ـ خب امروز چه چیزی رو داری چرتکه میندازی؟
ـ هیچی! با خودم حساب میکنم که این
سلطان گوشت کیه؟!
ـ پدر بیامرز! دست بردار؛ گیر دادی به
سلطان گوشت. حالا گیرم بفهمی کیه، قراره چه اتفاقی بیفته؟!
ـ آخه چند وقتیه که گوشت گرون شده، میخواستم
بفهمم که سلطان چطور آدمیه؟
ـ باز هم گیر دادی! سلطان که یکی دوتا نیست؛
مگه سلطان بودن، نوبره؟ ببین تازگیها و خیلی پیش از اینها، هر کالا و میوه ای یک
سلطان داشت. مثل سلطان موز، سلطان میوه، سلطان شکر، سلطان برنج، سلطان چای، سلطان
خودرو، سلطان گرانی، سلطان وعده، سلطان اختلاس و سلطان دارو! میبینی چه قدر این
لقب به این کالاهای زبون بسته مییاد؟
ـ یعنی سلطان با مافیا و باند فرق میکنه؟
ـ نه! یکی هستند؛ اما در راستای بومیسازی،
همون لقب «مافیا» و «باند» به سلطان تغییر کرد. اینطوری میشه گفت که دیگه مافیا
وارداتی نیست و بومی شده!
ـ حالا چرا به اینها سلطان میگن؟
ـ مگه اشکالی داره؟! این آدما زیاد نمیخوان،
شناخته شن و سر زبونا بیفتن. اگه زیاد تو چشم بیان، اون وقت ممکنه چشم زخم بخورن!
شما که راضی نیستی بلایی به سر کسی بیاد!
ـ خب، چشم زخم بخورن؛ اونا که رحم ندارن!
ـ اتفاقاً خیلی هم رحم دارن؛ مثلا
سلطان گوشت، گوشت رو گرون میکنه واسه ی اینکه خوردن زیادیِ گوشت برای بدن ضرر داره
یا شکر اگه ارزون باشه، آدما چاق میشن!
محمد هرمزی
برگرفته از «قُدس آنور خط» («قدس آنلاین»)
این طنز کم و بیش زیبا را در نشانه گذاری ها ویرایش
نموده و زبان گفتگوی آن را که در برخی جاها ناهماهنگ بود، یکپارچه نموده ام. عنوان
را نیز با بهره وری از متن، برگزیده و به سرشتِ خود بکار برده ام. ب. الف. بزرگمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر