سلطان قلبم تو هستی تو هستی دروازه های دلم را شکستی شکستی
شرکت محمد خاتمی، رییس جمهور پیشین
ایران و رییس وقت «مرکز بینالمللی گفتوگوی تمدنها» در انتخابات فرمایشی «مجلس»،
بسیاری را از چپ و راست شگفت زده و حتا انگشت به دهان نمود. داد و فریاد و لابلای
آن ناسزا از هر سو بر سر وی که در همه ی زندگیش تاکنون آزارش حتا به یک مورچه نیز
نرسیده، باریدن گرفت که این چه کاری بود که کردی ... زیر همه ی قول و قرارهایت زدی
و شرط هایی که گذاشته بودی، زیر پا گذاشتی و ...
در میان همه ی این هیاهوها، نوشته ی زیر
که از سوی یکی از طرفداران پر و پا قرص وی در فضای مجازی اینترنتی درج شده، تک
مضرابی خواندنی و تا اندازه ای سرگرم کننده است. عنوان نوشته، «باز هم
خاتمی»١ است و نویسنده ی آن آقای
علی شکوری راد.
نویسنده که خود نیز از شرکت پیر و مراد
خود در انتخابات، شگفت زده شده و تکان سختی خورده، در نوشته ی خود بیش از آنکه
دنبال دلیل های عقلی و منطقی جُستار بگردد در جستجوی "حکمت" کار وی برآمده
و سرگردان ره بجایی نبرده است. وی پس از بافتن آسمان ریسمان هایی خواندنی، سرگرم
کننده و بامزه، سرانجام چنین می نویسد:
«من هیچ خبری از اینکه چرا خاتمی به
پای صندوق رأی رفت، ندارم؛ ولی مطمئن هستم عامل آن خوف بوده است. خوف از اینکه
مبادا رأی ندادن او آب به آسیاب کسانی بریزد که با تمام قوا تمام روزنه های اصلاح
را مسدود می کنند ... من نمی دانم اگر موسوی بود چگونه عمل می کرد. شاید گونه
ای دیگر! اما مطمئن هستم اگر فرصتی دست دهد تا نظر او را بپرسند، خاتمی را تخطئه
نخواهد کرد. چرا که او بین خوف و ترس تفاوت قائل است. خوف از جنس تقوی و شجاعت
است و ترس در مقابل آن.»٢ وی در پایان نوشته اش، گیج و گول تر از پیر و
مراد خود با پناه بردن به آیه ای قرآنی، به دیگر یارانش ـ گرچه بیشتر به خود ـ چنین
اندرز می دهد:
«... کسی که تقوای خدا را پیشه کند،
خداوند راه برون رفت از بحران و سختی را برای او فراهم می کند و از جائی به او روزی
و گشایش می دهد که در حساب او نمی آمده است. شاید لازم باشد چند ماهی صبر کنیم
تا حکمت رأی دادن غیرمنتظرۀ خاتمی را دریابیم. نباید اشتباه و خود زنی کنیم. فقط باید قدری صبر کنیم»!٣ (برجسته نمایی ها، همه جا از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر)
از شما چه پنهان، هرچه به مغزم فشار
آوردم، هیچگونه ناهمسانی میان واژه های «خوف» از ریشه ی عربی و «ترس» از ریشه ی
پارسی نیافتم و تا آنجا که می دانم هر دو یک آرش دارند. با این همه و به هر رو، برای
گشودن چیستان و شاید رساندن کمکی به نویسنده ی یاد شده و یاران سردرگُم وی دست به
دامن «نخود آش» شده و پس از خواندن نوشته ی خوشبختانه نه چندان بلند یادشده برای
وی، نظرش را در آن باره جویا شدم. آنچه در زیر می آورم، نکته هایی است که از سخنان
وی یادم مانده و برخی جاهای آن را نیز دانسته قیچی کرده ام:
«... والله
من وضع این بنده خدای بیچاره رو خوب می فهمم. ازون بهتراش هم که جنگ دیده بودن،
اینطور که میگن این دست آخریا خیلی گیج شده بودن ... مث اون فرمانده سپاه که وصیت
کرده بود کارت شناسایی شو تو کفنش بذارن شاید اون دنیا لازمش بشه٤ طفلک معلومه خیلی داغ کرده بوده. با خودش فکر
کرده که شاید خدا هم توی اون دنیا بدون کارت شناسایی نتونه بشناستش! استغفرالله ... یه کاری کردن که همه سرگیجه گرفتن و نمی دونن چیکار کنن. بی بصیرتی که میگن از
همینجا در میاد بیرون دیگه. واسه ی همینه که این همه اجنّه و شیاطین ریز و درشت تو
ایران اینهمه زیاد شدن. هرکسی و دور و برت نگاه می کنی یا جن زده س یا جن گیره ... حالام معلوم نیس واسه چی می خوان ازین بابا قهرمان بیرون بیارن؟ بعدشم لابد می
خوان پشت سرش سنگر بگیرن. تو قهرمان مایی بیفت جلو ما هواتُ از پشت سر داریم ... خدا
رُ خوش میاد این بنده ی بی آزار خدا هم زبونم لال مث سردارای جنگی که همین پارسال
تا امسال مث برگ خزون افتادن مردن و عمرشونُ به رهبر عظیم و شأن دادن سکته قلبی
کنه راهی اون دنیا بشه؟! انگاری یه جو عقل تو کله ی این جماعت نیس که این بابا واسه
اینجور کارا ساخته نشده. این بیشتر به درد اونجا می خوره که واسش ساخته بودن. چی
بود اسمش؟ مرکزززز ... که توش تمدن ها قرار بود بشینن با هم اختلاط کنن [منظور «مرکز
بینالمللی گفتوگوی تمدنها»ست که درِ آن تخته شده است!] ... تو دیار اینا فقط اون
خدابیامرز فرخی یزدی بود که دلِ شیر داشت. خودت که می بینی این بابا تا خوف اون
دنیا می گیرتش خیلی بهش فشار میاد و کارخرابی بالا میاره ... حالا بیا و دنبال
حکمتش بگرد! آخه از توی ... که حکمت بیرون نمیاد ... ها! نکنه
تو هم مث اون بقیه که عادت کردن پشت سر این و اون سنگر بگیرن دلت می خواد این بنده
خدای یزدی عاقبت به خیر نشه آخرش مجبور شه شناسنامه شو با خودش تو قبر بذاره؟ تازه
داماد لبنان هم هس ... خودش یکبار گفته بود. حالا خودمون هیچ که راحت می ریم اون
دنیا. اگه زبونم لال واسه ی این بابا هم اتفاقی پیش اومد، جواب لبنانیا رو کی بده؟
میگن یه داماد از ایران داشتیم، اونم به کشتن دادین. اگه فکر می کنی مث این آقا
شکور (شکوری راد) میان ازین حرف ها می زنن که خدا تو اون دنیا روزیشُ میده ... کور خوندی. این روزا همه از ما طلبکارن. می فهمی که؟
راستی تو فکر این بودم که این ایوان
مخوف هم که می گن این هوا آدم کشته بود حتمن خیلی خوف داشته که اسمشُ گذاشتن ایوان
مخوف. اینطورم که تو کتابای تاریخ اومده خیلی هم باتقوا و شجاع بوده ... ولی هرچی فکر می کنم نمی تونم به این یکی بگم سید مخوف یا چیزی شبیه
این! با هزار من سریشم هم بهش نمی چسبه ... یه چیزی این وسط جور در نمیاد. یا این بابا اصلا خوف مُف سرش نمی شه اینجور
که این آقا شکور خالی بندی کرده یا اون یکی همچین زیاد هم خوف نداشته و بیخودی
اسمشُ گذاشتن ایوان مخوف؟! لا إله إلا الله! ببین تو هم با این سوالات کار دسم
دادی ها ... دیگه باس برم دست به آب!»
ب. الف. بزرگمهر ١۵ اسپند ماه ١٣٩٠
کم مانده بود فراموش کنم که برای
حسن ختام این گفتگو، شما را به آهنگ زیر با نوای خواننده خوش آواز افغانی احمد
ظاهر مهمان کنم:
پانوشت:
١ ـ «باز هم خاتمی!»،
علی شکوری راد
٢ ـ همانجا
٣ ـ همانجا
٤ ـ منظور «نخود آش» بخشی از وصیت نامه ی شهید احمد سوداگر از سرداران
پیشین «سپاه پاسداران» است که می گوید:
«... کارت شناساییام را درون کفنم
بگذارید شاید لازم شود. روی تابوتم بنویسید عاقبت کسی که صادقانه زیست.»، برگرفته
از «سکوت معنادار رهبری و مرگ های زنجیره ای سرداران سپاه»، حمیدرضا ظریفی نیا، http://www.rahesabz.net/story/50004/
||||||||||||||||||||||
باز هم خاتمی!
حضور خاتمی در پای صندوق رأی مجلس نهم و
رأیی که او به صندوق انداخت برای غالب اصلاح طلبان و هواداران جنبش سبز غیر منتظره
و تکان دهنده بود. بخصوص برای کسی مانند من که حداقل دو بار و آخرین بار همین دو هفته
پیش حضوراً از او در این مورد پرسش کردم و در هر دو بار ایشان تأکید کرد که قصد
شرکت در انتخابات را ندارد و البته هر دوبار هم از اینکه گفته شود او انتخابات را
تحریم کرده است اظهار ناخشنودی می کرد و پروا داشت. اغلب دوستان اصلاح طلب این
موضع او را قبول داشتند و می ستودند. با این حال همه هم نظر نبودند. کسانی نیز
بودند که در دو جهت متضاد ترجیح می دادند که او انتخابات را تحریم کند و یا در آن
شرکت کند. اینها در اقلیت بودند. هنر خاتمی این بود که در غیاب مهندس موسوی و کروبی
تا آنجا که امکان داشت خلاء وجودی آنها را پر کرده و اتحاد و انسجام خوبی را در بین
مجموعۀ اصلاح طلبان و بطور وسیع تر جنبش سبز پدید آورده بود. اگر در انتخابات شرکت
نمی کرد او قهرمان و پیروز بی بدیل انتخابات بود.
خاتمی این بار نیز نخواست یا نتوانست
قهرمان باشد. پیش از نیز بارها او را تجربه کرده بودیم. هنگامی که در قبال مانع
تراشیهای نهادهای تحت امر رهبری گفته بود برای بار دوم نامزد نخواهد شد، ولی نهایتاً
شد. گفته بود اگر قوانین دو قلوی اختیارات رئیس جمهور و اصلاح قانون انتخابات تصویب
نشود استعفا خواهد داد، ولی نداد و یا اینکه گفته بود زیر بار برگزاری انتخابات
مجلس هفتم با آنهمه رد صلاحیت ها نخواهد رفت، ولی رفت. او هیچ بار نخواست و یا
نتوانست کوتاه نیاید و قهرمان باشد. با این حال در آستانۀ انتخابات دهم ریاست
جمهوری همه بالاتفاق به او که حاضر نبود نامزد انتخابات شود فشار می آوردند که به
میدان بیاید و نامزد شود. او نمی پذیرفت و نمی خواست قهرمان این میدان باشد. ترجیح
می داد مهندس موسوی به میدان بیاید. گفته بود اگر موسوی نیاید، خواهد آمد؛ ولی همه
به او فشار می آوردند تا خودش به میدان بیاید. یادم هست یکبار که به عنوان یک
هوادار به ملاقات او رفته بودم تا به سهم خود از او دعوت کنم تا به میدان بیاید
برای اینکه او را مجاب کنم، گفتم ظرفیت و مقبولیت مورد اجماع امروز شما در بین
اصلاح طلبان برای نامزدی در انتخابات، اتفاقاً بر می گردد به همان مواردی که در
گذشته بر خلاف نظر آنها کوتاه آمده اید و همین موارد بالا را مثال زدم و گفتم اگر
شما در هر یک از این موارد آن کاری را که غالب اصلاح طلبان از شما انتظار داشتند
انجام داده بودید، قهرمان می شدید ولی دیگر امروز نمی توانستید امید انتخاباتی آنها
برای اصلاح امور و تغییر اوضاع باشید. او پس از چندی در نهایت نامزدی در
انتخابات را پذیرفت. اما وقتی مهندس موسوی علی رغم حضور او به صحنه آمد و نامزدی
خود را اعلام کرد، براحتی و برخلاف نظر هوادارانش انصراف داد و بار دیگر آنها را
نا امید کرد. چند ماهی بیشتر طول نکشید تا معلوم شود انصراف آن روز خاتمی که در آن
زمان باب میل حاکمان نیز بود، تصمیم درستی بود. اکنون کمتر کسی است که در بارۀ آن
به خاتمی خرده بگیرد؛ ولی آن روز هم، او قهرمان شناخته نمی شد.
نه ماه نمی گذرد از آن روزی که خاتمی
برای شرکت در انتخابات شرط گذاشت. سیل اعتراضات ازهر سو بلند شد که مگر می خواهید
در انتخابات شرکت کنید که برای آن شرط گذاشته اید. خاتمی صبورانه ایستاد تا کم کم
همۀ آنهائی که به او اعتراض کرده بودند و بعضاً ناسزا هم گفته بودند، متوجه شدند
که حرف خاتمی درست است. البته متأسفانه این گروه اخیر این مطلب را بیشتر از انبوه
ناسزا هایی که کیهان و کیهانیان بر سر خاتمی باریدند، دریافتند. بدیهیست یک
اصلاح طلب و کسی که منشور جنبش سبز را پذیرفته است، باید شرکت در انتخابات برایش
اصل باشد نه عدم شرکت، ولی احساس کار خودش را می کرد.
تا پیش از آنکه خبر رآی دادن خاتمی در
ساعت چهار بعد از ظهر روز انتخابات منتشر شود، خاتمی یک قهرمان شناخته می شد. زیر
سایه حرکت او اصلاح طلبان و هواداران جنبش سبز به بیشترین حد ممکن از انسجام دست یافته
و حرکت هماهنگی را انجام داده اند. عَلَم اصلاح طلبان در انتخابات افراشته نشده و
جبهۀ اصولگرایان به تعبیر آقای مهدوی کنی به سیزده جبهه تقسیم شده اند. اینها به قوت
خود باقی هستند و خللی در آنها ایجاد نشده است.
من هیچ خبری از اینکه چرا خاتمی به
پای صندوق رأی رفت، ندارم؛ ولی مطمئن هستم عامل آن خوف بوده است. خوف از اینکه
مبادا رأی ندادن او آب به آسیاب کسانی بریزد که با تمام قوا تمام روزنه های اصلاح
را مسدود می کنند. کسانی که نانشان در انباشتن کینه و
دوری دلهاست. مگر نه اینست که کم هزینه ترین راه اصلاح امور کشور این است که حاکمان
خود به آن رو بیاورند. من نمی دانم اگر موسوی بود چگونه عمل می کرد. شاید گونه ای
دیگر! اما مطمئن هستم اگر فرصتی دست دهد تا نظر او را بپرسند، خاتمی را تخطئه
نخواهد کرد. چرا که او بین خوف و ترس تفاوت قائل است. خوف از جنس تقوی و شجاعت
است و ترس در مقابل آن.
من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث
لا یحتسب. کسی که تقوای خدا را پیشه کند، خداوند راه برون رفت از بحران و سختی را
برای او فراهم می کند و از جائی به او روزی و گشایش می دهد که در حساب او نمی آمده
است.
شاید لازم باشد چند ماهی صبر کنیم تا
حکمت رأی دادن غیرمنتظرۀ خاتمی را دریابیم. نباید اشتباه
و خود زنی کنیم. فقط باید قدری صبر کنیم.
این نوشتار بویژه در نشانه گذاری ها از
سوی اینجانب ویرایش شده است. برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر