«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

عمده و غیرعمده در یک نگاه!


برایم نوشته ای فرستاده است که در هیچ چارچوبی نمی توانم آن را بگنجانم؛ نوشته ی بدی نیست؛ ولی آمیخته از همه چیز؛ مانند آش پایان هفته ی مردم یزد. هم جدی است، هم شوخی؛ هم جایی نیمچه  استدلالی پیش می کشد و هم در جای دیگر «مش باقر» پا به میدان می گذارد. این بخش آن بیش تر نظرم را جلب می کند و با خود می گویم:
کاش همه ی کارش را روی همین «مش باقر» متمرکز می کرد. حتما چیز بهتری از آب در می آمد ...

جُستار نوشته نیز جستاری غیرعمده به چشمم می آید که دشمنان سوگندخورده توده های مردم ایران هر از گاهی دانسته و آگاهانه به رنگی دیگر در میان می گذارند و به آن دامن می زنند. با اینکه این روزها چندان گرایش و تاب و توانی برای نوشتن ندارم، حیفم آمد این چند خط را برایش ننویسم:
«سپاس از فرستادن نوشته تان! من پیش تر یکی دو نوشته ی کم و بیش پذیرفتنی برای طنز از شما خوانده ام که دلچسب و قشنگ، گرچه کمی تند و ضدمذهبی، بودند. این نوشته را با آن ها نمی توان در سطحی یکسان دانست و چارچوب مشخص ادبی ندارد. ببخشید که رک و پوست کنده برایتان می نویسم. افزون بر آن، پرداختن به «نیم پهلوی» در این شرایط تنها و تنها به سود امپریالیسم و نوکرانش است. استراتژیست های آن ها نیک می دانند که چنان رژیمی را دیگر نمی توان در ایران سر کار آورد؛ حتا در بدترین شرایط! بنابراین، پرداختن به وی و بزرگ کردنش، برای آنها بیش تر سناریویی فرعی در کنار سناریوهای دیگر است. سناریوی اصلی، به نظرم تکه تکه نمودن ایران بر پایه دشواری های ملی است و در این زمینه گندکاری جمهوری اسلامی و عوامل درونی امپریالیست ها در کشورمان کم نبوده و نیست.

با توجه به توان شما در زمینه ی هجو و طنز ـ اگر حتما عشق تان گل کرده که چیزی در این زمینه نیز بنویسید ـ همین چیزها را به عنوان نمونه از زبان همان «مش باقر» بنویسید و زیاد هم لازم نیست استدلالی باشد؛ طنزی عامیانه. چنین "شخصیت"ی در برخی نوشته هایم به نام «نخود آش» وجود دارد که یک آدم لات آسمان جُل کم سواد ولی با بینش و شم سیاسی نیرومند است (دست کم من اینگونه خواسته ام وی را بیافرینم؛ تا چه اندازه کامیاب بوده ام، نمی دانم).

برایتان بهترین آرزوها را دارم. همینطور برای «مش باقر»؛ اگر شهامت به خرج داد و پا به میدان گذاشت (؟!)»

پاسخ می دهد:
«ضمن سپاس از نظرتان. ولی حجم مطرح کردن رضا پهلوی طی یک سال گذشته نشان میدهد که سناریوی اصلی فعلا همین است. و یا حداقل یکی از سناریوهایی که روی آن کارمیشود ... البته این نظرمن است. اینکه در ادامه کدام سناریو فرعی شود و کدام اصلی .... صحنه سیاسی مشخص می کند و طبعا غیرقابل پیش بینی ... پرداختن به هرفرد یا جریان را درکادرخودشان باید دید.

والا آنها مطرح میکنند و نشان ندادن عکس العمل مناسب کمک می کند از هرپدیده کوچک و غیرمهمی یک غول بی خاصیت و آویزان بسازند. شاد باشید.»

اکنون، شیوه و زاویه ی نگرش وی کمی بیش تر برایم روشن می شود. برایش می نویسم:
«نارسایی پاسخ شما را می توانم به پای کوتاه نویسی در یک نامه نگاری بوسیله ی ای ـ میل بگذارم؛ گرچه چنین به نظر نمی رسد.

نوشته اید: ”...  صحنه سیاسی مشخص میکند و طبعا غیرقابل پیش بینی“.می دانید آرش چنین سخنی چیست؟ دچار روزمرگی و فرصت جویی (اپورتونیسم) در سیاست شدن! نمی دانم تا چه اندازه به کاربرد دیالکتیک ماتریالیستی باور دارید یا آن را بکار می گیرید. البته، کار دشواری است؛ ولی هم آن را می توان آموخت و هم با کوشش بسیار هر روزه بکار برد. با کاربرد آن، رفته رفته دورنماها و چشم اندازهای روندهای متضاد آینده (تا کجای آن بسته به اندازه ی دانش، بینش و ورزیدگی هر آدم دارد) روشن تر می شود؛ گرچه معمولا به شکلی مه آلود! بر این پایه می توان روندهای عمده از غیرعمده را از یکدیگر جدا نمود؛ استراتژی و تاکتیک ها را روشن کرد. بنابراین گفتگو و ستیزه بر سر پرداختن یا نپرداختن به جُستار نیست که بر سر چگونگی برخورد با آن متناسب با اندازه ی آن، سمت و سو و شتاب رشد و گسترش پدیده و برخی پارامترهای دیگر  است که در اینجا به همه ی آنها اشاره نکرده ام. گاه، امکان دارد پدیده نه چندان چشمگیری در ابتدا با رشدی ناگهانی و پرشتاب در مدت کوتاهی به روندی عمده دگردیسه شود. همان اندازه که نیروهای رشد و پیشرفت اجتماعی از روشن نمودن عمده از غیرعمده ـ که در دگرگونی همیشگی هستند ـ سود می برند، نیروهای واپسگرا از آن زیان برده و همه ی کوشش خود را برای درهم آمیختن عمده و غیرعمده، باز نمودن میدان های جداگانه ی کارزار، شاخه شاخه و سردرگم نمودن نیروهای مخالف خود بکار می برند. همه ی اینها و باید بیفزایم کامیابی های نسبی آنها در میهن مان را جلوی چشم خود می بینیم. بنابراین شناخت در این باره برای هر نیروی پیشرفت خواهی از اهمیت جدی برخوردار است.

در مورد مشخص این گفتگو می توان جُستار را از این زاویه نیز نگریست که این همه هیاهو و علم کردن «نیم پهلوی» (البته با پول های بادآورده و دزدی پدرچان و پدربزرگ جان که به نوبه ی خود شیره ی ایران را مکیده و گریختند) برای باز کردن یکی از آن جبهه های فرعی و به دام انداختن نیروهای انقلابی و پیشرفت خواه است. چنین گستاخی ای نمی کنم که بگویم: سخن مرا بپذیرید؛ زیرا در اینجا به ماهیت جُستار نپرداخته ام و حتا به یاد ندارم در کدام نوشتار یا نوشتارهایم به آن اشاره کرده یا درباره ی آن دلیل آورده ام؛ تنها بر این نکته پافشاری می کنم که اگر به جستار از زاویه های دیگر نیز نگریسته شود، ماهیت آن ـ و به نظرم ماهیتی پوچ و بیمایه ـ و بازی سیاستمداران و برنامه سازان امپریالیسم بهتر دیده خواهد شد. هر جُستاری را همان اندازه جدی باید گرفت که هست؛ نه کم و نه بیش! به همین دلیل چنین پنداشتم و در میان گذاشتم که «مش باقر» شما برای چنین کاری بس است!

توجهت را به بخشی از یک نوشتار کوچک در این باره و از زبان «نخود آش» جلب می کنم:
”من سر در نمی یارم چرا این روشنفکرا هَمَش مساله ی اصل کاری رو ول می کنن و به مسائل فرعی می چسبن. من اگه جای اینا بودم اول از همه ازین تخم و ترکه ی ولد... می پرسیدم بابات کلی پول این ملتُ بار زد و با خودش برد به خارج. حالا از اونهمه ولخرجی ها که اینجا اونجا کرد و پول این ملت بدبختُ به این و اون بخشید یا صرف پرورش بوقلمون های رنگ و وارنگ کرد هم که بگذریم بالاخره تو با اون پولای دزدی بزرگ شده ای ... نونِ دزدی اون ...ساق رُخورده ای و با همین پولای دزدی داری این و اون ... رُ می خری که واست تبلیغ کنن. اگه یخورده قد یه نُک انگشت وجدان داشتی اول از همه باقیمونده ی اون پولا رُ تا دینار آخر به این ملت برمی گردوندی و بعد می اومدی می گفتی ... خوردم ... کردم تا شاید این ملت حساب تو رُ از اون بابای گوربگور شده ت جدا کنه!
(اگه یه بند انگشت وجدان داشتی ... 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post_2372.html)

خوب و خوش باشی!»

ب. الف. بزرگمهر   ٨ فروردین ماه ١٣٩١    

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!