«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

در ولایت امام زمان، زنان بی‌سرپرست چنین به همه چیز تن می دهند!


روزی هزار بار از خدای خود مرگ را آرزو می‌کند. اینقدر در تامین هزینه‌های سرسام آور زندگی دست و پا زده است که در سن ۳۷سالگی، طراوت و شادابی معمول را ندارد. می‌گوید در دوره ای مجبور شده حتی تن فروشی هم بکند. از همه مردان بدش می‌آید. برای کسانی چون او زندگی، طنز تلخی است. طنزی تلخ که او باید تا مرگ هر روز هزاران بار مزه‌اش را تجربه کند. مردان برای او موجودات تنوع‌طلب هوسرانی هستند که از او فقط لغزندگی اندامش را می‌خواهند. این‌ها همه مفهوم زندگی برای لیلا است که در خیابان پیروزی تهران زندگی می‌کند. حالا او با دو دختر ۱۷ و ۲۱ساله همچنان نگران است. نگرانی لیلا، نه برای خودش که برای دختران بی‌گناهش است؛ مبادا آن‌ها نیز به خاطر جبر روزگار آواره خیابان‌ها شوند. لیلا در حافظه ی دوستان، خانواده و جامعه، زنی بی‌سرپرست و مُطَلَّقه است. زنی که به گفته خودش حتی هنگامی که به یک اداره دولتی هم می‌رود، از پیشنهادهای بی‌شرمانه در امان نیست؛ پیشنهادهایی که به گفته ی خودش به شنیدن آن‌ها خو گرفته است. نجوایی که با نابسامانی وضعیت اقتصادی اینگونه از زنان، زندگی را برای آن‌ها به دوزخی توان ‌فرسا دگرگون نموده است. پرسش تکراری لیلا و همتایان او در جامعه همچنان بی‌پاسخ‌‌ رها می‌شود و انگار دیگر حتی شنیدن دشواری های زنان بی‌سرپرست، حال بسیاری از مسوولان پاسخگو را نیز بر هم می‌زند.

تعریف رسمی از یک سرپرستی

بر پایه ی تعریف‌های موجود و پذیرفته‌شده توسط سازمان بهزیستی کشور، در خانواده‌های ایرانی، معمولاً مرد (پدر) سرپرست خانواده محسوب می‌شود، ولی در شرایطی، چنین مسوولیتی بر عهده زنان (مادر) قرار می‌گیرد. بر پایه ی تعریف، زنان سرپرست خانوار، دربرگیرنده ی زنان بیوه، زنان مُطَلَّقه (چه زنانی که پس از جدایی به تنهایی زندگی می‌کنند و چه آن ها که به خانه پدری بازگشته، ولی خود درآمد دارند)، همسران مردان معتاد، همسران مردان زندانی، همسران مردان بیکار، همسران مردان کوچیده، همسران مردانی که در نظام وظیفه سرگرم کار هستند، زنان خود سرپرست (زنان سالمند تنها)، دختران خودسرپرست (دختران بی‌سرپرستی که هرگز زناشویی نکرده‌اند)، همسران مردان از کار افتاده و سالمند می‌شود. ولی بر پایه ی نظر کار‌شناسان و ویژه کاران آسیب‌های اجتماعی، پایه ی دشواری زنان بی‌سرپرست در معرفی نادرست اینگونه زنان از همین‌جا شکل می‌گیرد. به عنوان نمونه،  مریم، دختری ۳۸ ساله و کارمند یکی از سازمان‌های دولتی است که با مادر و برادر نوجوان خود در کرج زندگی می‌کند. مادر او مستمری‌بگیری است که ۴۰۰هزار تومان حقوق می‌گیرد. مریم و خانواده‌اش، شرایط بسیار سختی را در زندگی‌شان تجربه کرده و می‌کنند. خانه ی زندگی آن ‌ها در کرج با وام‌هایی فراهم شده که اقساط بسیاری از آن‌ها تاکنون پرداخت نشده است و این جُستار به تنهایی برای شکستن کمر هر کسی بس است؛ چه رسد به مریم که هر روز باید از کرج به تهران بیاید و تا ساعت چهار و نیم عصر در محل کارش با ده‌ ها نفر سر و کله بزند. دریافتی حقوق این دختر سرپرست خانواده با دست بالا اضافه‌کاری ۸۰۰ هزار تومان و مجموع اقساط وام‌های دریافتی با دیرکرد همیشگی آن‌ها مبلغ ۹۰۰ هزار تومان است!

براستی، چرا لیلاها و مریم‌ ها به عنوان سرپرستان خانواده‌های خود در میان تعریف های رنگارنگ (رسمی) مسوولان دولتی ما جایی ندارند؟! این پرسش مهم و حیاتی است که پاسخ آن می‌تواند تا حدودی گره کور دشواری های فراموش‌ شده زنان و دختران سرپرست خانواده را رمزگشایی کند. این پرسش را با یک مددکار و آسیب‌شناس دشواری های اجتماعی و رییس «انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران» در میان می‌ گذاریم.

ساز ناخوش کمک‌های پرداختی

دکتر مصطفی اقلیما در پاسخ به این ناروشنی و ندانمکاری مسوولان دولتی چنین می‌گوید:
«بر اساس تعاریف مسوولان دولتی و بویژه سازمان بهزیستی کشور، زنانی که شوهران آن‌ها فوت کرده و یا متارکه کرده‌اند و یا زنانی که شوهران آن‌ها مفقودالاثر هستند در گروه زنان بی‌سرپرست قرار می‌گیرند که تازه به این دسته از زنان در صورتی که دارای ٢ بچه یا بیشتر باشند مبلغ ۳۰ تا۴۰ هزار تومان در ماه تعلق می‌گیرد!»

وی در تشریح شرایط موجود این دسته از زنان می‌افزاید:
«به عقیده من این دسته‌بندی از پایه ی غلط و غیرعلمی است، چرا که از نظر ویژه کاران و کار‌شناسان آسیب‌های اجتماعی هر دختر و یا زنی که مخارج خانواده خود را تامین می‌کند، باید به عنوان دختر و یا زن سرپرست خانواده معرفی شود؛ همان‌گونه که در حال حاضر می‌گویند این آقا سرپرست خانواده است، هیچ تفاوتی هم ندارد که در اینجا یک دختر و یا یک زن سرپرست خانواده معرفی شود و اتفاقا بر اساس ی همین دسته‌بندی غلط در میان باور‌ها و عقاید مسوولان دولتی، ما شاهد اتخاذ تصمیم‌های اشتباه، غیرعلمی و غیرواقع بینانه آن‌ها در جامعه هستیم.»

به باور این مددکار و آسیب‌شناس دشواری های اجتماعی، نهادها و سازمان‌هایی مانند «کمیته امداد» و بهزیستی با پرداخت‌های قطره‌ چکانی و بسیار اندک خود به زنانی که در تعاریف رسمی آن‌ها قرار می‌گیرند، بگونه ‌ای است که در بسیاری از موردها شرمساری مددجویان را در پی دارد و این کمک‌ها اگر صورت نگیرد، دست کم از نظر روحی و روانی به آن‌ها آسیب نخواهد رساند. اقلیما در ادامه به سنجش وضعیت زنان سرپرست خانواده در ایران با همتایان خود در سایر کشور‌ها می‌پردازد و یادآور می‌شود:
«در بسیاری از کشور‌ها مردان و زنان حقوقی مساوی و قانونی دارند و این مساله در باره زنانی که به هر دلیل از همسرانشان جدا می‌شوند و یا اینکه همسران آن‌ها فوت می‌کنند نیز صادق است؛ یعنی اینکه هنگامی که زنی از شوهر خود جدا می‌شود و یا همسرش فوت می‌کند، کلیه مزایایی که در زمان زندگی با همسرش به او تعلق می‌گرفت، پس از فوت شوهر و یا جدایی باز هم به او تعلق می‌گیرد و این دسته از زنان با هیچ کاهشی در مزایای حقوقی و قانونی خود مواجه نمی‌شوند و همین مساله بیانگر آن است که در این دسته از کشور‌ها دولت مانند پدری مهربان و دلسوز توجه ویژه‌ای به زنان و دختران دارد و از آن‌ها در مقابل آسیب‌های اجتماعی احتمالی در آینده حمایت می‌کند.»

در نبود چنین پشتوانه ای، شنیدن پیشنهادهای بی‌شرمانه و غیرمتعارف برای دختران و زنان سرپرست خانواده، آوایی بیگانه و نا‌آشنا نیست. این جُستار را می‌ توان لابلای سخنان لیلا و مریم شنید. مریم، خود این تجربه را ندارد؛ ولی از دوست بسیار نزدیکش که زنی جوان و بیوه است، این جُستار را شنیده و اکنون که برای من آن را بازگو می‌کند، هنوز هم  صدایش می‌لرزد.

مریم می‌گوید:
«دوستم تعریف می‌کرد که چند ماهی از فوت شوهرم نگذشته بود که با پیشنهاد مردی مواجه شدم که از من می‌خواست تا زن صیغه‌ای او شوم و در ازاء آن، مرد متعهد می‌شد تا مخارج زندگی من و بچه‌ام را به طور کامل تامین کند.» ولی لیلا حتی این شانس را هم نداشت تا تجربه یک زندگی دیگر حتی از نوع صیغه‌ای آن را بیازماید. «وقتی از همسر معتادم جدا شدم حدود ۳۳ سال داشتم و دو دختر نوجوان. تازه با جدایی مواجه شده بودم و خیلی با مشکلات بعد از آن آشنایی نداشتم. اساسا هیچ وقت حتی فکر آن را نمی‌کردم که روزی مجبور شوم برای سیر کردن شکم بچه‌هایم با این و آن به هر جا که آن‌ها می‌خواستند بروم. حتی صاحب خانه‌ام نیز شرط واگذاری خانه خود به من را با پیشنهادی بی‌شرمانه همراه کرد. چه می‌توانستم بکنم؟ پرایدی خریدم و در حال حاضر در یک موسسه آموزش رانندگی کار می‌کنم. سهم ارث من از تمام زندگی پدریم هیچ بود. برادر و تنها خواهرم همه اموال و دار و ندار خانوادگی را میان خود تقسیم کردند. من ماندم و دو دختر ۱۷ و ۲۱ ساله که مانتو می‌خواهند؛ پول شهریه مدرسه دارند و هزاران کوفت و زهر مار دیگر باید برایشان فراهم کنم. حالا این مخارج زندگی به یک طرف، مگر من چقدر در آموزشگاه رانندگی درآمد دارم و مگر چقدر توان کار کردن دارم؟ حالا با تنی خسته و رنجور به خانه بر می‌گردم. آیا حوصله و اعصاب شنیدن حرف‌های بچه‌هایم را خواهم داشت؟!»

وی درباره مساله تن‌فروشی خود چنین می‌گوید:
«به هر که شما می‌پرستید، من تاکنون چنین مساله‌ای را تجربه نکرده بودم. نه اینکه درباره آن هیچ نشنیده بودم، نخستین بار تحت فشار شدید مالی با گرفتن مبلغ ۵۰ هزار تومان از یک آقایی که ادعا می‌کرد مهندس است، تن به این کار دادم. باور کنید، تا هفته‌ها تن و بدنم می‌لرزید. اصلا نمی‌توانستم در چشمان بچه‌هایم نگاه کنم...»

فرزندان آسیب‌پذیر

رییس «انجمن علمی مددکاری ایران» با تایید سخنان مریم و لیلا تصریح می‌کند:
«علاوه بر ارائه اینگونه پیشنهاد‌ها به زنان سرپرست خانواده، وضعیت بد اقتصادی کشور موجب شده است که هم زنان سرپرست خانواده و هم فرزندان آن‌ها از آسیب‌پذیر‌ترین اقشار جامعه در برابر آسیب‌های اجتماعی باشند و به طور عمده یکی از علائم بیماری‌های روانی مانند افسردگی، اضطراب، وسواس و پرخاشگری در آن‌ها دیده شود. از سوی دیگر، فرزندان این خانواده‌ها نیز در معرض مسائلی مانند کار کودکان در مشاغل سیاه، بزهکاری‌های اجتماعی، محرومیت از تحصیل و سوء تغذیه قرار گیرند.»

لیلا و مریم هر دو، زن سرپرست خانواده هستند. یکی مربی آموزشگاه رانندگی، زخم خورده از بی‌سرپرستی زنان سرپرست خانواده و یکی هم مریم است که تاکنون در برابر انواع پیشنهادهای گوناگون پایداری کرده و روشن نیست این پایداری تا کی پی گرفته خواهد شد.

برگرفته از «قانون»

این گزارش از سوی اینجانب، همه جانبه ویرایش، پاکیزه و پارسی نویسی شده است. عنوان آن نیز از آنِ من است.     ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!