رفیقی ناشناس نظرم را درباره ی نوشته ی کسی که مرگ رهبر «جمهوری دمکراتیک خلق کره» را دستمایه ی سخنان بی پایه و از اینجا و آنجا برداشته ی خود نموده، می پرسد.
نوشته را با شتاب می خوانم و برایش می نویسم:
«من نوشته ی ایشان را با شتاب خواندم. برداشت نخست و بی درنگ من چنین است:
الف. رگه هایی از برداشت مطلق گرایانه به مارکسیسم ـ لنینیسم در نوشته شان دیده می شود؛ در نتیجه رابطه ی «منطقی» و «تاریخی» یی درنظرگرفتن شرایط جغرافیای سیاسی آنجا به شکلی فراطبیعی (متافیزیک) در آن دیده می شود؛
ب. به شرایط فشار همیشگی در آنجا از سوی امپریالیسم ایالات متحد و این نکته ی مهم که به هر رو در شرایط همزیستی دو سامانه ی ناهمساز در کنار یکدیگر (سوسیالیسم با ویژگی های جمهوری دمکراتیک خلق کره از یکسو و سرمایه داری امپریالیستی با امکانات گسترده از هر جهت)، هر دو آنها به این یا آن شکل کژدیسه می شوند، کم ترین توجهی نشده و چنین فاکتور مهمی در نوشته ی ایشان دیده نمی شود.
پ. « به زائده چين بدل» شدن این کشور یاوه ای بیش نیست؛
ت. « موجوديت مرموز کره شمالی را» شاید بتوان «در پرتو جنگ سرد درک کرد» (گرچه این عبارت به اندازه ای بسنده، روشن نبوده و کلی بافی است)؛ ولی بیش از آن به لطف رسانه های امپریالیستی که مغز بسیاری از آدم ها و از آن میان خانم نصرآبادی را می شویند، صورت پذیرفته و می پذیرد. نمونه ای ساده از آن را در برخوردی که خودم با یک کارگر اروپایی داشته ام، برایتان می گویم: او نیز بخوبی مغزشویی شده بود؛ ولی هنگامی که شرایط زندگی مردم و همه ی آن چیزهایی را که در سوسیالیسم مدل آنجا (با همه ی کاستی هایش) دارند و زیر بار سنگین و یکسویه ی ستیزه جویی امپریالیستی ناچارند از نان شب شان نیز بگذرند، برایش گفتم، بی درنگ سخنم را پذیرفت؛ ولی می دانید که برای یک روشنفکر (بطور کلی آن) که بسیاری مفهوم ها بیش تر در چارچوب ذهنی اش هستی دارد و بویژه اگر کمی هم چیزهایی از بر کرده باشد، دیگر خدا را هم بنده نیست، دریافت چنین نکته های ساده ای که مستقیما با زندگی آدم ها سر و کار دارد، ساده نیست.
ث. نوشته اند: «مشکل از جايی آغاز می شود که "ايدئولوژيک" و "دماگوژيک" با هم عمداً خلط می شود و از اين پس، هر پاسخی به گِل مینشيند و تنها پوزخند است که مجاز می شود.». نه! دشواری آنجا آغاز می شود که به کلی گویی هایی چون این بسنده کنیم و برای خواننده یا شنونده رک و پوست کنده نگوییم، کجا "ايدئولوژيک" و "دماگوژيک" با هم قاتی شده است. این خود، همانند «گزاره ای عرفانی» است که در جایی به آن اشاره کرده اند. پوزخند نیز در این مورد بویژه آنجا مجاز است که بجای دلیل و منطق، "سخنان حکیمانه" یا بهتر است به زبان عامیانه بگویم: گنده گوزانه به خورد آدم داده می شود.
ج. اینکه آنها از آیین های کهن خود برای پیشبرد کار سود برده اند، در سر شت خود می تواند منفی نباشد. هر ملتی بویژه هرچه فرهنگ آن پربارتر باشد، به چنین کاری دست می یازد و از آن ناگزیر است. می تواند هم منفی باشد. آیا ایشان روشن کرده اند که آن آیین نوکنفوسیوسی اثری منفی داشته است؟ به نظرم، نه! نوشته شان نشان می دهد که چیزی جایی درباره ی آن (به گمانم از رسانه ای موذی در باختر که همه چیز را به میل خود می پیچانند) در جایی خوانده و همان را بکار برده اند (خودنمایی؟!).
دلیل چندانی برای پرداختن به چنین نوشته هایی در خود نمی بینم و بطور معمول از کنار آن ها می گذرم. نکته های دیگری هم شاید باشد که در یک نگاه گذرا شاید ندیده ام. امیدوارم پاسخ شما را داده باشم؛ ولی اجازه بده که من هم پرسشی در میان بگذارم:
چرا این نوشته و نظر من درباره ی آن برای شما مهم است؟»
در پاسخ می نویسد:
«به نظرم این تیپ نوشته ها با توجه به شناختی که از جوانانی با گرایشات چپ دارم بر رویشان تاثیرگذار است و ...»
یک آن می اندیشم که نوشته ای جداگانه درآن باره بنویسم و اشکالات آن نوشته و گفته های توتی واری آن را که آشکارا از یکی از رسانه های باختری در این باره برداشته و بلغور می کند به نقد بکشم. سپس با خود می اندیشم که چنین کاری، اگر بنا باشد که کار خوب و پذیرفتنی از آب در آید دستِ کم یک هفته وقت خواهد برد و من چنین وقتی ندارم. به ناچار از آن چشم پوشی می کنم و با همه ی بی میلی، توضیح بالا را در تارنگاشتی که در آن هرگونه "نخود" و "لوبیا"یی پیدا می شود و آن نوشته نیز در آنجا درج شده، می گذارم و برای رفیق ناشناس می نویسم:
«من آن توضیح را در پی نوشت های نوشتار خانم ن. در آن تارنگاشت، قرار دادم. می پندارم که در همان اندازه بس باشد. دشواری کار در اینجاست که با حجم بسیار فراوان کارها و چیزهای عمده و مهمی که می توان و باید نسبت به آنها واکنش نشان داد، وقتی برای پرداختن به اینگونه نوشته ها نمی ماند. یکی از اشکالات بزرگ تارنگاشت های عمده ی موجود نیز همین است. آرام آرام (یا شاید هم از روز نخست) وسیله را با هدف جایگزین نموده اند؛ چون می خواهند کاربران بیش تری در چشم همچشمی با آن دیگری برای خود دست و پا کنند. نتیجه ی آن همین است که می بینید: هر نوشته ای را درج می کنند؛ بگذریم که نوشته ها حتا ویرایش ادبی نیز نمی شوند و ... به همین دلیل، نام آن تارنگاشت را «تارنگاشت مگوزید بر ما» گذاشته ام. دیگرانی هم هستند که نام های ویژه ی خود را دارند.»
پاسخ می دهد:
«... به نظرم راه حل ارائه مقالات مستدلی است از نگاه سوسیالیسم علمی که به نقد این تیپ نوشته ها نشسته و مشکلات ایدئولوژیک و تاریخی ممکن را در این تیپ نوشته ها که برای ناآگاهان و ناآشنایان با واقعیت های موجود جذاب است را به نقد نشسته و وجدان و منطق منتقدان و خوانندگان را به چالش بکشاند.»
