی است!

در این همایش که زیر عنوان «بهار جهان عرب و سود و زیان زنان» برگزار گردید، نوال سعداوی سخن از سهم زنان در انقلابها را امری بیهوده و کهنه دانست و تردید در سود و زیان جنبش ها برای زنان را ناعادلانه خواند. وی گفت:
نمی توان این سوالات را مطرح کرد که «زنان در انقلاب شرکت داشته اند یا خیر، و اگر داشته اند، چقدر؟ و حالا آیا روند امور به نفع زنان پیش می رود یا نه؟ یا اینکه، اصولاً خیزشها و انقلابات جهان عرب زنان را به پیش می برد یا پس می راند؟»

دکتر سعداوی اظهار داشت:
هیچ انقلابی را نمی توان تصور کرد که زن در آن حضور نداشته باشد. زیرا زنان، نیمی از اجتماعند. علاوه بر این، انقلاب اگر واقعاً انقلاب است، باید رو به جلو باشد و جهت گیری عدالتجویانه و آزادیخواهانه داشته باشد. طرح سوال مطرح نیست که مساله اکنون این است که مطالبات زنان و مشکلات خانواده ها و کودکان مطرح شود. انقلاب برای همه است و باید در خدمت همگان باشد. نمی توان یک قشر یا گرایش را ورثه انقلاب دانست. انقلاب، ویژه مردان نیست.

وی هشدار داد:
آنان که در انقلاب نقش فعالی نداشته اند، اکنون سعی دارند میوه چین انتخابات آزاد بعد از انقلاب شوند. شتاب بخشیدن به برگزاری انتخابات، بخشی از یک تلاش توطئه گرانه است که هدف از آن، فرصت ندادن به جوانان برای بازیافتن خویش و جلوگیری از ایجاد و رشد احزابی است که زنان و جوانان در آنها نقش موثرتری داشته باشند.

سعداوی افزود:
تلاش برای راه اندازی سریع انتخابات از سوی شورای فرماندهی ارتش و اخوان المسلمین صورت می گیرد. ناگفته پیداست که «اخوان المسلمین»، به عنوان سازمان یافته ترین نیروی سیاسی و فکری در مصر می تواند به پیروزی سریع خویش اطمینان داشته باشد؛ ازین رو نمی خواهد به جوانان فرصت سازماندهی و تحزب بدهد.

دختر محجبه ای در بین حضار به سخنان نوال سعداوی ایراد گرفت و گفت:
شما چگونه دموکراتی هستید که می خواهید انتخابات آزاد را به تاخیر بیندازید؟! این موضع شما دموکراتیک نیست.

این دختر توضیح داد:
«اخوان المسلمین» نخست در قالب افرادش در تجمع ها حضور یافت و سپس به عنوان یک تشکل اعلام همبستگی کرد. آیا شما به انتخاب ملت و شعور سیاسی آن اعتقاد ندارید؟

سعدوای در پاسخ گفت:
شما در مصر نبوده اید و روزهای انقلاب آن را از نزدیک تجربه نکرده اید؛ با خواندن مطالب نمی توان به واقعیات ملموس جامعه پی برد. اخوان المسلمین [در انقلاب] شرکت نداشته اند و نمی توان از آنها دفاع کرد.

وی افزود:
به هر حال اگر بخواهیم تجسم عینی انقلاب را در پارلمان مصر ببینیم، باید به جوانان فرصت سازماندهی و شناخت توان هایشان را بدهیم. آن کس که «سر هم بندی می خواهد»، خواهان کامیابی انقلاب نیست.

مردی در میان شنوندگان از دکتر نوال سعداوی معترضانه پرسید:
آیا می توان به ملتی متدین و مکتبی، افکار سکولار را تحمیل کرد؟! خانم سخنران پاسخ داد:
اشتباه نکنیم. ملت مصر برای به کرسی نشاندن اسلام گرایان به پا نخاست. بحث تطبیق احکام شریعت مطرح نبود. مردم برای احقاق حقوق خویش بپا خاستند. مردم مطالبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی داشتند و باید اکنون نیز روند مطالبات پیگیری شود.

نوال سعداوی که چندین دهه سابقه مبارزات حقوق بشری و بویژه دفاع از زنان در کارنامه خود دارد، تاکید کرد:
هم در داخل مصر و هم از سوی نیروهایی در خارج، تلاش می شود انرژی آزاد شده و انقلابی مردم را با درگیریهای جانبی و جنگهای حیدری ـ نعمتی پراکنده و در نتیجه خنثی و بی اثر کنند.

وی افزود:
راس هرم استبداد و فساد در مصر سقوط کرد، اما اینک باید پیکره نظام فساد و استبداد را هدف قرار داد.

خاستگاه: العربیه

برگردان: ناصر شریفی    ۷ مهر ۱۳٩٠

این نوشتار از سوی اینجانب ویرایش شده است. عنوان آن نیز از آن من است.    ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

الْحَمْدُللّهِ، علت شکست جمهوری اسلامی در جنگ با صدّام هم روشن شد!


در ویدئوی زیر فرمانده "تجاوز مقدس"* به خاک کشور همسایه که دست کمی از باهوش ترین فرماندهان تاریخ جنگ های ایران و جهان ندارد(!)، دلیل شکست نظامی ایران از نیروهای صدّام و پایان غم انگیز جنگ گرانبارشده به خلق های ایران و عراق را نادرست بودن استراتژی جنگی دولتمردان جمهوری اسلامی می داند:
«... عراق برای دفاع از همه ی عراق می جنگید؛ ما فقط برای گرفتن یک گوشه ای از عراق می جنگیدیم! ... آنچه ما می گفتیم این بود که قدرت ملّی وصل بشود به قدرت دفاعی که ما اگر یک پیروزی بدست می آوریم، دیگر معطل نکنیم. بلافاصله برویم برای پیروزی بعد و بعدی! و این زنجیره های پیروزی زمانی امکانپذیر بود که زنجیره تبدیل قدرت ملّی به قدرت دفاعی طراحی می شد ... سیاست دولتمردان ایران این نبود. می گفتند ما اینطور نمی خواهیم بجنگیم. ما می خواهیم در عین حال که کشور و زندگی مردم را اداره بکنیم، می خواهیم جنگ هم ادامه پیدا کند و اگر یک عملیات شما بکنید و یک بخشی از خاک عراق را بگیرید، ما دیگر جنگ را تمام می کنیم. ما فاو را گرفتیم به آقایان دادیم؛ نشد. کربلا ـ ۵ را گرفتیم، دادیم، نشد ... بنابراین باید یک فکر اساسی می شد؛ وگرنه این قدرت بزرگ دفاعی که عراق درست کرده بود، این را می توانست در یک نقطه متمرکز بکند و به ما حمله بکند. همین کار را هم کرد ...»




بی جهت نیست، آدم ها هرچه خنگ تر و کودن ترند، به همان نسبت ریاکارتر نیز از آب در می آیند؛ آنگونه ریاکاری که برخی آن را با «هوش» عوضی می گیرند. اکنون پس از سال ها، این فرمانده نظامی «شیرین عقل» جمهوری اسلامی، دستاویز تازه ای برای شکست غم انگیز ایران و جمهوری اسلامی در جنگ با صدّام یافته است؛ دستاویزی که بار شکست سنگین و زیان های سترگ آن را از دوش خود و تا اندازه ای دولتمردان ولینعمتش در آن هنگام (هاشمی رفسنجانی) برداشته و به گردن «اداره کردن کشور و زندگی مردم» بیفکند. با خود می اندیشم:
«شاید بیچاره تروتسکی هم حق داشت که از انقلاب در انقلاب داد سخن می داد و بی گفتگو، شاگردانش درست می گویند که همه ی گناهان را به گردن لنین و استالین و خروشچف و ... می اندازند که رهنمود "استاد بزرگ" را دنبال نکرده اند: اگر انقلاب سوسیالیستی به هنگام به آلمان و کشورهای دیگر صادر شده بود، توتالیتاریسم و در پی آن کمونیسم بورژوایی در اتحاد شوروی حاکم نمی شد ... این کشور و اردوگاه کشورهای سوسیالیستی ازهم نمی پاشید ... و اکنون همه جای جهان سوسیالیستی شده بود!»

راستی، اگر دماغ کلئوپاترا کمی درازتر بود ...  

ب. الف. بزرگمهر      هفتم مهر ماه ۱۳۹۰

* روشن است که در اینجا منظور دورانی است که پس از پیروزی بزرگ بر نیروهای تجاوزکار صدّام و بیرون راندن شان از خاک ایران، با وجود هشدار حزب توده ایران در کشانده نشدن جنگ به خاک عراق، حاکمیت نادان و نابکار جمهوری اسلامی، آنها که پیگیری جنگ و خونریزی میان خلق های دو کشور همسایه برایشان «نعمت الهی» بشمار می رفت، جنگ را به خاک عراق کشاندند و بدرازای ۸ سال، عمده نیروهای فداکار میهن پرست و سرمایه های بزرگ ملی ایران را نابود نموده و همزمان جیب خود را از راه احتکار نیازمندی های روزانه ی مردم و داد و ستدهای پرسود اسلحه، از آن میان با اسراییل و «شیطان بزرگ» انباشتند.



«همه کاره ها» در ایران!

طرح از ناشناس






















عنوان از  ب. الف. بزرگمهر

گرامیداشت هفتادمین سالگشت زایش و جاودانگی رحمان هاتفی


*جغرافیای من، همه تاریخ است!

”به استقبالت، پهلوانان از تندیس ها گریختند“ حیدر مهرگان

بر سینه سلولی سرد و یخ زده، آنجا که در زمانه ای شَرنگ گونه تر و کین توزتر از هزارها دشنام و دُشنه قلبِ جهان تپیده بود، مردی از تبارِ توفان و آتش با خونِ خود نوشته بود:
”راه همان است که من رفتم.“ دانشی مردی بود والامنش و تیزهوش که به گفته لنین بزرگ ”با مغزی سرد و قلبی گرم“ رزمیده بود. در کهکشان کاغذی گوتنبرگ و در گستره پُرگزند روزنامه ‌نگاری بی هیچ گفت و گو از بهترین های ایران و جهان بود. بر دامنه دانش گیتی ساز و رئالیستیکِ مارکسیسم ـ لنینیسم دستی چنان فراخ و بلندکرانه داشت که با دانشوران این رشته بر سرِ این یا آن آموزه ”پیچیده“ تئوریک نَرد سخن می‌ ریخت.

هنر و شیوانگاری (ادبیات) ایران و جهان را نیک می شناخت و خود در نقد این هردو رشته ژرف نگر و تأثیرگذار بود. شعر می سرود و قصه می نوشت. پژوهنده ای بود سخت کوش و رزمنده ای رزم آشنا که چیره دستی‌ اش در پنهانکاری و سازماندهی نمونه وار بود. اگر خوش باوری برخی ها به دروغ پردازی ها و شارلاتانیسم مذهبی جمهوری اسلامی نبود، حتا سگانِ دست آموزِ سازمانِ سیا نیز نمی توانستند ردش را بو بکشند.

همزمان با پی ریزی و زایش حزب توده ایران (۱۰ مهر ۱۳۲۰) او نیز چشم بر سایه روشنِ هستی گشوده بود. همواره در چنین روزی گفته بود و می‌ گفت:
”حزب یک روز پیرتر شد.“ پدرش افسر ژاندارمری بود و برای انجام ماموریتی تازه به تبریز رفته بود که تهمتن بالابلند ما زاده شده و هفته‌ای دیگر همراه با خانواده خود به تهران بازگشته بود. و سرانجام آن ‌قدر خوش قلب و مهربان و مردم دوست بود که حتا مخالفان راه و روش سیاسی او نیز شیفته اش بودند:
”من هرگز هم مشرب ... او نبودم“ اما ” این روزنامه ‌نگار سبزچشم خنده بر لب یکی از چهره‌هایی است که من در زندگی حرفه‌ای خود هرگز او را از یاد نمی برم.“۱

نام سیاسی ‌اش را از حیدرخان عمواوغلی (مهندس تاری وردیوف) از پیشگامان جنبش کارگری و کمونیستی ایران و نیز از مهر و مهرگان، خجسته ماه پی ریزی حزب توده ایران گرفته بود:
سخن از رحمان هاتفی منفرد (حیدر مهرگان) یکی از بزرگ ‌ترین و برجسته ‌ترین قهرمانان جنبش کارگری و کمونیستی ایران و جهان است.

”معراج مردان بالای دار است“ حلاج

رژیم اشغالگر ایران حتا از کالبد زخم خورده و هزار تکه رحمان هم می ترسید. آن‌ قدر که خبر انوشگی (شهادت) او را همواره پنهان نگاه می ‌داشت. این در حالی بود که وی تنها دو ماه پس از دستگیری اش در زیر مرگ بارترین شکنجه ها جان سپرده بود:
”انقلابی بزرگ،شاعر، نویسنده، پژوهشگر، روزنامه نگار نامدار کشور، رفیق رحمان هاتفی منفرد (حیدر مهرگان) عضو هیأت سیاسی وقت حزب و از رهبران و بنیادگذاران گروه آذرخش که سپس به سازمان نوید معروف شد، در زیر شکنجه های بهیمی رژیم جنایت کار جمهوری اسلامی جان سپرد ...“ (نامه مردم، شهریور ۱۳۶۷).

نخستین کسی که حماسه انوشگی (شهادت) رحمان را فریاد برکشیده بود، رفیق فاطمه مدرسی (سیمین فردین) استوره بی آلایش شکنجه گاه ها و قهرمان پایداری در زندانهای اسلامی بود. رژیم که از لت و پار کردن سیمین نیز راه به جایی نبرده و نتوانسته بود حتا به اندازه یک هجای کوتاه دهانش را بگشاید، سرانجام نیرنگی اندیشیده بود. او را در میان انبوهی از پاسداران برای دیدار با پدر بیمارش به خانه برده بودند. شاید پدر چیزی بگوید و او را ”به راه آورد!“ اما این بار نیز کور خوانده بودند. هنگامی که سیمین را می ‌بردند که به زندان بازگردانند، در همان آستانه خانه و به گونه‌ ای که همه رهگذران بشنوند ناگهان فریاد برآورده بود:
 ”این جنایتکاران رحمان را کشتند! قهرمان ما را تکه‌ تکه کردند! اما او دهان باز نکرد ...“۲ و بدین گونه اما خبر جانگذشت رحمان را به گوش همه رسانده بود. دژخیم ها بر سر سیمین کیسه ای کشیده بودند و او را در زیر رگباری از مشت و لگد یکراست به سلول انفرادی برده بودند.

حیدر مهرگان باور انقلابی اش را به حزب توده ایران از سر راه نیاورده بود که به همین آسانی ها هم آن را واگذارد و به راه خود رود. او که با بدبینی به حزب تراز نوین طبقه کارگر ایران، گام در سپهر مه آگین کار سیاسی گذاشته بود، بعدها در فرایند دستگیری هایش در سال‌های ۴۵ و ۵۰ خورشیدی در دیدار و گفت و گو با رهبران زندانی حزب توده ایران به مرز آگاهی و شناخت رسید:
”قزل قلعه خلوت بود. من با بی ایمانی مطلق به حزب توده ایران وارد بند شدم ... می دانستم خاوری در همان بند است. شبی که فردایش باید از قزل قلعه می ‌رفتم، تصمیم گرفتم خاوری را ببینم. همه می ‌دانستند که اعدامی است. نزدش رفتم و مثل یک خبرنگار ... سوالاتم را کردم و او آرام پاسخ داد. نمی‌دانم این گفت و گو چقدر طول کشید؛ اما می‌دانم که سپیده زده بود و من هنوز همه سوال هایم را نکرده بودم. او روزهای انتظار اعدام را پشت سر می گذاشت و من آخرین روزهای بازداشت را. وقت جدایی نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم. در حال و هوای آن سالها، این ایمان بی خدشه به حزب باور ‌نکردنی بود. هنگام جدایی، خاوری می‌ خواست بداند درباره آنچه شنیده‌ام چه فکر می کنم. گفتم: آنچه را امشب شنیدم تا حالا در رمان ها خوانده بودم ...! سرمست از آن همه ایمان از زندان آزاد شدم.“۳

دو سالی از این دیدار تاریخی بر نگذشته بود (۱۳۵۲) که به حزب پیوست و گروه آذرخش و سپس نوید را پی ریخت. هم‌زمان، با رادیو پیک ایران و دیگر رسانه‌ های حزبی به همکاری آغاز کرد. حماسه گلسرخی از نخستین جُستارهای وی بود که از این رادیو پخش شد.

هاتفی در روزنامه ‌نگاری نبوغی نمونه وار داشت. این او بود که در سال ۱۳۵۷ در جایگاه سردبیر روزنامه‌ی کیهان، اعتصاب ۶۲ روزه مطبوعات را سازماندهی کرد و به فرجام رساند. پیش از آن، سالها جانشین دکتر مهدی سمسار و سپس امیر طاهری سردبیران وقت کیهان بود. در این دومین دوره اما همه کارهای سردبیری را به تنهایی انجام می ‌داد و ”امیر طاهری از وی همواره به عنوان کمک اول خود یاد می کرد.“۴ 

رفیق هاتفی اگرچه در سالهای پایانی رژیم شاه ”معاون امیر طاهری... بود اما همه تغییر و تحولات کیهان با نظر او انجام می ‌گرفت و دکتر مصباح زاده مدیر مؤسس روزنامه کیهان و امیر طاهری ... تسلیم نظرات او بودند. رحمان علاوه بر سردبیری روزنامه کیهان، تنها نشریه مخفی طرفداران حزب توده ایران را با کمک چند تن از بچه‌های روزنامه کیهان و تشکیلات کوچک ولی منسجم «گروه نوید» منتشر می کرد.“۵

در آن سالها بسیاری از روزنامه نگاران و نیز کارگران و کارمندان بخش‌ های فنی و اداری روزنامه‌ ها که می ‌رفتند تا کار روزانه خود را آغاز کنند در میان کاغذها و روزنامه های روی میز کارشان یا در کشوی آن با کتاب‌های مارکسسیتی در اندازه های بسیار کوچک و نیز با هفته نامه‌ های نوید و اعلامیه های حزبی رو به رو می‌شدند و به تازه ترین رخدادهای پشت پرده سیاست که خود نیز از آن بی ‌خبر مانده بودند، دست می یافتند. آنها با شگفتی از هم می ‌پرسیدند که چه کسانی و چگونه این‌ جزوه ها را می‌ آورند و در دسترس شان می گذارند؟ در آن میانه اما دستگاه دوزخی ساواک کُشتیار خود شده بود که سرنخی، چیزی از «گروه نوید» پیدا کند و نتوانسته بود. این در ‌واقع نبوغ کم آسای رفیق هاتفی در «ارگانیزاتوریسم» و سازماندهی بود که سازمان نوید را بس پنهانکارانه پی ریخته بود و نگذاشته بود لو برود. هم از این‌ گونه بود که سازمان غرورآفرین نوید همچون پدیده ای بی همانند در جنبش کارگری ـ کمونیستی ایران و جهان به یادگار ماند و استوره رحمان را جاودانه تر کرد. به یاد داشته باشیم که وی سازمان نوید را در زمانه ای پی ریخت که ”تروریسم سازمان یافته دولتی به اوج و جنونی رسیده بود که حتا در ابعاد جهانی هم کم مانند بود.“۶ 

وی نخستین شماره فصلنامه و سپس هفته نامه نوید را در هزار نسخه درآورد (دی ۱۳۵۴) و تیراژ آن را که در سراسر کشور پخش می‌ شد تا آستانه انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به ۲۴۰ هزار شماره رساند. چنین بود که سازمان نوید تنها در سال ۱۳۵۷ بیش از ۳۰۰ هزار نسخه روزنامه مردم، ماهنامه دنیا و کتاب ‌های مارکسیستی را که از خارج می‌ آمدند، در سراسر کشور پخش کرد. همچنین، گاهنامه تئوریک «به سوی حزب» را که با شهادت هوشنگ تیزابی بر زمین مانده بود تا بازگشت رهبری حزب از خارج کشور چاپ و پخش کرد. در هوشمندی سیاسی رفیق مهرگان همین بس که او پس از پیشامد خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ برای نخستین بار از کاربَس (اعتصاب) سراسری برای درهم شکستن شالوده حکومت نظامی ازهاری و رژیم سترون شاه سخن گفته بود:
”تنها یک راه باقی است؛ مؤثرترین راه: با اعتصاب عمومی سراسری، کودتای نظامی شاه را علیه مردم درهم بشکنیم.“۷ و این چشم اسفندیار رژیم شاه بود؛ و سرانجام هنگام که پیکار مسلحانه در دستور روز تاریخ درآمده بود، باز این «گروه نوید» بود که پارتیزان های توده‌ ای خود را به میدان نبرد با رژیم شاه کشاند:
 ”آنچه آموخته ‌ایم اینک باید به کار ببریم. یک روز هر کلمه‌ ای که می آموختیم، پربارتر از سدها (صدها) گلوله بود و امروز هر گلوله، پرمعنی تر از هزارها کلمه است.“ ۸

پنج سال پس از پی ریزی و پیکار سازمان بی همتای «نوید» و سه سال و سه ماه پس از درآیند «هفته نامه نوید»، واپسین شماره آن در ۲۶ اسفند ۱۳۵۷ با چاپ ۷۳- مین شماره آن به پایان رسید و با نخستین شماره علنی «مردم» پیوند خورد. رفیق هاتفی در این واپسین شماره نوشت:
”امید که هرگز در میهن ما آن ‌چنان شرایطی تکرار نشود که ضرورت انتشار نوید و نویدهای زیرزمینی را ایجاب کند.“۹ 

دریغ که رفیق نستوه و نابغه ما آرزویی از این‌ گونه نژاده و انسانی را بسی زودتر از آنچه می‌اندیشید با خود به ژرفای گور برد.

کارل مارکس به درستی گفته بود:
”خداوند تکامل، باده خود را در کاسه سرکشتگان می نوشد؛ و آنان که به پندار خود تخم اژدها کاشته اند، جز کرم خاکی نمی دروند.“

اینک رحمان هاتفی در اوج ترسناک ترین سانسورهای دولتی ایران قهرمان میلیون‌ها ایرانی است و هم اینان اند که راه و روش وی را پی خواهند گرفت و به فرجام خواهند رساند.

ارثیه مینویی مهرگان
در سایه روشن انقلاب بهمن ۵۷ اما پهلوان بلند بالا و خوش سیمای ما دیگر هیچ نمی آرامد: خواندن، پژوهیدن، نوشتن، سازماندهی کردن، راهبری شبکه‌های حزبی و ... این همه تنها گوشه‌ هایی از تک و پوی تهمتنانه رحمان اند. هم در این سال ها به آفرینه ای می ‌اندیشد که پاسخی شگرف و ژرف بینانه به شوق و تشنگی نسل نو برای آشنایی با گذشته حزب باشد. باید بازهم از خواب شبانه زد و کوهی از اسناد حزبی را ”از آغاز پیدایی تا انقلاب بهمن ۵۷“ کاوید و پیمود. باید این دریای خروشان و ناپیدا کرانه را چنان در کوزه ای کوچک ریخت که هیچ چیز آن تاریخ تلخ و شیرین چهل ساله در سایه نماند و سلوک وادی به وادی تشنه کامان گُم دره های خاراگین شناخت را به فرجام آورد. کار اما همچون شیوه تغزلی حافظ آسان نمون است و دشواریاب.

هایکو ژاپنی به درستی گفته بود:
”یک سخن، همه جهان را تعیین می‌کند.“

و اینک نوبت رحمان بود که از آزمونی چنین خَستودنی و خطیر و شگفت برآید. در سال ۱۳۶۰ هنگام که نخستین چاپ اسناد و دیدگاه ‌ها درآمد، همه دیدند که پهلوان جوان ما بار دیگر تهمتنی کرده و در برابر ارتش بهتان زنان و مشاطه گران حزب ستیز چه جانانه ایستاده است. او که با فروتنی عارفانه اش کتاب را ”جز جامی از چشمه و نَمی از باران“ نمی ‌دانست نوشت که در کتاب هزار صفحه ‌ای او ”گنجاندن تمام وجوه چهل سال رزم و آفرینش [حزب] که هیچ عرصه‌ ای از حیات مادی و معنوی جامعه از آن برکنار نبوده انتظاری غیرواقعی است ...“ و من؛
من نه آنم که دو سَد نکته رنگین گویم
همچو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم

وی بر هامش اسناد و دیدگاه‌ ها نوشت:
”در سراسر تاریخ حزب توده ایران کمتر رویکرد و دگردیسه نوآورانه و انقلابی و حتا به ندرت اندیشه و بارقه ای روشنگر و راهگشا وجود دارد که جامعه را به پیش برده باشد و نخستین بار توسط حزب توده ایران عرضه نشده یا ... فراورده تلاش و پیکار پیگیر آن نباشد. این دعوی سترگی است اما گزافه نیست ...“

کوتاه سخن، تاریخ جنبش توده ‌ای ایران به گویش رحمان هاتفی این‌ گونه هاشور خورده بود:
”اینک تاریخ حزب توده ایران است که سخن می گوید. نه با زبان مورخان و تذکره نویسان که با زبان بی شبهه عمل و اندیشه خود. به گفته گزنفون: بگذار تاریخ خود لب بگشاید. اشباح گذشته بیش تر از راویان امروز که دستخوش مهر و کین اند از رازهای گذشته آگاه اند. در این نمای پهلوانی، روح واقعی تاریخ میهن ما زبانه می کشد. بی آشنایی با زیستنامه حزب توده ایران شناخت تاریخ معاصر ایران به سامان نمی رسد ...“۱۰

”انقلاب ناتمام تاریخ، اقتصادی است در پویه شدن“
کارل مارکس

ولتر بورژوا می ‌توانست بنشیند و برای انقلاب آینده ساز فرانسه آموزه آفرینی کند. اما نگاه او به تاریخ، نگرشی پیشرو و دیالکتیکی نبود:
”تاریخ، گردآورند (مجموعه ای) از جنایت ها، نادانی ها، و ناکامی های آدمی است!“

رحمان هاتفی اما از زِیجی دیگر به رصد تاریخ برمی خاست:
”از سکوی امروز بهتر می ‌توان دیروز را دید. بغرنجی های گذشته، اکنون معمایی حل شده است.“۱۱ وی در جایگاه تاریخ نگار می ‌گفت:
مساله این است که چگونه می ‌توان تاریخ را به وجود آورد. مساله دانستن درس ‌های تاریخ است. همیشه هستند و ... خواهند بود آنهایی که از تجربه تاریخ هیچ نیاموخته اند.“۱۲ و ”به تاریخ می ‌توان دروغ گفت اما تاریخ دروغ نمی گوید ...“۱۳

حق با مرزبان نامه است که ”هر اساسی که نه بر راستی نهی، استوار نماند.“

او در کتاب «انقلاب ناتمام» به تاریخ نگاران و تذکره نویسانی که زنجیره درهم تنیده رخداده‌های تاریخی را از هم می درند و خود را در اندازه یک ”وقایع نویس ژاژخا“ فرو می ‌افکنند آموخت که به گفته کارل مارکس ”تاریخ اقتصاد در دست عمل است“ و برای رمزگشایی از داده‌ های آن باید بستری را کاوید و پژوهید و دید که به پیشامدهای تاریخی جان می‌ بخشند و شخصیت می دهند. نه! ما تاریخ را به شیوه ولتر، برگ‌های بریده از هم و گردآورِندِ ”نادانی های“ انسان نمی دانیم. از سیسرون بیاموزیم که گفت:
”نخستین آیین تاریخ نگاری آن است که نادرست نگوییم.” رحمان هاتفی کتاب ارجمند «انقلاب ناتمام»، زمینه‌های سیاسی و اقتصادی انقلاب مشروطه ایرانِ - خود را در دهه ۵۰ خورشیدی نوشت و با نام «ر. ه. اخگر» به چاپ سپرد. اما دریغ که با یورش ساواک به چاپخانه، همه نسخه های آن به جز یکی خمیر شدند. وی بار دیگر بر آن شده بود که آفرینه ارزشمند خود را به گونه پاورقی در ماهنامه آفتاب که شماری از هواداران حزب توده ایران، آن را در نخستین سالهای انقلاب در می آوردند به چاپ رساند که این بار نیز آفتاب به بند کشیده شد و این ماند و ماند تا حزب توده ایران آن را در مهرماه ۱۳۸۰ به چاپ رساند و بدین گونه به سه دهه انتظار پایان داد. رفیق هاتفی امیدوار بود که در پاره های واپسین کتاب، از پیش ‌زمینه های انقلاب مشروطه فراتر بگذرد و به خود انقلاب بپردازد که دستگاه دوزخی ولایت فقیه به او امان نداد و این سدای رسای تاریخ را برای همیشه خاموش کرد. بدین گونه میهن ما انسانی تراز نو و دانشوری سترگ را برای همیشه از دست داد.

منتقدی از تبار «بلینسکی»
رحمان هاتفی بر گستره نقد دیالکتیکی آفرینه های شیوانگارانه و هنری، بی هیچ گفت و گو از بهترین ها بود. بویژه که در شناخت و شناسندِ و برکشیدن نبوغ های نهفته هنری، ژرف نگری و تیزهوشی شگفت گونه داشت. از میان نمونه‌هایی که نخست بار آتش قلم وی بر سویه های تاریک کاراکتر هنری شان پرتو افکند، یکی هم اردشیر محصص بود که نقد نقادانه و بلینسکی وار رحمان ”در بهار یک بلوغ حاصل‌ خیز“ ناگهان همچون آذرخشی در سیاه شبان دهه های چهل و پنجاه خورشیدی تیراژه کشید و چشم‌ ها را مات و مبهوت محصص کرد:
”ازتالار قندریز تا گالری سیحون راه درازی نیست ... اما اردشیر این راه را [در اندرون خویش] چند ساله پیمود نخستین جوانه های آن روز اینک به جنگلی انبوه بدل شده است. کودک با استعدادی که در تالار قندریز شوق زده و سرمست به سیاه مشق هایش خیره شده بود، حالا به سختی می‌ تواند ابعاد وحشتناک دنیایی را که خود ایجاد کننده آن است باز شناسد. در زیر پوست آن کودک عاصی، غولی رشد کرده است که می‌خواهد جهان را در میان مشت هایش بفشارد و با ناخن هایش تا اعماق زمین و زمان را بکاود. کودک ناراحت تالار قندریز در برابر خود دنیای دیوانه ‌ای می‌ دید که گرفتار یک سوء تفاهم مدحش است. این دنیا به فضای خواب‌ های پریشان و کابوسی بیشتر شباهت داشت. منطق آن بی‌ منطقی بود. یک جور درهم ریختگی و ازهم پاشیدگی. دنیایی که بوی پوسیدگی و زوال می‌داد در حال فروریختن و غرق شدن بود. اما به ظاهر همه چیز آن در جای خود قرار دشت. در این دنیای نامطمئن و دروغگو، آدم‌ها سایه‌های لرزان و بی مفهومی بودند که خودشان را تکذیب می‌ کردند...“۱۴
ای کاش می ‌شد همه آن نقد نقادانه را که از قلمی بس عاشق و شورَنده و شوریده برتافته بود پشت سر هم می آوردیم. و چه می‌ شود کرد وقتی تهاراه و شیوایند این جستار نه تکثیر و بازآوری واژه به واژه آن نقد مردمی که برتافتن تهمتنی و دلیری رحمان است که در سکوت سُربی و چندش آور سال‌ های سرد و مه آگین آن سال ها بر کاغذ کاهی روزنامه می آورد. در آن سال ها، کاریکاتورهای اجتماعی و طرح های به شدت سیاسی اردشیر محصص در برخی رسانه‌ ها همچون روزنامه اطلاعات در می‌ آمد و کمتر کسی ”توانایی جسور او را در دریدن نقاب هیولاها و آدم‌ ها“ می شناخت و در می یافت که ”او در رسوا کردن چقدر بی رحم است.“ و این تنها رحمان بود که سکوت سُربی سالها را درهم شکست و گفت: ای ”سیاستمداران پرابهت بادکنکی که به یک نوک سوزن“ بادتان خالی می ‌شود. ای ”خرده بورژواهای فربه و شکم پاره که در شکم و زیر شکم تان خلاصه“ می ‌شوید. ای ”دیوانه ‌های“ گریخته از «دارالمجانین»! اینک این هنرمند مردمی ما اردشیر است که ”چون یک باستان شناس، اعماق جان و روان مردم دور و برش را می کاود و از زیر آوار گوشت و استخوان و خون، شخصیت حقیقی و پنهان آنها را بیرون می‌کشد و زیر ذره‌ بین طنز هوشیار و زیرک خود می ‌برد.“۱۵ 
اما رحمان عاشق بود و پروای زندان و زنجیر و تازیانه را نداشت. ای کاش آنها که به شخصیت شیوا و استوره ای او نزدیک ‌تر بوده‌ اند همتی بدرقه راه کنند و نوشته ‌های رحمان را از لابه لای رسانه‌ ها بیرون آورند و زمینه را بر چاپ گردآورند (مجموعه) نوشته‌ های مطبوعاتی وی هموار سازند. بویژه که پهلوان دانشور ما گویا کار رسانه ای خود را با نوشتن داستانهای جانانه در روزنامه قدیمی «صبح امروز» (سالهای آغازین دهه چهل به این سو) آغازیده بود که جا دارد این داستانها نیز گردآوری و در دفتری جداگانه شیرازه شوند.

دیدار با آرش
سال ۱۳۶۰، سال دیدار با آرش رحمان بود:
نقدی راه گشایانه در شناخت دیالکتیکی «آرش کمان گیر» سیاوش کسرایی. او این بار نیز با واژگان آتشین خود به هماورد منتقدانی برخاسته بود که در ”رنگین نامه‌ های“ با ویژگی ”آدامس های آمریکایی“ پرسه می‌ زدند و ”آرش را به گناه پیوند با“ گذشته ”و به مثابه بازمانده ای از یک نژاد منقرض“ تحقیر می ‌کردند. رحمان آمده بود که به گفته خود ”منتقدان“ رنگین نامه نویس و غوغاسالارانی را که ”مس را به جای طلا سکه می ‌زدند“، فستیوال نشین ها، جشن هنرباف ها و وازدگانی از این ‌گونه را به جای خود بنشاند. آخر مگر نه اینکه ”شاعران بزرگ، در عین حال برترین مورخان زمانه اند و آنجا که تاریخ نویسان متوقف می‌شوند، شاعران آغاز می کنند؟“۱۶

رحمان اما در چهره سراینده «آرش کمان گیر»، شاعر تاریخ را می ‌دید؛ «اما نه فقط تاریخی که روی داده است که شاعر آن تاریخی که باید روی دهد ... این است نیرویی که در تلاقی واقعیت با آرزو، در تلاقی تاریخ، آن‌ گونه که هست و آن‌ گونه که باید باشد آزاد می ‌شود.»

وی در شعر کسرایی دو گونه انسانِ ـ زمینی و سرزمینی ـ می‌ دید و می ‌دانست که این ”عین همان جوهری است که شعر کسرایی را ...“ بر می ‌کشد و بر فرازه های استوره ای «اپیک» و حماسه می نشاند. رفیق هاتفی اما در چهره آرش شیوا تیر نیرویی را یافته بود ”که طبیعت را به تاریخ مبدل کرده است“: او ”برده ای است که نسل در نسل فروخته شده. دهقانی است که برده داغ خورده و حراج شده را در زیر پوست خود پناه داده و کارگری است که هر صبح، چون یک برده نوین در کارخانه فروخته شده او از تبار رنج و کار است و از او برمی ‌آید که رنج مردم را با قلب رنجدیده خود عوض کند.“

او در سیمای آرش «کمان ابرو پرومته هم روزگار ما» خسرو روزبه را می دید:
”مگر نه اینکه کسرایی منظومه آرش را با الهام از خاطره پهلوانیِ روزبه سروده؟ و مگر نه اینکه آرش باستانی در شبح آرش معاصر به ملاقات فرزندان خود که در کوره شکنجه گاهها ذوب می ‌شوند تا از آنها برای میدان های فردا پیکره بسازند می‌ رود و دست در دستشان می‌گذارد؟“۱۷ و سرانجام آرش جوان ما دفتر نقدی از این‌ گونه را چنین فرو می‌ بندد:
”اینک ما، قشونی از آرش...“ قشونی که در پساپشت فرمانده استوره ای و بلند بالای خود خسرو روزبه با رزم افزار شعر و شناخت و شعور به ستیز با امپراتوری سرمایه می ‌رود.

اکتبر و ضد اکتبر
نگاه ژرف و نگران استوره روزگار رنج آزمای ما با کاوندگی «بلینسکی وار» خود که روندها و پدیده‌ های پیرامونش را از کُنه و از سرشت آنها می پویید و می پژوهید؛ و نیز تیزنگری نقادانه وی، همچون تازیانه های تازنده بر پیکر آموزه ها و آورندهای کژآیند زمانه فرود می ‌آمد و با هر ضربه خود گوهر مینوی دانش و شناخت را از دل خاراسنگ های دروغ و بهتان و کژاندیشی بیرون می‌ کشید و می آخت و تراش می‌ داد.

رحمان در «پلمیک»ها و در گفتارهای حقیقت جویانه و نیز در شاهکارهایی که از قلم شوریده وش و شیوای او برمی تافت به راستی که نمونه وار و اندک یاب بود و کمتر کسی به گرد او می ‌رسید. اگر در سالهای دهه ۵٠ خورشیدی توانسته بود کژروی های رزم چریکی جدا از توده را به خسرو گلسرخی نشان دهد، در سالهای این سوی انقلاب نیز با نقدهای جانانه اش در روزنامه مردم توانست چشم انبوهی از فرزندان خلق را که دل در گرو رزم چریکی بسته و راه خود را از توده مردم جدا کرده بودند به چشم حقیقت باز کند. در نقدهایی که بر آموزه های خام دستانه مائوییستی و تروتسکیستی می‌نوشت، پژوهندگان حقیقت با برهانی چنان پولادین و اندیشه شکن رو به رو می‌شدند که ذهن و زبانشان خواه ناخواه از «فاکت»گزینی های خرده بورژوایی و دهان پُرکن تهی می‌ شد. در نقدهای تئوریک حیدر مهرگان که در امرداد ۱۳۶۰ در جزوه «اکتبر و ضد اکتبر» بازآوری شدند، تاریخ نه از آن‌ گونه که راست باوران چپ نما می‌ پسندند که از دیدرسی واقعی گِروانه هاشور خورده بود.

رحمان در جستار درک دوران از دیدگاه لنینیسم و مائوییسم به درستی نوشت:
”شوریده نشان دادن دوران کنونی و تحریف ویژگی‌های آن، دستاورد چپ روها و چپ نماهای ما نیست. در این عرصه مائوییسم پیش کسوت و بنیادگذار است. در کنار همه آثار و ثمرات فاجعه آمیز مائوییسم و شبه تئوری هایش، یکی نیز درهم و برهم کردن مفهوم دوران و تنزل آن به سطح بازیچه ای برای اغراض سیاسی خاص بود. مائوییست ها در آستانه دومین انشعاب بزرگ در جنبش کارگری و کمونیستی جهان تغییر دلخواه و متناقضی را به جای محتوی عینی دوران گذاشتند تا برای ارتداد خود محملی بتراشند ...“ آنها می گفتند:
”دوران ما عبارت است از دوران امپریالیسم، دوران انقلاب پرولتری، دوران پیروزی سوسیالیسم و کمونیسم.“۱۸ رحمان می افزاید:
”این تعریف که ... مختصات دو عصر را در یک عصر ادغام کرده است، در‌واقع هجومی بود علیه جنبش کارگری و کمونیستی. طغیانی بود علیه مصوبه های این جنبش که در بیانیه احزاب برادر در کنفرانس های ۱۹۵۷ و ۱۹۶۰ مسکو اشعار می ‌داشت:
”محتوای اصلی دوران ما که از انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر آغاز شده عبارت است از گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم.“۱۹

”اکتبر و ضد اکتبر“ در جستارهای چهارگانه خود مات شدگان و ناباوران وادی چپ را با ”کلید درک دوران“ به‌ آزمونگاه آموزه ها و تئوری های رنگ و وارنگ تاریخی می ‌برد و از میان انبوه واژه‌ ها و اندیشه‌ های تلنبار شده در آن، گوهرِ تراش خورده سوسیالیسم علمی را بیرون می ‌کشید و در دستشان می گذاشت.

از تک نگاری تا اپیکوگرافی
آن جا که زندگی به معدن معنی می ‌رسد
مرگ، کلام آخر نیست
مهرگان

دامنه تک نگاری های حماسی و مردمی حیدر مهرگان با همهٴ پراکندگی تاریخی شان بلند کرانه است و گستره مند. این اوست که نخست بار در حماسه سرودی که از فراز شکنجه گاه گذشت از کرانه های کوتاه «زیست نامه نویسی» فراتر گذشت و به سرایش غزلواره ای حماسی برخاست و از این نیز فراتر، در اندرون جان و اندیشه انوشای زمانه هوشنگ تیزابی به سیر و سلوکی روانکاوانه پرداخت و رمز و رازهای شخصیت شگرف وی را پژواک کرد. آن همه تک نگاری شعرگونه که همچون گنجی گزاف و بازیافته از کُنه و از سرشت شخصیت تیزابی برتافته بود؛ اما خود سرگذشت سالها بعد کسی بود که از مرزهای افسانه و استوره نیز فرسنگ ها فراتر گذشت:
”دژخیمان، شش ساعت متوالی هوشنگ را لگدمال کردند. روی زخم های پایش دوباره تازیانه کشیدند. کفل ها و مردی اش را با سیگار سوزاندند و وقتی از هوش رفت دوباره به هوشش آوردند و کار را از سر گرفتند ...“

هاتفی در این تک گویی درونی و پیش نگرانه زیرین گویی سرگذشت خود را پیشخوانی کرده است. سرگذشتی که در واپسین دمان هستی تیزابی از زبان خموش و پرغوغای هوشنگ برمی‌ جوشد:
”نامت را به من بگو. می‌ خواهم این طلسم را در مشت داشته باشم.“، ”من هزارها بار مرده ‌ام و باز متولد شده‌ ام... کدام نامم را می‌ خواهی؟ در پشت هریک از نامهای من، سرهای از بدن جدا شده مناره شده‌ اند، تن های در آتش سوخته و پیکرهای به دار آویخته صف کشیده ‌اند. من بردیای دروغینم که از من بزرگ ‌ترین دروغ تاریخ را ساختند من به چهره اشرافیت آدم خوار تف کردم. من مزدکم که فریاد زدم همه گرسنه ها باید سیر شوند. من صاحب الزنجم که پانسد (پانصد) هزار برده را ... شوراندم ... من بابکم که بر قله‌ های سپند ایستادم ... من ستّارم که از لوله تفنگ های «امیرخیز» جرقه زدم و در آبهای ارس منتشر شدم. من حیدرم که با کوله ‌باری از نان آمدم ... من روزبه ام که از هر زخمم سدایی (صدایی) می ‌آید. من نامهای بی شمار دارم که هر یک از آنها سنگ گور شریف ترین مردم است. آیا هنوز مرا نمی‌شناسی؟“

و به راستی کیست و در سودای کدام جادو است که این همه نام را در ملودی تنها یک نام ـ رحمان هاتفی ـ نشناسد؟ کی است؟

حماسه گلسرخی
ای سرو سر فراز!
این رسم تو است که ایستاده بمیری
خسرو گلسرخی

زمزمه کردن، فریاد کشیدن، توفان برانگیختن و از بودن و سرودن درفشی از آذرخش و تیراژه برافراشتن چندان هم که می ‌گویند دشوار نیست؛ اما هنگام که دماوند تلنبار شده بغض تاریخی تو دارد سینه ات را می‌ کوبد و می فشارد و می‌ خواهی بر آن همه احساس انسانی چیره شوی و بُرهانمند و بهنجار بگویی، به راستی که دشوار است؛ و دشوارتر از این همه، هنگامی است که می ‌روی تا تراژدی و حماسه را درهم آمیزی و می کوشی از میان اروندرود اشک ها و مویه هایت مغز نغز حماسه و «اپیک» را بازگشایی و بر دایره مینای داوری در اندازی.

حیدر مهرگان نه تنها با «زیست نامه» رفیق سالهای نوجوانی به بعد خود ـ هوشنگ تیزابی ـ چنین کرد که حماسه زندگی و رزم خسرو گلسرخی ـ دوست و همکار خود را در روزنامه کیهان ـ نیز با هق هق گریه سرود. و مگر نه این که کمونیست برجسته جهان سینما ـ چارلز چاپلین ـ با چشمی خون گرفته می خنداند و با چشمی دیگر می گریاند. سخن انجیل است که ”در خرد بسیار، اندوه بسیار است“ هاتفی در حماسه گلسرخی به سراغ شاعری می ‌رود که جهانی بزرگتر را می پژوهید؛ اما از همه این جهان هیچ چیز برای خود نمی ‌خواست. یکی در هوای رزم چریکی جدا از توده (گلسرخی) و دیگری رهرو هماورد توده ‌ای به پیشاهنگی حزب طبقه کارگر (مهرگان) و مگر نه این که لنین بزرگ در رمزگشایی از شور انقلابی چریک های روسیه (اس ارها و دیگران) گفته بود:
”قربانی کردن یک انقلابی برای آنکه پست سرشتی برود و پست نهادی دیگر جای او را بگیرد، خردمندانه نیست“. گفت و شنود انقلابی این هر دو اما از دو دامنه گونه گون سیاسی آغاز می‌ شود و سرانجام در کانون بهنجار و مردمی رزم توده ‌ای به هم می ‌رسد. چنین است نبوغ نمونه وار رحمان هاتفی در سخن وری و «پلمیک» سیاسی.

وی در پاسخ به پرسش گلسرخی از افشاگری سیاسی همچون مبرم ترین وظیفه برای یک مبارز خلق سخن گفته بود. و آن‌ قدر گفته بود و شنیده بود که سرانجام گلسرخی از ناباوری به یقین رسیده وگفته بود:
”یک مشت جوجه انقلابی روشن فکر می خواهند پا جای پای «چه گوارا» بگذارند و به خیال خودشان با آتش بازی و سدای ترقه مردم را بیدار کنند.“ و ”اما اینها خودشان بیشتر احتیاج دارند که یکی بیدارشان کند.“۲۰

خسرو یکبار هم مشت های گره کرده اش را به ورشکستگان سیاسی زندان نشان داده و گفته بود: ”از کتیرایی و روزبه بیاموزیم.“۲۱ 

هاتفی جزوه حماسه گلسرخی را با نام سیامک و اندکی پس از شهادت گلسرخی و کرامت دانشیان (۲۸ بهمن ۱۳۵۲) نوشت و در همان سالها به شیوه چاپ زیراکسی و زیرزمینی به میان مردم برد.

واپسین غروب تهمتن
زمزمه های زندان، همراه با هُرم دوزخی تیرماه، آورندی تازه را سلول به سلول با خود می ‌برد: لاجوردی جلاد از شکنجه گران رحمان به سختی برآشفته و گفته بود:
”او باید هرچه زودتر دهان باز کند. ما در اینجا سنگ ‌ها را هم به صدا در آورده‌ ایم؛ چه رسد به مشتی پوست و استخوان!“

آن روز از سایه روشن بامداد تا پاسی از غروب، شکنجه گران یکی از پس دیگری به جان تهمتن نستوه ما افتاده و کوشیده بودند دهان او را نیز همچون برخی وازده ها و درهم شکسته ها بگشایند. سترگ مرد جوان ما، اما همچون فرخی لب دوخته هیچ نگفته بود.

دشنام پشت دشنام بود که از گندچاله دهان شکنجه گران فرو ریخته بود و هوای گرم و تنش آلود زیر هشت را به گند کشیده بود. شکنجه گرها با کابل و مشت و لگد پهلوها و سینه رحمان را کوبیده بودند. چهره اش چنان خونین و درهم شکسته بود که حتا آینه هم او را نمی شناخت.

رحمان کف به دهان آورده بود و خون قی کرده بود. با لگدی دیگر، اندام درهم تنیده اش تابی خورده و چرخیده و رو به دیوار افتاده بود. از میان چشم ‌های نیمه بازش، دیوار پیش رو را دیده بود که از هم شکافته بود.

نخست خسرو روزبه را دیده بود که با چهره جذاب و مردانه اش پا در سلول گذاشته بود و سپس هوشنگ تیزابی را که تازه ترین شماره به سوی حزب را به نزد رفیق قدیمی خود دراز کرده بود! و اشک شوق، چشم‌های استوره زمانه را پوشانده بود.

لگدی دیگر بر پهلوی تهمتن فرود آمده بود. اما او که دیگر دردی را برنمی تافت. او که دیگر چیزی را حس نمی‌ کرد، لبخندی به زیبایی همه گلهای بهاری بر لبش شکفته بود. بازجو رو به شکنجه گر فریاد کشیده بود:
چرا گذاشتی بمیرد! چرا او را کشتی؟ او که حتا یک کلمه هم حرف نزده بود. حتا یک نفر را هم لو نداده بود! چرا گذاشتی بمیرد احمق! و رحمان همچنان لبخند زده بود. لبخند تکاوری که از هماورد با دشمنی نیرنگ پیشه و سرسخت سربلند برآمده بود. او با مرگ و جاودانگی خود پشت دشمن را به خاک کشیده بود.

شکنجه گران و بازجوها عربده کشیده و همدیگر را به دشنام بسته بودند. از میانشان، یکی با چهره ای کریه تر از هزار کفتار با تفاله های درهم تنیده ریشی سیاه و انبوه، با کابل بر پیکر آرمیده استوره کوبیده بود. اما نیم سدایی هم از او در نیامده بود. کفتارِ کابل به دست، گویی همان سلطانی بود که به گفته گیوم آپولینر شاعر ”نفخی متعفن رها کرده بود ... با جراحت ها و غده های چرکین، با پوزه خوک و ...“۲۲

بازجوها همچون جانوران درنده عربده کشیده بودند و کفتارِ کابل به دست باز هم زوزه کشیده بود و پیکر بی جان تهمتن را به تازیانه بسته بود. آنها به مرده ها هم تازیانه می‌ زدند و از کالبد بی جانشان می ترسیدند. آنها به مرده ها هم شلیک می‌ کردند.

در واپسین غروب تهمتن، در زیر هشت، جز چند شکنجه گر و بازجو و سطل ‌های پر از باندهای خونین هیچ‌ کس نمانده بود. واپسین غروب انسان تراز نو روزگار ما رفیق رحمان هاتفی به پایان رسیده بود.

پی نوشت
* از شعر انسان تراز نو، حیدر مهرگان
[۱] یاد آر ز شمع کشته...، دکتر صدرالدین الهی، سایت صدای مردم
[۲] شهیدان توده‌ای، جلد دو، ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
[۳] نامه مردم
[۴] یادآر زِ شمع کشته...،همانجا
[۵] یادمانده ها، نصرت نوح، ص ۴۵۰
[۶] اسناد و دیدگاه ‌ها، ص ۹۰۱
[۷] نوید، ش ۴۴، ۱۸ شهریور ۱۳۵۷
[۸] اسناد و دیدگاه ‌ها، ص ۹۱۰
[۹ و ۱۰] همانجا
[۱۱] همانجا، ص ۱۸۹
[۱۲] همانجا، ص ۲۱
[۱۳] همان جا، ص ۲۶
[۱۴ و ۱۵] روزنامه کیهان، ۳۰ اردیبهشت ۱۳۵۰
[۱۶] دیدار با آرش، ص ۷
[۱۷] همانجا، ص ۳۶
[۱۸و ۱۹] اکتبر و ضد اکتبر، ص ۳۹
[۲۰ و ۲۱] حماسه گلسرخی
[۲۲] از چکامه پاسخ قزاق به سلطان کنستان تینیه

برگرفته از «نامه مردم»، شماره ۸۷۸، ۴ مهر ماه ۱۳۹۰

این نوشتار زیبا، ارزنده و آموزنده در برخی جاها از سوی اینجانب ویرایش شده است.        ب. الف. بزرگمهر

هفتاد سال پیکار خستگی ناپذیر در راه بهروزی توده های کار و زحمت و برای تحقق آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی!


اعلامیه کمیته مرکزی حزب توده ایران به مناسبت هفتادمین سالگرد بنیادگذاری حزب توده ایران!

هم میهنان گرامی!
با فرا رسیدن دهم مهرماه ۱۳۹۰، هفتاد سال از تأسیس حزب توده ایران، حزب رزمندگان رهایی طبقه کارگر و زحمتکشان، حزب پیشگامان رهایی زنان از بند های ستم جنسی و طبقاتی، حزب نویسندگان، شاعران، و هنرمندان مردمی و پیشرو، حزب جوانان و دانشجویان رزمجو، حزب همه مبارزان راه آزادی، استقلال، و عدالت میهن ما، می گذرد.

تاریخ حزب توده ایران، بخش جدایی ناپذیری از تاریخ مبارزات قهرمانانه مردم میهن ما بر ضد استعمار، استبداد و امپریالیسم است؛ و در کند و کاو همین تاریخ است که به گواهی دوست و دشمن، می توان نقش برجسته مبارزان توده ای را در پیشبرد اندیشه های مترقی، نبرد بی امان برای دگرگون کردن جامعه واپس مانده و روابط اجتماعی ـ اقتصادی حاکم بر آن و نیز سازماندهی مبارزه توده ها، دید.

درباره تاریخ حزب توده ایران در هفت دهه گذشته، هزاران جزوه، مقاله و کتاب منتشر شده است که بخشی از این انبوهه به کارزارِ تبلیغاتیِ ساواک رژیم استبدادی شاه و در پی آن، ساوامای رژیم ولایت فقیه و یا غرض ورزی های دشمنانه آلوده است. هدف از این کارزار گسترده تبلیغاتی، جا انداختن این نظر بوده است که حزب توده ایران یک حزب ”وابسته به خارجی“ و ”خائن به منافع“ ملی میهن ما بوده است. چنین نظراتی از سوی کسانی که با کودتای نظامی دستگاه های جاسوسی دولت های امپریالیستی آمریکا و انگلیس و با سرنگونی حکومت ملی دکتر مصدق روی کار آمده بودند ترویج شده و ابعاد بی پایگی و رسوایی چنین ادعاهایی را اثبات می کند.

هفتاد سال پیش، پس از سقوط حكومت رضا شاه، در پی رهایی یاران دكتر تقی ارانی از زندان ستمشاهی، در پی باز شدن فضای سیاسی، حزب توده ایران به همت شماری از برجسته ترین مبارزان راه آزادی و منادیان رهایی میهن از بندهای بهره کشی، استبداد و واپس ماندگی، به ریاست سلیمان محسن اسکندری، یکی از رجال بنام آزادی خواه صدر مشروطیت، بنیاد گذارده شد.

حزب توده ایران در حالی پا به عرصه مبارزه گذاشت كه کشور ما تغییرات و تحولات اساسی یی را تجربه می کرد؛ با استقرار تدریجی سرمایه داری وابسته و رشد همزمان طبقه كارگر، جامعه ما نیازمند حزبی رزمنده و پیشرو بود كه پشتیبان و سازمانده طبقه كارگر و زحمتكشان و نیز پاسخگویِ نیاز مبرم تحولات متناسب با وضعیت اجتماعی و سیاسی میهن باشد. بر این اساس، حزب توده ایران، در ادامه سنت های انقلابی مبارزات حزب كمونیست ایران و رهبران برجسته نهضت رهایی بخش ملی، شخصیت هایی همچون حیدر خان عمواوغلی و دكتر تقی ارانی، گام در راه دگرگون ساختن بنیادین جامعه ما گذاشت. تحزب در شكل نوین آن، پیدایش سازمان های صنفی، از جمله سندیكاهای كارگری، اتحادیه های مستقل جوانان، دانشجویان و سازمان های پیشروی زنان، پراكندن بذر آگاهی اجتماعی ـ سیاسی و فرهنگی و طرح نظرات انقلابی و پیشرویی همچون ضرورت تصویب قانون كار، اصلاحات ارضی و خواست الغای قرار دادهای استعماری یی كه كشورهای امپریالیستی بر میهن ما تحمیل كرده بودند و نیز فرا گیر شدن چنین خواست هایی در جامعه مان، از جمله تأثیرات مستقیم حزب توده ایران در همان سال های نخست بنیادگذاری اش است.

امپریالیسم و نیروهای ارتجاعی کشور در سیمای حزب ما خطری بزرگ برای منافع خود دیده و می بینند؛ و در طول هفتاد سال گذشته از هیچ کوشش و توطئه یی برای نابودی حزب توده ها فرو گذار نكرده اند.

راز ریشه های عمیق و سترگ اجتماعی حزب توده ایران، در دقت کم نظیر تحلیل ها و برنامه هایش و انطباق بی خدشه آن بر خواست های زحمتکشان و منافع و مصالح میهن بوده است. از تشكیل ”شورای مركزی اتحادیه های كارگران ایران“، در اسفندماه ۱۳۲۰ و بنیاد گذاری نخستین اتحادیه های دهقانی در اطراف تهران و برخی استان های كشور، در خرداد ماه ۱۳۲۲، حزب توده ایران نیروی رهبری كننده بی بدیل مبارزات كارگری ـ دهقانی كشور شناخته شد و مورد قبول توده های کار و زحمت قرار گرفت. برگزاری روز جهانی کارگر در ایران، در ۱۱ اردیبشهت ماه ۱۳۲۵ با شرکت ۷۰۰/۰۰۰ کارگر در سراسر ایران برگزار شد و همچنین ده ها اعتصاب و راه پیمایی کارگری در آن سال ها، نقش برجسته یی به مبارزات طبقه کارگر در میهن ما داد و فضای سیاسی ایران را به کلی دگرگون کرد.

کوشش حزب در سازماندهی مبارزه بر ضد فاشیسم و همچنین کوشش در راه دست یافتن به صلح، از عرصه های تاریخی مبارزات توده ای ها و سازمان های گونه گون شان در میهن بوده است. آوای نشریه ”مردم ضد فاشیسم“ ، ارگان تبلیغاتی حزب بر ضد فاشیسم، در نخستین سال های پس از تأسیس حزب، در سراسر ایران پیچید و تأثیرات مهمی در راه مقابله با اندیشه های فاشیستی در جامعه برجای گذاشت.

نخستین برنامه حزب توده ایران که در اَمرداد ماه ۱۳۲۳ ، به تصویب نخستین کنگره حزب رسید، سند درخشانی از ماهیت انقلابی حزب و آرمان های والای آن در راه رهایی کارگران، زحمتکشان، زنان، جوانان و دانشجویان کشور است. این نخستین سند مبارزاتی یک حزب سیاسی در آن دوره از تاریخ میهن ما بود که پیام آور رهایی میهن از بندهای وابستگی به بیگانه، استعمار، استبداد و بنا کردن ایرانی آزاد و آباد بود. در نخستین «برنامه حزب» ما مسائل عمده یی از جمله:
”مبارزه در راه استقرار رژیم دموکراسی و تأمین کلیه حقوق فردی و اجتماعی از قبیل: آزادی زبان، قلم، عقیده و اجتماعات ...
مبارزه بر علیه رژیم دیکتاتوری و استبداد ...
کوشش در گذراندن قانون کار از مجلس شورای اسلامی بر پایه اصول زیر: تقلیل مدت کار روزانه در تمام کشور به هشت ساعت و پرداخت دستمزد متناسب برای کارهای اضافی ... ایجاد بیمه اجتماعی کارگران و کارمندان و مستخدمین ...
واگذاری بلاعوض خالصجات و املاک قابل کشت دولتی به دهقانان بی ملک ... اصلاحات اساسی در مورد تقسیم غیر عادلانه محصول میان ارباب و رعیت ... تجدید نظر در قانون استخدامی کشور به نحوی که مخصوصا شرایط معاش و زندگی کارمندان جز تأمین گردد ...
کوشش در توسعه حقوق اجتماعی و برقراری حقوق زنان (حق انتخاب شدن و انتخاب کردن) در مجلس مقننه و انجمن های ایالتی و بلدی. بهبودی اوضاع مادی و تأمین استقلال اقتصادی زنان ...
تساوی کامل حقوق اجتماعی میان کلیه افراد ملت قطع نظر از مذهب و نژاد ...“ مطرح شده و در راه آن ها مبارزه می شد و تاکنون نیز شده است.

طرح چنین خواست های انقلابی و پیشرویی، نه تنها فضای سیاسی ـ اجتماعی آن روز ایران را دگرگون کرد که اثرات این اندیشه های مترقی و آزادی خواهانه تا به امروز در جامعه ما پابرجاست. هیچ نیروی آزادیخواهی در میهن ما نمی توان یافت که برنامه سیاسی اش از این اندیشه های مترقی و انساندوستانه، از این آغازِ حماسه گون حزب کارگران و زحمتکشان میهن ما، حزب توده ایران، تأثیر نپذیرفته باشد.

با تأسیس حزب توده ایران و انتشار انبوهی از روزنامه ها، مجله ها، کتاب ها و نشریه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، نسل جوان كشور با اندیشه های پیشرو، انقلابی و تاریخ ساز ماركسیسم ـ لنینیسم آشنا شد و در نتیجه آن توانست نقش مهم و سازنده ای در تغییر جامعه ما بازی كند. شماری از برجسته ترین متفكران، ادیب ها، شاعران، نویسندگان و مترجمان كشور در دامان حزب توده ایران پرورش یافتند و زمینه سازِ رشد ادبیات، هنر، و فرهنگِ پیشرو در جامعه ما شدند.

یكی دیگر از عرصه های درخشان فعالیت حزب ما، کوشش های پیگیر آن در بوجود آوردن همكاری میان نیروهای مترقی و آزادی خواه كشور بوده و هست. از همان فردای تأسیس حزب، توده ای ها همواره در راه برقراری اتحادِ عمل میان همه آزادی خواهان و میهن دوستان كشور به منظور رهایی ایران از چنگال استبداد، وابستگی به بیگانه و استعمار کوشش کرده اند و نمونه های درخشانی از این فعالیت ها در تاریخ معاصر میهن ما ثبت شده است. ایجاد ”جبهه آزادی“، دربردارنده نیروهای مترقی و همچنین روزنامه ها و مدیران نشریه های كشور، در تابستان سال ۱۳۲۳ ، برپایی جبهه ”مطبوعات ضد دیكتاتوری“ در اردیبهشت ماه ۱۳۲۷ ، ایجاد ” جمعیت ملی مبارزه با استعمار“ در دی ماه ۱۳۲۹ و ده ها کوشش دیگر از این دست در طول هفتاد سال گذشته، از جمله این نمونه هاست. واقعیت این است كه جا افتادن این اندیشه مهم كه رهایی ایران از بندهای ارتجاع و استبداد نیازمندِ کوشش متحد و همکاری همه آزادی خواهان كشور است، نتیجه کوشش های مستقیم حزب توده ایران در جامعه ما بوده است.

مبارزه در راه دست یافتن به حقوق پایمال شده خلق های زیر ستم ایران، از جمله دیگر عرصه های فعالیت حزب ما در طول هفتاد سال گذشته بوده است. بنیادگذاری و تأسیس حزب توده ایران با آغازِ پیکار در راه رهایی خلق های ایران از بند ستم ملی و طبقاتی ارتباطی گسست ناپذیر دارد. حزب توده ایران نخستین سازمان سیاسی كشور بود كه خواستِ واگذاری خودمختاری در چارچوب ایرانی واحد و دموكراتیك را در دستور كار مبارزات سیاسی كشور قرار داد؛ توده ای ها در صحنه های پیكار خونین خلق های آذربایجان، كردستان و همچنین دیگر خلق های محروم كشور، از جمله خلق عرب، بلوچ و تركمن، در راه دستیابی به حقوق شان، از هیچ گونه فداكاری كوتاهی نكرده اند.

از آغاز بنیادگذاری حزب توده ایران در دهم مهرماه ۱۳۲۰ تا کودتای ننگین ۲۸ اَمرداد ۱۳۳۲ که از سوی دولت های امپریالیستی آمریکا و بریتانیا و به منظور سرکوب جنبش مردمی ایران و نهضت ملی شدن نفت ایران سازماندهی شده بود، تنها در طی ۱۲ سال فعالیت سیاسی، توده ای ها سرچشمه آن چنان تحولات انقلابی یی در ایران بودند که سرتاسر منطقه خاور نزدیک و میانه نیز از بازتاب های شگرف آن تأثیر پذیرفتند. امپریالیسم آمریکا و بریتانیا، حزب توده ایران را بزرگ ترین خطر در مقابل منافع برتری طلبانه خود در منطقه می دیدند. امروز پس از گذشت نزدیک به شش دهه، در پی گشوده شدن آرشیو ها و انتشار اسناد محرمانه سازمانگران این کودتا، روشن شده است که یکی از هدف های عمده کودتای ۲۸ اَمرداد، سرکوب خونین حزب توده ایران بود. دستگیری هزاران توده ای، شکنجه و سپس اعدام بسیاری از آنان از جمله رفقای قهرمان سازمان نظامی حزب، به دستور رژیم شاه، نه تنها نتوانست ”ریشه حزب“ را آن طور که دستگاه های امنیتی حکومت سلطنتی تصور و تبلیغ می کردند، در ایران بخشکاند که الهام بخش نسل های نوینی از رزمندگان توده ای و دیگر نیروهای مترقی و چپ میهن گردیدند.

با وجود سرکوب ۲۵ ساله دستگاه های امنیتی رژیم سلطنتی، توده ای ها نقش حیاتی یی را در سازماندهی مبارزه ضد استبدادی میهن ما ایفا کردند. روزنامه زیر زمینی ”نوید“ که به سردبیری رفیق قهرمان رحمان هاتفی (حیدر مهرگان) منتشر می شد، توانست با بردن نظرات حزب توده ایران به میان توده ها و از جمله برای طرحِ نخستین بارِ نظریه ضرورت سازماندهی اعتصاب عمومی، تأثیر مهمی در سمتگیری مبارزات ضد استبدادی میهن ما برجای گذارد؛ و سرانجام، این نقش برجسته کارگران توده ای در سازماندهی اعتصاب کارگران نفت بود که کمر رژیم سلطنتی را در هم شکست.

پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ، نظام سیاسی پوسیده و ضد مردمی سلطنتی را واژگون کرد و با استقرار آزادی، این امکان را پدید آورد که میهن ما بدون دخالت خارجی و حضور ده ها هزار مستشار آمریکایی، به سمت انتخاب نظام سیاسی ـ اقتصادی خود حرکت کند. حزب توده ایران پس از ۲۵ سال سرکوب خشن و خونین، فعالیت علنی خود را از سر گرفت و در مدتی بسیار کوتاه توانست به نیروی بزرگ اجتماعی یی با نفوذ چشمگیر معنوی تبدیل گردد. تأثیر اندیشه های حزب ما بر اصول مترقی یی از قانون اساسی ـ که دفاع از منافع قشرهای گوناگون اجتماعی و پاسداری از آزادی را در دستور کار خود قرار می داد ـ در کنار کوشش حزب در سازماندهی کارگران، کشاورزان، زنان، جوانان، و دانشجویان کشور، خیلی زود هراس ارتجاع داخلی و کشورهای امپریالیستی را که نگران سمتگیری انقلاب بهمن ۵۷ بودند، برانگیخت.

تنها كافی است اشاره كنیم كه در دوران طوفانی سال های نخست پس از انقلاب، به همت مبارزه توده ای ها و دیگر نیروهای مترقی كشور، مسأله «اصلاحات ارضی» و «تصویب قانون كار» كه تا حدودی از حقوق كارگران حمایت كند، با وجود همه مخالفت های نیروهای ارتجاعی و واپسگرا در جامعه به پیش برده شد و تا به امروز هنوز ارتجاع نتوانسته است این دست آورد های هرچند محدود را باز پس گیرد.

رویاروییِ هوشیارانه حزب توده ایران با توطئه های پی در پی امپریالیسم برای شکست انقلاب ایران و ازجمله هشدارهای حزب ما پیرامون امکان حمله نظامی به ایران و سپس مبارزه برای صلح و بر ضد ادامه جنگ ایران و عراق، از دیگر عرصه های مهم و درخشان مبارزه حزب ما است. در سال های نخست دهه ۱۳۶۰ ، در پی پیروزی خرمشهر و بیرون راندن ارتش متجاوز رژیم صدام حسین كه به دست پر توان فرماندهان توده ای ارتش سازماندهی و بدان دست یافته شد، حزب ما با وجود جو شدید تبلیغاتی رسانه های حاكم و طرح شعار ”جنگ، جنگ تا پیروزی“ از سوی خمینی و دیگر سران رژیم، این شعار را شعاری نادرست اعلام كرد و نظریه ضرورت پایان جنگ از طریق مذاكره را در جامعه مطرح ساخت. پاسخ مرتجعان حاكم به این دید درست و راه گشا، یورش وحشیانه به حزب توده ایران و كشتار گروهی از برجسته ترین فرماندهان انقلابی ارتش ایران بود.

سرکوب خشن و خونین حقوق و آزادی های دموکراتیک، به بند کشیدن هزاران مبارز آزادی و یورش همه جانبه به حزب توده ایران، در بهمن ماه ۱۳۶۱ که به گفته ریشهری جنایتکار، با دستگیری بیش از ده هزار تن از کادرها، فعالان، اعضاء و هواداران حزب توده ایران همراه بود، باردیگر امکان فعالیت آزاد و علنی را بر خلاف قوانین داخلی و بین المللی، از حزب کارگران و زحمتکشان میهن ما از میان برد و حاکمیت فاجعه بار رژیم ضد مردمی و استبدادی ”ولایت فقیه“ را بر ایران مستقر و مستحکم کرد.

هم میهنان گرامی
حزب ما در حالی به استقبال هفتادمین سالگرد تأسیس اش می رود كه میهن ما با اوضاعی بیش از پیش بحرانی و نگران كننده روبه روست. بیش از دوسال از کودتای انتخاباتی ولی فقیه و روی كار آمدن مجدد محمود احمدی نژاد در مقام رئیس جمهوری برگمارده نظامیان، نیروهای سركوبگر و تاریك اندیشان ” ذوب شده در ولایت مطلقه فقیه“ می گذرد. بیش از دوسال است که نیروهای امنیتی و سرکوبگر و سپاهیان جهل، به جنبش مردمی جان به لب رسیده از بی عدالتی و ظلم و محرومیت های شدید اقتصادی و ناهنجاری های فزاینده اجتماعی می تازند تا صدای حق طلبانه اکثریت جامعه را برای استقرار حکومتی بر پایه آرای مردم و پایبند به حقوق آنان خاموش سازند. با وجود یورش های مسلحانه و خونین به تظاهرات پرشکوه مردمی در اعتراض به کودتای انتخاباتی ولی فقیه، با وجود دستگیری هزاران مبارز و فعال اجتماعی و با وجود دستگیری شماری از رهبران سابق جمهوری اسلامی که همگی از ”یاران نزدیک امام“ بودند، رژیم ولایت فقیه نتوانسته است جنبش مردمی و اصلاح طلبانه میهن ما را سرکوب کند.

ادامه مبارزه برای اصلاحات و طرد رژیم ولایت فقیه در حکم سد اساسی هرگونه تحول اساسی، بنیادین و دموکراتیک ـ شعاری که برای نخستین بار از سوی حزب ما، در نوروز ۱۳۶۹ در جامعه مطرح شد ـ به خواست وسیع جامعه ما و نیروهای سیاسی آزادی خواه تبدیل شده است و سرنوشت و حیات رژیم استبدادی حاکم را به چالش کشیده است.

تنفر و انزجار عمیق اکثریت مردم ما از رژیم ولایت فقیه و رهبر آن، علی خامنه ای، ادامه حیات حکومت کنونی را تنها با تکیه به زور و دخالت روز افزون فرماندهان نیروی ضد مردمی سپاه پاسداران که همه شریان های اساسی اقتصادی کشور را در دست خود قبضه کرده، ممکن می سازد. مخالفت بخش های مهم و وسیعی از روحانیون و ”مراجع تقلید“ در ”حوزه های علمیه“ و اکثریت کسانی که در گذشته نزدیکی رهبران سیاسی جمهوری اسلامی محسوب می شدند با حاکمیت انحصاری خامنه ای، خانواده و نزدیکان او، و رهبران سپاه و نیروهای انتظامی، نشانگرِ حرکت سریع و خطرناک ایران به سمت یک دیکتاتوری نظامی با سیمای مذهبی است.

رژیم، برنامه سازمان یافته و وسیعی را برای سركوب كامل جنبش مردمی و دست آورد های هشت سال کوشش برای اصلاح حکومت مداری در ایران به مرحله اجرا گذاشته شده است. تهاجم پیگیر و در عین حال فزاینده به جنبش مستقل كارگری كشور، در كنار تهاجم وسیع به تشكل های دانشجویی و سركوب خشن فعالیت های سیاسی ـ  اجتماعی زنان كشور و همچنین بستن روزنامه های منتقد و زیر فشار قرار دادن نویسندگان و روزنامه نگاران دگراندیش، به بند و حصر کشیدن شماری از شخصیت های اجتماعی ـ سیاسی کشور، از جمله موسوی و کروبی، نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم و از رهبران جنبش اعتراضی برضد کودتای انتخاباتی ولی فقیه، همه بخشی از برنامه یی واحد برای تثبیت موقعیت ارتجاع و بازگرداندن حرکت چرخ تحولات كشور به سال های دهه ۱۳۶۰ است.

حزب ما در جریان برگزاری انتخابات سال ۱۳۸۴ ، با برشمردن خطراتی كه جنبش را تهدید می كرد، همه نیروهای مترقی و آزادی خواه كشور را به اتحاد عمل و کوشش واحد برای شكست برنامه های ارتجاع فراخواند. این کوشش ها متأسفانه در فضای ناسالم سیاسی و شعارهای تند و غیر واقع بینانه شماری از نیروهای سیاسی ـ اجتماعی كشور و پشتیبانی نکردن از نامزدی «معین» در انتخابات و همچنین مماشات و بی عملی نیروهای اصلاح طلب كه سكان اداره دولت وقت را در دست داشتند، عملی نشد، و نیروهای ارتجاع توانستند گامی بلند در راه تحمیل برنامه های خود بر جامعه بردارند و شرایط دشواری را برای ادامه روند اصلاحات ایجاد كنند؛ روندی که با سازماندهی کودتای انتخاباتی خرداد ماه ۱۳۸۸ و پایمال کردن رای میلیون ها شهروند میهن ما، مفهوم تازه ای به واژه ”انتخابات“ در رژیم ولایت فقیه داد. آنچه در دوران دولت احمدی نژاد و حاکمیت انحصاری ارتجاع بر سه قوه کشور رخ داده، فاجعه یی عظیم است که آینده کشور و نسل های بعدی را با خطرات جدی رو به رو کرده است. اعمالِ مجموعه سیاست های مخرب و ضد ملی اقتصادی ـ اجتماعی در راستای تأمین منافع کلان سرمایه داری اداری(بوروکراتیک) و تجاری، شدت یافتن دهشت بارِ فقر و محرومیت که باید گفت در تاریخ معاصر میهن ما کم سابقه بوده است، ادامه سیاست ها در راستای هرچه بیشتر خصوصی كردنِ صنایع و مراكز تولیدی كشور و ”تعدیل انسانی “ نیروی كار، یورش برای تغییر قانون كار و پایمال كردن بیش از پیش حقوق كارگران و زحمتكشان، بر خلاف همه ادعاها و قول های انتخاباتی در زمینه تقسیم پول نفت میان زحمتكشان و همچنین زمزمه احیای سیاست های گزینشی مطرود دهه ۶۰ در دانشگاه ها و ادارات كشور، سیمای واقعی دولتی ضد مردمی و آزادی ستیز است كه هدفش سركوب خشن و خاموش ساختن هرگونه صدای مخالفی در كشور است.

هم میهنان گرامی!
بی عدالتی بی سابقه، فقر و محرومیت در کنار فشارهای کمر شکن اقتصادی و خفقان شدید، در مجموع، اوضاع غیر قابل تحملی را برای بخش های وسیعی از جامعه و حتی بخش هایی از نیروهای درون و پیرامون حاکمیت فراهم آورده است. اوج گیری اختلاف ها و درگیری ها با دولت احمدی نژاد، مانور برای ”انتخابات“ مجلس و سپس ”انتخابات“ ریاست جمهوری که پایان کار دولت منفور احمدی نژاد است، امکان های نویی را برای سازماندهی مجدد و تشدید مبارزه بر ضد رژیم ولایت فقیه فراهم آورده است که باید با هوشیاری از آن ها بهره گرفت. در چنین شرایطی، میهن ما بیش از پیش نیازمند حركتی متحد، وسیع و سازمان یافته بر ضد رژیم دیكتاتوری حاكم است. جنبش های آزادیخواهانه یی که کشور های خاورمیانه را در ماه های اخیر فرا گرفته اند و به سقوط شماری از حکومت های استبدادی و ضد ملی منطقه از جمله حکومت حسنی مبارک در مصر و در تونس منجر شده اند، نشان داد که با حرکت سازمان یافته همه نیروهای اجتماعی و خصوصا حضور نیرومند طبقه کارگر و زحمتکشان در این روند، می توان ارتجاع حاکم را به عقب نشینی و تن دادن به خواست های جنبش مردمی وادار کرد. این نیازی است که جنبش مردمی ما از نبودِ آن رنج برده است. برای پاسخگویی به این نیاز باید با تمام توان برخاست.

رفقا، اعضاء، هواداران و دوستان حزب!
پیکار هفتاد ساله حزب توده ایران با همه فراز و نشیب های آن با تکیه به کوشش های خستگی ناپذیر شما امكان پذیر بوده و هست. در طول هفتاد سال گذشته و از جمله در سال های اخیر، اعضاء و هواداران حزب ما با توطئه های گوناگون ارتجاع برای نابودی حزب شان روبه رو بوده اند؛ و در این مصاف دشوار پرچم پر افتخار حزب كارگران و زحمتكشان كشور را همچنان در اهتزاز نگاه داشته اند. شكست ارتجاع در نابودی حزب توده ایران به مفهوم پایان توطئه ها و ترفند های رژیم نیست. رژیم استبدادی حاكم همچنان حزب توده ایران را دشمن اصلی برنامه های ضد ملی و ضد مردمی خود می داند و همه کوشش ها و امكانات خود را به منظور ضربه زدن به صفوف حزب ما به كار می برد. كشتار صدها تن از كادرهای برجسته، رهبران، شخصیت های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حزب ما در جریان فاجعه ملی كه در جریان آن هزاران زندانی سیاسی جان باختند، در كنار توطئه حزب سازی و کوشش به قصد پراکنده کردن اعضا و هواداران و شکافته شدن صفوف حزب، بخشی از کوشش حاكمیت به منظور ” كندن ریشه های“ حزب از جامعه بوده است كه تا به امروز نیز ادامه دارد. از سازماندهی ”شوهای تلویزیونی“ قربانیان شکنجه برای بی اعتبار کردن تاریخ و مبارزات حزب توده ایران، تا خاطره نویسی های با نظارت شکنجه گران، برپایی دستگاه های عریض و طویل تبلیغاتی برای حمله به برنامه سیاسی ـ مبارزاتی حزب ما و ”رهبر“ سازی دستگاه های امنیتی، هیچ کدام از این توطئه ها، با وجود همه دشواری هایی که بر سر راه فعالیت حزب ما پدید آورده، نتوانسته اند پیکار حزب توده ایران در راه دست یافتن به آرمان های والای طبقه کارگر ایران را متوقف کند. انتشار منظم و وقفه ناپذیر ”نامه مردم“، ارگان مرکزی حزب توده ایران، برگزاری کنگره های سوم، چهارم، و پنجم حزب، در دشوار ترین شرایط و نفوذ گسترده و فزاینده اندیشه ها و برنامه های مبارزاتی حزب ما در میان نیروهای اجتماعی و سیاسی کشور، نشانگرِ ادامه حیات پرثمر حزب توده ها و شکست برنامه های ارتجاع و امپریالیسم است.

حزب ما، در دهه های اخیر، پس از یورش گسترده و خونین رژیم جمهوری اسلامی، همچنین با بحران های جنبش کارگری و کمونیستی جهان و فروپاشی كشورهای سوسیالیستی در دهه ۸۰ قرن گذشته میلادی و تهاجم فزاینده تبلیغاتی امپریالیسم جهانی بر ضد جنبش جهانی كارگری و كمونیستی رو به رو بوده است؛ و باید گفت که دشوار ترین آزمون تاریخ خود را با سربلندی پشت سر گذاشته است.

در هفتادمین سالگرد تأسیس حزب توده ایران، شایسته است كه همراه با گرامیداشتِ خاطره تابناك ده ها هزار جانباخته توده ای، با مبارزات سترگ آنان تجدیدِ عهد كنیم؛ و اعلام داریم كه: حزب توده ایران، حزب كارگران، زحمتكشان و محرومان كشور، حزب زنان مبارز و آزادی خواه، حزب جوانان و دانشجویان مبارز، حزب روشنفكران، نویسندگان و هنرمندان پیشرو و حزب افسران میهن دوست و آزادی خواه، همچنان در كنار همه آزادی خواهان و نیروهای ملی و مترقی كشور در راه ریشه كن كردنِ استبداد و استقرار آزادی، استقلال، و عدالت اجتماعی به مبارزه تاریخی خود ادامه می دهد و همه کوشش ها و امكان های خود را در راه دست یافتن به این آرمان های والا به كار خواهد گرفت.

مبارزه ادامه دارد، و آینده از آنِ خلق و نیروهای ملی و آزادی خواهی است كه در كنار مردم و برای عملی شدن خواست های جنبش مردمی می رزمند!

درود آتشین به خاطره تابناك جان باختگان توده ای و همه جان باختگان راه آزادی، استقلال و عدالت در كشور!

فرخنده باد هفتادمین سالگرد تأسیس حزب توده ایران!

با هم به سوی برپاییِ جبهه واحد ضد دیكتاتوری، برای طردِ رژیم ولایت فقیه و استقرار آزادی، استقلال، و عدالت اجتماعی!

کمیته مرکزی حزب توده ایران            ۴ مهرماه ۱۳۹۰

برگرفته از «نامه مردم»، شماره ۸۷۸، ۴ مهر ماه ۱۳۹۰

این بیانیه، بویژه در نشانه گذاری ها، از سوی اینجانب ویرایش شده است.      ب. الف. بزرگمهر

پانزدهمین سالگشت شهادت فرزند نجیب خلق های افغانستان و ایران

















تصویری از نجیب الله در یکی از خیابان های کابل

۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

سازمان آب، سازه آبی هخامنشی «برد بریده» را ویران کرد!


سازه آبی «برد بریده»  که قدمت آن به دوره هخامنشی می رسید، به دنبال اقدامات پیمانکار خط جدید آب رسانی شیراز از سد «درود زن» برای همیشه با خاک یکسان شد. این شرکت، بدون در نظر گرفتن قوانین و مقررات آثار ثبت شده، برای آب رسانی به منطقه، لوله آب را درست از بخش جنوبی این سازه باستانی عبور داده و آن را برای همیشه از میراث کشور حذف کرد.

خبرگزاری میراث فرهنگی ـ گروه میراث فرهنگی ـ سازه آبی تاریخی «برد بریده» واقع در محوطه سد «درود زن» استان فارس، یکی از بی‌نظیرترین سازه‌های آبی بازمانده از دوران هخامنشیان که در فاصله حدود ۱۰۰ کیلومتری شمال خاوری شهر شیراز و ۶۰ کیلومتری شمال خاوری «تخت ‌جمشید» قرار دارد، برای همیشه بر اثر اقدامات «سازمان آب فارس» نابود شد.

سازمان آب، بدون هیچ گونه هراسی از «سازمان میراث فرهنگی» برای پاک سازی محل رفت و آمد ماشین آلات و همچنین حفرترانشه برای لوله گذاری بخشهایی از تخت سنگ های برد بریده واقع در سطح زمین و کل سازه زیرین بخش جنوبی برد بریده را تخریب و جا به جا کرد.

بر اساس گفته کارشناسان میراث، این سازه جزو سازه های آبی هخامنشی در منطقه درودزن بود که زیر پوشش سازمان میراث فرهنگی قرار دارند و نگهبانان آثار تاریخی موظف هستند که به طور مرتب به این سازه های آبی سر بزنند.

مازیار کاظمی، مدیر سابق مجموعه تخت جمشید با اعلام این خبر، گفت:
«اقدامات سازمان آب باعث شد که ایران یکی از بی نظیرترین سازه های آبی هخامنشی را برای همیشه از دست بدهد؛ درحالی که این سازه آبی جزو سازه های آبی حفاظت شده بود.»

به گفته این کارشناس مرمت، نخستین بار، کارل برگنر معمار آلمانی در سال ۱۳۱۴ هجری شمسی از این اثر بازدید و گزارشی همراه با عکس و تصویر و نقشه تهیه و دو سال بعد در مجله ‌AMI به زبان آلمانی منتشر کرد. در سال ۱۳۴۵ یک گروه ۲۵ نفره باستان شناس به سرپرستی دکتر موری نیکُل با حفر «ترانشه»،  مطالعات دقیق باستان شناسی روی آن انجام دادند و به این نتیجه رسیدند که این سازه هخامنشی، بخشی از یک پل و فراز راه واقع در یک جاده مهم منتهی به تخت جمشید بوده و از اهمیت زیادی برخوردار بوده است. بعد از وی ویلیام سامنر، نظرات برگنر و نیکل را تحلیل کرد و خود نظریه ای شامل مجموعه نظرات آن دو ارائه کرد.

کاظمی با تاکید بر اهمیت این سازه آبی و اینکه تحت نظارت سازمان میراث بوده است، گفت:
«وجود سازه‌های آبی دوران هخامنشی در اطراف مجموعه تخت‌جمشید و پاسارگاد نشان از فن‌آوری ساخت اینگونه سازه در این عصر است و باید برای حفاظت از آن ها به صورت ملی اقدام کرد.»

مطالعات و بررسی های کارشناسان میراث گویای آن است که سازه‌های آبی به ما نشان می دهند که چگونه در عصر هخامنشیان، بندهای تنظیمی آب، جهت استفاده بهینه از آب رودخانه و انتقال آن به دوردستها، استفاده می‌شده است.

برگرفته از «خبرگزاری میراث فرهنگی»:

این گزارش از سوی اینجانب ویرایش شده است.    ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

رشوه ستیزی!

داستانهای آقای کوینر

از آقای کوینر پرسیدند:
«چگونه می توان کسی را چنان تربیت کرد که به رشوه خواری تن در ندهد؟»

آقای کوینر گفت:
«از طریق سیر کردن او!»

بعد پرسیدند:
«چگونه می توان کسی را چنان تربیت کرد که قادر به دادن پیشنهادات خوبی باشد؟»

آقای کوینر گفت:
«از طریق سهیم کردن او در سود حاصل از پیشنهادش. البته در صورتی که او خود به تنهایی قادر به کسب آن سود نباشد!»

برتولت برشت

برگردان: میم حجری

http://hadgarie.blogspot.com/2011/09/blog-post_27.html

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

کار سازنده یا بازیگوشی و سرگرمی؟!

پیشنهادی پیش تر در میان نهاده شده!

کسی، چندگاهی است سرِ خود و بسیاری دیگر را با "پرسش های استراتژیک" گرم نموده است. واپسین آنها پرسش زیر است:
«پس از فروپاشی بلوک شرق و فروپاشی دیوار برلن، و شکست نخستین تلاش انسان سوسیالیست، ʺاز این  پس چه کسی ثروتمندان را به وحشت خواهد انداخت“؟»

گویند: «یک پرسش خوب، نیمی از پاسخ است»؛ زیرا پیش از هرچیز به سوی آماج مشخصی که حتما نیازی به استراتژیک بودن آن نیز نیست، سمتگیری شده و از همین رو جامع و مانع است. اگر به "پرسش" در میان نهاده شده کمی موشکافانه تر باریک شویم، خواهیم دید که پرسشی ناروشن، کژدیسه و غیرمنطقی است. اشتباهات آن را کمی می شکافم:
الف. گزاره های پیش انگاشته در "پرسش"
از این گزاره ها روشن می شود که:
ـ «بلوک شرق» فروپاشیده است؛
ـ دیوار برلین فروپاشیده است؛ و
ـ نخستین کوشش «انسان سوسیالیست»، شکست خورده است.

اگر دو گزاره نخست را «گزاره هایی منطقی» به شمار آوریم، گزاره ی سوم، بی گفتگو در ردیف «گزاره های مُهمل» (به پارسی کمی بهتر: «گزاره ی یاوه») جای می گیرد؛ زیرا ناروشن است. برای آنکه تفاوت یک «گزاره ی منطقی» را، صرف نظر از درستی یا نادرستی درونمایه ی آن، با «گزاره ی یاوه» دریابیم، نمونه ای در کتاب های منطق آمده است که با همه ی سادگی اش باید خوب در آن باریک شد. اگر بگوییم: «گردو، گرد است.»، گزاره ای مهمل ساخته ایم؛ زیرا روشن نیست که «حکم» آن دربرگیرنده ی همه ی «گردو»ها (به عنوان «جُستار» آن گزاره) است. در صورتی که اگر بگوییم: «هر گردویی، گرد است»، صرف نظر از آنکه هر گردویی ممکن است کاملا گرد نیز نباشد، ناروشنی «گزاره ی یاوه» را برطرف نموده و «گزاره ای منطقی» پدید آورده ایم که برخلاف آن یکی، دستِ کم در «منطق صوری» و دانش های وابسته به آن، کاربرد دارد. بنابراین، نخستین آموزش در ساخت و پرداخت یک «گزاره منطقی»، آن است که «حکم» آن دربرگیرنده ی همه ی چیزهای «جُستار» آن باشد.

ب. شلختگی در پیوند میان گزاره های پیش انگاشته و پرسش در میان نهاده
صرف نظر از آنکه با کاربرد «از این پس ...» در پی «پس از ...» جمله ای سست ساخته شده، روشن نیست، فروپاشی «بلوک شرق» ـ که خود عبارتی امپریالیسم ساخته است ـ یا «دیوار برلین» چه پیوندی با «شکست نخستین تلاش انسان سوسیالیست» و این همه با ترسیدن یا نترسیدن ثروتمندان دارد؟! و آیا جمله، بویژه اگر «از این پس» تکراری آن را برداریم، رویهمرفته به معنای آن است که «ثروتمندان» پس از فروپاشی «بلوک شرق» و «دیوار برلین» ترس شان ریخته و «از این پس» باید آنها را ترساند؟! چرا و از چه باید آنها را ترساند؟

پ. چیزی را بجای چیز دیگر نهادن و پر نمودن درونمایه "پرسش" با جُستاری نادرست
واژه «ثروت» همردیف واژه «سرمایه» نیست؛ به همین ترتیب، «ثروتمند» نیز به معنای «سرمایه دار» نیست. حتا با کاربرد «منطق صوری»، نه هر ثروتمندی، سرمایه دار است و نه هر سرمایه داری، ثروتمند. نمونه های مشخص آن را هم از آنچه خود دیده ام، می آورم. در شرکت ملی نفت ایران بودند در گذشته کارگران فنی ویژه کاری که درآمدهای سنگین داشتند. آنها بخشی از طبقه کارگر ایران، ولی ثروتمند بودند! در میان آنها بودند کسانی که همه ثروت و زندگی خود را در راه پیروزی طبقه خود بکار گرفتند. به همین ترتیب، هستند سرمایه دارانی که سرمایه هایی اندک داشته یا در مرز ورشکستگی هستند.

یکی از کژفهمی های مائوئیسم به هنگام خود که بسیاری از «نیروهای چپ رو» در گذشته و اکنون را نیز دربرمی گیرد، برداشت نادرست از پیکار طبقاتی میان «طبقه کارگر» و «طبقه سرمایه دار» و کاهش و کژدیسه نمودن آن به پیکار میان «بینوایان» و «ثروتمندان» است؛ برداشتی کج و کوله از «سوسیالیسم علمی»! برداشت مائو از انگاره ی «سه جهان» که آن را از دانشمندنمایی در اروپا وام گرفته و با سیاست هژمونی جویانه جمهوری خلق چین هماهنگ و سازگار نموده بود، از جنبه ی تئوریک آن، از همین دریافت نادرست سرچشمه می گرفت (در اینجا بیشتر به آن نمی پردازم).

اکنون، اگر در "پرسش" یاد شده، بجای «ثروتمندان»، «سرمایه داران» بگذاریم و بنویسیم:
«از این پس چه کسی سرمایه داران را به وحشت خواهد انداخت؟»، بازهم با دشواری بزرگی روبروییم. زیرا ما به عنوان نیروهایی با گرایش چپ، چنانچه «سوسیالیسم علمی» (مارکسیسم ـ لنینیسم) را سرمشق و راهنمای خود در پیکار بر ضد «سامانه سرمایه داری» قرار داده ایم، نه با سرمایه دار جداگانه* و نه با همه سرمایه داران (به مفهوم شمارگان آن) سرِ جنگ و ستیز داریم و نه می خواهیم هیچکدامشان را بترسانیم. آنچه ما می خواهیم، از میان برداشتن سامانه ی سرمایه داری بطور عام و سرمایه داری امپریالیستی بگونه ای ویژه است (جُستار عام و خاص). روشن است که با از میان رفتن «سامانه ی سرمایه داری»، «طبقه سرمایه دار» و همه سرمایه داران ریز و درشت ـ نه لزوما به شکل فیزیکی که به عنوان «طبقه سرمایه دار»! ـ از میان برداشته شده و از طبقه کارگر نیز نشانی برجای نخواهد ماند؛ ولی، به هر رو میان رزم و پیکار برای از میان برداشتن «سامانه ی سرمایه داری» و پیکار بر ضد سرمایه داران و از آن نادرست تر: ثروتمندان تفاوت سترگی است؛ تفاوتی میان رزم کمونیست ها برای جهانی نو و پیکار پرخاشگرانه و هرج و مرج جویانه ی «آنارشیست»ها برای به هم ریختن همه چیز، درست آن هنگام که شرایطی نو به سود نیروهای پیشرو اجتماعی پدید می آید!

|||

اینک، پیشنهادی پیش تر در میان نهاده شده!
«... باید با توجه به نیازهای مرحله ای جنبش انقلابی، چنان شعارهای مشخصی را پیش کشید و در میان نهاد که به نوبه ی خود به جذب نیرو و زمینه سازی اتحادهای گسترده تر و پرشمارتر یاری رساند. از دید من، با توجه به نیازهای مرحله ای جنبش، چنین اتحاد عملی در نخستین پله، میان نیروهایی که سوسیالیسم علمی (مارکسیسم ـ لنینیسم) را رهنمون عمل خود نهاده و مدعی آنند، بایسته است. چنین اتحاد عملی می تواند در بهترین زمینه ی خود پیرامون جُستار «راه رشد اقتصادی ـ اجتماعی» شکل گرفته، هسته ی کم و بیش استواری از چنین نیرویی (کالبد آن را نمی توان پیشاپیش تعیین نمود!) پدیدار شود. اینکه به باور برخی، سوسیالیسم را می توان در کشوری با سیمای اقتصادی ـ اجتماعی ایران به یکباره برپا نمود یا به باور برخی دیگر، بایستی از گذری میانبُر با سمتگیری سوسیالیستی گذشت، از اهمیتی کمتر برخوردار است. نکته ی مهم تر آن است که در پی دگرگونی های اجتماعی چند سال گذشته، بر شمار چنین نیروهایی در میان «نیروهای چپ رو»  بسی افزوده شده است. بر پایه منطق استوار علمی می توان به بسیاری از عناصر صادق این نیروها نشان داد، در شرایطی که «کشورهای پیرامونی» توان در پیش گرفتن یکباره و مستقیم «راه رشد سوسیالیستی» را ندارند، رد نمودن «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» به هر بهانه ای (مه آلود و ناروشن بودن آن و ...) تنها و تنها و در کردار به معنای محکوم نمودن توده های مردم زحمتکش و رنجدیده ی این کشورها به پیمودن «راه رشد سرمایه داری» و بدبختی و بینوایی هرچه بیشتر است؛ ولی پیش از آن باید چنین نکته ی بسیار مهمی را برای خود روشن نمود و برپایه ی آن همه ی موریانه های لیبرالیسم را که همچنان حزب توده ایران و جنبش چپ را از درون می جوند، بی اثر نموده و بیرون راند. از دید من، گفتگو و ستیزه پیرامون جُستار «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، زمینه های گردآوری و یکپارچگی هرچه بیش تر نیروی چپ پراکنده ایران را در جبهه ای (یا کالبدی دیگر) به هم پیوسته، کم و بیش همسو و جهت یافته از هر باره فراهم خواهد نمود. جبهه ای که با در میان نهادن برنامه ی روشن برای پیشبرد آرمان های انقلابی به سود همه ی زحمتکشان کارورز و اندیشه ورز ایران بتواند گزینه ی درخور و شایسته ی چپ را در برابر دیگر گزینه ها، پیش پای توده ها نهاده، نیروی پراکنده و گسترده ی چپ را در خود بازیافته و به نقش تاریخی اش عمل نماید؛ جبهه ای که با همکاری پیگیر همه ی نیروهای آن، پاسخگوی نیازهای روز و آینده ی توده های کار و زحمت باشد و آنها را به سوی پیروزی در کار و پیکار اجتماعی و بدست گرفتن سرنوشت خود رهنمون شود. این نیاز زمانه است.

پدیداری جبهه ای از نیروها که «سوسیالیسم علمی» (مارکسیسم ـ لنینیسم) را رهنمون کار خود در پیکار روزمره ی سیاسی و اجتماعی قرار داده، در برابر و روبروی برخی دیگر از جبهه ها چون «جبهه ی نیروهای پیشرفت اجتماعی» در برگیرنده ی چپ ها، سوسیال ـ دمکرات ها و آزادیخواهان ضد امپریالیست و دیگر نیروهای میهن پرست نیست؛ حتا اگر در این یا آن جنبه ی کنشگری و پویش خود با دیگرجبهه های یادشده، زاویه ای نیز داشته باشد. جبهه ی نیروهای «سوسیالیسم علمی» همه ی کوشش خود را بکار می برد تا با دیگر نیروهای میهن پرست و خواهان پیشرفت اجتماعی، زبان مشترک و همسو بیابد و تا آنجا که در توان دارد می کوشد تا چنان زاویه هایی در کردار اجتماعی، هرچه کمتر و تنگ تر شود. 

جبهه نیروهای رهرو «سوسیالیسم علمی»، بطور روشن و آشکار با «جبهه ی نیروهای راست و فراراست»، دربرگیرنده ی بورژوا ـ لیبرال ها، بورژوا ـ دمکرات ها و همه ی لایه ها و طبقات واپسگرای جامعه که خواهان استواری و ماندگاری سامانه ی سرمایه داری و همبودهای کهنه ی اجتماعی هستند و به این یا آن شکل با نیروهای سرمایه ی امپریالیستی پیوند داشته و آماج های آن را به پیش می برند، به رویارویی و نبرد برمی خیزد.»
(نکته هایی برای بازنگری و بهبود «طرح برنامه نوین حزب توده ایران»)
http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2011/08/blog-post_25.html

ب. الف. بزرگمهر     ۴ مهر ماه ۱۳۹۰

* در این باره بد نیست نگاهی به نوشتار زیر که پیش تر در گاهنامه «فرهنگ توسعه» درج شده بود، نیز بیندازید:
«مگر اۥلاغ های خودمان چه مرگشان است؟!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۷ جولای ۲۰۰۸ ـ بازانتشار
http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2011/09/blog-post_9055.html

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!