«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ اسفند ۱۰, چهارشنبه

ننه علی! از ما پیش شهیدان هیچ نگو!


سلام مادر! سلام ننه علی! سلام اسطوره مهربانی!  
دیروز خبر آمد که بالأخره پیش فرزند شهیدت رفتی؛ نه این که از او دور بوده باشی و حالا به او برسی، نه! تو در تمام سال هایی که پسرت آسمانی شده بود، در زمین، کنارش بودی و ماندی و خانه که چه بگویم، کلبه ات را در کنار آرامگاه شهیدت بنا کردی و شب و روزت را در کنار جوان شهیدت به سر کردی تا تجسمی از مهرمادری باشی در روزگاری که مهربانی ها به حراج روزمرگی ها رفته و رو به افسانه شدن گذاشته اند.

نمی دانم در آن شب های سرد زمستانی و در آن روزهای داغ بهشت زهرای تهران، با «قربانعلی» ات چه نجواها کرده ای و در میانه اشک های مادرانه ات با او چه ها گفته ای.

این را نیز نمی دانم حالا که به وصال فرزند دلبندت رسیده ای و بعد از سال ها که سنگ قبر او را بغل می کردی، اینک خودش را در آغوش گرفته ای، به او چه ها خواهی گفت و داغ غربت سالیانت را چگونه برایش روایت خواهی کرد؛ نباید هم بدانم؛ حرف های مادری و فرزندی، رازهایی دوست داشتنی بین خودشان است و بس!

اما ننه علی! تو را به آن سال های فراق و به آن قرآن درشت خطی که بارها در کلبه ات ختمش کردی، قسمت می دهم هر چه به شهیدت می گویی بگو؛ اما حال و روز ایرانی که علی تو و علی های دیگر برایش فدا شدند را برایش باز مگو! بگذار روحشان آزرده نشود.

به پسرت نگو که او و همرزمانش هر چه رشته کرده بودند را عده ای دارند به اسم همان شهیدان پنبه می کنند! نگذار خبردار شود که عده ای به اسم ارزش ها، چنان به جان بیت المال افتاده اند و آن را چنان با حرص و ولع می بلعند که جهانی انگشت حیرت به دهان گرفته است و تازه کلی هم طلبکار هستند و قیافه هایشان حق بجانب! نگو که چنان دارند جوانان را از اسلام عزیز می رانند و بدان بدبین می کنند که میسونرهای مسیحی هم نتوانستند چنین کنند؟

چه نیازی هست اوقات قربانعلی را تلخ کنی و به او بگویی که با یاران انقلاب چه ها که نکرده اند؟! احتیاجی هم نیست درباره تازه به دوران رسیده هایی که حتی خدا را هم بنده نیستند به او چیزی بگویی. ناراحتش نکن ننه علی!

نگذار فرزندت بفهمد که هنوز که هنوز است، خیلی ها در سرزمینش می میرند؛ فقط به خاطر این که یک مشت اسکناس ندارند. هنوز کودکان معصوم سرزمینش، تا نیمه شب در چهار راه ها فال و گل مریم می فروشند و در حسرت یک جفت دستکش قرمز رنگ اند تا نوک انگشتانشان از فرط سرما کرخت نشود. نگذار متوجه بشود که زنان و دختران زیادی تن می فروشند و نان می خرند؛ به غیرت پسر برومندت بر می خورد.

مادر جان!
بی خیال این باش که به علی ات بگویی مردمی که برای رفاه شان جنگیده، برای دادن نامه درخواست چندرغاز مساعده، مجبورند کیلومترها پشت ماشین رؤسا بدوند و نفس نفس زنان، نامه را به داخل ماشین شان بیندازند و بعد هم چشم به در بدوزند که جواب نامه شان کی خواهد آمد؟

تو را به خدا نگو جوان هایی مانند علی ات که روزگاری شاه بیرون می کردند و دماغ صدام بر خاک می مالیدند، کرور کرور گرفتار تریاک و هروئین و کراک و شیشه و اکس و کوفت و زهرمار شده اند تا روزگارشان بین نئشگی و خماری بگذرد.

مهربان مادر!
چکار داری به فرزندت بگویی که تشنگی خدمت، جای خود را به شیفتگی قدرت داده است؟ چکار داری برایش بازگو کنی که برای چهار روز نشستن بر روی یک صندلی چه کارها که نمی کنند و چه تهمت ها و انگ ها که نثار خلق الله نمی کنند؟ چکار داری بگویی که بعضی ها آنقدر دروغ تحویل مردم داده اند که حتی آبروی نداشته دروغ را هم برده اند؟! چکار داری بگویی که از ارزش هایی که علی ات به قربان آنها رفته، چه دکان هایی علم شده است؟ چه کار داری از آزادی و ...

اصلاً از آب و هوا برایش بگو ... نه! این را هم نگو! علی و یاران شهیدش حتماً ناراحت می شوند اگر بدانند مردمشان با هر دم و بازدمی، کلی سرب و دی اکسید کربن و ذرات معلق و ... تنفس می کنند؛ نگو که مبادا یاد خاطرات بمباران شیمیایی زمان جنگ بیفتند و خاطر نازنینشان آزرده شود.

ننه علی! مادر اسطوره ای سرزمین مادری من!
اصلاً از ما و از کارهایمان هیچ به علی نگو! دلش می شکند؛ بگذار روحش آسوده باشد. نگذار حلاوت دیدار مادر با تلخی کارهای ما کم رمق شود ...

آه ...! چه می گویم من ننه علی! لابد داری شماتتم می کنی که «پسر! مگر یادت رفته که شهیدان زنده اند و می بییند و می شنوند و اصلاً شهید نامیده شده اند چون شاهد مایند.» و ادامه می دهی: «فکر می کنی اگر من هیچ نگویم این ها هم هیچ نخواهند دانست؟»

راست می گویی ننه علی! بر من ببخش! نگرانم؛ نگران علی های دیگر این ملک و فرزندان شان. می ترسم کاسه صبر شهیدان به سر آید و شکایت مان را بی هیچ گذشتی نزد خدا ببرند که «خدایا ببین! ما رفتیم و عزیزترین متاع مان که جانمان است را برای دین و میهن و ناموس این ها دادیم و به خون خود غلتیدیم و حال اینان به اسم ما چه ها که نمی کنند و چه مفسده ها که به نام مصلحت مرتکب نمی شوند و چه آبرویی که از دین خودت نمی برند؟ خدایا! به عذابی سخت گرفتارشان کن و تاوان خون سرخ مان را از ایشان بگیر که سخت آن را هدر دادند.»

راستی ننه علی!
فردای قیامت که علی تو و شهیدان دیگر چشم در چشم ما دوختند و گفتند: «بعد از ما چه کردید؟» چه خواهیم گفت؟ اصلاً چه داریم که بگوییم؟ بگوییم که بعد از شما افتادیم به جان هم؛ هزار گروه شدیم و هزار کیسه دوختیم و هزار بیراهه رفتیم و کلاً یادمان رفت که حتی نفس کشیدن هایمان را هم مدیون کسانی هستیم که به خاطر ما از نفس افتاده اند و شد آنچه نباید می شد؟!

خوش به حالت ننه علی! و خوش به حالتان شهدا که رفتید و این روزهای تلخ را ندیدید!

آدم حتی رویش نمی شود که بگوید : شهیدان شفاعت مان کنید!

جعفر محمدی

برگرفته از «اعتدال»

این نوشتار اندکی از سوی اینجانب ویرایش شده است.    ب. الف. بزرگمهر



هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!