«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

ایران متعلق به کسانی است که از آن دفاع می کنند!


از مادر بزرگ ها می شنیدیم:
«پیرزنی بود هفت تا دختر داشت. هفتمی اسمش ”نمکی“ بود. یک شب وقت خواب، نمکی موقع بستن درهای خانه، یکی از هفت در را نبست و نیمه شب، وقتی همه در خواب ناز بودند، آقا دیوه از همان درِ بازمانده و شاید هم از پنجره وارد خانه شد و ناگهان نعره کشید که:
هی برشما، هو بر شما، کفش دریده بر شما، مهمان رسیده بر شما، جایش کجاست نزد شما؟ مادر نمکی گفت:
گیستو ببرند نمکی، خونتو بریزند نمکی، به تخت نمانی نمکی، به بخت بسوزی نمکی، شش در را بستی نمکی، یک در را نبستی نمکی، یا الله بروجای این دیو خونخوار را پهن کن. خودت هم پهلویش کپه مرگت را بذار تا دیگه یادت نره در و پنجره را روی این هیولا ها ببندی»!

چنین داستان هایی که آینه هراس همیشه جاری درزندگی از حمله و تجاوز بیگانگان به سرزمین ماست، در ادبیات «فولکلوریک» ایران زمین به وفور یافت می شود. نیاکان ما، زمانی که مکتب و درس تاریخ هم نداشتند، این چنین سعی در انتقال تجارب به فرزندان خود می کردند. بی توجهی برخی "روشنفکران" ایرانی یا ایرانی تبار به این دروس ابتدایی، آن هم در عصر ارتباطات اینترنتی و در یکی ازحساس ترین اوقات تاریخ «کهن میهن» مان، می تواند به چنین نتیجه ای بیانجامد:
چه خوب که مردم عادی، شاید به گونه ای غریزی، همیشه همان جایی که باید، ایستاده اند. آن ها اگر هم نه ازاینترنت، ازقصه های مادر بزرگشان فرا گرفته اند که هرگاه قرار است دزدی به خانه بیاید، "نمکی" ها به تکاپو می افتند تا اگر نه از در، از پنجره او را به اندرون آورند.

امروز آن هایی که می کوشند «هفت در خانه» را بر روی دشمنان استقلال و هویت تاریخی و جغرافیایی میهن مان گشوده نگاه دارند، یعنی هواداران "دخالت های بشر دوستانه!"، با آن هایی که با "اما" و "اگر"، دریچه ای را برای تجاوزگران باز می گذارند و می گویند:
در صورت حمله خارجی، اگر از کشور دفاع کنیم، به ج.ا کمک کرده ایم و احتمالا دوست دارند کناری بنشینند و از صحنه های «اکشن» بمباران شهرهایمان لذت برند، هردو گروه، اگر ایران ما باقی ماند، جز داغ ننگ بر پیشانی نخواهند داشت. گروه اول با شیادی و سعی در ایجاد شبهه در معانی واژه هایی چون «استقلال»، دعوت به آن می کند که:
«یوغ طلایی آمریکای عزیز» را به گردن بیاندازیم تا مطابق قرائت مدرن از معنی «استقلال»، همچون کشورهای اروپای شرقی، هر وقت ابرقدرت اراده کرد، بتواند جوانان مان را به مسلخ عراق و افغانستان بفرستد یا بر علیه رقبایش، سامانه دفاعی و موشک در خاکمان مستقر سازد. زیرا در جهان «گلوبالیزه»، گویا «استقلال» همان دمکراسی است! چین و روسیه هم «استقلال» ندارند و باید به آمریکا کمک کنیم تا آن ها هم «مستقل شوند». تجارت مواد مخدر و فحشا هم، اگر درشرق اروپا، جای کار و کسب شرافتمندانه را گرفت، درست مانند عوارض جانبی دارو، بهایی است که باید انسان ها بابت "آزادی" بپردازند! البته دو نمونه استثنایی کره جنوبی وترکیه را هم که با درایت سیاستمداران و به یمن موقعیت استراتژیک شان، از مهلکه برون جستند، همیشه می توان در ویترین، نمایش داد.

"روشنفکران" دسته دوم، ("دسته"ای البته هنوزدر کار نیست و فقط "علمدار" و "کتل دار" آن جلو راه افتاده اند، یکی نوحه می خواند و دیگری تو سرش میزند)، می گویند که با تحریم های سخت باید مردم را علیه ج.ا به شورش واداشت. «رادیو فردا» ٦ آذر ٩٠، در تحلیلی پیرامون تحریم ها، از قول کارشناس آمریکایی می نویسد:
«... درآمد نفت ایران همچنان در رگ های اقتصاد این کشور خون تزریق می کند و هیچ احتمالی از شورش گرسنگان به چشم نمیخورد ..."! و یا اینکه به منزله باز گذاشتن در هفتم:
«در صورت حمله به ایران در کنار ج.ا نخواهیم ایستاد"!

درنگاهی کوتاه به رویکرد مکرر مردم عادی کشورمان در طول تاریخ، به موارد مرتبط با موضعگیری های مذکور، درس هایی ساده برای بازآموزی و نیز داوری احکام سیاسی این"خبرگان" از فرهنگ و تاریخ خود بی خبر، خواهیم یافت:
تقریبا همه حکام و پادشاهان این سرزمین، دربرابر مردم ضعیف و زیردستان، با تمام قدرت به اعمال خشونت و سرکوب دست زدند تا تسلط و بقاء خود را هرچه بیشتر استمرار بخشند. مردم ستمکش ولی زمانی که پای دشمن خارجی در میان بود، همین شاه خودکامه را چون نگین انگشتر دربرگرفتند تا به دفع تجاوز، یاریش کنند. دوران صفویه و قاجار از این تجربه سرشار است. آقا محمد خان،در حصر تهران و کرمان، موجب مرگ هزاران نفر شد؛ ولی ایرانیان، برای تحکیم و یکپارچه کردن حاکمیت ملی، تا جایی که می توانستند، به او یاری رساندند. رضا شاه و پسرش را بیگانه و نه چون پیشینیان اقتدار و عرضه شخصیشان بر سرنوشت ما حاکم کرد. با این حال، اگر آنها به عنوان مثال درمورد تصمیم اربابان برای جدا کردن «بحرین» از ایران، مقاومتی می کردند، همین مردمی که جان، مال، املاک و دارایی های ملی شان، از جانب این دو، مورد تعرض قرار گرفته بود، به کمک آن ها می شتافتند.

اینکه: برای دفاع از میهنم در مقابل تجاوز، اول باید حاکمیت مورد نظر من درآن مستقرگردد، اگر هم نه به قصد خیانت عنوان شود، از یک شوخی تلخ و یا شکلک سازی دلقکانه سیاسی، فراتر نمی رود. عاقبت چنین سیاستی از طرف «سازمان مجاهدین خلق» و ...، به هنگام اشغال کشورمان توسط صدام حسین، درست با همین توجیهات امروز این دوستان درمورد ماهیت ج.ا، به بی اعتباری همیشگی این بزرگترین نیروی اپوزیسیون در بین مردم منجر شد. کافیست تصور کنید که مردم، به جای دفاع از کشورشان، به توصیه های "روشنفکران مجاهد" عمل می کردند:
نتیجه آن بود که امروز با «الجمهوریه الایرانیه" سروکار داشتیم. اکنون هم اگر می بینید که صدای جنبش آزادی خواهانه مردم، کمی آهسته تر به گوش می رسد، بخاطر همین احساس خطر خارجی است و نه دراثر «سرکوب شدید»، آنگونه که برخی می گویند. همین ها در جای دیگر مردم را به قیام فرا می خوانند و می گویند که «سرکوب شدید» موجب اعتراضات شدید و در نتیجه بالا رفتن آمار کشته ها خواهد شد و این امر برای آماده ساختن زمینه اقدامات "بشردوستانه" لازم است!

«رادیوفرداا» ١۵ دی ٩٠، از قول «سایمون جنکینز» نویسنده و روزنامه نگار بریتانیایی می نویسد: «...دولت بریتانیا چرا باید خود را در جنگی دیگر با ایران درگیر کند. ملتی مغرور با ۷۵ میلیون نفر جمعیت که جنگیدن با آن به معنای نادیده گرفتن منطق و شعور ماست ...». همزمان بی بی سی فارسی، درمطلبی با عنوان:
«فرود عجیب هواپیمای جنگی دردزفول»، ویدئوی هواپیمای شکاری ج.ا.ا را با وضعیت فرود با چرخ های بسته، ظاهرا برای نشان دادن ضعف تجهیزات نظامی ج.ا. به نمایش گذاشته است که در انتها، خلبان جوان جان به در برده، از آن بیرون می آید.

حال شما فکر می کنید که منظور «جنکینز»، از «ملت باغرور»، به عنوان عاملی بازدارنده در حمله به ایران، آن دو گروه ایرانی تبارهای آتش بیار معرکه حمله به ایران است و یا این جوان خلبان؟ پاسخ ساده است و با خود را به کوچه علی چپ زدن هم، حقیقت را نمی توان پنهان کرد.

«جان ارنست بوین»، سفیرانگلستان دربحبوحه نهضت ملی شدن نفت در ایران، یک بریتانیایی دیگر است، که تجربه ای خلاف «جنکینز» از ایرانیان سیاست پیشه ارائه می دهد. و آن چیزی نیست جز انتصاب «سگ صفتی» و خضوع در درگاه قدرتمندان به آن ها (خواندنیها، شماره ٦٠، سال ١٣٢٩)؛ و واضح است که او آشنایی با درباریان و کودتاگران را مبنای چنین قضاوت شرم آوری قرار داده بود.
مصادیق امروزی داوری «بوین» در مورد ایرانی ها را همانطور که اشاره شد، به همان انبوهی سال های ماموریت او، هم اینک نیز می توان مشاهده کرد.

گروه های سیاسی چپ و معتقد به عدالت اجتماعی، می بایست دراین شرایط دشوار تا جای ممکن از باتلاق پروژه های خاورمیانه ای آمریکا ـ ناتو، فاصله گیرند و تروردانشمندان و اقدامات خرابکارانه آن ها در کشور را با صدای رسا محکوم کنند. این امر، برخلاف تبلیغات عوامل این قدرت ها، به معنای تایید ج.ا و سازش با حاکمیت نیست. ما نباید با مواضع اشتباه، آب به آسیاب آنهایی بریزیم که می خواهند ابتدا «غرورملت ۷۵ میلیونی» و سپس کاشانه اش را درهم شکنند. به باور من و بر اساس آنچه گفته شد، نه تنها هم صدایی با متجاوز که حتی غیبت درجبهه مقابله با آن، مهرابطال دائم بر شناسنامه سیاسی ما خواهد زد.

فراموش نکنید: هرکشوری متعلق به کسانی است که ازآن دفاع می کنند!

خسرو صدری  


این نوشتار در برخی جاها از سوی اینجانب ویرایش شده است.       ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!