با سیما بینا و نقاشیهایش
سیما بینا را بیشتر به عنوان خواننده ترانههای بومی و محلی ایران میشناسند. اما این چهره موسیقی، سیمای هنری دیگر هم دارد و آن نقاشی است.
سیما بینا را بیشتر به عنوان خواننده ترانههای بومی و محلی ایران میشناسند. اما این چهره موسیقی، سیمای هنری دیگر هم دارد و آن نقاشی است.
این بار برای دیدار با سیما بینا نه به
تالار و سالن کنسرت، بلکه به کارگاه نقاشی او در آلمان رفتیم و درباره این وجه هنری
این خواننده و موسیقیدان با او به گفتوگو نشستیم.
خانم سیما بینا دارای مدرک لیسانس از
دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته نقاشی است.
خانم سیما بینا، چرا این وجه هنری
شما یعنی نقاشی کمتر مورد توجه قرار گرفته و اصولاً علت اصلی چیست؟
میتوانم بگویم که نقاشی یکی دیگر از
عشقهای من است که به آن میپردازم و در هر فرصتی که پیدا میکنم رو به نقاشی میآورم.
در تمام فواصل زندگی چه وقتی خیلی ناراحت و غمگین هستم و چه مواقعی که فاصله بین
کنسرتها دارم به دنیای نقاشی خودم پناه میبرم. چون میتوانم خلوت خوبی داشته
باشم. با خودم و تابلوهای نقاشیام. اما هرگز به این فکر نکردهام که با نقاشی
بخواهم با مردم ارتباط برقرار کنم. البته موسیقی زبانی است که مردم بیشتر با آن
ارتباط برقرار میکنند.
در واقع پرسش اصلی من هم همین است.
شما داری مدرک لیسانس نقاشی از دانشگاه تهران هستید و خود سالهای سال در دبیرستانهای ایران به تدریس این هنر اشتغال داشتید، تدریس
خصوصی داشتید. در همین تابلوهای شما هم باز میبینم که موسیقی و زندگی جاری است و
همه این تابلوهای شما داد میزنند که من از خاک ایران دارم صحبت میکنم.
دقیقاً همینطور است. برای اینکه آنچه
خاطر مرا بیش از هر چیزی خوش میکند، همان صحنهها و همان چهرههای روستایی است که
در ایران دیدم و با آنها زندگی کردم. آنها همچنان در من زنده است و هر موقع که به
آن خلوت نقاشی خودم پناه میبرم، میخواهم همان صحنهها را دو مرتبه در این
تابلوها برای خودم زنده کنم.
وقتی که من آن ننه قمرانی را به یاد میآورم
توی بچگی من وقتی پنج سالم بود در بیرجند... این زن مثل این که صدایش برایم از
ماوراء الطبیعه میآمد. از توی کشتمانهای اطراف بیرجند راه میرفت و دایره میزد
و تصنیفهای محلی میخواند.
چهره او با همان چارقد سفید که زیر چانهاش
میبست و خیلی آزادانه دایره میزد میخواند برای من الان یک قصه و افسانه و زندگی
واقعی مطبوعی است که دوست دارم آن چهره را بیاورم در تابلوهای خودم. چطور آن قدر آزادگی وجود داشته حتی در
روستاها و شهرستانهای ما که یک زن دایره میزده و میخوانده و دور کوچهها و محلههای
شهرستان بیرجند و همه این ننه قمرانی را میشناسند و این چهرههایی هستند که
معمولاً در نقاشیهای من میآیند.
شما در آغاز صحبت گفتید که هر تابلویی
که شما میکشید حرف دلتان را در تنهایی میزنید. چه رابطه و پیوندی میان موسیقی و
نقاشی میبینید؟ آیا این دو هنر مثل شعر و نقاشی با یکدیگر همسایه دیوار به دیوارند؟
من فکر میکنم که قطعاً همینطور است.
البته در نقاشی صدا و صوت نیست اما رنگها همه موسیقی هستند به نظر من. حرکت دست
آدم در تابلو و رنگی که میزند اینها آهنگ دارند.
به این ترتیب شما هنگام نقاشی زمزمهای
هم میکنید؟
زمزمه میکنم ولی ممکن است زمزمه من هم
آن موقع صدا ندارد. ولی به هر حال چهاردانگ حواسم میرود توی کار نقاشی و رنگها و
دیگر زمان را گم میکنم واقعاً.
شما آیا تا به حال دست به برپایی نمایشگاه
هم زدید؟
بله. این کار را دوران قدیم بیشتر انجام
دادم. تهران که بودیم بعد از دانشکده چند تا نمایشگاه جمعی داشتم و تعدادی نمایشگاه
خصوصی و در بحران سختیهای اجتماعی که داشتیم. بعد از اینکه صدای من ممنوع شد آن
موقع بیشتر رو آوردم به نقاشی و نمایشگاههای بیشتری برگزار کردم.
نمایشگاهی که بعد از بحران بمباران
تهران برگزار کردم همه خوشحال از توی نمایشگاه میآمدند بیرون. رنگ میدیدند،
مهربانی میدیدند، توی تابلوها و راضی بودند به اینکه من آن خشونت را نخواستم بیاورم
توی تابلو.
در نظر دارید که در جایی در تالاری
که برنامه موسیقی دارید این آثارتان را هم به نمایش بگذارید؟
این ایدهآل است. ولی خود برنامه کنسرت
به قدری برنامهریزیهای دقیقی دارد که اگر یک کار دیگر هم بخواهد به آن اضافه شود
خیلی مشکل است. این فکر، فکر قشنگی است برای اینکه با هر دو بعد کار هنری که دارم
میتوانم با عزیزانی که میآیند به دیدارم ارتباط برقرار کنم.
بعد از این صحبتها میرسیم به سبک و
شیوه شما در نقاشی...
ایدهآلترین نقاشی برای من همان تابلوی
بوم و رنگ و روغن است. آبرنگ و این چیزها. ولی خوب کلاژ و اینها را هم استفاده میکنم.
یک چیزی هم که باید بگویم هر بار که به نقاشی روی میآورم از یک جایی شروع میشود
با یک ایده خاص و بعد این را باید زمان بدهم تا پخته شود. همینطور برسد به جاهایی
که دیگر قابل قبول باشد.
این است که هر بار و هر دوره یک فرمی به
وجود میآید. به یک جایی میرسد و چون متوقف میشود بار دیگر که میآیم به نقاشی یک
چیز دیگری شروع میشود. اما یک چیز دیگر که همه توی کار من هست آن خانهها و آدمهایی
که میخواهند با هم ارتباطهای مهربان داشته باشند در خانههای خیلی ساده محلی و
کلبههای خاکی و خانههای قشنگ کوچولو. خیلی دوست دارم بچهها و این آدمها به نحوی
توی کارم بیایند. برای اینکه هنوز محیطهای کوچک یک صمیمیت بیشتری آدم میبیند.
تا حالا شده شما خودتان از خودتان هم
نقاشی کنید؟
اتفاقاً همین دوره که شروع کردم گفتم یک
خانمی را بکشم با لباس محلی که در پس زمینه آن روستایی هست. بعد یک دفعه گفتم خوب
چرا خودم نباشم. اما خیلی کار سختی بود این کاری که کردم! (میخندد) خیلی کار مشکلی
است آدم یک پرتره از خودش بکشد.
همیشه نقاشی را با وجود اینکه رشته تحصیلی
من در دانشکده هنرهای زیبا بود، مثل یک چاشنی و پناهگاه زندگیام دانستهام و برای
همین است که شاید خیلی مطرح نشده و هیچوقت به هدف اینکه نمایشگاهی بخواهم بگذارم
نرفتهام یک مجموعه نقاشی کار کنم.
ولی در عین حال واقعاً خیلی دوست دارم
نقاشی را و شما مرا با این صحبتها تشویق میکنید من هم کمی جدیتر بگیرم و این
جنبه را بیشتر از آنکه تا حال بوده مطرح کنم و نمایشگاههای بیشتری ترتیب دهم.
برگرفته از «رادیو فردا»
عنوان را اندکی جابجا نموده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر