«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

رابطه دیالکتیکی «جزء» و «کل» با یکدیگر ـ بازانتشار


به بهانه پیشگفتار

نگاهی به نوشته ها و برگردان های آقای ش .م. بهرنگ که بگونه ای کم و بیش منظم در یکی دو تارنگاشت درج می شود، مرا بر آن داشت که این یادداشت کوچک را فراهم نمایم. پیش تر انتقادم را از شیوه نگارش نامبرده، از طریق تارنگاشت «فرهنگ توسعه»، برایشان فرستاده ام. امیدوارم به دست نامبرده رسیده و مورد توجه شان قرار گرفته باشد. برایشان، از جمله نوشته بودم:
«... این شیوه نگارش مانند آن است که به شوخی بگوییم: همه اجزاء غذایی را که برای پختن آماده نموده ایم، یکراست به معده سرازیر کنیم و بینگاریم که چه تفاوتی دارد! آخر سر همه چیز در آنجا با هم می آمیزند».

در این یادداشت کوتاه، با یادآوری تنها یک نمونه از کار نامبرده، بیشتر به جُستار مهم رابطه «کل» و «جزء» با یکدیگر خواهم پرداخت و کمتر شیوه نگارش نامبرده، مورد بررسی قرار خواهم داد.

پرداختن به شیوه کار نامبرده، برایم بهانه ای است که جُستار یادشده را کمی بیشتر شکافته و توجه خوانندگان، بویژه کسانی که به کارهای پژوهشی روی می آورند را به اهمیت درنظر گرفتن این رابطه، چه از نظر آمایش درونمایه کار، چه از نظر ساختار و شکل (برونزد) آن  جلب نمایم.

***

بهتر است یکراست کار را از بررسی نمونه ای مشخص از کار آقای بهرنگ آغاز کنیم. برای این کار یکی از نوشته های ایشان به نام: «پای منبر بزرگان، بهانه ای برای تمرین تفکر مفهومی، دموکراسی چیست؟»۱ را، به عنوان مشت نمونه خروار، برگزیده ام که چنین آغاز می شود:
«فئودال مومیائی برخاسته از گور قرون، پس از این که تعریف باصطلاح تئوریکی از مفهوم «آزادی» را تحویل مخاطبان بخت برگشته می دهد، به مسئله ملی اشاره می کند و دیکتاتورهای بزرگ را که مخالف حل مسئله ملی بوده اند، نام می برد :
ـ لنین، استالین، مائو.

ـ بعد به توضیح مفهوم «دموکراسی» همت می گمارد.
ـ دموکراسی کلمه شرقی نیست، دموکراسی را اشراف بنده دار، فئودال و دربار و بازماندگانشان همان قدر دوست دارند که وبا و حصبه و طاعون را.
ـ دموکراسی اصطلاحی است که در جریان انقلابات ضد فئودالی ـ بورژوائی فرمولبندی شده است و یافتنش در گورستان های بیستون دشوار است و لذا سخنور دستپاچه، دست بدامن کلک شرقی می شود و کلمه «دموکراسی» را با کلمه «دموکرات» جایگزین می سازد.
ـ اما بدون توضیح مفهوم «دموکراسی»، کشف معنی دموکرات آسان نیست و لذا کلک دیگری بر کلک اول می افزاید و مثل شاگردان کودن مدرسه های ایران، در مشق انشا، اعلام می کند که برخی ها آزادی خواهاند و دموکرات نیستند و برخی ها دموکرات اند ولی آزادی خواه نیستند.
ـ این نوعی گریز عوامفریبانه نیمه فئودالی ـ نیمه بورژوائی از تصریح معانی مفاهیم، از تعریف علمی مفاهیم است.
ـ این ترفند، ضمنا به معنی قالب کردن خصلت همیشه همان انتزاعی و غیرتاریخی به مفهوم مبهم «دموکراسی» است.
ـ انگار دموکراسی همیشه وجود داشته است و پدیده ای ماورای اجتماعی و غیر تاریخی است.
ـ کله شنونده از کثرت دانش واره قلابی کسب شده، در حال انفجار است ولی سخنور بیرحمانه ادامه می دهد و بی مقدمه می گوید که پیشه وری دموکرات بوده است و دلیل می آورد که خواهان برابری حقوق زن و مرد شده است و زیر لب با زرنگی یک دلال روستائی می گوید که او استالینیست بوده است.»۲

هر اثر ادبی و پژوهشی، صرف نظر از زمینه کاری آن، در ساده ترین شکل آن گاه پیشگفتار، سرآغاز، بخش اصلی که خود گاه دربر گیرنده زیربخش های گوناگونی است و بخش پایانی (نتیجه گیری یا ...) را دربردارد. این بخش ها باید با هم ارتباط زنده داشته باشند تا اثر را در کلیّت خود، اثری جاندار ساخته، خوانندگان را به کنجکاوی و پیگیری بیشتر برای دریافتن آن که بیشتر با لذت نیز آمیخته است، وادارند. در سایر زمینه های هنری نیز چنین است. به عنوان نمونه در موسیقی بومی خودمان، تقریبا همواره کار با «پیش درآمد» (مانند پیشگفتار در اثر ادبی) آغاز می شود و آمیختگی نت ها، «کل» یگانه و گوشنوازی پدید می آورد که شنونده را به خود می کشد.

بیشتر واژه ها، خود به تنهایی یک بُردار هستند که پیشاپیش به سویی سمتگیری شده اند. در یک اثر خوب ادبی (و حتا پژوهشی)، با کنار هم گذاشتن واژه ها، این بُردارها در مجموعه ای یگانه به سوی آماج مشخصی نشانه گیری شده اند و اگر خوب آرایش یافته باشند، بر هدف می نشینند. در همینجا روشن می شود که یک اثر خوب ادبی یا پژوهشی، اثری هدفمند بوده، جامع و مانع است. افزون بر این، در آن باید از همان نخست روشن باشد که با چگونه مخاطبی سر و کار دارد و بسیاری نکته های دیگر که جای پرداختن به آنها در اینجا و در صلاحیت من نیست.

در نوشتار یادشده بالا، به جز نکته آخر درباره مخاطبین اثر، تقریبا هیچکدام از نکات دیگر و نیز برخی نکات دیگری که از کنار آنها گذشته ام، رعایت نشده است. با این همه، کاستی های شیوه نگارش نوشتار، با آنکه بسیار چشمگیر است، چندان توجه مرا به خود جلب نکرده است. آنچه مهم تر است و به احتمال نزدیک به یقین، شیوه نگارش را نیز متاثر ساخته است، در نظر نگرفتن رابطه دیالکتیکی «کل» و «جزء» در آن و دیگر نوشتارهای نامبرده است که بسی چشمگیرتر است.

همانگونه که بخوبی دیده می شود، درونمایه نوشتار یادشده، دربرگیرنده جستارها و گفته های پراکنده و تکه پاره ای است که گرچه هرکدام به نوبه خود از ارزش بسیاری برخوردارند و برای گردآوری آنها کار زیادی انجام شده، در بیشتر جاها هیچگونه ارتباط منطقی با یکدیگر ندارند. درست مانند آن که مواد اولیه با کیفیت بسیار خوبی برای پختن غذایی خوشمزه و مطبوع فراهم شده و آشپز به ناشیانه ترین شکل و بی آنکه کمترین زحمتی برای آماده نمودن غذا به خود داده باشد، آن را نیم پخته و حتا خام در جلوی مهمانانش نهاده است. به این ترتیب ـ و باید گفت با تاسف بسیار ـ این نوشتار و دیگر نوشتارهای مانند آن را کار پژوهشی نمی توان نامید و کار انجام شده، چیزی بیش از گردآوری مطالب از اینجا و آنجا نیست. این کاستی در برخی دیگر از نوشته های آقای بهرنگ نیز چشمگیر است. در واقع، نوشتار یادشده دربرگیرنده اجزایی پراکنده و خوب پرداخته نشده است که به هم پیوستگی نداشته و  کلیت یگانه و هدفمندی را نمی سازند. حتا چنین به نظر می رسد که نویسنده در برخی جاها، با تکه تکه نمودن جُستاری در میان نهاده شده از سوی یک فیلسوف یا اندیشمند، همان اشتباه را این بار از جهت مقابل انجام داده است. از سویی اجزاء گرد آوری شده کلیت یگانه ای ندارند و از سوی دیگر کلیت یگانه جُستارهای برگزیده، تکه تکه شده و هر تکه به تنهایی یا همراه با دیگر تکه ها، دیگر نمودار کُلیت جُستار نیستند.

نوشتار یاد شده، نمونه بسیار خوبی برای نشان دادن درستی این حکم دیالکتیکی است که جمع کمی اجزاء یک روند یا ماهیت با «کل» آن یکی نیست و یا به زبان دیگر، «کل»، مجموعه کمّی اجزاء تشکیل دهنده خود نیست که چیزی از نظر کیفی دیگر است. در «کل»، مجموعه دگرگونی های کمّی به دگردیسی کیفی می انجامد. برای آنکه نمونه هایی روشن از طبیعت و جامعه داده باشم، دو نمونه را یادآوری می کنم:
یکی نمک خوراکی که برای آدم ها و بسیاری از جانداران ترکیبی ضروری برای ادامه زندگی است. و از آمیزش دو عنصر سُدیُم۳ و کُلُر۴ پدید می آید. هر دو عنصر، بویژه سُدیم سمّی و کشنده هستند؛ ولی از درهم آمیختگی آن دو «جزء»، «کل»ی بدست می آید که برای بسیاری از جانداران سودمند و حتا ضروری است.

نمونه دوم هنر رقص است. اجزاء هنر رقص را جُنبش های هم آغوشی میان مرد و زن (سِکس) تشکیل می دهند. این هنر در دوره ای که کمابیش در همه جا پویش تکاملی خود را از سر گذرانده، در کلّیت خود و آنگاه که همه اجزاء تشکیل دهنده آن در مجموعه ای یگانه و همسو، با یکدیگر همساز شده اند، بسیار زیبا و دل انگیز بوده، نشانه ای از برانگیختن میل جنسی دربرندارد. در اینجا نیز، اگر خوب بنگریم، «کل»، با مجموع اجزاء تشکیل دهنده خود یکی نیست و کیفیت کاملا نوینی به دست می آورد. ولی اگر، هنر رقص و رقصیدن را، دانسته یا نادانسته، چنانکه در برخی "رقص" های بی ریشه و من درآوردی دنیای باختر بخوبی به چشم می خورد و نشانه سقوط هنری است، به اجزاء آن بخش کنیم و با گزافه نمایی جزیی از اجزاء، رابطه و پیوند آن را با دیگر اجزاء و در پیامد آن با «کل» کار بگسلیم، تنها اجزاء به دیده خواهند آمد و «کل» ناپدید می شود.

می پندارم که اهمیت درهم آمیختن اجزاء با یکدیگر برای ساختن کلی یگانه با این دو نمونه، کمی روشن تر شده باشد.

تکرار سخن دیگران، بویژه اگر دربرگیرنده سخنانی قُلمبه سُلمبه نیز باشد، بدون آنکه آن را برای خود خوب هضم کرده باشیم، هنر نیست که حتا کاری زشت و ناپسند است. از آن گذشته و مهم تر «آبی برای کسی گرم نمی کند» و سودی دربر ندارد. اگر می نویسیم و می خواهیم چیزی درخور ارائه دهیم، ناچاریم اجزاء کارمان را خوب به هم پیوند دهیم و از همه آن اجزاء، درهم آمیزشی یگانه و کم و بیش خوشدست بیرون آوریم و این البته کار هر کس نیست:
کار هر خر نیست خرمن کوفتن    گاو نَر می خواند و مرد کهن

ب. الف. بزرگمهر                           ٢٧ اُردی بهشت ١٣٨٨

 پی نوشت ها:
۱ ـ «پای منبر بزرگان، بهانه ای برای تمرین تفکر مفهومی، دموکراسی چیست؟»، تارنگاشت «فرهنگ توسعه»،

۲ ـ همانجا

۳ ـ سُدیُم یا ناتریُم، فلزی بسیار سمی و کشنده، نشانه اختصاری در شیمی Na

۴ ـ کُلُر، غیر فلزی کشنده و سمی، نشانه اختصاری در شیمی Cl

تارنگاشت «مشعل»:


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!