این روزها، گفتگو و ستیزه بر سر رضا
«نیم پهلوی» و اینکه آیا حق دارد خود را شاهزاده بنامد یا به نمایندگی از سوی ملت
تیره روز ایران به سازمان مللِ «جامعه جهانی» شکایت کند و از اینگونه جُستارها در
میان بادنجان دورقابچین های «نیم پهلوی» از یک سو و «حق سکوت خواهان» باز هم از
همان سو (نه از سوی دیگر!) اوج گرفته است! فشرده ی سخن اینکه بازار گرمکنی برای
«نیم پهلوی» و در صحنه نگاهداشتن «وارث تاج و تخت از دست رفته» در گاهنامه های
روزی بگیر همچنان پی گرفته می شود و دنباله های آن حتا به گاهنامه های گیج و گولی
چون «خر در چمن» و «مگوزید بر ما» و دیگران ـ با نهایت خریّت ـ کشیده می شود.
در این باره بهتر دیدم گفتگوی کوتاهی با
«نخود آش» داشته باشم تا شاید اگر بخت یار باشد و کمی سرحال و سردماغ باشد، آب
خنکی روی این آتش کوچولوی به پا شده بریزد. پیش ازین، البته «یادمانده های اردشیر
زاهدی» به نام «آخرین روزهای شاه از زبان اردشیر زاهدی» را با افزودن زیرعنوان
هایی درخور به بخش های گوناگون آن در تارنوشتم درج نموده* و برای وی خوانده بودم.
«نخود آش» از این «یادمانده ها» برخلاف
«یادمانده ها»ی آن نُخاله که وی نام بسیار زشت و زننده ای روی آن نهاده ـ و من به
رسم ادب آن را نمی توانم حتا بر زبان آورم ـ بسیار خوشش آمده بود و حتا هنگام
خواندن برخی بخش های آن، آنچنان خنده هایی سر داده بود که اشک از چشمانش نیز
سرازیر شده و شاید شلوارش را ...
به هر رو ناچار شدم نوشته ی آن «مردک برق
گرفته» با موها و سبیل های سیخ شده و یکی از "بوقلمون" هایی که در
جوانی، خوب اوضاع را درنمی یافته و اکنون که کمی پا به سن نهاده، دستش آمده که
نان و آب را در کجا باید جُست، برایش بخوانم. وی با دقت، گوش می کند و تنها گاهی
با بیرون دادن آواهایی بسیار باستانی چون «هوم» و افزودن ناسزاهایی کم و بیش
نامفهوم، دلپذیر بودن جُستار را خاطرنشان می کند؛ بویژه هنگامی که این بخش از
گوشزد "بوقلمون" به «مردک برق گرفته» را «... که اگر بنا بر نقد گذشته باشد اين تنها جناب رضا پهلوی و سلطنت خواهان يا مشروطه
خواهان نيستند که می بايد به نقد گذشته خود بپردازند. نقد گذشته همه را در بر می
گيرد زيرا ما همگی، خود نيز در آن چه که در ايران روی داده است هر يک به تناسب
جايگاه خود حتا اگر تنها در سخن تبليغی داشته ايم نيز نقش داشته و سهيم يوده ايم» برایش می خوانم، خنده ای سر می دهد و می گوید:
«یعنی که ..ن همه مان ..ی ست»!
خواندنم که به پایان می رسد، دیگر نیازی
به در میان نهادن پرسشی رسمی یا شبه رسمی نیست. حالت چهره اش بگونه ای است که خودش
به سخن در خواهد آمد و در می آید. می گوید:
«من سر در نمی یارم چرا این روشنفکرا
هَمَش مساله ی اصل کاری رو ول می کنن و به مسائل فرعی می چسبن. من اگه جای اینا
بودم اول از همه ازین تخم و ترکه ی ولد... می پرسیدم بابات کلی پول این ملتُ بار
زد و با خودش برد به خارج. حالا از اونهمه ولخرجی ها که اینجا اونجا کرد و پول این
ملت بدبختُ به این و اون بخشید یا صرف پرورش بوقلمون های رنگ و وارنگ کرد هم که
بگذریم بالاخره تو با اون پولای دزدی بزرگ شده ای ... نونِ دزدی اون ...ساق رُخورده
ای و با همین پولای دزدی داری این و اون ... رُ می خری که واست تبلیغ کنن. اگه
یخورده قد یه نُک انگشت وجدان داشتی اول از همه باقیمونده ی اون پولا رُ تا دینار
آخر به این ملت برمی گردوندی و بعد می اومدی می گفتی ... خوردم ... کردم تا شاید
این ملت حساب تو رُ از اون بابای گوربگور شده ت جدا کنه!»
اشاره ی «نخود آش» به این بخش از «آخرین
روزهای شاه از زبان اردشیر زاهدی» است که:
«... ایشان [اعلیحضرت] با داراییهایی
كه نزدیك به ۴۰ میلیارد دلار تخمین زده میشد، میتوانستند هر وقت مایل باشند یك
فروند از نوع جدید آن را خریداری كنند.». از این نیز بگذریم که «نیم پهلوی» در یکی
از گفتگوهایش با «صدای امریکا» رقم دارایی پدرش را پس از فرار از ایران، ٦١ میلیون
دلار اعلام کرده بود!
ما، یعنی «نخود آش» و من و توی خواننده
و همه ی ملت ایران، این را هم به او می بخشیم و به حساب حواس پرتی اش می گذاریم!
ب. الف. بزرگمهر ٢۷ دی ماه ١٣٩٠
* «یک ”کمدی درام“ راستین از ”یهودی سرگردان“»، ب. الف. بزرگمهر، ۹ شهریور ۱۳۹۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر