با ویرایشی نو از سوی نویسنده
دو چیز اگر نداشتیم شاید امروز خیلی چیزها می داشتیم که نداریم؛ و آن دو"نفت" است و "قافیه".
دو چیز اگر نداشتیم شاید امروز خیلی چیزها می داشتیم که نداریم؛ و آن دو"نفت" است و "قافیه".
می گویند که "نفت" از واژه
اوستایی "نافتا" می آید. در زبان روسی هم آن را "Neft"
نامیده اند. بسیاری بر این باورند که نفت یا "طلای سیاه"، لااقل برای ما
ایرانیان و شاید برای روس ها هم، ترمز پیشرفت و بهروزی بوده است. دمکرات ترین دولت
تاریخ کشورمان، برای تاراج این کالاست که توسط استعمارگران بوسیله کودتای ۲۸ امرداد
سرنگون می شود تا قرارداد تحمیلی کنسرسیوم بتواند پس از آن برای هرکدام از دو ابرقدرت
آمریکا و انگلیس ، سهم ۴۰ درصدی را تضمین نماید. بعدها هم با بکارگیری شیوه های
مدرن استعماری، کاری کردند که رابطه ما و نفتمان به گاو و شیرش شبیه شد. تکنولوژی
استخراج ، سیاست قیمت گذاری و تعیین سهمیه ما در بازار جهانی، از آنهاست و وابستگی
مطلق به صدور نفت، تاحد ۸۵ درصد کل درآمد ارزی، ازآن ماست. یعنی همانقدر که گاو بر
شیرش تملک دارد، ماهم بر نفتمان داریم. این وضعیت کمابیش در دیگر کشورهای نفت خیز
هم وجود دارد. روسیه مطابق برآورد کارشناسان، بزرگترین منابع انرژی فسیلی آینده
جهان را در"اختیار" دارد. البته این اختیار اگر داخل گیومه نبود، روسیه
می توانست ابرقدرت بلامنازع جهان باشد و شوروی هم شاید فرو نمی پاشید. برای
استخراج ولی روس ها باید به ساز آمریکا و متحدانش برقصند تا آنها بگذارند که مثلا
این آقای باب دادلی، مدیرشرکت "بریتیش پتراولیوم" بالاخره پس از چند سال
بازی درآوردن، با نخست وزیر انگلستان به روسیه برود تا شاید قراردادی بسته شود. از
طرف دیگر، کانادا و دیگر کشورها هم به اشارات آمریکا، به تدریج مدعی مالکیت بر
مناطق نفت خیز قطب می شوند و روسیه هم مجبور است که بخش بزرگی از درآمد کنونی اش
را صرف تولید سلاح هایی کند که به کمک آن بتواند از این مناطق دفاع نماید. یکی از
آنها هم زیر دریایی مدرن اتمی "کورسک" بود که در سال ۲۰۰۰ آنچنان با مهارت دچار"حادثه" شد که
قسمت های خطرناک اتمی اش آسیبی ندید؛ ولی ۱۱۸ نفرسرنشینش جان باختند. بعد از آن هم
مادلین آلبرایت، وزیر خارجه وقت آمریکا اظهار داشت که: "منابع نفت و گاز سیبری،
میراث تمام ملت ها و نه فقط روسیه است"!
و اما بلایی که "قافیه" بر سر
ما آورده است روی نفت سیاه را سفید کرده است:
می گویند که "تفکرمنطقی" در
انسان ، سه مرحله تاریخی را پشت سرگذاشته است:
۱ ـ عصر خرافات: یعنی زمانی که انسان
بخاطر نادانی قادر به شناخت روابط بین پدیده ها نبود و با توهم زندگی می کرد؛
۲ ـ عصر"تمثیل" و "مقایسه"
که وجوه مشترک پدیده ها و اشیاء برای طبقه بندی آن ها مورد استفاده قرار می گرفت.
داستان معروف "طوطی و از کوزه روغن ریختن" مثنوی، هم از نظر معنا و هم
از نظر شکل (شعر)، معرف این مرحله از تکامل خرد آدمی است؛ و
۳ ـ مرحله و دوران تفکر منطقی که با
"منطق صوری" ارسطو ، شامل قیاس و استقراء و منطق دیالکتیک، آن را می
شناسیم.
ما ایرانی ها ولی به طور کلی از مرحله
دوم، در تجزیه و تحلیل هایمان فراتر نمی رویم. یعنی آن که هرجا دلمان خواست، بجای
استدلال و منطق ویا "تعریف" جامع و مانع ، شعریا ضرب المثلی (که آن هم
نوع نابش در ادبیات ما به صورت قافیه دار است) می آوریم و خر بحثمان را از پل می
گذرانیم. آقایان "علمای" با عمامه هم متخصص این رشته هستند. حکمی صادر می
نمایند و برای اثبات، بجای استدلال، مثال می آورند و جهت محکم کاری یک یا چند بیت
شعر هم چاشنی کار می کنند. جماعت هم که "مطربانشان " منتظر بهانه اند تا
از درون "دف " نوازند و جد اندر جد "حرف وگفت و صوت" را برهم
زده اند و گوششان بجای شنیدن برهان، همیشه در پی ضرب "فعولن فعولن فعولن فعل
/تتن تن تتن تن تتن تن تتن" دویده است، تا آنها رابه حالت خلسه بعد از سماع
فرو اندازد، هرچه را "آقا" گفت و آن ها نفهمیدند که چه گفت، در بست قبول
می فرمایند. حالا کاش این قضیه به منبر و پای آن محدود می شد. در مسجد و میکده،
خانه و قهوه خانه ،عزا و عروسی، پای منقل و کنار گود زورخانه، در گلستان و گرمابه
و خلاصه در همه جا، هوای "قافیه" را داریم که مبادا خدای ناکرده به "تنگ"ی
نفس افتد. حتی در بحث سیاسی هم اگر به سلاح "قافیه" مجهز باشیم، حریف را
راحت تر ضربه فنی می کنیم. زیرا آنکه سراینده بهتری است در نهایت امر، شانس بیشتری
برای جلب نظر دیگران دارد. چون ما، برای قافیه و وزن، در مقابل عقل و استدلال،حق
وتو قائلیم. مثلا وقتی می شنویم:
ای دوست تو را نان جوین خوش ننماید/
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است، فکر نمی کنیم که نان جو اگر در فرهنگ ما
پست تر از نان گندم است، چرا شاعر معشوقه خود را به آن تشبیه کرده است؛ و یا این
گفته متناقض که: نه هرکس را مسلمان شد توان گفتش که سلمان شد / که اول بایدش سلمان
شد و آنگه مسلمان شد، که در مصرع اول سلمان به مسلمان ولی در مصرع دوم مسلمان به
سلمان برتری دارد. و یا: هرشب ستاره ای به زمین می کشند و باز / این آسمان غمزده
غرق ستاره هاست، که تناقض مضمونی اش در آن است که شهید، ستاره می شود و از زمین که
پست است به اوج آسمان می رود و نه برعکس و این زمین است که باید غمزده باشد نه
آسمان. که در اصل باید چنین می بود: هرشب ستاره ای از زمین به آسمان می فرستند (کسی
را به شهادت می رسانند)، ولی زمین همچنان پر از کسانی است که آماده اند تا ستاره
(شهید) شوند و به آسمان روند. ارتباط ما با شعر درست مانند احساسات ملی و مذهبی
ماست که مانع زیر سوال بردن حتی اشکال به وضوح غیر قابل قبول بیان برخی احادیث و
سرگذشت های دینی یا حماسی در ذهن ما می شود. داستان کشتی گرفتن پوریای ولی با
پهلوان هندی را حتما شنیده اید. می گویند پوریای ولی وقتی شب پیش از مسابقه، در
راه خانه به طورتصادفی می بیند که مادر پهلوان هندی در معبد گریه می کند و از خدا
کمک می خواهد که پسرش برنده شود، دلش به رحم می آید و عمدا کشتی را می بازد و از این
رو قهرمان جوانمردی لقب می گیرد. هیچکس ولی از خود نمی پرسد که مردم از کجا به این
قضیه پی بردند؟ آیا جز آن می تواند باشد که جناب پوریا خان خودش داستان گریه کردن
پیرزن را تعریف کرده است؟ که این دیگر نشانه "پهلوان پنبه" و شارلاتان
بودن و نه جوانمردی اوست.
نفت چو با قافیه همراه شد:
دربستر فرهنگی پدیدآمده از خلسه اقتصاد
نفتی و خلسه فکری قافیه ای ست که "چاه جمکران" و "امامزاده سیار"
و "خیک قل هوالله" و ... بازارشان داغ می شود (خیک قل هوالله ، مشکی است
که دربرخی نقاط کشور قاریان قرآن قبرستان ها، درخانه و سر فرصت دعا می خوانند و در
آن می دمند و بعد درش را می بندند و به قبرستان می آورند و متناسب با انعام دریافتی،
دهانش را کمی باز و بادی از آن بر سر قبر رها می کنند. بهتر آن است ولی آن باد بر
سرزندگان سر قبر خالی کنند که در واقع از آن یکی مرده ترند).
ضرباهنگ و اوزان عروضی و خرافات مذهبی،
دست در دست هم، در طول تاریخ، تو دهنی های سختی به علم ورزی ایرانیان زده اند. حتی
فرهیخته ای چون مولوی، زمانی که پای شعر را از گلیمش درازتر می کند، حاصلی جز
آبروریزی برای خود و در جهل نگاه داشتن عوام باقی نمی گذارد. مثلا آنجا که
درمخالفت با تلاش دانشمندان آن زمان برای کشف علت زلزله و از "بخارات زمین
" دانستن آن می گوید:"پیش آنکس که نداند عقلش این / زلزله هست از بخارات
زمین/ از بخارات زمین نبود بدان / امر حق است و از آن کوه گران (منظورش کوه قاف
است که قدما می پنداشتند منشاء زمین لرزه آنجاست)". خدا را شکر اینک پس از ۷۰۰
سال، یکی از امام جمعه ها، با کمک "علم لدنی" خود، منشاء اصلی زمین لرزه
را که زیر لحاف است، کشف فرموده و بر این "معمای تاریخی" نقطه پایان
نهاده است.
کاش بی "نفت" بودیم و بی
"قافیه" / بازهم بگم ... یا کافیه؟
خسرو صدری
------------------
توضیح الواضحات:
"کاش"، در این نوشته ، معطوف
به نتیجه است و نه ذات مواد مورد بحث. وقتی می گوییم : کاش پایم شکسته بود و به
خانه تو نمی آمدم، به نتیجه و اتفاقی کار داریم که در خانه رخ داده است و نه اینکه
آرزوی پای چلاق کرده باشیم!
۲ نظر:
درود به بهزاد عزیز
از این که انسان فکوری چون تو نوشته مرا در وبلاگش گذاشته است خیلی خوشحالم.
ولی کاش نسخه اصلاح شده آن را که مطالب جدیدی نیز در آن گنجانده ام منتشر می کردی.
قربانت
خسرو
خواهش می کنم خسرو گرامی!
تقریبا همه ی نوشته های شما خوب و خواندنی هستند یا دستِ کم برای آنکه حکمی در مقام «استاد» صادر نکرده باشم بهتر است بگویم: من آنها را می پسندم. این نوشته شما را بویژه به دلیل طنز زیبا و دردآلود نهفته در آن که بار تاریخی نیز به همراه دارد، برگزیده و در تارنوشتم درج کردم. با این کار، بی گفتگو بر ارزش تارنوشتم افزوده ام. ویرایش تازه را می بینم و جابجا می کنم.
قربانت بهزاد
ارسال یک نظر