«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

از شناخت تا سازندگی

استالین ـ تئوریسین و سازنده سوسیالیسم

در سالهای بعد از تخریب اتحاد شوروی و برپایی سرمایه داری در آن، در روسیه کوشش شده با اشاعه انبوه عظیمی از دروغ و جعلیات، افتراگویی و تهمت زنی های تعمدی، زندگی و فعالیت استالین را بیالایند. کار کثیف و فحاشانه یهودایان و وازدگان سیاسی نه تنها  تخفیف نمی یابد که برعکس، شدت هم می گیرد.

طبیعتا این سؤال مطرح می شود که همه این اقدامات، چه هدفی را تعقیب می کنند؟ ارائه تصویری خشن از استالین بعنوان دیکتاتور، جاهل و جلاد برای حاکمیت بورژوازی کلان کنونی و سران آن ـ الیگارشها، صاحبان ثروتهای غارتی و همچنین، برای مقامات عالی بوروکراسی دولتی از این جهت لازم است که حزب کمونیست اتحاد شوروی و وارث آن، حزب کمونیست روسیه و حاکمیت شورایی زحمتکشان را بی اعتبار ساخته، باور و اعتماد مردم نسبت به بازگشت کشور به راه رشد سوسیالیستی را مخدوش و سدّ نمایند.

بدون پاک کردن جعلیات کثیف بر علیه حزب کمونیست اتحاد شوروی، ولادیمیر ایلیچ لنین و یوسف ویساریونویچ استالین از حافظه مردم زحمتکش، نمی توان روی شرکت فعال توده های زحمت و کار در مبارزه برای بازسازی حاکمیت شورایی خلق، بازگرداندن کشور به راه رشد سوسیالیستی و تشکیل مجدد دولتهای متحد بر مبنای اصول سوسیالیستی حساب کرد.

استالین، یک رهبر در مقیاس جهانی بود که تئوری ترقی اجتماعی و تحقق آن را با هم تلفیق داد. وی، قدرت پیش بینی روند حوادث را داشت و کشور را برای اولین بار درجهان با موفقیت به راه طی نشده سوسیالیسم سوق داد. ی. و. استالین، تئوریسین و سازنده سوسیالیسم بود.

ی. و. استالین، بعنوان پیرو صادق ولادیمیر ایلیچ لنین، برای اولین بار به سؤال لنینیسم چیست، پاسخ داد. به تعریف او، لنینیسم عبارت از مارکسیسم دوران امپریالیسم و انقلابات پرولتری، تئوری و عمل انقلابی و بطور کلی، دیکتاتوری پرولتاریاست. صفات مشخصه تئوری لنینی را بمثابه تداوم رشد ماتریالیسم دیالکتیک، توانایی وحدت بخشیدن به تئوری و عمل انقلابی را آشکار ساخت.

او در مورد خطر برخورد سطحی به تئوری مارکسیسم ـ لنینیسم هشدار می داد و تأکید می کرد که، «تلاش عملگرایان برای دور زدن تئوری، با روح لنینیسم در تضاد است و با خطرات بزرگی همراه است». او، در مقابل تحریف تاریخ قاطعانه می ایستاد.

آنچه که به شیوه های کاربست ابزار زبان در آثار استالین مربوط می شود، عبارت پردازی و یاوه گویی های شبه علمی در آنها جایی ندارند. نوشته های وی برای بخش اعظم مردم واضح و قابل درک هستند. اتفاقا در این مورد، نمونه و نظیر یوسف استالین بسیار کم است.

لازم به تأکید است که بررسیهای استالین در عرصه تئوری مارکسیسم ـ لنینیسم و تحقق عملی آن در شرایط خاص جهانی، در شرایط محاصره خصمانه اتحاد شوروی از سوی کشورهای سرمایه داری و در شرایط خطر دایمی حمله نظامی از خارج که از سوی فاشیسم متجاوز آلمان انجام یافت.

تئوریهای مارکسیسم ـ لنینیسم تکامل می یابد؛ در عمل اجتماعی محک می خورد و متقابلا تأثیر قدرتمندی بر آن می گذارد. اتفاقا یکی از عمده ترین دستاوردهای حزب، لنین و استالین در آن دوره، تکامل تعالیم مارکسیستی ـ لنینیستی در مورد امکان ساختن سوسیالیسم و متحقق ساختن آن در اتحاد جماهیر شوروی بعنوان یک کشور مشخص می باشد. ی. و. استالین، آموزه های لنین را در باره متدها، آهنگ سرعت و حلقه های اصلی ساختمان سوسیالیسم، یعنی صنعتی کردن کشور، تعاونی کردن کشاورزی و انقلاب فرهنگی تکامل بخشید. بدین جهت، رئوس اصلی آن: ماشین سازی ـ در عرصه صنعتی کردن، کشاورزی برزگ ـ کالخوزها (تعاونیهای کشاورزی غیردولتی. م.)، از میان برداشتن زمینداری بعنوان یک طبقه ـ در عرصه تعاونی کردن و متدهای مشابه، ابزارهای اجرا: برنامه های پنج ساله، توسعه اقتصاد ملی، تکنیک، «کادرهای ماهر، همه چیز را حل می کنند»، مشخص گردید. دشمنان استالین، او را به تشدید ناموجه آهنگ راه رشد توسعه کشور متهم می کنند که گویا باعث سختی های فزون از حدی در زندگی توده های مردم گردید. اما استالین می گوید، اگر در کشور، «در خانه خود ابزار تولید و اسلحه تولید نکـنیم... اقتصاد ملی کشور را با اقتصاد کشورهای پیشرفته سرمایه داری، تولید کنندگان و صادر کنندگان اسلحه و ابزارهای تولید پیوند دهیم ... این، به معنی تسلیم به سرمایه داری جهانی است». عقب ماندگی صد ساله از سرمایه داری غرب باید در عرض ۱۰ سال جبران می شد. در غیر این صورت، کشور به مستعمره و مردم شوروی به برده تبدیل می شدند؛ و دلیل اصلی تلاشهای مافوق تصور بشری او هم، همین بود.

سهم بزرگ استالین در تعمیق تعالیم مارکسیسم ـ لنینیسم در باره ملت و مناسبات ملی بر همه روشن است. پنج علامت مشخصه پذیرفته شده در تعریف ملت، یعنی: زبان، اراضی، زندگی اقتصادی، اندوخته های فرهنگی و معنوی مشترک، حاصل کار علمی اوست. ی. و. استالین چنین استنباط می کرد که یک کشور کثیرالمله فقط در صورتی می تواند قدرتمند باشد که بر پایه عدالت اجتماعی برقرار شود. جنگ کبیر میهنی خلق های اتحاد شوروی برعلیه ائتلاف فاشیستی دولت آلمان این نظریه را تأیید کرد. آنچه که به تخریب اتحاد شوروی در اوایل دهه ٩۰ مربوط می شود، این است که بر مبنای مسایل عینی اتفاق نیفتاد که در نتیجه پیدایش گروه جدید رهبران سیاسی که عطش مالکیت های عظیم، حاکمیت مطلق و بلاشریک بر مردم را در سر داشتند و از تجزیه طلبی و ناسیونالیسم حمایت می کردند، روی داد.

بسیاری، نقش استالین را اساسا فقط به تکوین و تدوین تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی مساله ملی محدود می سازند. در حالیکه، علاوه بر این مساله، نقش او را بعنوان سازمانده و نظریه پرداز وحدت صفوف حزبی، درباره راه های ساختمان سوسیالیسم، ساختار طبقات و مبارزه طبقاتی در پروسه سارندگی سوسیالیستی، قوانین اقتصاد سوسیالیستی، بحران های اقتصادی، طبیعت و راه های خروج از آن و همچنین، نگاه علمی به تاریخ، بررسی و استنتاج از آن نیز که هم امروز و هم در آینده برای جنبش کمونیستی اهمیت بسیار دارد، نمی توان نادیده گرفت.

استالین این تئوری را مطرح ساخت که مبارزه طبقاتی با حرکت کشور به سوی سوسیالیسم نه تنها کند نمی شود، حتی سرعت می گیرد و تعمیق می یابد. توجه کنید که چقدر به گذشته نزدیک شلیک می کنند تا این اصل را انکار کنند! به عبارت صریح تر، برای درک و شناخت این نظریه قانونمند، مطالعه و شناخت فاجعه تخریب حاکمیت شورایی و مُثله کردن اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی ضروری است.

در دوره نوسازی که به عنوان نوسازی سوسیالیستی مطرح شده بود، ما کمونیستها، شخصا خود من، تحت تأثیر دستاوردهای ساختمان سوسیالیسم در اتحاد شوروی، هشدارهای استالین را فراموش کردیم؛ بی توجهی نمودیم؛ خطر واقعی را به موقع تشخیص ندادیم و آن را دفع نکردیم. این یکی از دلایل تخریب کشور و شکست موقت سوسیالیسم بود. استالین چنین فراخوان میداد: «حزب را نخوابانید، از رخوت و سستی برهانید، درجه آمادگی حزب را ارتقاء دهید و آن را همیشه درشرایط آماده باش نگهدارید».

مبارزه حزب کمونیست اتحاد شوروی برعلیه تلاشهای گروههای ضد لنینی برای ایجاد تفرقه در صفوف کمونیست ها، فوق العاده ضروری بود. استالین، با اپورتونیسم و هر کسی که دیدگاههای خود را مثل جوراب عوض می کرد و یا با آنهایی که هیچ دیدگاه و درک روشنی نداشتند و بگفته نویسنده بزرگ روس، نیکولای گوگول، «... نه اینجا و نه آنجا... نه در شهر خدا و نه در آبادی شیطان بودند»، سر سازش نداشت. دستور العمل لنین و استالین مبنی بر جلوگیری از تشکیل فراکسیون و دسته بندیها در داخل حزب، نه تنها اعتبار خود را هنوز هم از دست نداده است، حتی در شرایطی که حزب کمونیست روسیه، حملات دائمی سازمان شکنان، انشعاب گران و مأموران رژیم حاکم را تحمیل می کند، اهمیت خاصی نیز پیدا کرده است.

قانون اساسی سال ١٩٣٦ اتحاد شوروی مهم ترین دستاورد تئوریهای نوین استالین در زمینه ساختار دولتی کشور شوراهاست. او اصول اساسی بسیار مهمی را مطرح ساخت که طبق آنها، قانون اساسی را نمی توان با برنامه و اعلامیه که تفاوت بزرگی بین آنها وجود دارد، در هم آمیخت. برنامه، هدف مبارزه آتی را مشخص می سازد ولی، در قانون اساسی، همه آنچه که خلق در مبارزه بدست می آورد، تثبیت می شود.

با این توضیح، با توجه به تغییرات روی داده در مبانی اقتصادی و سیاسی دولت شوروی، تغییرات در قانون اساسی لازم بود؛ و دقیقا، بعد از ایجاد صنایع سوسیالیستی، تشکیل موفق تعاونیهای کشاورزی غیردولتی، تأیید مالکیت سوسیالیستی بعنوان پایه و مبنای جامعه شورایی، دموکراتیزه کردن بیشتر سیستم انتخابات، یعنی برگزاری انتخابات آزاد، چند مرحله ای، مستقیم، مخفی ـ علنی، رعایت حق انتخاب شدن و انتخاب کردن بدون اعمال هیچ نوع محدودیتی، انجام این تغییرات ضرورت یافت. در «قانون اساسی امیدبخش» روسیه سرمایه داری، فقط بسیاری از حقوق و آزادیهای انسان، اساس ساختار دولتی ثبت شده است. در آن گفته می شود: «مردم تنها منبع قدرت محسوب می شود و روسیه ـ یک دولت اجتماعی است». اما، برغم این توصیف، در ارگانهای دولتی، در وسط روز روشن، چراغ بدست، یک نفر نماینده از جامعه کارگران و یا دهقانان که حداقل نیمی از جمعیت بزرگ سال کشور را تشکیل می دهند، نمی توان یافت. در اتحاد شوروی ٦٠ درصد اعضای تمام شوراها را کارگران و دهقانان تشکیل می دادند. امروز در شرایطی که در مقیاس جهانی، مردم جوامع به دو بخش اقلیت ناچیز ثروتمند و اکثریت تام فقیر، تقسیم شده است، تحت حاکمیت کدام دولت اجتماعی، از «زندگی شایسته و آزاد» زحمتکشان می توان سخن گفت؟ بورژوازی بزرگ دارایی های هنگفت مردم را به سرقت برده و به تملک خویش در آورده است. ابزار تولید در اختیار هرکسی باشد، حاکمیت نیز در دست اوست. یعنی، قدرت سیاسی در اختیار بورژوازی بزرگ و بوروکراتهای دولتی متحد آنهاست.

گهگاهی حتی در مطبوعات کمونیستی به موضوعاتی بر می خوریم مبنی بر این که گویا در ساختار طبقاتی اتحاد شوروی، طبقه متوسط حفظ شده بود و ادعا می کنند که در جریان مثله کردن اتحاد شوروی از میان برده شد ولی، الآن دوباره تشکیل می شود. برای مشخص کردن اینکه آیا اینطور بود یا نه، باید اول ملاکهای منطقی طبقه را تعریف کرد. ولادیمیر لنین سه علامت مشخص طبقه را بعنوان توده بزرگ انسانی معین کرده است: نقش آن در روند تولید اجتماعی، رابطه آن با ابزار تولید و منبع و میزان درآمدهای آن. سؤال می شود، وجه مشترک بین تشکیل دهندگان طبقه متوسط روشنفکران با تروتمندان، دلالان، دهقانان مرفه و افسران، تاجران و کارگران فوق متخصص کدام است؟ یکی صاحب ملک خصوصی است و دیگری نه. یکی حقوق بگیر دولتی است و دیگری درآمد خود را از تولید و یا فروش محصولات تولیدی در بازار تأمین می کند. مساله طبقه متوسط بدین جهت مطرح می شود که وجود طبقات متضاد آشتی ناپذیر در جامعه سرمایه داری، در سایه قرار گرفته و پوشیده بماند.
حاکمان بورژوازی روسیه و همه کشورها، برای انحراف اذهان مردم، جامعه سرمایه داری را در ورای نام های دیگری مثل جامعه بورژوایی، یعنی جامعه مدنی، دموکراسی بورژوایی، یعنی دموکراسی مطلق، اقتصاد سرمایه داری یعنی اقتصاد بازار، پنهان می سازند.

در روسیه امروزی، طبق تعریف استالین از تئوری لنینی امپریالیسم، انحصارات با دستگاه دولتی، حتی ساختار دولتی در مرکز و نهادهای سرمایه مالی، بورژوازی بزرگ و سرکرده های آن: «الیگارشی ها» ــ «پلوتوکرات»ها، در هم تنیده شده است. نشانه انکار ناپذیر آن، این است که در دولتهای بیست سال اخیر، سرمایه داران و جنایتکاران غاصب ثروتهای ملی، پستهای وزارتی را در اختیار گرفته اند. قوانین هم به نفع بورژوازی بزرگ تصویب می شود و طبق آنها، مالیات برابر برای ثروتمندان و فقیران وضع می شود! و دولت بجای حمایت از بانکها و انحصارات دولتی، در وهله اول، میلیاردها وام پرداختی بانکهای خارجی به شرکتهای بزرگ را تضمین کرده است ... در این زمینه سخن بسیار است.

یوسف استالین، اشکال مالکیت بر ابزار تولید و قوانین اقتصاد سوسیالیستی

فرمولبندی مبانی قوانین اقتصادی جامعه سوسیالیستی، مدیون استالین است. طبق قانون، حداکثر رشد دایمی نیازهای مادی و مدنی همه جامعه از طریق توسعه و تکامل پیوسته تولید سوسیالیستی بر پایه تکنولوژی عالی تأمین می شود. یعنی بجای تأمین سود در نظام سرمایه داری ـ توسعه رفاه مردم در نظام سوسیالیستی، بجای رشد تولید از اعتلا به بحران و از بحران به اعتلا ــ توسعه پیوسته تولید سوسیالیستی را در نظر می گیرد.
درست در زمانیکه در سالهای دهه ٣٠ قرن گذشته، طوفان بحران اقتصادی دنیای سرمایه داری را در می نوردید و سطح تولید پایین می آمد، اقتصاد اتحاد شوروی طریق توسعه را طی می کرد و در کشور ما از بیکاری خبری نبود. در این سالها تولیدات صنعتی اتحاد شوروی ۵ برابر افزایش یافت. درست در همان سالها، صنایع ماشین سازی و شیمیایی، اتومبیل و هواپیما سازی، تراکتور و کمباین سازی، صنایع تولید فولاد با کیفیت عالی، کانوچوی مصنوعی و غیره راه اندازی گردید.
همانطور که لنین می گفت، سوسیالیسم بر شالوده مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و دقیقا بر پایه مالکیت عمومی بر زمینها، معادن، بخشهای کلیدی اقتصاد تحکیم می یابد؛ و اشکال مالکیت، مهمترین وجه تمایز نظامهای اجتماعی و شیوه های تولیدی است.

حاکمیت کنونی با تمام نیروی خود در جهت تشکیل حزب سوسیال ـ دموکرات روسیه به نام «روسیه عادل»، بعنوان رقیب حزب کمونیست روسیه فعالیت می کند. رهبران آن، از ایده «سوسیالیسم نوین» و از همه چیز سخن می گویند و «دنیای طلایی» را وعده می دهند؛ اما، در این باره که باید مالکیت عمومی جایگزین مالکیت خصوصی سرمایه داری بشود، حتی یک کلمه هم بر زبان نمی آورند. یعنی، در شرایط «سوسیالیسم نوین»، مالکیت خصوصی سرمایه داری بر ابزار تولید حفظ می شود و این هم بدین معنی است که حاکمیت در اختیار بورژوازی بزرگ می ماند. این هم یعنی «سوسیالیسم سرمایه داری»؛ و این است معنی و مفهوم کلی «نوین» و یا بعبارت دقیقتر، ریاکاری و مردم فریبی حاکمیت بورژوایی!

بحران اقتصادی که اینک همه جهان را فراگرفته، یک خطر بسیار جدی است که هم امروز و هم آینده بشریت را تهدید می کند. حاکمیت امروزی روسیه و خادمان سیاستهای آن چنین فکری را به جامعه القاء می کنند که گویا علت بحران را هیچ کس نمی داند و نمی تواند هم بداند و چنان وانمود می کنند که گویا بحران یک « معمای بی جواب» و یک «حادثه غیر قابل توضیح» است. آنها همچنین این فکر را القاء می کنند  که گویا بحران «تحریک شده است»، و «بحران از خارج به کشور ما آمده است» و چنان وانمود می سازند که گویا علل بحران از ویژگیهای اقتصاد نارس است و حتی از حاکمیت اتحاد شوروی به ارث رسیده است.

ی. و. استالین بر اساس تعالیم مارکسیسم ـ لنینیسم، ماهیت بحران اقتصادی و راههای خروج از آن را توضیح داد. استالین در کتاب «درباره ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیک» می نویسد:
«در کشورهای سرمایه داری، مالکیت خصوصی سرمایه داری و خصوصیات پروسه تولید اجتماعی در تضاد فضاحت باری با خصوصیات نیروهای مولده قرار دارد. بحران اقتصادی هم نتیجه آن است». با این استنباط، چنین نتیجه گیری می کند که «برای غلبه کامل بر بحران، محو کامل سرمایه داری ضروری است». این نتیجه گیری، امروز هم معتبر است و بعنوان ماده اصلی، در برنامه ضد بحران حزب کمونیست روسیه نیز ثبت شده است. استقرار مجدد سرمایه داری در روسیه و بموازات آن، همگرایی با سرمایه داری جهانی، منبع اصلی بحران اقتصادی محسوب می شود.

اما باید به این سؤال هم پاسخ داد که با داشتن چنین شیوه تولید، دولتی که در بهترین زمانها، در طول سالیان طولانی، بدون اینکه در زمینه صنایع تولیدی سرمایه گذاری نماید، مقدار متنابهی پول انباشت کرده است، در آینده، می تواند به «تخفیف بحران» موفق شود؟ این را هم باید در نظر گرفت که بخش اصلی صنایع یا ازبین رفته است و یا راه تنزل می پیماید. وابستگی اقتصادی، مالی و خوارباری کشور، به سطح بی سابقه ای رسیده است. قرضهای خارجی روسیه از مرز ۵٠٠ میلیارد دلار گذشته است. همراه با این، صدها میلیارد دلار به خارج از مرزهای کشور منتقل شده است؛ اما در نقطه مقابل، یک دنیا «راه کار» و «استراتژی» ارائه می شود و مورد پشتیبانی قرار می گیرد. علیرغم تمام «فوروم»ها، جلسات، مشاوره ها، «میز گردها» برای «بهینه سازی، تخصصی کردن، نهادینه نمودن و عاقلانه کردن اقتصاد»، بحران هنوز دیوانگی می کند و مردم را با مصایب و سختی های هر چه بیشتری مواجه نموده، آنها را بدامن فقر و نا امیدی می راند. روسیه سرمایه داری امروزی، یادآور «آسیابی است  که در جای خود می چرخد و نمی تواند به سوی افق ترقی و شکوفایی پرواز کند». تنها با در پیش گرفتن راه رشد سوسیالیستی و اقتصاد برنامه ریزی شده می توان کشور را از چنگال بحران  رهانید.

تاریخ و تجارب تاریخی، برای سازندگی و تربیت بویژه نسل رو به رشد، همیشه درمیدان دید استالین قرار داشتند. او، «به تاریخ بمثابه یک علم می نگریست و ضمن مبارزه آشتی ناپذیر با تحریف کنندگان تاریخ، سیمای واقعی آنان را افشاء می کرد». امروز، در شرایطی که جنون ضدیت با تاریخ، بویژه موج جدید تحریف تاریخ میهن و قبل از همه، تاریخ دوره اتحاد شوروی در کشور طغیان می کند، نظریه استالین در قبال این مساله، اهمیت درجه اول کسب کرده است. مثلا اگر خصلت جنگ داخلی را در نظر بگیریم که سرمایه داران و مالکان سرنگون شده بخاطر استثمار مجدد زحمتکشان، کشور و استقلال آن را بعد از اکتبر سال ١٩١۷ به بیگانگان فروختند، استالین ماهیت طبقاتی آن را توضیح داد. تحریف کنندگان تاریخ، مثل ولکاگانوف، سوانیدزه، رادزینسکو و دیگران جنگ داخلی را با عنوان جنگ بین «سرخها» و «سفیدها» و حقانیت همین آخریها تعریف می کنند. در عین حال، در مورد اینکه حاکمیت روسیه تزاری، ارتش ١٤ کشور را برای سرکوبی مردم خود دعوت کرد، سکوت می کنند.

