«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

سرِ انقلاب ایران را نیز همینگونه بریدند!


یادداشت زیر درباره ی مرغی است که گویا پس از بریدن سرش تا مدتی همچنان زنده بوده است. گواه آن نیز عکس هایی است که می بینید. در یادداشت آمده که «پس از عمل ذبح (سربریدن) شروع به حرکت کرد و به زندگی طبیعی خود ادامه داد» که به گمانم واژه های چندان شایسته و درخوری نیستند؛ زیرا زندگی بدون سر، آنهم به مدتی کوتاه را که نمی توان «زندگی طبیعی» نام نهاد! سپس با خود اندیشیدم:
«سرنوشت چنین مرغی، بی گمان همانندی های بسیاری با سرنوشت انقلاب بهمن ١٣۵۷ ایران دارد؛ هنوز چند سالی از انقلاب نگذشته بود که بهترین اندیشمندان و دانشمندانش را زندانی کرده و پس از آن به دار آویختند؛ شمار بسیاری را هم فراری دادند. آنچه برجای ماند، مشتی آخوند شکمباره و نادان بود که آسمان و ریسمان برای مردم ببافند و جیب خود را پر کنند. آنها را در بهترین حالت نیز نمی توان با بخش های پایین مخ این مرغ که حرکت اندام های جانور را سامان می بخشد، سنجید؛ زیرا آنچه که در زندگی روزمره شان به آن خو نگرفته اند، اندیشیدن به آرش راستین آن و جز آن چند بار دولا راست شدن های شبانه روزی به درگاه خداوند رحمان و رحیم که آب و نان پر چربی برایشان فراهم می کند، حرکت است!

با این همه، "مرغ"، همچنان بی سر راه می رود؛ تا کِی از نفس بیفتد و هنوز «از این ستون به آن ستون فرجی است» ...  

ب. الف. بزرگمهر    ٢١ امرداد ماه ١٣٩١

***

مرغی که با سر بریده زندگی می کند!

در اکتبر ١٩٤۵ «مدام اولسون»، همسر یکی از کشاورزان ایالت «کلرادو» در امریکا برای میهمانان خود یکی از مرغ های خود را سر برید؛ اما این مرغ خوش شانس از زمین بلند شد و با وجود اینکه سرش از بدنش جدا شده بود، کشته نشد. این مرغ که «مایک» نام دارد، به دلیل اینکه رگ اصلی و یا بخش های پایین مخ آن که مسوول حرکت است، قطع نشده بود، بلافاصله پس از عمل ذبح شروع به حرکت کرد و به زندگی طبیعی خود ادامه داد.

برگرفته از «افکار نیوز»      ۱۹ امرداد ۱۳۹۱

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!