«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

زبان مادری


زبان مادری هر قومی ریشه در تاریخ صدها و هزاران ساله آنان داشته، در فراز و نشیب آن ساخته و پرداخته و به مثابه یکی از اصلی ترین عناصر هویت قومی و ملی و به عبارت دیگر ارکان قومیّت و ملیّت از نسلی به نسلی انتقال می‌یابد و ا ی بسا که تحت تاثیر عوامل گوناگون تاریخی دستخوش تحولات و دگرگونیها بشود.

زبان مادری زبانی است که معمولا مادران با نهادن الفاظ کوتاه بر زبان کودکان خود، به آنها می‌آموزند تا وسیله ارتباطی باشد بینایشان و دنیای پیرامونشان.

بدیهی است که پا به پای گسترش دنیای پیرامونی شخصی، زبان مادری او نیز توسعه و حتی تکامل پیدا می‌کند. زبان مادری هر قومی ریشه در تاریخ صدها و هزاران ساله آنان داشته، در فراز و نشیب آن ساخته و پرداخته و به مثابه یکی از اصلی ترین عناصر هویت قومی و ملی و به عبارت دیگر ارکان قومیت و ملیت از نسلی به نسلی انتقال می‌یابد و ای بسا که تحت تاثیر عوامل گوناگون تاریخی دستخوش تحولات و دگرگونیها بشود. چنانکه، ضمن آنکه بر مرگ و نابودی و دگر گشت زبان اقوام و ملتهایی آگاهی داریم، شاهد توسعه زبانهایی از نظر شماره واژگان و تعابیر و ساختار و کارکرد و نیز دامنه قلمرو و رواج و شمول و جنبه بین‌المللی یافتن زبانهایی بوده‌ و هستیم؛ و این همه بیش از آنکه به خود زبانها مربوط باشد، به موقعیت متکلمان به آنها و فراز و فرود قدرتهای حاکم در عرصه تاریخ ارتباط داشته است.

به نظر میرسد که تمام زبانها از امکانات بالقوه‌ای اگر نه برابر، بلکه نزدیک به همی برخوردار بوده باشند. یعنی که با قرارگرفتن در شرایطی مساعد رشد و توسعه یابند و در صورتی که معرض فشار و قهر و غلبه باشند، تا مرز نابودی پیش روند. چنانکه زبان انگلیسی که ریشه در زبان انگلوساکسونها دارد و میان قرون ۵ ـ ۷ م. بر بریتانیا حاکم شد، با توسعه قلمرو مستعمراتی و امپریالیستی بریتانیا در طی سده‌های بعدی، ضمن تحول از انگلیسی کهن به انگلیسی میانه و بالاخره به انگلیسی کنونی به یک زبان بین‌المللی متکامل تبدیل شد و این روند با درآمدن آمریکا، کانادا، استرالیا و … در زمره کشورها و قدرتهای انگلیسی زبان شدت روز افزونی گرفت تا جایی که امروزه از نوعی امپریالیسم زبانی سخن می‌رود. امپریالیسمی که با تحت فشار قرار دادن زبانهای دیگر به محدودیت و حتی مرگ تدریجی بسیاری از آنها منجر شود.

اما زبانها به خودی خود عرصه زندگی را بر یکدیگر تنگ نمی کنند که در حقیقت آنچه عامل انحصارگرایی زبانی است، حاکمیتهای سلطه‌گر یکه‌تاز و اقتدارطلب جهانی و کشوری می‌باشد. اینجاست که حمایت آگاهانه از زبانهای اقوام و ملل مختلف به عنوان ذخایر فرهنگی عموم بشری به یک وظیفه مبرم جهانی تبدیل میشود. این دستاوردهای گرامی انسانی نه تنها باید حفظ گردند، لازم است زمینه‌هایی نیز برای پیشرفتشان ایجاد گردد.

نویسنده‌ای، زبان ملتها را به ستارگان آسمان تشبیه کرده، می‌گوید که من دلم نمی‌خواهد که همه ستاره‌ها به هم بپیوندند و ستاره بزرگی تشکیل دهند که نصف آسمان را بگیرد. به چنین ستاره‌ای نیازی نیست؛ زیرا خورشید هست. بگذار ستاره‌ها هم بدرخشند. بگذار هر کس ستاره‌ای داشته باشد. من ستاره خودم، زبان مادری خودم را دوست دارم. بگذار دیگران بگویند که زبان ملت کوچک ما فقیر است؛ من می‌توانم هر چه را بخواهم به زبان خود بگویم و برای بیان احساسات و افکار خودم به زبان دیگری نیاز ندارم …

زبانها نیز مثل انسانها آزاد و برابرحقوق به دنیا آمده‌اند؛ و مانند آنان دستخوش قهر و غلبه استیلاگران و زورمداران میشوند. زبان مادری ما هم که مسیر پرفراز و نشیب طولانی را پیموده و موجهای کوبنده و طوفانهای ویرانگر زیادی را از سر گذرانده، در شرایط نامساعد و دشمن خو، همچون متکلمانش زخمها به جان گرفته و خونها داده، به امید تابیدن آفتاب جانبخش آزادی، شبهای فسرنده استیلا و اسارت و غربت را صبورانه تحمل کرده، با بدست آمدن فرصتهای ولو گذرا زخمهایش را بهبود بخشیده، شکوفا و بارور شده، شاهکارهای ماندگار پدید آورده و … همچنان افتان و خیزان تا روزگار ما دوام آورده، اینک بر زبانها و قلمها جاریست.

اگر دوران معاصر را در نظر بگیریم، با در گرفتن انقلاب مشروطیت و نقش برجسته آذربایجان در این انقلاب، زبان ترکی آذربایجانی امکان رشد و توسعه روز افزون یافت و با انتشار روزنامه‌هایی بدین زبان، ادبیات نوین ترقی‌خواهانه‌ای در بستر آن شکل گرفت؛ اما روزهای زودگذر آزادی به دوران دیکتاتوری رضاخانی منجر شد. در این دوره بیست‌ساله در سایه این توهم که به ضرب سرنیزه و با اتکا به یک زبان و گرفتن حق زندگی از زبانهای دیگر، می‌توان ملت واحد و یکپارچه‌ای پدید آورد، فشار بیسابقه‌‌ای بر زبان و ادبیات خلقهای غیرفارسی ایران و از آن جمله زبان و ادبیات ترکی آذربایجانی وارد آمد؛ لیکن با سقوط دیکتاتور در شهریور ۱۳۲۰، دوران جدیدی برای زبان و ادبیات آذربایجانی آغاز گردید که در آذرماه ۱۳۲۵ به سرآمد. در این دوران پنجساله و به ویژه در دوره یکساله حکومت فرقه دموکرات که زبان ترکی آذربایجانی به زبان رسمی حکومت خودمختار محلی تبدیل میشود، با انتشار دهها روزنامه و مجله و اجرای نمایشها و ترانه‌ها و کنسرتها و تدریس به همان زبان در دبستان و دانشگاه و … زبان و ادبیات مورد بحث از رشد و توسعه بیسابقه ای برخوردار میشود. بعد از آن باز قفل سنگین سانسور، ۳۲ سال آزگار بر زبان و قلم گویندگان و نویسندگان آذری‌زبان سنگینی کرد تا دیگرباره با ضربات انقلاب قید و بندهای ستوه‌آور درهم‌شکسته، فصلی نو در تاریخ زبان و ادبیات ترکی آذری گشوده شود.

البته آنچه به طور گذرا مرور گردید، سرگذشت زبان و ادبیات آذری در آذربایجان جنوبی است. بخش شمالی آذربایجان در دوره مورد بحث، سرنوشت دیگری داشته و زبان آذربایجانی با قرارگرفتن در مقام زبان دولتی و رسمی از سال ۱۹۱۸ به بعد در آن جمهوری، از رشد و توسعه همه جانبه و متعادلی برخوردار بوده که بیگمان در زبان و ادبیات جنوب نیز (با وجود آنکه شاخه‌های جنوب و شمال به جهات قابل پژوهش و بررسی، دارای خود ویژگی‌هایی بوده و هستند) بی تاثیر نبوده است.

در اینجا بی مناسبت نمی‌بینم، سخنانی از رسول حمزه‌توف، شاعر نام‌آور آواری درباره زبان مادری بازگو کنم. وی در داغستان، سرزمینی که زیستگاه نزدیک به ۳۰ خلق و قوم است، به دنیا آمده و نماینده زبانی است که به هنگام انتشار کتاب «داغستانِ من» کمتر از چهار صد هزار نفر متکلم داشته است. وی می‌نویسد که روزی برای تشکر از مادر دوست شاعرم که اشعارش چندان چنگی به دل نمی زد، به تعریف از پسرش پرداختم و گفتم که او شاعر پیشرویی است و همیشه در موضوع های مبرم روز شعر می‌سراید. مادر حرف مرا برید و با لحنی محزون گفت:
«شاید او پیشقدم باشد؛ اما استعداد ندارد. شاید شعرهای او شعرهای مبرم روز هستند؛ اما وقتی من آنها را می‌خوانم، دلم میگیرد. رسول، فکرش را بکن؛ چطور می شود که وقتی پسرم نخستین کلمات را بر زبان میآورد، با اینکه نمی‌شد فهمید چه میگوید، من از شادی در پوست نمی گنجیدم، اما حالا که نه فقط سخن گفتن، حتی شعر سرودن را هم آموخته است، من دلم میگیرد … پسر من … تا وقتی سر میز ناهار نشسته، مثل بچه آدم حرف میزند و من از شنیدن حرفهایش سیر نمی شوم؛ اما همینکه برمی خیزد و پشت میز تحریر میرود، توی راه همه سخنان ساده و خوبش را گم میکند؛ فقط سخنان پرطمطراق و بی‌آب‌ورنگ و دلتنگ‌کننده میماند.»

حمزه‌توف، که «داغستان من»ش سرشار از زیباییهای زادگاه و خلاقیت مردمش می باشد، در ادامه مینویسد:
«من وقتی این داستان را به یاد میآورم، از درگاه پروردگار تمنا میکنم که مرا از زبانم محروم نکند. دلم میخواهد طوری بنویسم که هم اشعارم و هم این کتاب و هر چه می نویسم، هم برای مادر و خواهرم, هم برای داغستانیها و هم برای هرکس که کتاب مرا می‌خواند، قابل فهم و دلپذیر باشد … خلاصه اگر زبان مادریم را خراب کنم، به وحشتناکترین بلا گرفتار آمده‌ام … زبان مادری من، زبان آواری عزیز من، تو دار و ندار منی؛ تو گنجینه روز مبادای منی؛ تو داروی همه دردهای منی!

… زبان آواری عزیز من، تو صدای منی. تو دست مرا چون دست کودکی گرفتی و مرا از دهکده به جهان پهناور و بزرگ، به پیشگاه مردمان بردی؛ و من برای آنها از سرزمین خویش حکایت میکنم. تو مرا به پیشگاه بزرگی که زبان بزرگ روسی نام دارد، بردی. این زبان هم … (چونان دایه‌ای) دست دیگر مرا گرفت و مرا به همه کشورهای جهان راهنمایی کرد و من از آن سپاسگزارم؛ به همانگونه که از دایه خویش … سپاسگذار می‌باشم. با همه اینها نیک میدانم که خودم مادر دارم …»

شهریار هم که از همان اوان شاعری مفتخر به دریافت عناوینی چون «بزرگترین و هنرمندترین شاعر معاصر ایران»، «تاج افتخار ادبیات قرن اخیر ایران»، «حافظ دوران معاصر»، «مایه افتخار زبان فارسی» و … شده بود، با سرودن حیدر بابایه سلام، به زبان مادری خویش، نه تنها وارد مرحله والاتری در عالم شاعری شد که زبان و ادبیات ترکی آذربایجانی را نیز وارد مرحله نوینی کرد. با توجه به این واقعیت که این منظومه دل‌انگیز تاکنون به پنجاه زبان جهان ترجمه شده، میتوان گفت که «حیدر بابا» شهریار را در دنیا نام‌آور کرده است:
گور هاردان من سنه سالدیم نفسی
دئدیم قایتار سال عالمه بو سسی
سن ده یاخشی سیمرغ ائتدین مگسی
سانکی قاناد وئردین یئله , نسیمه
هر طرفدن سس وئردیلر سسیمه.

اجازه میخواهم سخنان خود را با نقل قولی از شهریار به پایان برم.

شهریار در مصاحبه ای به پرسش «حیدر بابایه سلام, که امروزه ورد زبان تمام ترکهای دنیا است , با چه انگیزه‌ای سروده شده ؟» چنین پاسخ داده:
«همانطوری که در مقدمه چاپ اول حیدربابا نوشته‌ام، مربوط به زمان اقامتم در تهران می‌شود. آنوقت ها دیگر تهرانی شده بودم! تمام خاطرات تبریز و تبریزی بودنم را فراموش کرده بودم که آمدن مادرم به تهران (در حدود سال ۱۳۲۵) موجب تجدید خاطراتم شد … خاطرات تلخ و شیرین گذشته در روحم جان گرفت؛ این بود که حیدربابا را سرودم. مادرم روحاِّ یک شاعر بود و من بیشتر جنبه شعریم را از او به ارث برده‌ام ... حیدربابا اولین شعری است که مادرم با تاثرات سحرآمیز خود موجب سرودن آن شد …»
و در مورد کاربرد زبان مادری خود چنین می گوید:
«نکته مهم این است که لهجه ترکی ما با سایر لهجه‌های زبان ترکی متفاوت است؛ و من سعی میکنم به لهجه خودمان، یعنی لهجه تبریز و دهات اطراف آن بنویسم. برخی لغات و اصطلاحات در قفقاز هستند که ترکهای ایران آن را نمی دانند و همچنین واژه‌هایی هستند که استانبولی‌ها از آن استفاده می کنند؛ ولی در زبان ما نیست. تا حدی که برایم مقدور است، از اینگونه لغات استفاده نمیکنم …»

رحیم رئیس نیا

برگرفته از تارنگاشت «آذربایجان»:

این نوشتار بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است.      ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!