بورژواهای تازه بدوران رسیده و نوکران تلویزیونی و مطبوعاتی آنها کوشش می کنند جنایتهای ژنرال های قاتل تزاری، کلچاک، دنیکین، ورانگل، مانرگیم و امثال آنها را پاک نموده و خونریزیهای آنها را پرده پوشی کنند. حاکمیت کنونی مجسمه یادبود آنها را می گذارد. لازم به گفتن است که حتی، فرمانده ارتش چکوسلاواکی در سیبری که فعالانه از کلچاک پشتیبانی می کرد، مجبور شد اعلام کند: «نیروهای تحت فرماندهی کلچاک به کارهایی دست می زنند که همه دنیای متمدن را به وحشت می اندازد. آتش زدن کامل آبادیها، قتل صد نفر ـ صد نفر غیرنظامیان روس، تیرباران بدون محاکمه انسانهای مظنون به ناسپاسی سیاسی ـ ساده ترین کار آنهاست». همین اعلامیه مرا بر آن داشت تا با شرکت کنندگان جنبش پارتیزانی در سیبری دیدار کرده و پای صحبت آنها بنشینم. این پارتیزانها می گویند: «کلچاکی ها، پارتیزانهای اسیر و مردم دهات را به تایگا برده، زجرکش می کردند، زنده ـ زنده خوراک پشه ها می کردند. حتی اسقف سیبری، خادم وفادار کلچاک مثل همه روحانیون، تعریف می کرد که بلشویکها حرمت کلیسا را بیشتر از افسران کلچاک نگه می داشتند؛ و امروز، زمانیکه ناسیونالیست های اوکراین و گرجستان بین خلق های اوکراین و روس، بین خلق های گرجی و روس تخم نفاق و خصومت می پراکنند، عقلانیت تاریخی اتحاد خلق های گرجی و اوکرایین با خلق روس ثابت می شود. «آن وقت ها گرجستان در برابر یک انتخاب قرار گرفته بود: یا باید به زیر چتر حمایت شاهان فارس یا سلطان عثمانی می رفت و یا تحت قیمومت روسیه در می آمد. اوکراین هم در چنین موقعیتی قرار گرفته بود: یا باید به کشور تحت الحمایه خوانین لهستان یا سلطان عثمانی تبدیل می شد و یا سرپرستی حکومت روسیه را می پذیرفت». تلاش برای بازنویسی تاریخ اتحاد شوروی پدیده تازه ای نیست. برخورد به تاریخ دوره شوروی در سالهای نوسازی (۱٩٩۱ ـ ۱٩٨۵)، یکی از عوامل مهم تقسیم بندی بین دو گروه طرفداران تکامل و بهسازی نظام شوروی و فعالان تخریب و جایگزینی سرمایه داری بجای آن بود. نتیجه همان بود که من، دوسال قبل از تخریب اتحاد شوروی در نامه خود به «هیات سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی» نوشته بودم: «میهن و حزب ما در خطر است؛ تمامیت فدراسیون شوروی و حزب کمونیست با خطر واقعی و بسیار جدی مواجه شده است. اوضاع جاری، اقدام عاجل را ضروری ساخته است».

یوسف استالین، یک شخصیت تاریخی بزرگ، پیچیده و متضاد در مقیاس جهانی بود. او، شخصیت واحدی ندارد. برای ارزیابی درست از شخصیت استالین، بررسی مجموعه فعالیت ها، اعمال بسیار عظیم او و موارد تخلف از قانونمندیهای سوسیالیستی ضروری است. آنهایی که بر فشارهای سیاسی دوره رهبری او انگشت می گذارند، بعنوان یک قاعده، هیچگاه از سازندگی ها و فعالیت های استالین سخنی بمیان نمی آورند. آنچه که به مساله شخصیت پرستی مربوط می شود، در این باره قبل از هر چیز، اظهارات استالین در باره کتاب آماده چاپ «شرح دوران کودکی استالین» شایان توجه است. او در باره این کتاب می گوید:
«این کتاب، پرستش شخصیت رهبران، قهرمانان معصوم را به ذهن کودکان شوروی (و بطور کلی، همه مردم) القاء می کند. این، خطرناک است. تئوری "قهرمان" و "توده"، تئوری بلشویکی نیست؛ تئوری «اس ار»ی است (S.R. سوسیالیستهای انقلابی. مترجم) ... به عقیده بلشویکها، قهرمانان را خلق ها می آفرینند. توصیه می کنم؛ این کتاب را بسوزانید».

بزرگی استالین، با این تبلیغات قابل توضیح نیست. برای پی بردن به عظمت شخصیت او، باید عظمت تشکیل کشوری بزرگ تحت رهبری او، از جمله ساختن ابرقدرت سوسیالیستی را که طبقات و استثمار انسان از انسان را منسوخ کرد، ریشه بیکاری و فقر را خشکانید، دسترسی همگانی به آموزش، بهداشت و درمان، مسکن رایگان را ممکن ساخت؛ و این حس افتخار مردم را نسبت به میهن خویش و به حزب کمونیست که کشور را به سوی تمدن نوین بشری، به سوی سوسیالیسم هدایت کرد، برانگیخت.

نویسنده فرانسوی، آنری باربیوس می نویسد:
«تاریخ زندگی او ـ مشحون از پیروزی پیاپی بر مشکلات پیاپی می باشد ... انسانی با مغز دانشمند، با سیمای کارگر، با لباس ساده سربازی ... در روسیه جدید ـ این است شخصیت واقعی استالین؛ اما این شخصیت بر اعتماد متکی است و پایینی ها، منبع اعتماد او هستند». چرچیل، یکی از بارزترین دشمنان حاکمیت شوروی می گوید:
«آوازه استالین در همه جهان پیچید ... او در میان تمام رهبران همه دورانها و خلقها، بی همتاست».
آنچه که به فشارهای سیاسی بی اساس، مجازات انسان های بی گناه مربوط می شود ـ این زخم دردناک، فاجعه حزب ماست. تا حدود قابل توجهی، این امر با تشدید مبارزه طبقاتی در داخل کشور، با سرعت حرکت به سوی سوسیالیسم و همچنین با محاصره اتحاد شوروی از سوی کشورهای سرمایه داری و خطر دایمی حمله نظامی از خارج قابل توضیح است. تأکید می کنم که هیچ کس دیگری، مثل خود حزب، بخشا در دوره حیات استالین و بعدها، اساسا پس از مرگ او، در این زمینه کار نکرده است. خود من، بهمراه حزب در کار تبرئه مجازات شدگان و بررسی موارد تخلف از قانونمندیهای سوسیالیستی که امکان گریز از تخلف وجود داشت، مستقیما مشارکت داشتم.

اسقف اعظم، کریل می گوید که او، مساله مجازاتهای سیاسی را از پدر بزرگش شنیده است. من که اعدام شدگان بی گناه، اخراج شدگان از حزب را از طریق اقوام خود و خانوده همسرم می شناسم. بالاخره همه آنها تبرئه شدند و عضویت آنها در حزب تأمین شد. دختران، پسران و زنان آنها تحصیلات عالی کسب کردند؛ به کارهای شایسته گمارده شدند؛ به دفاع از میهن سوسیالیستی برخاستند؛ بعضویت حزب در آمدند؛ کمونیستهای واقعی بودند که هیچ وجه مشترکی با آن هایی که به حزب و حاکمیت شوروی تهمت می زدند، نداشتند، بهر حال هرکسی از آن سهمی برد. چنین بود کار مقدس شما.

نباید فراموش کرد که پیشینیان شما طور دیگر در باره استالین صحبت می کردند. اسقف الکساندروفسکی می گوید:
«مارشال استالین ... یکی از بزرگترین انسانهای دوران ماست. او، از اعتماد و نظر مساعد کلیسا برخوردار است ...». آلکسی اول، اسقف اعظم مسکو و همه روسیه می نویسد:
«رهبر کبیر خلق ما، یوسف ویساریونویچ استالین، تمام قوای خود را، قدرت اجتماعی را صرف آن کرد که مردم به نیروی خود پی بردند. قدرتی که با زحمت و تهور خود، کسب کرده بود».

تنها معیار مطمین ارزیابی صحیح از شخصیت هایی مثل استالین، همان معیارهای لنینی است: در نظر گرفتن شرایطی که وی در آن کار می کرد و او در مقایسه با پیشینیان خود به آن همه تازه ها، یعنی اتکاء بر اصول تاریخی، نایل شد. با چنین شیوه برخورد به کنش و فعالیت استالین، پرده های دروغ فرو می افتند.

استالین ـ مارکسیست، تئوریسین، انقلابی حرفه ای، یکی از سازماندهان انقلاب کبیر و پیروزمند اکتبر، سازنده اتحاد جماهیر شوروی ـ قدرت بزرگ جهانی بود. طی برنامه های پنج ساله دهه اول (سالهای ٣٠ سده گذشته) سازندگی سوسیالیستی تحت رهبری او، کشور ما بر مظاهر عقب ماندگی غلبه کرد و برای اولین بار در تاریخ بشری به یک کشور صنعتی سوسیالیستی، قدرتی با تکنولوژی عظیم کشاورزی، علوم، تحصیل و فرهنگ پیشرفته، با تأمین تمام مردم شوروی با همه نیازمندیهای اولیه زندگی و کار تبدیل گردید که، بدون آن، کشور می توانست به اسارت در آید.

استالین و حزب کمونیست تحت رهبری او، پیروزی خلقهای اتحاد شوروی در جنگ کبیر میهنی برعلیه ائتلاف آلمان فاشیستی را سازماندهی کردند. در سالهای جنگ، او قدرت رهبری خود بر خلقهای شوروی را بعنوان یک فرمانده، هر چه بیشتر نشان داد. او، فرمانده جنگی بود که خلقهای اتحاد شوروی و اروپا را از اسارت نجات داد. تشکیل اتحادیه ضد هیتلری اتحاد شوروی با کشورهای ایالات متحده آمریکا و بریتانیای کبیر تحت رهبری دولتهای دشمن با ما، پیش از هر کسی، در نتیجه کوشش های او، این دیپلمات برجسته در مقیاس جهانی، ممکن گردید!

استالین و حزب کمونیست، به عرصه علوم توجه خاصی معطوف داشته و آن را نیروی مولده حساب می کردند. پس از پیروزی بزرگ در جنگ، برغم اینکه تمام نیروی خود را در جهت بازسازی اقتصاد ویران شده ملی، مناطق مسکونی صرف کردند، کشور در جهت ایجاد مراکز علمی ـ تحقیقاتی جدید و پس از آن هم برای ساختن مراکز علمی در مقیاس جهانی، از جمله، مرکز عظیم علمی سیبری (۵ شهر علمی و بیش از ٨٠ دانشکده) گام برداشت. صنایع اتمی، هوا ـ فضایی، تسخیر فضای کیهانی برای اولین بار در تاریخ جهان و ساخت انرژی اتمی اتحاد شوروی در آن دوره پایه گذاری شد.

طبیعتا این سؤال مطرح می شود که کدام نیروها، نیروی محرکه سازنده اتحاد شوروی قدرتمند بودند؟ استالین به این سؤال چنین جواب می دهد:
«ساختار اجتماعی و دولتی سوسیالیستی، میهن پرستی شوروی، برابری و برادری خلقها». در این میان، البته نقش ویژه خلق روس را بعنوان «خلق نسبتا بزرگتر از همه ملتهای عضو اتحاد شوروی ... بعنوان خلق رهبری کننده در میان خلقهای کشور ما» که به تعبیر او، «عقل روشن، شخصیت محکم و بردباری» از ویژگی های آن است، نمی توان نادیده گرفت؛ و سرنوشت کنونی خلق روس، سرنوشت خلق های برادر شوروی را رقم می زند. درست به همین جهت است که مساله به اصطلاح خلق روس، امروز هم فعلیت دارد.

روسیه بورژوایی امروز، خود کفایی خوارباری و استقلال اقتصادی کشور را نابود کرده و با فروش ثروتهای کشور، از جمله با تخریب علوم، آنها را با اقتصاد سرمایه داری جهانی مرتبط ساخته است. نصف حجم محصولات غذایی و ٣/٢ درصد تجهیزات از خارج وارد می شود. عملا بخش اعظم عرصه های اقتصادی نابود شده است. ماشین سازی، صنایع الکترونیکی، ابزار و ادوات سازی، صنایع میکروبیولوژیک، تحقیقات زمین شناسی، دارو سازی، بهسازی و احیای اراضی از این جمله اند. ماشین سازی، هواپیما و کشتی سازی رها شده است. بازارهای بسیار بزرگ کشورهای سوسیالیستی سابق و همگرایی اقتصادی آنها بسته شده است. میلیونها انسان به دامن فقر رانده شده اند.

این در حالی است که حزب «روسیه واحد» ادعا می کند که، « در عرض ٢٠ سال گذشته، روسیه راه تجدید حیاتی را طی کرده است که، بسیار کشورهای دیگر، صد ساله پیمودند». دروغ مافوق دروغ! طبل توخالی! در واقع، روسیه نه راه تجدید حیات، بلکه، راه تخریب کشور را پیموده است. این، جنایتی است که منحرفان سیاسی مرتکب شدند. با اینکه تقریبا ٢٠  سال از تخریب کشور گذشته است، سالهای زیادی لازم است تا اقتصاد روسیه به سطح شوروی که جای خود دارد، به سطح دوره آغاز بحران برسد.

همه آنچه که در اتحاد شوروی تحقق یافت، حاصل کار و خرد مردم شوروی است. هیچ کاری خود بخود و بدون سازماندهی انجام نمی گیرد. بویژه زمانی که ما، در باره ساختن نظام اجتماعی ـ اقتصادی جدید، نظام سوسیالیستی صحبت می کنیم. همه آنچه را که در اتحاد شوروی تحقق یافت، بسیاری از صاحب نظران بمثابه معجزه تعریف می کنند. اگر چنین است، پس، مردم شوروی و حزب کمونیست لنینی ـ استالینی، معجزه گران بوده اند.

خاستگاه:
«سووتسکایا راسیا»،
شماره: (۱٣٣٢٩)۱۱٢،
تاریخ: ۱٣ اکتبر ٢۰۰٩

ایگور کوزمیچ لیگاچف
برگردان: ا. م. شیری

مختصری درباره  ایگور کوزمیچ لیگاچف
ایگور کوزمیچ لیگاچوف فرزند پدری بود که در سال ۱۹۳۷ اعدام شد. او و مادرش، در سالهای بعد از اعدام پدر، با هشیاری و بدون غرض ورزی، مسببان اصلی و توطئه گرانی را که با پرونده سازی و شهادت دروغ موجبات اعدام برخی بیگناهان، از جمله پدر او را فراهم ساختند، شناسایی و تقبیح نمودند.

لیگاچف (Yegor Kuzmich Ligachev) متولد سپتامبر سال ۱۹۲۰، دبیر اول کمیتۀ حزبی ایالت تومسک از سال ۱۹٦۵ تا ۱۹۸۳، از سال ۱۹۸۳ عضو هییت دبیران و از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۰، عضو دفتر سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، نماینده دومای دولتی روسیه در مجلس سوم، معاون صدر و دبیر شورای رهبری احزاب کمونیست متحد (احزاب کمونیست جمهوری های منشعب از اتحاد شوروی)، عضو رهبری حزب کمونیست روسیه کنونی، یکی از آغازگران نوسازی و یکی از اولین رهبران عالی رتبه اتحاد شوروی است، که خط مشی میخاییل گارباچوف را برای کشور هلاکتبار توصیف کرد.
لیگاچف در مقابل تجزیۀ کشور قاطعانه موضع گیری کرد و از وارد شدن به میدان مبارزه با ویرانگران نهراسید. مقابلۀ سیاسی شدید لیگاچف با باریس یلتسین به مهمترین حادثۀ دورۀ «نوسازی» تبدیل گردید. متاسفانه سخنان لیگاچف: «باریس، حق با تو نیست!» پیش بینی پیامبرگونه سرنوشت شوم کشوری بود که بعدا یلتسین در رأس آن قرار گرفت. مترجم

این نوشتار در برخی جاها بویژه نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است.        ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!