رازی و گیلانی و قزوینی با هم به حج رفتند. قزوینی مفلس بود و رازی و گیلانی توانگر بودند. رازی چون دست در حلقه ی كعبه زد، گفت:
خدایا به شكرانه ی آن كه مرا اینجا آوردی،
«بنفشه» و «بلیان» را از مال خود آزاد كردم.
گیلانی چون حلقه بگرفت، گفت:
بدین شكرانه، «سنقر» و «مبارك» را آزاد
كردم.
قزوینی چون حلقه بگرفت، گفت:
خدایا تو میدانی كه من نه بلیان دارم و
نه سنقر و نه بنفشه و نه مبارك؛ بدین شكرانه، مادر فاطمه را از خود به سه طلاق آزاد
كردم!
عبید زاکانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر