با آه و حسرت می گوید:
«من می بایستی از اولش دنبال ʺهنر“ می
رفتم ...». می گویم:
«هنوز هم دیر نیست. می تونی دست بکار
شی. کسی چه می دونه. شاید هنرت گل کرد و به آرزوت رسیدی!». گرچه، همزمان شاید با
اندکی بدجنسی، می اندیشم:
«...
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»
سری تکان می دهد و می گوید:
«نه بابا! حالا دیگه خیلی دیره ...».
برایش «میکل آنژ» را نمونه می آورم:
«ببین! این تو سن ۶۰ سالگی تازه اولین
مجسمه هاشو درست کرده ... هنر که به سن و سال نیس. ماهی رو هرموقع از آب بگیری
تازه س!». چیزی نمی گوید و این بار با ناامیدی بیش تری سر تکان می دهد. انگار ماهی
این یکی از آب نگرفته، مرده است.
حالا حکایت ماست با این چند نفری که چند
سالی توی این بلبشوی رسانه های اینترنتی پایشان را توی هر کفشی کردند و در نقش های
گوناگون به عنوان تحلیلگر سیاسی، منتقد ادبی و هنری و ... اینجا و آنجا و از آن
میان، بویژه تارنگاشت های «خر در چمن» و «مگوزید بر ما»، نوشتار پشت نوشتار بیرون
دادند. خوشبختانه، آن تارنگاشت ها کم کم دارند خودشان را جمع و جور می کنند و دیگر
هر آت و آشغالی چاپ نمی زنند؛ ولی این "هنرمندان" مگر دست بردارند؟ از
همه جالب ترشان این یکی است:
آدمی خیراندیش و نیکوکار که همه
همسایگانش به وی با دیده احترام می نگرند. خودش، اینگونه نوشته است! در نوشته هایش
که زمینه های گوناگونی از سیاست و نقد کتاب گرفته تا داستان های کوتاه نیمچه ادبی و
«آیین نیکوکاری» را دربرمی گیرد، بیشتر نقش «مددکار اجتماعی» یا «ریش سفید محله»
را بر دوش دارد. مدتی است که دیگر از اینکه بگفته یکی از آشنایانش «پرولتر بازی»
کرده، نمی نالد و دشواری های زندگیش کمی پشت سر نهاده شده اند. خوشبختانه، آن
دیوار رنگ و رو رفته خانه را هم سرانجام رنگ زده و دیگر نیازی به درازکشیدن در
جلوی آن و زُل زدن به لکه های رنگارنگ روی دیوار ندارد. نامی که دارد یا بر روی
خود نهاده، حتا از خودش هم جالب تر است. با خودم فکر می کنم:
«این یکی هم حتما اصل و تبارش از کشور ترکیه
و هنگامی است که همه وادار شده بودند، شناسنامه بگیرند ... و برای وی، بجای یکبار،
دوبار شناسنامه گرفته اند. چون هم ʺخالی بند“ خوبی است و هم بی صبر و حوصله»*
یاد عزیز نسین به خیر!
ب. الف. بزرگمهر ۱۰ شهریور ماه ۱۳۹۰
* باقالی بیار و خر و بغلش کن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر