«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

تا هست در زمانه یکی جان دوستدار ...


امروز شنبه ٢٩ بهمن، قرار بود مراسم یادبود مادر جزنی در ساعت ٤ تا ٦ در سالن رستوران ... تهران برگزار شود. در ساعت سه بعداز ظهر یعنی یک ساعت مانده به برگزاری مراسم، «اداره اماکن» اجازه برگزاری مراسم را لغو کرد و برنامه یادبود برگزار نشد.

متنی توسط اینجانب نوشته شده و قرار بود در این مراسم خوانده شود که با اندک تغییر خدمتتان تقدیم می کنم.

با تشکر ـ منصوره بهکیش 

||||||||||||||

«من در كجاى جهان ایستاده ام
با بارى از فریادهاى خفته و خونین
اى سرزمین من
من در كجاى جهان ایستاده ام»، «شعر از خسرو گلسرخی»

در هنگام پیری با او آشنا شدم و گاهی با یکی دو تن از مادران به دیدارش می رفتیم. در خانه سالمندان اسکان گزیده بود؛ در آنجا آرام ولی محکم بود. وابستگی زیادی به وسایل شخصی اش از جمله: یخچال، تلویزیون، میز توالت و غیره داشت و از این وسایل مانند جان مراقبت می کرد و به کسی اجازه جا به جا کردن نمی داد. شاید هر یک از این وسایل، خاطراتی را برای او زنده می کرد و نمی خواست این خاطرات را از دست بدهد.

مدتی هم قبل از اینکه به خانه سالمندان برود، توسط یکی از دوستان نگه داری می شد و زمانی که دیگر نگه داری از او مشکل شده بود، «خانه سالمندان شفا» را به دلیل حضور مادر میلانی پیشنهاد دادند و او همخانه مادر میلانی شد. یکی دو سالی با هم در آنجا زندگی کردند تا اینکه مادر میلانی را برای مراقبت های بیشتر به خانه سالمندان دیگری منتقل کردند؛ ولی او همچنان تمایل داشت در همان محل بماند.

مادر لطفی از جمله کسانی بود که همواره به مادر جزنی همچون دیگر یاران اش کمک می کرد تا سلامتی شان را به دست آورند؛ حتی در همین اواخر برای معالجه او و بازگرداندنش به زندگی تلاش های بسیاری کرد. پس از فوت اش نیز برای بهتر برگزار شدن مراسم یادبودش مانند یک دختر یا خواهر عاشق دوید و دوید؛ ولی هیهات که این کوته نظران، توان دیدن بزرگداشت یک مادر درد کشیده را نداشتند و برنامه را به هم زدند.

دوستان و آشنایان همواره به دیدار مادر جزنی می رفتند؛ برخی دسته جمعی و برخی نیز به تنهایی. و او را گرامی می داشتند. او همواره در کشوی میزش شکلات داشت و به میهمانان تعارف می کرد؛ ... پسرش بیژن [نیز] شکلات خیلی دوست داشت.

مادر جزنی ماه پیش سکته ای خفیف کرد و خون در چشم اش لخته شد، چشم دیگرش نیز قبلا تخلیه شده بود و با سکته اخیر به طور کامل بینایی اش را از دست داد و بالاخره طاقت نیاورد و در جمعه ٢١ بهمن ١٣٩٠ زندگی را بدرود گفت و دوشنبه ٢٤ بهمن در قطعه ٨ بهشت زهرا به خاک سپرده شد. او دوست داشت در قطعه ٣٣ بهشت زهرا کنار پسرش به خاک سپرده شود؛ ولی مسئولین بهشت زهرا اعلام کرده بودند برای دو طبقه کردن گورهای قطعه سی و سه باید مبلغ سی میلیون تومان بپردازند و احتمالا این گران کردن بی حد و اندازه عامدانه بوده که این امکان را از خانواده اش بگیرند و آنها هم قطعه ٨ که همجوار قطعه ٣٣ است را به عنوان محل دفن اش انتخاب کردند.

مراسم خاک سپاری او با حضور تعدادی از فامیل و دوستان و یاران مادر و بیژن از تهران و شهرستان با آرامش و به سادگی برگزار شد؛ هر چند انتظار می رفت جمعیت بیشتری حاضر باشند. پس از خاک سپاری و انجام برنامه های عادی، پیامی از مادر لطفی و جمعی از مادران توسط یکی از دوستان خوانده شد. بعد تنی چند از فامیل و یاران مادر چند کلامی از او گفتند و یادش را گرامی داشتند و در پایان نیز سرود «مرغ سحر» با صدای بلند توسط دوستان و آشنایان به صورت دسته جمعی خوانده شد.

مادر جزنی در زمان شاه تحت تاثیر خانواده اش به حزب توده [ایران] گرایش پیدا کرد. او مسئول بخش زنان حزب در شرق تهران و کارخانه چیت سازی شد و زنان زحمتکش را به فعالیت در راستای زن بودن شان تشویق می کرد.

همسرش در سال های ١٣٢۵ از ایران گریخت و مادر جزنی با مشکلات زیادی سه فرزندش را بزرگ کرد. دخترش منیژه در مسابقه دو «سنگ کوپ» کرد و مرد. پسرش بیژن و برادر کوچک اش مشعوف (سعید) را در ٣٠ فروردین سال ١٣۵٤ به گلوله بستند. این غم بزرگ هر چند کمرش را شکست، ولی نتوانست او را از پا بیاندازد و همچنان مقاوم بود. پس از انقلاب جان تازه ای گرفت و می گویند در مقر سازمان فدایی در خیابان میکده حضوری فعال داشت و برای بچه های فدایی غذا می پخت و همواره در کنارشان بود. برادر دیگرش منوچهر را نیز در کشتارهای سال ١٣٦٠ از دست داد.

در سال ١٣٦٠ مادر جزنی دستگیر شد و مدت ١٠ ماه در بندهای ٢٠٩ و ٢٤٠ اوین زندانی بود. در آن موقع قصد داشتند او را مجبور به مصاحبه کنند، ولی مقاومت او باعث شد که دست از سرش بردارند. او همانند پسرش بیژن در مقابل زور می ایستاد و حاضر به همکاری با نیروهای امنیتی نبود و در زندان اوین دچار حمله قلبی شد؛ به همین خاطر او را آزاد و پشت در زندان رهایش کردند.

او همواره برای دادخواهی تلاش می کرد و دست از مبارزه برنمی داشت.

درود بر مادر جزنی و تمامی مادرانی که هیچ گاه صدای شان خاموش نشد و امید داریم این صداهای پنهان و آشکار و فریادهای در گلو مانده روزی به بار نشیند و روز پاسخگویی فرا رسد.

«تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟»
سیاوش کسرایی

یادش گرامی و راه دادخواهانه او و تمامی مادران داغدار پر رهرو باد!

منصوره بهکیش             ٢٩ بهمن ١٣٩٠

این نوشتار در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. یکی دو جا را نقطه چین کرده ام. عنوان و افزوده های درون [ ] نیز از آنِ من است.       ب. الف. بزرگمهر


۱ نظر:

ناشناس گفت...

این مطلب بسیار نامنسجم و متاسفانه دارای اشتباهات بسیار است. چقدر جای

تاسف است که این عصر ارتباطات به رشد فکری یاری که نمیدهد بلعکس اذهان
کم بار تر شده است. همه مصرانه
اولین فکری که به ذهنشان میرسد را باید خبر دهند. مطالب چاپ شده از خانم
بهکیش در باره مادر جزنی جز انشاء های تو خالی و احساساتی و شتابزده
نیست.
طبق گزارش مادر لطفی و فامیل درجه یک مادر جزنی قطعه 33ومد فن بیژن اصلآ

مورد نظر خانواده نبود و اصلآ میل نداشتند که به سنگ بیژن دست بخورد و
قیمت ذکر شده در مقاله و استنباط درباره ان هم غلط است، قیمت نرخ رایج

روز بود وبه خانواده اعلام شد نه بیشتر. مادربیژن هم آنقدر تجربه داشت که
درک کند که اینکار فرضا ریسکهایی دارد و اصلا انسانی متعصب نبود که حتما

چنین و چنان . اینکه دوستان سر و دست میشکنند که به عنوان خبر یا برای
مطرح کردن نامشان گزارش هایی بدهند که نه ارزش سیاسی دارد نه ارزش خبری

موثق و مسولانه، ولی احتملا میتواند به سنگ بیژن یا امنیت وابستگان او
که در ایران هستند صدمه بزند واقعا تاسف برانگیز است. رژیم اسلامی ددمنش

آنچنان پرونده سنگینی دارد که احتیاجی به قلب خبر نیست. جای تاسف دارد که

با مطرح کردن کسانی که برای حرف حق و راستی جان باختند اخبار نا حق و غیر
واقع داده شود.

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!