پاسخی بجا و منطقی است که ناچار می شوم جُستار را کمی بیش تر بشکافم و گفتگو به راه دیگری که به نظرم راه اصلی تری است، رهنمون می شود. برایش می نویسم:
«درباره ی ”ارائه مقالات مستدل ... از نگاه سوسیالیسم علمی“ با شما همداستان هستم؛ ولی نکته ی دیگری نیز هست که به همان اندازه اهمیت دارد و دوستان چپ رو ما نادانسته و چپ نماها دانسته به آن گرایش دارند: آفرینش میدان های پندارآمیز، فرعی و غیرعمده رزم و ستیز در کنار میدان اصلی و عمده! به عنوان نمونه ـ شاید بهترین نمونه و نه بدترین آن ها! ـ دامن زدن به گفتگو و ستیزه بر سر عملکرد استالین است. سخن در این جا بر سر میدان رزم است. دشمن امپریالیستی در بسیاری موردها بسیار بسیار هوشیارانه تر از چپ ها (حتا گاه آن استخوان خرد کرده هایشان!) عمل می کند. یکی از آنها آفرینش جُستارهای غیرعمده و سرگرم نمودن چپ ها با آنهاست!
به نظرم، ما باید همیشه میدان اصلی نبرد را ـ از دید چپ ـ که هر بار آرایش دیگری به خود می گیرد، در نظر داشته باشیم. بدیهی است که راست ها میدان های دیگری را شایسته ستیز می دانند که به سود ما نیست. تعیین میدان مبارزه و گرانبار کردن آن به حریف خود بخشی مهم از مبارزه است. به این جُستار باید آگاهانه تر برخورد کنیم و بسیاری از این ستیزه های فرعی و غیرعمده را دور بزنیم!
موافقی، رفیق گرامی؟»
پاسخ می دهد:
«... با درونمایه حرفت کاملا موافقم؛ اما در باب استالین ستیزی و تحریف و پخش جعلیات در باب گذشته و تاریخچه احزاب کمونیست، به نظرم سکوت جایز نیست. مبارزه در ٣ وجه باید پی گرفته شود، اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیک، متاسفانه امروزه به دلیل از بین رفتن حداقل گفتمان های حزبی، اغتشاش عرصه مبارزه نیروهای چپ را فرا گرفته و انشقاق و بهم ریختگی نیروهای چپ مجال را برای یکه تازی آفت های جریان مردمی هموار تر کرده است. به نظرم سکوت در باره تحریف مفاهیم و تاریخچه احزاب کمونیست در این برهه تاریخی یعنی فرصت دادن به حریفی تا بن دندان مجهز برای تخریب دانش طبقاتی در دسترس توده های مردم و دور کردن آنها از عرصه مبارزه ، به شخصه روش و منش نامه مردم را در بررسی مسائل روز همراه با بررسی های ایدئولوژیک و تاریخی درست راه برخورد نیروهای چپ می دانم. شاد باشی»
برایش می نویسم:
«... مبارزه در سه وجهی که نام برده ای بجای خود کاملا درست و من با شما در آن باره همداستانم؛ ولی اگر همان نمونه ی استالین و استالین ستیزی را برگزینیم:
نخست این که نباید شخصیت را بیش از اندازه بزرگ یا برعکس کوچک کنیم و به آن بپردازیم؛
دوم، آنکه شخصیت را از متن تاریخی که وی را پرورده جدا نکرده به منزه سازی بیجا دست نزنیم؛
سوم آنکه همه ی آن متن تاریخی را با همه ی گوشه های آشکار و پنهانش برجسته نموده و «شخصیت» تاریخی را درون آن بگنجانیم؛
چهارم آنکه اشتباهاتی را که صورت پذیرفته، صادقانه بپذیریم، بی آنکه دست به بزرگنمایی آنها زده و از متن تاریخی شان بیرون بکشیم یا نقش شخصیت را در انجام آن اشتباهات، بدون درنظر گرفتن متن تاریخی اش، کوچک یا بزرگ کنیم؛
پنجم آنکه تا آنجا که ممکن است از برخورد ایستا و فراطبیعی به جُستار خودداری نموده، پویا (دینامیک) به آن برخورد نماییم و بی جهت جریان پیوسته ی واقعیت را برش نزنیم یا همه ی فراز و نشیب های آن را در چارچوبی ناگنجا، نگنجانیم؛
ششم باید درنظر بگیریم که جُستار در پیوند با مجموعه ی آنچه از آن دفاع می کنیم، در لحظه و مکان مشخص تاریخی تا چه اندازه از اهمیت برخوردار است و ما را به کدام آماج مشخص نزدیک می کند؛
هفتم باید از دفاع مطلق گرایانه از گذشته بپرهیزیم؛ محدودیت های افق تاریخی هر دوره را درست ارزیابی کنیم و ببینیم جُستار تا چه اندازه در چارچوب دفاع از منافع زحمتکشان در حال و آینده می گنجد؛
هفتم باید از دفاع مطلق گرایانه از گذشته بپرهیزیم؛ محدودیت های افق تاریخی هر دوره را درست ارزیابی کنیم و ببینیم جُستار تا چه اندازه در چارچوب دفاع از منافع زحمتکشان در حال و آینده می گنجد؛
هشتم آنکه ما باید پهنه ی رزم و ستیز و گفتگو را خود برگزینیم و نگذاریم تا آن را به ما گرانبار کنند؛ و چکیده ی سخن آنکه:
از آن ور پشت بام به زمین سقوط نکنیم!
نکته های دیگری نیز به آن می توان افزود؛ ولی همین ها را که گفته شده با نوشتارهایی که بیرون می آید درنظر بگیر و ببین تا چه اندازه رعایت می شوند. وگرنه، بدیهی است که باید از سوسیالیسم علمی پشتیبانی کنیم؛ ولی پشتیبانی ما با انتقاد و انتقاد از خود همراه است. ما نخستین کسانی هستیم که باید بتوانیم نارسایی ها و سستی ها را ببینیم و نیز سمتگیری ها را دریابیم. آیا چنین وضعیتی در جنبش چپ جهان حکمفرماست؟ یا نه، بخش عمده ای از آن ـ و در ایران بیش از هرجایی ـ بر مارکسیسم ـ لنینیسم لمیده است؟
بسیاری از ما روند عینی «جهانی شدن» سرمایه را اراده گرایانه «جهانی سازی» نام می نهیم؛ بی توجه به آنکه تا جایگزین های عینی و بخوبی قابل درک از سوی زحمتکشان از الگوهای سوسیالیستی پیش روی شان نگذاریم، نخواهیم توانست سرمایه را با همه ی اُفت و خیز آن شکست دهیم.
ما باید بتوانیم همانگونه که در جبهه ی کارکشته ی دشمنان سوسیالیسم، استالین را بهانه قرار می دهند تا سوسیالیسم را بکوبند، وی را بهانه قرار داده از سوسیالیسم دفاع کنیم و نه استالین یا هر کس دیگری را بیش از اندازه بزرگ کنیم و روی خطاهایشان ماله بکشیم. »
دیگر پاسخی از آن رفیق دریافت نکردم و گفتگوی ما کم و بیش ناتمام ماند.
اکنون برای آنچه که شاید آن را «حُسن خِتام» بتوان نامید، نمونه ای "کودکانه" می آورم که جُستار عمده ی گفتگو برانگیز را تا هنگامی که نوشته ای شسته رفته تر در آن باره بیرون آید، پایان دهد:
بینگاریم که دو کُشتی گیر در جایی نزدیک رودخانه ای پر آب و ژرف دست و پنجه نرم می کنند. هر یک می کوشد تا پشت دیگری را به خاک مالیده، وی را سر به نیست کند. روشن است که آماج هیچکدام، کُشتی گرفتن نیست. یکی از آن دو شناگر و آب باز زبردستی است و دیگری، گرچه کُشتی گیر نیرومندی است، از شناگری و آب بازی هیچ نمی داند. حریف وی همه ی کوشش خود را بکار می برد تا وی را به رودخانه بکشاند و کارش را بسازد. آیا وی نباید با هوشیاری روی زمین سفت که با آن خو دارد، استوار بایستد و نیرنگ حریف را بی اثر کند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر