«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

آیا خواهیم توانست ابتکار عمل را از دست شان درآوریم؟ ـ بازانتشار


پیشگفتار و چکیده
هنگامی که دولت های امپریالیستی در آستانه ی یورش به لیبی، هنوز سرگرم گفتگو و ستیزه ی درونی درباره چگونگی سازماندهی و مدیریت برنامه ی کار خود بودند، با خود می گفتم:
«ریسک چنین یورشی برای خود آنها بسیار سنگین خواهد بود. چنین کاری نخواهند کرد.» پیش بینی ام درست نبود و  گرچه برخی از آنها دست ِ کم در ظاهر پا پس کشیدند، سایرین به رهبری حاکمیت فراراست و نژادپرست فرانسه و با پشتیبانی و همیاری «ایالات متحد» و انگلیس به این کار پلید دست یازیده و یکیار دیگر و این بار بیش از پیش، قوانین و مقررات بین المللی را که خود از نخستین امضاء کنندگان آن بودند، زیرپا لگدمال کردند؛ قوانین و مقرراتی که زیر فشار پیروزی «اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی» بر اهریمن فاشیسم در پایان جنگ جهانی دوم و افکار عمومی مردم جهان و کشورهای جنگ زده ی خود، ناچار به امضای آن شده بودند.

با یورش به لیبی، بار دیگر، سخن آن فرزانه انقلابی سبز شد که همه ی قراردادهای امپریالیست ها بر روی آب بسته شده و با نخستین موج نقش بر آب می شوند (نقل به مضمون از لنین). بار دیگر، درندگی و زشتخویی امپریالیسم از پشت صورتک دمکراسی و «حقوق بشر» بیرون زد و مردم جهان آن را بازهم بهتر از گذشته به چشم دیدند.

در این نوشتار، درباره ی چرایی و چگونگی ریسک سنگینی که کشورهای امپریالیستی با یورش به کشور لیبی وادار به انجام آن شدند و نیز نقش دو بازیگر دیگر در پهنه ی جهانی: چین و روسیه در این میان، چندان سخن نخواهم گفت؛ گرچه همه ی آنها و نیز دیگر علت ها و انگیزه هایی را که درچارچوب این نوشتار نمی گنجید، درنظر داشته ام. در اینجا، تنها به چند نکته اشاره می کنم:
  • فرجام کار، با آنکه امپریالیست ها یکبار دیگر، خاک کشوری را به توبره کشیدند، می تواند فروپاشی سامانه ی نابسامان امپریالیستی را شتاب بیشتری بخشد؛
  •  چنین یورش تبهکارانه و "پیروزی" پیامد آن، نه تنها نشانه ی نیرومندی این سامانه نیست که ناتوانی آن در برخورد به واقعیت سرسخت بن بست ناگزیر و فراگیراقتصادی ـ اجتماعی آن و گریز به جلو در رویارویی با جنبش های بزرگ آینده و از آن میان در جنوب اروپا را به نمایش می گذارد؛ و
  •  ریسک سنگین یورش به لیبی، نشانه های دیوانه سری سامانه ی امپریالیستی را به نمایش گذاشته است. این دیوانه سری در شرایطی که هنوز جایگزین های درخور و نیرومند سوسیالیستی در زمینه های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی، سیاسی پدید نیامده اند، می تواند بهای سنگینی برای هستی آدمیان و «بوم زیست» به همراه آورد.

مهم ترین انگیزه های یورش به لیبی
گرچه دستیابی به نفت سبک لیبی که کمترین پالایش و هزینه ی فرآوری در میان سایر فرآورده های نفتی را داراست، آماج فرجامین همه ی ششلول بندهای "جامعه جهانی" و بویژه امپریالیست های تبهکار اروپایی است، یورش به کشور نامبرده، آماج های دور و نزدیک دیگری نیز داشته و دارد که اهمیت آنها دست ِ کم در شرایط کنونی، بسی بیش از آماج های اقتصادی است. مهم ترین آنها از این قرارند:
۱ ـ  ایستاندن و دگردیسه نمودن روند انقلابی آغاز شده در کشورهای عربی و آفریقای شمالی و نیز جلوگیری از گسترش و ژرفش بیش تر آن!
خیره سری آشکار رژیم قذافی در سرکوب جنبش توده های ناراضی که بی گفتگو در میان آنها از همان نخست، مزدوران امپریالیست ها نیز جای گرفته بودند از یکسو و ساده نگری برخی از نیروهای نامبرده در برخورد به پیشنهاد کمک و پشتیبانی حساب شده ی کشورهای چپاولگر از سوی دیگر، ابتکار عمل را از هر دو سوی درگیری در لیبی گرفت و در دستان پلید پیمان تجاوزکار ناتو و مزدوران عرب تبارشان نهاد. به این ترتیب، مانند نمونه ی کشور همسایه ما: عراق، دورنمای پیروزی نظامی کم و بیش آسان، زودتر از آنچه پیش بینی می شد در چشم انداز ششلول بندهای "جامعه جهانی" پدیدار شد.

نخستین و درنگ ناپذیرترین آماج تبهکاران "جامعه جهانی"، برخلاف بسیاری از پیشگویی ها و از آن میان برخی تحلیل های نارسای "چپ"، به زانو درآوردن رژیم قذافی نبود که سرکوب جنبش توده ای، به کژراهه کشاندن و جدایی انداختن میان نیروهای اجتماعی ناخشنود، جاسازی نیروهای مزدور خود زیر جامه ی انقلابی و همسو نمودن دستِ کم بخشی از ناخشنودان اجتماعی با آماج های پلید و بخوبی پوشیده ی آنها بود. نمونه ها و نشانه های بسیاری در دست است که چنین سیاستی، رویارویی آشکار بخش های آگاه تر جنبش ضد رژیم قذافی (به عنوان نمونه: جلوگیری از پیاده شدن سربازان ناتو در بنغازی) از یکسو و گستاخی کوته بینانه ی رژیم قذافی در سرکوب جنبش توده ای مردم (سنجش پذیر با یورش رژیم گوربگور شده ی «صددام» به کویت در پی چراغ سبز امپریالیست های «ایالات متحد») از سوی دیگر را در پی داشت. از آن پس، با دودوزه بازی نیروهای امپریالیستی در استفاده ی ماهرانه از شکاف های سیاسی ـ اجتماعی پدید آمده و افزایش شکاف در میان نیروهای اجتماعی ناخشنود، بخشی از این نیروها به پذیرش "کمک" امپریالیستی گرایش بیش تری نشان دادند (مهندسی اجتماعی). سپس، کار بسیار آسان جلو رفت؛ زیرا ابتکار عمل به دست ششلول بندهای "جامعه جهانی" افتاده بود و طرفداران «حزبِ باد»* چه درون و پیرامون حاکمیت لیبی و چه در پهنه ی جهانی و از آن میان "مخالفین" دوآتشه ی «استکبار جهانی» در حاکمیت جمهوری اسلامی نیز به آنها پیوسته بودند. در این زمینه باید پذیرفت که امپریالیست ها در دستیابی به آماج کوتاه برد (تاکتیکی) و درنگ ناپذیر خود کامیاب شدند. به این ترتیب، «جنبش بهار عربی و شمال آفریقا» تا اندازه بسیاری کند و از گسترش و ژرفش آن، دستِ کم برای مدتی (درنگی تاریخی) جلوگیری شد.

یورش به لیبی را می توان با دو رویداد تاریخی دیگر کم و بیش سنجید و جایگاه آن را در روند انقلابی آغاز شده، بی هیچگونه سودبری از اصل «اینهمانی»، تا اندازه ای روشن نمود:
·         یورش نظامی اسراییل به مصر در سال ۱۹۶۷ ترسایی (جنگ شش روزه)
در این جنگ، کشور اسراییل در نقش ژاندارم منطقه ای امپریالیسم به کشور مصر لشگرکشی نمود و بخشی از خاک آن کشور را اشغال نمود. آماج عمده ی این جنگ، جلوگیری از روند رشد یابنده «ناسیونالیسم عربی» به رهبری جمال عبدالناصر و دگردیسه نمودن آن بود. رشد و گسترش «ناسیونالیسم عربی» برای امپریالیست ها و کشورهای مادر («متروپل») سرمایه داری، به معنای از دست دادن چیرگی آنها بر بخش کم و بیش عمده ای از جهان دربرگیرنده بخشی از سرزمین های نفتخیز بود. گرچه امپریالیست ها و ژاندارم دست نشانده شان به همه ی آماج های خود دست نیافتند، با این همه توانستند میان جنبش انقلابی و اجتماعی در کشورهای عربی و کشورهای «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» تا اندازه ای بسیار جدایی افکنده، جلوی ژرفش این جنبش ها و فرارویی آنها به سوی سوسیالیسم را بگیرند؛ و  
·         بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، دو شهر ژاپن، از سوی امپریالیست های «ایالات متحد» 
این بمباران ها هنگامی انجام شد که نتیجه ی «جنگ جهانی دوم» بگونه ای آشکار به سود نیروهای صلح و سوسیالیسم و در تارک همه «اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی» به فرجام خود نزدیک می شد. برخلاف دروغ های بیشرمانه امپریالیست ها و دولت آن هنگام «ایالات متحد»، این بمباران ها نه برای شکست دادن ژاپن که برای ترساندن («شانتاژ») نیروهای پیشرو و انقلابی در سراسر جهان و بویژه اروپا، به عقب نشینی واداشتن شان و پدید آوردن زمینه های درخور برای سرکوب آنها بود. نخستین نتایج چنین تبهکاری بزرگی، سرکوب جنبش انقلابی در یونان، آماده نمودن هرچه بیش تر افکار عمومی مردم جهان و بویژه مردم اروپای باختری برای پذیرش نقش برتر امپریالیست های «ایالات متحد» و نیز از همه مهم تر، ترساندن «اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی» بود.

نمونه های دیگری نیز می توان آورد؛ ولی می پندارم یادآوری این دو نمونه به همراه تازه ترین آن یعنی تجاوز به لیبی و اشغال این کشور، از دیدگاهی تاریخی، حتا در شرایطی که از «اتحاد شوروی» و  «اردوگاه کشورهای سوسیالیستی» نشانی نیست، سست شدن بنیادهای سامانه ی امپریالیستی و رسوا شدن آن نزد جهانیان را بخوبی به نمایش می گذارد. این یورش، نه تنها مانند نمونه بمباران اتمی شهرهای ژاپن یا حتا سرکوب «ناسیونالیسم عربی» سبب ترساندن کسی نمی شود که افزایش نیروی رزمی توده های مردم جهان برای پایداری در برابر امپریالیست ها در همه جای جهان را در پی داشته و خواهد داشت.

به باور من، خنجری که از پشت بر پیکر «جنبش بهار عربی و شمال آفریقا» فرود آمد، بسیار زود پیامدهایی ناگوار برای امپریالیست ها به ارمغان خواهد آورد و شیرینی "پیروزی" کم وبیش زودرس را بکامشان تلخ خواهد نمود.

۲ ـ جایگزین نمودن تروریسم بجای انقلاب های آینده بویژه در اروپای جنوبی، کاهش یا ازمیان بردن «خرده آزادی» های بورژوا ـ دمکراتیک برجای مانده و سرکوب هر جنبشی به بهانه ی تروریسم!
پیش از جنبش های توده ای در کشورهای عربی و شمال آفریقا، برآمد توده ای بیمانند در یونان را دیده ایم. انباشت بی پیشینه ی ناخشنودی توده های مردم از بینوایی گسترش یابنده در کشورهای اروپایی حوزه ی «یورو»، برآمدهای گوناگونی از اعتصاب های کارگری و سندیکایی گسترده در فرانسه، یونان و جاهای دیگر گرفته تا خشم لگام گسیخته و هرج و مرج جویانه ی جوانان در انگلیس را به نمایش گذاشته است. این ناخشنودی های اجتماعی که دم به دم افزایش می یابد، افزون بر یونان، دربرگیرنده ی کشورهای اسپانیا، ایتالیا، برتغال و فرانسه (بخش جنوبی حوزه «یورو») است که در آنها زمینه های انقلاب های اجتماعی فراروینده به سوسیالیسم از هرباره فراهم شده و می شود. نگرانی عمده ی امپریالیست ها نیز بویژه از رویدادها و دگرگونی های چندسال کنونی در این بخش از جهان سرچشمه می گیرد که خط نخست خاکریز جبهه ی کشورهای "جهان نخست"** در سست ترین حلقه ی کشورهای امپریالیستی را دربر می گیرد. شکسته شدن و فروریختن این خاکریز به معنای فروپاشی سامانه ی کم و بیش یگانه ی مالی و پولی اروپایی در نخستین مرحله و ازهم پاشی سست ترین حلقه ی سامانه ی امپریالیستی خواهد بود که به نوبه ی خود شکسته شدن اردوگاه کشورهای امپریالیستی و مرگ پرشتاب تر این سامانه ی تبهکار را نزدیک تر می کند.

رودررویی های (تضادهای) بسیار گوناگون، پیچیده و شکننده ای در این سست ترین حلقه به هم بافته و تنیده شده اند که پیش بینی چگونگی روندهای دگرگونی های اجتماعی ـ اقتصادی و نیز سیاسی آینده را در آنجا بسی دشوار می کند. با این همه، نشانه های بسیاری از امکان گسترش و فرارویی جنگ امپریالیستی از کشورهای پیرامونی (افعانستان، عراق، سومالی، لیبی و ...) و کرانه های این حوزه (فروپاشی یوگسلاوی) به مرکز و بویژه خاکریز جنوبی آن از هم اکنون در افق پیداست. یکی از مهم ترین این رودررویی ها، رودررویی منافع کوتاه برد (تاکتیکی) و آنی امپریالیست های «اتحادیه کشورهای اروپایی» دربرگیرنده ی «حوزه یورو» و پیرامون آن با منافع امپریالیست های «ایالات متحد» در این منطقه و سایر منطقه های جهان و بویژه چین و آسیای جنوب خاوری است. این منافع، افزون بر رودروریی های عمده، دربسیاری جاها به یکدیگر سخت گره خورده و به هم تنیده است؛ دلیل شکننده بودن آن نیز همین است. در اینجا، همه جانبه به این جُستار نمی پردازم و تنها به یک جنبه ی مهم آن در پیوند با چارچوب این نوشتار اشاره می کنم: از دست رفتن سروری امپریالیست های «ایالات متحد»!

از دست رفتن سروری امپریالیست های «ایالات متحد» که از دوران «جنگ جهانی دوم» و بویژه پس از برقراری «قانون برتون وودز» (جایگزینی واحد پولی دلار بجای طلا) به کشورهای شکست خورده در جنگ اروپای باختری و دیگر کشورهای وابسته به این سامانه انگل، تاکنون گرانبار شده، بر گرایش آن کشور در کشاندن جنگ به خاک اروپا و تکه تکه نمودن همچشم (رقیب) خود: «اتحادیه کشورهای اروپایی» می افزاید. قانون همچشمی میان انحصارات بزرگ سرمایه داری و کشورهای پشتیبان آنها برای از چنگ یکدیگر بیرون آوردن بازارهای جهان، بیرون از اراده این یا آن کشور، هراندازه نیرومند نیز که باشند، این گرایش را هرچه بیش تر دامن زده و نیرو می بخشد. «دلار» و همه ی نیروی اهریمنی پشتوانه ی آن، همچشم تازه، «یورو» را برنمی تابد و همزمان، تکه تکه شدن «همچشم»، خطر ازهم پاشی سامانه ی سرمایه داری در هریک از این تکه ها را بگونه ای چشمگیر دربردارد. این یکی از دشواری ها و چالش های بزرگ سامانه سرمایه داری امپریالیستی، هم اکنون و در آینده ی نزدیک است. چالشی که می تواند سرنوشت این سامانه ی تبهکار را یکبار و برای همیشه روشن کند و آدمیت و فرهنگ آن را از چنگال اهریمنی آن برهاند:
چالشی دورانساز که بخشی از رودررویی دیالکتیکی درون ساختاری و بن بست تاریخی آن را بازمی تاباند!

از سویی، این سامانه توان آفرینش کمترین امکانات دستیابی توده های مردم به زندگی در آسایش و امید به آینده را هر روز بیش از پیش از دست می دهد و بر حجم ناخشنودی توده های مردم افزوده می شود و از سوی دیگر، هستی «خرده آزادی» های بورژوا ـ دمکراتیک در کشورهای نامبرده، امکان سرکوب مستقیم توده های ناخشنود را، آنگونه که در کشورهایی چون کشور ما ایران برقرار است، از آنها می گیرد. همه ی این ها، افزون بر انگیزه ها و دلیل های دیگری که در این نوشتار به آنها نپرداخته ام، سامانه ی سرمایه داری را به هرج و مرج جویی و آفرینش ناامنی اجتماعی می سُراند؛ با این امید که بار دیگر «بره های خوب مسیحی» را از سرانجام کار بترساند و لایه های اجتماعی بگونه ای عمده میانی و «موش های جونده» ای را که هنوز توان انبار کردن کالاهای فرآورده شده از سوی زحمتکشان را دارند، از طبقه ی کارگر و دیگر لایه های اجتماعی نزدیک به آن جدا کند. این کار جز با یاری «فاشیست» ها، «نازیست» ها و «تروریست» ها و نیز همه ی آن گروه های فشار که بیگانه ستیزی را دامن می زنند، امکان پذیر نیست. درست به همین دلیل، در سال های کنونی با رشد چشمگیر گروه های یادشده روبرو هستیم؛ گروه هایی که سر در آخور امپریالیست ها دارند؛ از آنها پول دریافت می کنند و طرح های خرابکارانه را اینجا و آنجا به سود آنها به اجرا درمی آورند. آشکار است که برای ترساندن «بره های خوب مسیحی»، «تروریست های اسلامی» مانند «طالبان» و گروه های تازه به خدمت درآمده ی امپریالیست ها از میان «اسلام گرایان» ایرانی و دیگران بسیار درخور اجرای چنین طرح هایی هستند؛ زیرا هنوز در حافظه ی تاریخی توده های مردم اروپا و بویژه بخش باختری آن به خوبی نگنجیده اند.

نکته ی دیگر و بسیار مهم در پیوند با این جُستار که خطر کشانده شدن جنگ به درون کشورهای سرمایه داری مادر و بویژه اروپای باختری را افزایش چشمگیری بخشیده، دستیابی کشورهای گوناگون به فن آوری های نو و از آن میان در پهنه ی نظامی است. عملیات نظامی پیمان تجاوزکار «ناتو» در افغانستان، عراق و چند کشور دیگر و از آن میان لیبی، انگیزه ی عمل متقابل و انتقام جویی را ازهرباره آماده نموده است. تهدید اروپای باختری از سوی قذافی پیش از سرنگونی رژیم وی، نمونه ای از این دورنما و امکان رویداد آن را در آینده به نمایش می گذارد. در این زمینه نیز، «ایالات متحد» همچنان و تا اندازه ای از گونه ای برتری جغرافیایی سود می برد؛ تا اندازه ای، به این دلیل ساده که اکنون می توان حتا بمب های اتمی کم و بیش نیرومند را در یک کوله پشتی جا داد و در هر جایی که امکان پذیر باشد، بکار برد.

لحظه ای فراخواهد رسید که امکان یورش یکسویه به کشورهای دیگر از دست نیروهای امپریالیستی برای همیشه بیرون آورده شود. "چاشنی های انفجاری" آن، هم اکنون در همه ی خاک اروپای باختری و حتا «ایالات متحد» کاشته شده اند! گام به گام به شرایطی نزدیک می شویم که دیگر نمی توان به آسانی خاک کشوری دیگر را به توبره کشید و بازتاب قهرآمیز آن را در خاک آن کشورها یا حتا کشورهای تجاوزکار، «تروریسم» نامگذاری نمود! هر کشوری حق دارد در برابر درنده خویان پیمان تجاوزکار «ناتو» و کشورهای امپریالیستی که کوچک ترین «قوانین جنگ» را نیز لگدمال می نمایند، از خود دفاع نماید. لحظه ای فراخواهد رسید که جنگ گرانبار شده به کشورها و توده های بی پناه آنها، چارچوب های دلخواه ششلول بندهای "جامعه جهانی" را درخواهد نوردید و به کشورهای آغازکننده ی جنگ کشانده خواهد شد. این لحظه، چندان دور نیست و بی چون و چرا فرا خواهد رسید.

سرشت کور طبقاتی نیروهای راست (دربرگیرنده سوسیال دمکرات ها و سوسیال ـ لیبرال ها که عمله اکره هایی پلیدتر از اربابانشان هستند!) در کشورهای سرمایه داری «متروپل» اروپای باختری، آنها را وادار به پیمودن راهی نموده که سرنوشت خود آنها را بیش و پیش از دیگران روشن خواهد نمود. سپردن سرنوشت مردم فرانسه به نیروهای فراراست سیاسی و «کاسه ی داغ تر از آشی» چون نیکلا سرگوزی، نمونه ای از چنین سرشت کور طبقاتی را به نمایش می گذارد؛ همان سرشتی که مردم اروپا و دیگر منطقه های جهان را در «جنگ جهانی دوم»به کام جنگی همه گیر کشاند و میلیون ها آدم و از آن میان بهترین گل های سر سبد سوسیالیسم نورسته و به بهار نشسته ی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی» را به کام مرگ کشاند؛ ولی آیا تاریخ همانگونه رخ خواهد داد که پیش از آن رخ نموده بود؟ هرگز!

با آنکه، نیروهای امپریالیستی ضرب شستی در لیبی به «جنبش بهار عربی و شمال آفریقا» نشان دادند و به توده های مردم در همه جا، دهن کجی نمودند، تراز نیروهای طبقاتی در پهنه ی جهان بگونه ای چشمگیر به زیان آنها به هم خورده است؛ به همین دلیل، چنین نمایش نیرویی و پیروزی گذرای شان در لیبی، نشان از نیرومندی آنها ندارد. کشانده شدن دامنه ی جنگ امپریالیستی به کشورهای اروپای باختری، نه تنها دشواری امپریالیست های ناتوان این کشورها را چاره نخواهد نمود که برای هم پیمانان آنها در آنسوی اقیانوس نیز آونگ فروپاشی سامانه ی تبهکار سرمایه داری را با نوای گوشخراش تری به صدا درخواهد آورد.

چه نیروهایی ابتکارعمل را بدست خواهند آورند؟
با آنچه در بالا آمد و به تازگی نمونه ای از آن را در لندن و دیگر شهرهای بزرگ انگلیس به چشم دیدیم، ناتوانی سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی در حل دشواری های اجتماعی ـ اقتصادی توده های مردم در کشورهای «متروپل»، خواه ناخواه، زمینه ی هرج و مرج و ماجراجویی نیروهای فراراست از یکسو و نیروهای تندروی چپ از دیگرسو را فراهم نموده و در آینده بازهم افزایش خواهد داد. «بردگان نوین»، گرسنگان و بینوایان، بازهم اینجا و آنجا، دراین کشور یا آن کشور، دست به شورش خواهند زد. این شورش های کور و هرج و مرج جویانه، نشانه های سستی و کم کاری نیروهای چپ را نیز دربردارند. این نکته بر کم تر کسی پوشیده است که برخی شعارها و جُستارهایی که از چپ سرچشمه و مایه گرفته اند، از سوی نیروهای راست و فراراست در این کشورها، در کالبدی دیگر و با آماج هایی برضد بنیادهای مدنی و اجتماعی چپ بکار گرفته شده اند!  همه ی این ها، نارسایی های ریشه دار و ساختاری سازمان های صنفی ـ سیاسی پیشرو و ناکارآمدی حزب های چپ در این کشورها را بیش از پیش آشکار می کند. هنگام آن فرارسیده تا "کمونیست ها"ی اتوکشیده ی دانشگاهی که گاه گداری، اینجا و آنجا سخنانی "حکیمانه" در بدگویی از سرمایه داری بر زبان می رانند یا به شیوه ی "پدربزرگ هایشان": کائوتسکی و برونشتین، "امپریالیسم سیاسی" را از "امپریالیسم اقتصادی" (گرچه کمی پوشیده تر) جدا می کنند، کسانی که پذیرفته اند از دایره ی بسته ای که برایشان تعیین شده، پافراتر نگذاشته تا نانشان آجر نشود، جای خود را به کمونیست های راستین، به «... نیروی متفکر، پاکدامن، فداکار و بانفوذ این طبقه [طبقه کارگر] که قادر است قشرهای عقب مانده را با خود همگام سازد یا به شوق برانگیزد»***، بسپارند. آینده نشان خواهد داد تا چه اندازه و به هنگام به این نیاز فزاینده و بایسته ی روز پاسخ داده خواهد شد. به هر رو، چنین نیاز فزاینده ای، دگرگونی نگرش ها و شیوه های رزم اجتماعی، بازسازی گاه بنیادین ساختارهای حزبی و سازمانی و نیز بازآموزی نیروهای چپ و حزب های کارگری ـ کمونیستی این کشورها را در دستور روز نهاده است. بدون چنین دگرگونیها و خانه تکانی هایی، دست نیروهای راست و فراراست برای به آشوب کشاندن اروپای باختری و سرکوب نیروهای اجتماعی پیشرو آن بازتر شده و انقلاب های کارگری در آنجا را بازهم به آینده ای ناروشن واگذار خواهد نمود.

آیا خواهیم توانست ابتکار عمل را از دست شان درآوریم؟

ب. الف. بزرگمهر       ۱۴ شهریور ماه ۱۳۹۰

پانوشت:

* حزب فقط حزب باد      رهبر فقط گردباد!

** بخش بندی امپریالیستی جهان به سه بخش برپایه ی دیدگاهی سودگرایانه

*** «بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم»، لنین

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!